در بخش اول مصاحبه با استاد عربسالاری متوجه شدیم که استاد فرجنژاد و همکارانش در ابتدای کار حتی برای کار در صداوسیمای قم با افراد مدعی روبرو بودند که به هیچ وجه نقد محتوایی را قبول نمیکردند و فیلم را تماما فرم و دوربین و میزانسن تعریف میکردند و حتی تمسخر میکردند اما با تلاش استاد فرجنژاد این دیدگاه کمکم تعدیل شد.
دیگر چه پروژههایی را با استاد فرجنژاد کار کردید؟
پروژه سنگین دیگری گرفتیم، کاری که آقای دکتر پهلوانیان پیگیرش بودند. آقای عزیزی که نامشان یادم نیست، در بحث روایت کار میکرد و یکی از فارغالتحصیلهای دانشگاه صداوسیما بود، روحانی و انسان بسیار فهمیدهای بود.موضوع پایاننامه ارشد یا دکترایش بحث روایت اسلام در سینما بود، ایدهاش این بود که برای روایت فیلم اگر فرمولی بخواهیم طراحی بکنیم که خروجی فیلم مبتنی بر اسلام باشد چیست؟ چون ضرورتا با یک عمامه و تسبیح خروجی اسلامی نمیشود.
فیلم او یک فرشته بود در ایام ماه رمضان پخش میشد، [تصور میشد] فقط صرف اینکه نقش اول نماز میخواند یا قرآن میخواند؛ فیلم یک فیلم مذهبی و دینی میشد. حالا در آن هر کاری که میخواستند انجام میدادند، نقش اول که آدم باخدایی بود، یک دختر غریبه را به خانه خودش میبرد، خیلی اینها بار معنایی دارد.
جرقه نوشتن کتاب دین در سینمای شرق و غرب
ایشان به شدت به دنبال این بود که ما یک روایت دینی را چطور باید طراحی بکنیم و بنویسیم، از ما هم کمک خواست. ما گفتیم روایت اسلام برای سینما یعنی چگونه روایت کردن اسلام در سینما، نه اینکه آخوند و قرآن و مسجد رفتن باشد. فیلمی که صفر تا صدش بر مبنا و فلسفه اسلام باشد.
اگر بخواهیم این روایت را طراحی بکنیم، باید روایتهای ادیان دیگر در سینما را بررسی کنیم، دینهای دیگر چگونه در سینما روایت میشوند؟ مسیحی چگونه فلسفه مسیحیت خود را انتقال میدهد؟ سیستم روایت او در سینمای غرب چیست؟ یهودی چگونه است؟ بودایی چگونه است؟ قرار شد سینماهای عمیق را که تاریخچه و سابقه داشتند بررسی کنیم.
ما در این دو حوزه آمدیم طراحی کردیم. گفتیم که بستر اصلی سینما در غرب بوده است و یک بخش کار ما غرب شد. غرب را خود آقای فرجنژاد انجام داده بودند و در مسیحیت و یهودیت ما شاگرد محمدحسین فرجنژاد بودیم. این را هم بگویم که ما همان دو سه مقاله را که آنجا نوشتیم، محمدحسین فرجنژاد به شدت ما را مجبور میکرد که بنویسیم.
همیشه پیگیر رشد و نوشتن رفقایش بود
خیلی اصرار داشت که بنویسیم، دعوا میکرد که بنویسید، دعوا میکرد با ما، هر شب زنگ میزد میگفت دکتر، من را دکتر صدا میزد. من را همیشه با لفظ دکتر صدا میکرد. میگفت دکتر آن کار را چه کردی؟ همیشه پیگیری میکرد. واقعاً من اگر چیزی آماده کردم و چیزی نوشتهام، مدیون محمدحسین و پیگیریهایی محمدحسین فرجنژاد هستم، یادم داد که چگونه دست به قلم بگیرم.
هم در روزگار قریب و هم در مدار صفر درجه، اگر کاری انجام شد ایشان پیگیری کرد و ویژگی خیلی خاص فرجنژاد این بود که طرف را رها نمیکرد. حتی وقتی که من از قم به تهران آمدم و مشغول شدم و فاصله گرفتم، بعضاً با هم تلفنی صحبت میکردیم و به من میگفت بیا بنویس، بیا کار کن.
