اخبار روز

ورود / عضویت

مشکلات شخصی شاگردانش را رفع می‌کرد

هدف از برگزاری این دورهمی مرور خاطرات علمی مرحوم فرج‌نژاد و شاگردان بود. دقت‌ها و مجاهدت‌های علمی استاد برای نوشتن آثار، شیوۀ شاگردپروری، اهتمام و پیگیری استاد بر رشد شاگردان چه در زندگی شخصی و چه در حیطۀ علمی از مواردی بود که در این دورهمی بیان شد.

وسعت فعالیت‌ها و وجوه شخصیتی مرحوم فرج‌نژاد به قدری گسترده است که پای حرف هر کسی از شاگردان و همکاران استاد فرج‌نژاد بنشینیم درس جدیدی خواهیم گرفت که راهگشای علاقه‌مندان برای رسیدن به سرمنزل وظیفۀ انقلابی‌شان است.

حجت الاسلام قهرمانی دربارۀ اولین آشنایی و دوره‌هایی که با مرحوم فرج‌نژاد طراحی می‌کردند گفت: با آقا محمدحسین دوره‌ای طراحی کردیم تا ظرفیت نهاد را برای فضای انبوهی که داشتیم استفاده کنیم، من و آقای ارجمندفر در نهاد پرونده داشتیم ولی دکتر فرج‌نژاد هنوز پرونده‌ای نداشت. آن زمان معاونت فرهنگی سیاسی نهاد بخش اعزام چهره‌های ویژه داشت، من خودم در آنجا فعال بودم، دوره‌ای طراحی کردیم که در مشهد برگزار شد و حدود 250 طلبه در آن حضور پیدا کردند.

برنامه‌مان این بود که از این ظرفیت استفاده کنیم و نهاد را در فضایی که می‌خواهیم بیاوریم، چند تا برنامه دربارۀ معنویت و رسانه و مباحث رسانه‌ای برگزار کردیم که خیلی سروصدا کرد، گفتند ما می‌خواهیم دوره بگذاریم، آن زمان تازه چالشم با مؤسسه بهداشت معنوی زیادتر شده بود، بچه‌هایی که دوره گذاشته بودیم و تربیت کرده بودیم، هر جا می‌نشستند زیراب ما را می‌زدند و می‌گفتند قهرمانی سواد ندارد! او را دعوت نکن و ما را دعوت کنید، خیلی فضای خوب و باحالی بود! کمی گله‌مند شده بودم، با محمدحسین صحبت کردم و گفت ولشان کن، بیا ظرفیت بچه‌های خودمان را بالا ببریم.

آن سال گذشت تا این که در تابستان، نهاد برنامه‌ای به نام طرح ضیافت برگزار کرد و برنامۀ من در یزد افتاد، پنج الی شش جلسه هم محمدحسین به یک شهر دیگر رفت و آمد، من 20 جلسه در یزد بودم.

یکبار آقا محمدحسین ما را بدون هماهنگی برای شام برد، خانمم دربارۀ آن مهمانی گفت: من دیدم که مادر آقا محمدحسین کتری آبجوش را گرفت و برد و آب آبگوشتی را که در حال پختن بود زیاد کرد. آنجا ما ندار بودن و خودمانی بودن و صمیمی بودن خانوادۀ آقا محمدحسین را دیدیم. انگار نه انگار که اولین بار است دارم به خانۀ خانوادۀ آقای فرج‌نژاد می‌آیم، تازه خانۀ خود مرحوم فرج‌نژاد هم نبود. هم خودشان و هم پدرشان طوری برخورد کردند که انگار ما چندین سال می‌رفتیم و می‌آمدیم و آشنا بودیم، گویا اتفاقی نیفتاده و یکنفر خودمانی آمده است.