به واسطۀ همین کتاب دین در سینمای شرق و غرب در این حوزه مطالعه کرده بودم و بعد ارشد گرفتم، خیلی اصرار میکردند که تو که در این حوزه کار کردهای، ارتباطت را قطع نکن و کار کن. برای کتاب دین انیمیشن سبک زندگی ایشان زنگ زد و پیگیری کرد که بیا در حوزه ژاپن شرکت کن، یعنی پیگیری میکرد و رها نمیکرد و این خیلی مهم است. اطرافیان و آنهایی که با ایشان کار کرده بودند را رها نمیکرد. اینکه من با چند نفر کار بکنم، دست آنها را بگیرم و بالا بیاورم و بهشان ماهیگیری هم یاد بدهم، ولی بعد به دلیل فاصلۀ زیاد از ما جدا بشود، ارتباط ما کم بشود و بعد از چند سال ارتباطمان حذف بشود. اما شاید بعد از هشت نه سال هنوز با هم ارتباط داشتیم، کتاب دین انیمیشن سبک زندگی را بعد از هشت سال پیگیری میکرد که بنویسیم و حتی زمانی که از ایشان کاری در این حوزه میخواستم ایشان، شاید سرش شلوغ بود ولی باز هم کاری را معرفی میکرد. خیلی وقتها زنگ میزد که فلانی گفته است بیا اینجا برایت کار دارم، تا آن جایی که میتوانستم نه نمیگفتم ولی در آن جایی که مشکل بود، توان نداشتیم و اطلاعات نداشتیم قبول نمیکردیم.
نحوۀ نگارش کتاب دین در سینمای شرق و غرب
کتاب دین در سینمای شرق و غرب را سه بخش کردیم، اول دو بخش کلی شرق و غرب کردیم، غرب یعنی مسیحیت و یهودیت را خود محمدحسین فرجنژاد انتخاب کرد، او چندین مقاله در این حوزه نوشته بود و بحث انبیاء و پیامبران را در نگاه هالیوود بررسی کرده بود. فیلمهایی مثل «وسوسۀ مسیح» که عصمت پیامبران زیر سوال میبرد[تحلیل کرده بود]. فیلمهایی که توهین و تمسخری به پیامبران در آن بود کار کرده بود و از قبل روی اسطورهای صهیونیستی کار کرده بود، به صورت جدی خیلی کار کرده بود.
چند تا کار اینطوری چون کنارش داشت، خیلی راحت توانست بنویسد. اولین کسی که قسمت خودش را آماده کرد محمدحسین بود. کارهای ما نسخه اولیهاش 600 صفحه شد بدون فصل اولی که دکتر اسماعیلی بعدا نوشت. 600صفحه فقط در مورد مسیحیت و یهودیت، غرب و شرق نوشته شد. در بخش شرق هم دربارۀ سینمای هند، چین و ژاپن، سه کشوری که به عنوان کشورهای دارای سابقه و تاریخچه بودند و به لحاظ دینی حرف و فلسفهای برای گفتن داشتند کار را شروع کردیم. بعضی از فیلمهای چینی از نظر فلسفهای خیلی قوی هستند، تائو، کنفوسیوس در آنجا بود و از نظر اعتقادی دینی قوی بودند.
ژاپن هم خیلی از این نمونهها دارد که اندیشۀ خودشان را منتشر کردهاند، بدون اینکه کسی بداند این اندیشه، اندیشۀ شینتویی است که چندین بار در تلویزیون ما پخش شده است. قرار شد تقسیم کار بکنیم، ما چون ضعیفتر بودیم شرق را بین خودمان تقسیم کردیم، با آقای قشقایی تقسیم کار کردیم، آقای سعید قشقایی سینمای تائو، کنفوسیوس و بودیسم را بر عهده گرفتند. سینمای بودیسم متشکل از هند، ژاپن، کره، نپال و کشورهای مختلفی میشد. حقیر هم که عضو ضعیفتر مجموعه بودم، قرار شد سینمای ژاپن و هندوئیسم هند را بررسی کنم.
آقای دکتر سعید ارجمندفر در مسحیت بخشهایی را کار کردند ولی مستقلاً نبود. محمدحسین قسمتهایی از مسیحیت و الهیات مسیحیت را از آقای ارجمند استفاده کردند اما مستقیماً در خود پروژه نبودند، من حتی آن قرارداد را دارم که با صداوسیما بستیم که این کار را انجام بدهیم. محمدحسین یک نسخه از آن را به همۀ ما داد که آن قرارداد را من یادگاری نگهش داشتهام.
سینمای دیگری که در این حوزه داشتیم که به آن هم نپرداختیم، سینمای ایران بود. چون آن زمان فیلمفارسی کمترین اثر را در حوزه دینی داشت و ما داشتیم سینمای تاریخی را بررسی میکردیم و از سینمای تاریخی به سینمای معاصر میرساندیم. فیلمفارسی اثر جدی در تاریخچه سینمای ایرانِ دینی به آن معنا نداشت.
روایتی تأسفبار از نتیجۀ گره زدن کار به نهادها
میخواستیم روایتهای دینی بر بستر سینما در یکسری کشورهای خاص را بررسی کنیم چون دین در سینمای شرق و غرب کار میکردیم. سال 86 قراردادمان شروع شد و سه یا چهار سال طول کشید تا پروژه آماده شد و زمانی که آماده شد – سال 88 یا 89 بود از ما دعوت کردند و ارائه دادیم. در صداوسیما به عنوان یکی از پژوهشهای برتر صداوسیمای کشور انتخاب شد، از ما دعوت کردند و به تهران رفتیم.
در سالن همایشهای صداوسیمای آنجا هدیههایی هم به ما دادند، سال 88 یا 89 بود که به دلیل تمام تحریمهای شدید که زمان اواخر دولت احمدینژاد اتفاق افتاد، تمام بودجهها بسته شده بود و کلاً دو یا سه پروژه را نگهداشته بودند که یکی از آنها برای ما بود؛ چون یک پروژۀ خوب بود. در چندین مرحله آن را ارائه دادیم. کار نهایی ما حدود 600 صفحه شد که از ما 400 صفحه قبول کرده بودند و گفته بودند که ما تا 400صفحه با شما قرارداد میبندیم.
محمدحسین خیلی رویش کار کرد، کوچک کرد و فشردهاش کرد تا به آن 400صفحه برسد تا کار آماده شد. بررسیها را انجام داده بودیم و این سینما را جمع کرده بودیم. کار یک خللی داشت، یک نقدی داشت، یک نقصی داشت و آن نقص چه بود؟ نقصش این بود که ما مستقیماً ورود کردیم، اینکه هم فرم و هم سینماهای آن کشور را بررسی میکنیم و هم داریم دینها را واکاوی میکنیم.
برای اینکه روایت دینی بگویی باید آن دین را بشناسی تا بتوانی بگویی [تا بشود گفت] چگونه این روایت دارد آن دین را ارائه میدهد. در سینما این کار مقدمهای میخواست که این مقدمه روششناسی و شیوهها بود. به قول معروف یک کار دقیق علمی میخواستیم که زحمت این کار برای برادرمان، آقای اسماعیلی شد.
این کار که فصل اول کتاب بود و جلو آمد، انصافاً وقتی کار و خروجی آن را دیدم، واقعاً کتاب فوقالعاده شده بود. محمدحسین میگفت که این کتاب خودش یک پایاننامه دکترا است؛ یعنی کتاب را در سطح پایاننامه دکترا میدید. وقتی که این کتاب آماده شد ما به صداوسیما ارائه دادیم.
صداوسیما حدود یک سال، یک سال و نیم تعلل کرد، سالهای 89 تا 91 زمانی بود که وضعیت مالی کشور خیلی بد بود، در آخر هم گفتند که امکان چاپ این کتاب را نداریم، به عنوان کتاب نمیتوانیم چاپش کنیم و میخواهیم این را در سایت خودمان بگذاریم و در فضای مجازی منتشرش بکنیم.