اوایل مرحوم فرج‌نژاد را چندین بار دیده بودم ولی فرصت گفتگو نداشتم، تا این که یکبار در دوره‌های معاونت تبلیغ قرار بود موضوعی ارائه بدهم، نمی‌دانستم که محمدحسین هم قرار است بحث عرفان کابالا را ارائه کند. جالب که آقای فرج‌نژاد خودش انتهای کلاس ما می‌نشست و اوایل او را نمی‌شناختیم، یکبار خودم در کلاس مرحوم فرج‌نژاد شرکت کردم و خیلی کیف کردم، بهش گفتم: شمایی که همیشه ته کلاس می‌نشستی، مثل خود ما بودی که! آنجا دیگر فضای رفاقتی گل کرد. چون قبلش همدیگر را دیده بودیم و با ایشان سلام و علیک داشتیم، آنجا دیگر رفیق شدیم و در فیضیه و این طرف و آن طرف بحث می‌کردیم. قبل از این که مؤسسه شناخت شکل بگیرد، معمولا یک و نیم و دو شب زنگ می‌زدیم. این اواخر می‌دانستم که وقتی ساعت یک و نیم دو زنگ می‌زند، کارهایش برای این و آن است، می‌رفتم ولی مقداری غر هم می‌زدم.

جایی خستگی و اذیت و غر زدن اطرافیانش را دیدم که پروژه‌ای گرفتم که باید چند تا کتاب کوچک درسنامه‌ای آماده می‌کردیم، کتاب‌هایی نهایتا 200 الی 250 صفحه که برای المصطفی بود. آنجا دوستانی هم بودند و کمک هم کردند، گاهی مقالات باید اصلاح می‌شد یا گاهی از بالا می‌گفتند اینجا ایراد دارد، هر قدر هم دفاع می‌کردیم قبول نمی‌کردند و می‌گفتند باید ویرایش‌هایی شود. وقتی مقاله‌ای، ده بار الی بیست بار بخواهد ویرایش شود، هم خودت و هم اطرافیان خسته می‌شوید. می‌گویند مگر این را به کس دیگری نسپرده بودی که انجام بدهد؟ چرا داری دوباره خودت ویرایش و بازنویسی می‌کنی؟ آنجا دیدم که چقدر کارهای آقا محمدحسین سخت بود. بعضا می‌گفتم این را طرف نوشته خودت هم ویرایش کرده‌ای، این قدر سخت نگیر. آنجا فهمیدم این کار را باید جوری بنویسی که فتوای تو در این موضوع باشد، مثل عالمی که فتوا بدهد فلان چیز حلال یا حرام است.

ایشان همزمان کارهای متعددی انجام می‌داد، حلقه‌های فیضیه از یک طرف و جلسات تحلیل فیلم جمعه‌ عصرها از طرف دیگر، گعده‌هایی که در جامعة الزهرا و نهاد و و جاهای دیگر داشت یک طرف و دوره طراحی کردن و دوره‌های تربیت مربی گذاشتن طرف دیگر. گاهی اوقات خانۀ ما یا خانۀ آقای ارجمندفر یا بیشتر خود خانۀ محمدحسین گعدۀ طراحی دوره‌ها را می‌گذاشتیم. گاهی هم برای شهرستان‌ها دوره طراحی می‌کردیم. زمانی که ما را نه می‌شناختند و قبول داشتند می‌گفت می‌رویم و کار می‌کنیم. آن زمان خیلی‌ها ما را آدم حساب نمی‌کردند و به عنوان مربی قبول نداشتند، دوره می‌گذاشتیم و دوره طراحی می‌کردیم با این نگاه که فراگیران کلاس‌های ما مربی‌های نسل بعد در جامعة الزهرا، نهاد و جاهای دیگر بشوند. نگاه بلند داشت با این اعتقاد که الان من نیاز ندارم خودم را برای این‌ها اثبات کنم، این که من کی هستم و چه توانی دارم، قبول کنند یا نکنند باید کار را پیش ببریم.