میخواستند نفروشند و فایل آن را رایگان منتشر کنند. این اتفاق داشت میافتاد، محمدحسین خیلی ناراحت شد و گفت که برای این کار خیلی زحمت کشیدیم. کار از بین میرود، ارزش کار از بین میرود وقتی کتابی که چاپ نشده در فضای مجازی بگذارید که خوب همه میآیند از آن استفاده میکنند و رفرنس هم نمیدهند، کار شهید میشود و از دست میرود.
با قرض و هزینه شخصی چاپش کرد ولی نصف کتابهایش را گرفتند
گفت من با هزینۀ شخصی خودم کتاب را چاپ میکنم، پول نداشت، به ما هم گفت، ما بدتر از محمدحسین بودیم و ما هم پول نداشتیم، خودش با هزینۀ شخصی خودش کتاب دین در سینمای شرق و غرب را در تیراژ دو هزار عدد چاپ کرد. صداوسیما بابت آن پروژه و کار تحقیقاتی که با ما بسته بود، مبلغی را به ما داده بود.
پولش در آن موقع حدود چهارمیلیون یا نهایتا پنج میلیون میشد اما 15میلیون تومان محمدحسین بابت چاپ کتاب در آن زمان هزینه کرد. صداوسیما گفت چون امتیاز کار برای من است، نصف کتابهای چاپ شده را باید به من بدهید، به این صورت هزار عدد از کتابها را از او گرفت.[در واقع صداوسیما در این پروژه 3.5میلیون تومان سود کرد]
باز هم محمدحسین باکی نداشت و میگفت که باید چاپ بشود. قرض گرفت تا توانست این کتاب را چاپ کند و از جیب خودش گذاشت و کتاب را چاپ کرد. وقتی کتاب چاپ شد به شدت در زمان کوتاهی فروش رفت و جمع شد.
[این جمله معترضه غیرحرفهای را از پیادهکننده مصاحبه بپذیرید؛ شنیدن این اتفاق برای مصاحبهگر و پیادهکننده این مصاحبه رنج است، استادی که پول ماشینش را برای چاپ کتابش داد، تازه دستمزد همکاران و دوستانش بیش از مبلغی بود که صداوسیما داده بود و از جیب پرداخت کرده بود، در نهایت در بلوار الغدیر با همسر و چهار فرزندش روی موتور از دنیا رفت اما او هیچوقت از انقلاب طلبکار نبود، اگرچه در همین جمهوری اسلامی این اتفاق افتاد اما همیشه خودش را بدهکار انقلاب میدانست و با تمام این ناملایمتها کار کرد و خسته نشد و آرام نگرفت و هرگز شبی کامل نخوابید، گریست ولی ادامه داد، حقش را خوردند ولی ادامه داد و حالا در نهایت او رفته و به قول خودش وصیتنامهاش که کتابهایش هستند باقی مانده است و این مسیر جوانمردی برای رفتن میخواهد، این مسیر صرفا گریهکن و تأسفخور نمیخواهد، مرد میخواهد، مرد]
برکت کردن کار محمدحسین از همین بود چون از جیبش و از خودش و از وقتش مایه گذاشت. آن موقع ما مجرد بودیم تا ساعت یک و دو شب برای نقد فیلم میرفتیم، ولی او زن و بچه داشت، بچۀ کوچک داشت و وقت میگذاشت، میگفت این کارها را باید بکنیم و این کارها را باید انجام بدهیم، ما که مجرد بودیم مشکلی نداشتیم.
بنده در کار چاپ و نشر همکاری کردم. رفتم نشر معارف و کتاب را دادم و گفتم میشود این کتاب را اینجا چاپ و توزیع کنیم؟ طرف گفت میبرم اگر تأیید شد، رفت و آمد گفت تایید نشد. من در کتابفروشی کتابِ سروش و شریعتی را کشیدم و آوردم گفتم این کتابها تأیید میشوند ولی این کتاب تأیید نمیشود؟ جواب داد به من ربطی ندارد و مسؤول دارد. این رنجی است که همیشه حزبالله در انقلاب برده است.
انتخابات سال 88 بود فکر کنم، آن موقع محمدحسین داشت در مفید ارشد میخواند که در آنجا میز گردی بود. دانشجوها مینشستند و صحبت میکردند، یک روز قرار شد محمدحسین برود برای بچه حزباللهی صحبت کند که من هم با او رفته بودم. جو آنجا خیلی بد بود، خیلی سر و صدا و هوچیگری بود. ولی محمدحسین آمد خیلی قشنگ شروع کرد گفت ما حزباللهی هستیم، فکر میکنیم مملکت دست ما است در حالی که کمترین بهره را ما از مملکت بردهایم. میگفت شما دانشجو هستید و خارج از این فضای رسانهای و جوسازی بیایید فکر بکنید و اندیشه به خرج بدهید. نباید این قدر در فضای ژورنالیستی و احساسی تصمیم بگیرید.
کتاب چاپ شد و کتاب توزیع شد، کارِ جهادی و آتش به اختیار بود. کار آتش به اختیار که آقا در این سالهای اخیر گفتند. واقعاً محمدحسین فرجنژاد از سال 84 آتش به اختیار بود، کسی به او نگفت برو در حوزه علمیه فیلم پخش کن و نقد فیلم بگو. زمانی که در حوزه نقد فیلم میکرد برخی او را بیرون میکردند، به ایشان میگفتند فیلم زنان سرلخت آوردی اینجا، در حوزه علمیه که مکان مقدس است و نماز شب میخوانند آمدی و اینها را پخش میکنی؟
کسی به او نگفته بود و کسی هم برای تدریس به او پول نمیداد، حقالتدریسی نمیگرفت و از سر دغدغه میرفت. آتش به اختیار بود. از جیب خودش هزینه میکرد و این کارها را میکرد. کار او برکت میکرد و کارش هم دیده میشد.
او فقیر و بیکار نبود، هر چه داشت برای خدا خرج میکرد
تعز من تشاء و تذل من تشاء، خداوند به او عزت میداد، کتابی که نوشت، کتاب سال حوزه شد. شاید کمتر کسی در حوزه علمیه به دنبال یهود و صهیونیسم باشد و شما بیایید کتاب سال حوزه را کتاب اسطورههای صهیونیسم در سینما انتخاب بکنید. تعز من تشاء، خدا اگر بخواهد به کسی عزت بدهد در برابر کتابهای فقه و اصول، کتاب اسطورههای صهیونیستی در سینما کتاب سال حوزه میشود که به واسطهاش ایشان حج برنده شدند. او زحمت خودش را کشید و آنچه که میتوانست و آنچه را که داشت در طبق اخلاص ارائه میداد و از کنار این کارها، نه اینکه دنبال این کارها باشد، توانست خانه بخرد و خانه خرید.
من با ایشان رفیق بودیم و رفیق خیلی صمیمی هم بودم. گفتم چطور توانستی خونه بخری؟ گفت مقاله نوشتم به آن طرف و این طرف دادم به من حقالتألیفی دادند، نه که برای حق التالیف بنویسد، خیلی جاها مقاله نوشت و داد و به او چیزی ندادند که البته خیلی جاها بود که هیچی ندادند.
از جیبش پول مقالهها را داد تا ما ناامید نشویم
ما برای یکی دو جا کردیم، کار کردیم، مقاله دادیم ولی پولی به ما ندادند، گفت من از جیب خودم به شما پول میدهم و من پول شما را میدهم، حقتان را از جیب خودم میدهم، بگذارید گردن من؛ یعنی مراقب بود که ماها که شاید ایمان و آرمانمان ضعیفتر بود دلگرم بمانیم و دلسرد نشویم.
بالاخره تو که در جبهه انقلاب اسلامی در جمهوری اسلامی مطلبی نوشتی و بعد به یک نشریه انقلابی یا موسسه انقلابی میدهی، نشریه چاپ میکند و پول آن را هم به تو نمیدهد. خیلی دلسردکننده است! از جیب خودش چیزی میداد که ما دلسرد نشویم، چون این کارها را میکرد و هر آنچه که خودش میخواست انجام میداد، میبرد عرضه میکرد، خدا هم هر آنچه نیاز داشت بهش میداد.
اگر نیاز بود او در حوزه بینالملل برود کاری بکند، خدا آدمهایی که همفکر، همراه و همایده ایشان بودند را جلوی پایش قرار میداد. مثلاً آدمی میآمد میگفت من خیلی دنبال تو میگشتم و تو تا به حال کجا بودی؟ این اتفاق میافتاد.
اخلاص اخلاص اخلاص
رشد و پیشرفت فرجنژاد به اخلاصش بود. بدون چشمداشت کار کرد و هر چه داشت میداد، چه وقت باشد، چه پول و چه امکانات و اعتبار. خیلی از رفقا را من دیدم، الآن هم میبینم که ایده هم دارند ولی ایده را به کسی نمیدهد و میگوید اگر بخواهم ایده بدهم باید خودم اجرا کنم. محمدحسین خیلی از ایدههای خودش را به آن طرف و این طرف میداد، برایش مهم نبود که بگویند اسم او را در کار بیاورند و فقط میگفت که کار باید انجام شود. این کار بشود و فرقی نمیکند، هر کسی کرد کرد.
بارها مشاوره میداد و به دانشگاه امام حسین میرفت مشورت میداد. مراکز مختلف فکری و عقیدتی، برنامهریزی، امنیتی، به همه اینها میرفت و مشاوره میداد؛ یعنی خیلی همراهی میکرد. کاری که از دستش بر میآمد دریغ نمیکرد.
این یک بعد فکری بود که تا این کتاب دین در سینمای شرق و غرب طی کردیم. کتاب را خودش چاپ کرد و عملاً این زحمتها و اخلاصها و پیگیریها باعث شد که کتاب تقریبا یکساله تمام شد. من یکبار گفتم نمیخواهی چاپ دوم آن را کار کنی؟ گفت نه دیگر نمیتوانم و از طرف دیگر صداوسیما واقعا بیمعرفت بازی درمیآورد و هر چه چاپ میکنیم را انتظار داشت نصف چاپ دوم را بگیرد.
ما چهارسال برای این پژوهش کار کردیم و زحمت کشیدیم. محمدحسین فرجنژاد، آقای رفیع الدین اسماعیلی، آقای قشقایی و آقای ارجمندفر خیلی زحمت کشیدند. از خیلیها مشورت گرفتیم و نمیخواهم بگویم که فقط ما نوشتیم، ما از خیلیها مشورت گرفتیم از خیلیها ایده و کمک گرفتیم.
بقیه را دخیل در کار و آدم حساب میکرد
یکی از ویژگیهای که خواستم آن را هم بگویم این بود که خیلی بخشهای کار را خودش انجام میداد ولی اسم دیگران را دخیل میکرد. مثلاً در این کار دین در سینما اگر اشتباه نکنم یکسری از بچههایی که بچههای جامعة الزهراء بودند اسم اینها را در مقدمه آورد که زحمت کشیدند و کمک کردند.
کار خوب دیگر هم میکرد این بود که سعی میکرد بقیه را در کار دخیل بکند. در کار واردشان میکرد تا دلگرم بکند و بخیل نبود. این خیلی مهم است، مناعت طبع و سعه صدرش خیلی بالا بود.
من در مراکز علمی کار کردم و تدریس کردم، طرف از چند نفر ایده میگرفت، مشاوره میگرفت و حتی متن میگرفت اما در انتها متنی که مینویسد سعی نمیکند حتی اسم آن شخص را بیاورد! اما محمدحسین برعکس بود، به زور به دنبال بهانهای بود که اسم طرف را در کار بیاورد. بعد اسم ایشان را وقتی بیاورد و نه فقط برای او رزومه ایجاد کند، به دنبال تقدیر و تشکری بود که ایشان را به کار بکشد که بیا این کار را انجام بده و من کمک میکنم. خودت قلم بزن من هم چاپش میکنم.
تشویق میکرد و طرف را ول نمیکرد. آن شاگرد و آن رفیق و آن کسی که میآمد همراه میشد و رها نمیکرد. من هم در دورۀ اول که در مدرسه برگزار کرده بودید گفتم چون من خودم را مدیون محمدحسین فرجنژاد میدانستم، وظیفه خودم میدانستم که بیایم در این دوره شرکت کنم و اگر کمکی میتوانم بکنم./501