محمدحسن فرج‌نژاد برادر مرحوم محمدحسین فرج‌نژاد، ویراستار کتاب دین در سینمای شرق و غرب است، او دربارۀ خاطرات آن سال‌هایش از ویرایش و تألیف این کتاب گفت: از محیط دانشجویی آمدیم و طلبه شدیم، از قدیم روحیۀ کاری‌ ایشان را دیده بودیم، ولی از نزدیک نمی‌دانستیم که دقیقا دارد چه کار می‌کند. اینجا که آمدم، در اولین کاری که با ایشان همراه شدم ویرایش کتاب دین در سینمای شرق و غرب بود.

به تناسب کار دانشجویی که در تهران داشتم، ویراستاری می‌کردم، البته خیلی تخصصی هم وارد نبودم و کلاسی نگذرانده بودم. قرارداد این کتاب را حسین اقا سال 88 با مرکز پژوهش‌های مجلس بسته بود. نوشتنش هشت سال طول کشید. پیش از این بین افراد دانشگاه، پروژه برداشتن به این معنا بود که شخص بارش را بسته، هزینه‌ای به جیب می‌زند و طی شش‌ماه یا یکسال کار را انجام می‌دهد. حسین آقا با این که هزینۀ پروژه حلال است ولی نگاه اقتصادی به پروژه نمی‌کردند. اصلا عنوان پروژه در دانشگاه این معنا همراهش است.

کتاب دین در سینمای شرق و غرب، کتابی بود که هشت سال کتاب نگه داشته شده بود و تازه آمدم و شروع به ویراستاری کردم. دیدیم هنوز بعد از مدتی کتاب همچنان کار دارد، علت این بود که وقتی کتاب را می‌خواستیم چاپ کنیم، می‌دیدیم که اسم دوازده نفر در آن خورده بود و مقالات مختلفی در کار بود. از جمله مقالاتی که برخی شاگردان در کلاس‌ها با راهنمایی خود حسین آقا نوشته بودند. برخی مقالات را اساتید دیگر مثل استاد ارجمندفر در کلاس بیان کرده بود و یکی از شاگردان تقریر کرده بود و در مجموع کاری بود که هنوز روی هم سوار نبود، یعنی نمی‌شد به آن کتاب گفت.

سال 96 که این کتاب چاپ شد، از معدود کتاب‌هایی بود که به خوبی از پس نسبت دین در سینمای کل جهان برآمده بود. علتش کاری بود که خود ایشان می‌کرد.

چهار سال داشتیم اصلاح و ویراستاری می‌کردیم و مقالاتش غنی‌سازی شده بود، حسین آقا باز اثر را بازبینی می‌کرد و زنگ می‌زد که حسن پاشو بیا یک جای دیگر کتاب اشکال دارد. این قدر اثر را بازنگری می‌کرد تا کتاب کاملا پخته شود. اسم همه داخل آن بود ولی زحمت ایشان خیلی بیشتر از بقیه بود.

اگر قرار بود مقاله‌ای را ایشان با شاگردش بنویسد، ایشان نود درصد انرژی و شاگرد ده درصد انرژی را می‌گذاشت. حسین آقا جورش را می‌کشید و اعتقادش این بود وقتی که اسم نویسنده بیاید هویت پیدا می‌کند و باعث می‌شود بتواند در آینده موفق باشد. در پروژه‌های بعدی این را دیدم.

هر جا که می‌رفت پروژه را تعریف می‌کرد، همیشه کیفش همراهش بود و در کیفش پروژه مهمش بود که داشت با چند تا از شاگردان انجام می‌داد و آن را دائم این طرف و آن طرف می‌برد، نشان اساتید می‌داد و خودش مقالات را مداوم می‌خواند، چک می‌کرد و به خود شاگرد یا همکار بازخورد می‌داد و نتیجه می‌گرفت و نهایتا کار را به سرانجام می‌رساند.

شکل کار جمعی استاد اینطور بود و در این کار نیرو واقعا پرورش پیدا می‌کرد؛ اگر نیرو کمی از خودش قابلیت نشان می‌داد برای خودش حتما کسی می‌شد، کسانی که با استاد یک مقاله نوشتند هم در نویسندگی و ویراستاری و هم در محتوا چنان دقیق می‌شدند که کار بعدی را می‌توانستند به خوبی و به تنهایی انجام بدهند.

کتاب را تمام کرده بودیم، دوباره استاد زنگ زد که بیا کتاب اصلاحات دارد، من هم با یک ناراحتی پا شدم و به خانه‌شان رفتم، بچه‌هایش هم بودند به این حالت که آقا بس است، چه خبر است که یک کتاب هشت سال نه سال طول کشیده، بده برود زیر چاپ دیگر. گفت: حسن همه جا زدند تو هم جا زدی؟ شروع کرد به شکایت کردن، این خستگی بود که خودش به جان خریده بود، جایی در حالت خودمانی خودش بیرون می‌ریخت که دیگر تو جا نزن، بیا این کار را تمام کنیم، کار مهمی است.

خیلی برایش مهم بود، دقیقا مصداق همان جمله آقا بود که شما هر جا کار می‌کنید طوری کار کنید که انگار مرکز دنیا هستید، واقعا این شکلی بود. جدای از روحیۀ انگیزه‌بخشی‌اش واقعا استاد بود. کاری که انجام می‌داد کاملا بهش معتقد بود، می‌گفت این کار اگر انجام نشود، جهان اسلام اینطوری زمین خواهد خورد.

راستش را هم بخواهید وقتی پای حرف‌های استاد می‌نشستیم، از حیث منطقی، عاطفی، انگیزشی، ایمانی، قلبی و هر طور نگاه می‌کردی راست می‌گفت. می‌توانست به خوبی توجیه کند و انگیزه بالایی به نیرو بدهد. که اگر این کار را اگر انجام ندهیم، به این شدت جهان اسلام ضربه می‌خورد و اگر انجام بگیرد، چه فوایدی دارد.

فرق دیگری که استاد داشت این بود که سعی می‌کرد هر دو جبهۀ بحث‌های علمی و تربیتی را با هم پیش ببرد، شخصی سخنران خیلی خوبی است و خطابه‌های خوبی دارد و شخص دیگری در حوزۀ مکتوبات و دانش و بحث‌های علمی و روشی و دشمن‌شناسی و یهودشناسی قوی است، استاد این دو تا را سعی می‌کرد با هم پیش ببرد.

آقای گندمی از شاگردان مرحوم فرج‌نژاد از اخلاق شاگردپروری استاد گفت که چگونه حتی در مسائل شخصی شاگردان ورود و آن‌ها را حل می‌کرد، او دربارۀ روحیۀ کتاب معرفی کردن استاد گفت: امروز داشتم اولین کتاب مرحوم فرج‌نژاد به نام دست پنهان که دربارۀ قمه‌زنی است را تورق می‌کردم. دیدم آخرین موضوع کتاب معرفی کتاب است، جدا از این که حاج آقا عادت داشت به صورت فیزیکی کتاب را معرفی کند، در کتابش هم معرفی کتاب دارد. برایم خیلی جالب بود.

حاج آقا به فراخور اشخاص و تفاوت افراد ورود به زندگی شخص‌شان داشت. همیشه سعی کرده‌ بود مشکلی از زندگی شخصی شاگردان را برطرف کنند. یکبار حاج آقا صراحتا گفتند علت این که برای حل مشکل نیرو ورود می‌کردند، این بود که می‌دانستند هر فردی سطح توان و تحملی دارد که در آن حد می‌تواند کار کند. حاج آقا اعتقاد داشت اگر مشکلی از زندگی فرد را حل بکنیم، به او کمک کرده‌ایم، سطح توان و تحملش را بالا برده‌ایم تا بتواند فعالیتش را ادامه بدهد، برای همین همیشه در تعامل با نیرو این رویکرد را داشتند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *