یهود و صهیونیسم از هم جدا نیستند
در دوران کنونی، جهان شاهد پدیدهای است که سالیان دراز در آرمانهای قبیلهای شیطانی دنبال میشد و برای به دست آوردنش، دست به هر کاری میزدند؛ حتی اگر آن کار «مبارزه علنی با خدا» باشد. آرمانی که ریشه در مبارزه با جبهه حق و پیروی از آمال و آرزوهای دنیوی و حیوانی دارد و در این زمان، سلاطین پیادهلشکرهای مسخ شده غرب در مسیر پوشاندن جامۀ عمل به آن، شمشیرهای این قبیله را صیقل میدهند.
پس از جنگ جهانی، دولت استعمار اقدام به غصب سرزمینهای فلسطین کرده و مقدمۀ تشکیل دولت اسرائیل را مهیا گردانید. آنچه بر انگیزۀ انگلیس برای راهانداری این حکومت میافزود، دو چیز بود: نخست آنکه قسمتهای غرب آسیا از جهت وجود ذخایر نفت و گاز و نیز جایگاه فرهنگی و سیاسی آن و تاثیرش بر جوامع دیگر، از اهمیت فراوانی برای این روباه پیر برخوردار بود. از این رو، انگلیس برای آنکه بتواند حاکمیت خود را بر این منطقۀ استراتژیک پایهگذاری و نیز به ثبات رساند، نیازمند برپایی حکومتی در قلب این ناحیه است تا بدین وسیله اهداف خود را دنبال کند.
دوم آنکه یکی از آرمانهای اصلی یهود، رسیدن به قدس و برپایی حکومت از نیل تا فرات است. اهمیت این نقشه برای ایشان به جهت انطباق آن بر تفکر «یهوه» و «نژادپرستانه» آنها است. نقشههای انگلیس توسط اتاق فکرش طراحی میشود. اتاق فکر آنها هیچ گاه از اهمیت این ناحیه برای یهود بیخبر و بیاطلاع نبوده است، ولی چرا حاکمان و مسؤولان منطقۀ فلسطین باید از یهودیان باشند؟ چرا افراد دیگر نباشند؟ از این رو میتوان نتیجه گرفت که برپایی حکومت اسرائیل، کاری تصادفی نبوده و بلکه نقشهای هوشمندانه و زیرکانه است که حکایت از نفوذ یهود و یا تفکر یهود در این اتاق فکر دارد.
آنچه میتوان نتیجه گرفت آن است که حاکمیت اسرائیل بر فلسطین، به دو منظور بود؛ 1- رسیدن انگلیس به منافع این سرزمین 2- رسیدن یهود به آرمان دیرینۀ خود
در دوران اخیر که دوران تقابل نمایندۀ جبهه حق، یعنی انقلاب اسلامی ایران و نماینده جبهۀ باطل، یعنی اسرائیل در غرب آسیا است؛ شاهدیم که برخی از نظریهدهندگان و کارشناسان علوم استراتژیک و برخی از مفسران قرآن کریم، میان یهود(که بنیان اسرائیل است) و صهیونیست فرق گذاشته و توجه مسلمانان و حقجویان مبارزه با شیطان انسی را در قلب غرب آسیا، به دولت اسرائیل و تفکر صهیونیسم جلب کرده و از برخورد با یهود در این راستا ما را نهی میکنند. توضیح آنکه آنها یهود و صهیونیسم را دو فرقه جدا از هم که وجه اختلاف ماهوی با هم دارند دانسته و برخی از آنها حتی چنین نظر میدهند که برای مقابله با اسرائیل، میبایست با یهودیان متحد شد!
ابتدا چنین افرادی میبایست نگاهی به قرآن بیندازند و دوم آنکه با مطالعه تاریخ قوم یهود، بیپایه بودن چنین نظریات خلاف قرآنی و اسلامی را اثبات میکنیم.
شکلگیری «یهود از بنی اسرائیل» و «صهیونیسم از یهود»
همانطور که گفتیم، برای آنکه این نظریه را رصد کنیم، شکلگیری یهود و بالتبع آن، صهیونیسم را از بطن تاریخ رصد میکنیم و با فهم آن، خود را از بازی کردن در پازل دشمن و کمک به نیروهای معنوی آن دور میکنیم.
همانطور که حضرت یوسف در وصیت خود گفت، بنی اسرائیل پس از ایشان دچار تزلزل و انحراف از عقاید و آیین ابراهیمیشان شدند: «پس از من به علت انحراف از دین، گرفتار زجر و شکنجۀ فراعنه مصر خواهید شد و نجات شما به ظهور فرستاده خدا، موشه پسر آمران است» [1]؛ بنابراین، شکنجه بنیاسرائیل تحت حاکمیت فرعون به دلیل انحراف و اختلاف آنها بود.
این روند شکنجه هنگامی که بر بنیاسرائیل سخت آمد، دست به دعا برداشته و از کردارشان توبه کردند و خواستار فرج ظهور منجی شدند. خداوند بر آنها منت گذاشت و حضرت موسی(ع) را به سوی آنها فرستاد. ایشان با گذر کردن از رود نیل، دوباره به فساد و تباهی دچار شده و گرایش به پرستش بت، همچون روزگاران در مصر پیدا کردند.
اسناد تاریخی، چند نمونه از این انحراف را به رخ کسانی که گوش برای شنیدن حقیقت ندارند میکشد که معروفترین آنها پرستش گوسالۀ سامری است. خود کتاب عهد عتیق از فسادهای دیگر بنیاسرائیل به غیر از گوسالۀ سامری پرده برداشته: «اسرائیل در شِطّیم اقامت نموده و قوم با دختران مُوآب زنا کردند، زیرا که ایشان قوم را به قربانیهای خدایان خود دعوت کردند. پس قوم میخوردند و به خدایان ایشان سجده مینمودند و اسرائیل به «بعل فغور» ملحق شدند و غضب خداوند بر اسرائیل افروخته شد» [2]. به هر حال، موسی(ع) موظف بود تا وظیفه و تکلیف خود در برابر قوم بنیاسرائیل را به خوبی انجام دهد. این وظیفه به دو قسمت تقسیم میشد؛ 1- دعوت فرعون به اسلام و نجات بنیاسرائیل از دست فرعون 2- رساندن بنیاسرائیل به قدس.
اینک موسی(ع) در مسیر انجام تکلیف دوم است که پشت دیوارهای قدس، انحرافهایی که در طول این مدت در روح بنیاسرائیل رسوخ کرده بود، نمایان شد. آنها از رفتن به فلسطین و مبارزه با قوم هیکل آنجا روی برگرداندند و حضرت موسی(ع) شکایتشان را به خدا عرض کرد. پس از سرگردانی بنیاسرائیل در آن بیابان، بار مسؤولیت بر دوش یوشع نبی(ع) نهاده میشود.
با درایت و هدایت او، فلسطین فتح میشود و بنیاسرائیل به قدس راه پیدا میکنند. دومین جایی که اثر انحراف نمایان شد، درست بعد از فتح ارض مقدس بود. از دل بنیاسرائیل، سازمانی پیچیده و شیطانی، با عنوان عبری «یهوه» متولد شد. اساس تفکر این سازمان، «نژادپرستی» بود. این بنیان غلط، در واقع نتیجه و محصول آن کجرویها بود.
با انحرافی که در روح بنیاسرائیل رسوخ کرده بود، بنیۀ مذهبی و دینی آنها کاهش یافته بود. از همین رو، توان تحمل نعماتی را که از جانب خدا دریافت کردند، یعنی قدس شریف و تأسیس حاکمیت جهانی توحیدی را نداشتند و ناروا آنها را به کار کشیدند.
خداوند آنها را برای برپایی حاکمیت جهانی برگزید و به سوی فتح قدس که از اراضی مقدس و الهی است، هدایت کرد؛ این فرصتها، بنیاسرائیل را به چنین تفکری وا داشت که قطعا بنیاسرائیل قوم برگزیده الهی است که خداوند فتح قدس و جهان را نصیب آنها کرده است. اینچنین اساس یهود ایجاد شد.
با به وجود آمدن نژادپرستی، تفکری جوانه زد که امروز ثمره آن جوامع را به ظلمت و گمراهی کشانده است و آن «صهیونیسم» است. طبیعی است که وقتی یهود قائل به برتری نژادی خود بر سایر نژادهای جهان است، چنین میاندیشد که پس تنها لایق حاکمیت جهان فقط قوم یهود است و نه هیچ کس. مفاد این تفکر، حاکمیت یهود از رود نیل تا فرات است که به وسیله آن، حاکمیت جهانی محقق شود. حتی این نظام فکری در پرچم کشور اسرائیل نمایان است.
نوار آبی نخست، نماد رود نیل و نوار دوم، نماد رود فرات است و «ستاره ششپر» نماد حاکمیت آنها بر این مناطق است.
اشتراک ماهوی یهود و صهیونیسم
از آنچه گفته شد، یهود از دل بنیاسرائیل و صهیونیسم از دل یهود پدید آمد. نکتۀ مهم این است که ریشۀ همه آنها یک چیز است و آن «نژادپرستی» است. بُعد سیاسی یهود، همین دولت صهیونیستی است که در غرب آسیا شمشیر به خون مظلومان فلسطین بسته است. اما بُعد مذهبی و معنوی یهود، به دو دسته تقسیم میشوند: برخی از آنها حامی صهیونیسماند و برخی دیگر ابراز عدم حمایت میکنند.
آنها که ابراز عدم حمایت میکنند، نه به جهت آن است که دیگر به آیینی پاک و مقدس روی آوردند؛ بلکه بدین علت است که قائلاند خداوند آنها را از حاکمیت بر جهان و قدس نهی کرده است. ولی همچنان بر آن بنیان و اساس خود که عبارت است از «نژادپرستی» استوارند. تا زمانی که آیینشان متکی به کتاب تحریفشده تورات و تلمود باشد و اسم «یهود» بر آنها نیز اطلاق گردد، از این اساس و بنیان جدا نخواهند شد؛ بنابراین، درست است که موضع یهود و صهیونیسم با هم متفاوت است اما این تفاوت به وحدت در بنیانها و ریشهها میانجامد که محصول فساد است. از این رو، یهود و صهیونیسم، یک ماهیت و بنیان دارند دارند. اگر بخواهیم به صورت فلسفی این مسأله را بیان کنیم، یهود بالقوه صهیونیسم است.
حال چگونه میتوانیم نظر افرادی را که در حال حاضر نظر به برقراری ارتباط با یهودیان میدهند، قبول کنیم در صورتی که هم یهود و هم صهیونیسم بر یک پایه ایستادهاند که یکی بالفعل است و دیگر بالقوه. از سوی دیگر، خداوند موضع خود را در قرآن کریم در برابر مطلق یهود بیان میکند: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا» [3] همانا دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهودیان و مشرکان خواهی یافت.
پینوشتها
1- علمالهدی، سیدعبدالجواد، صهیونیسم بینالملل و نقش یهود در صحنههای دین و سیاست، قم: انتشارات رسول اعظم، صفحه 25.
2- عهد عتیق، سفر اعداد، باب 25، آیات 1-6.
3- سوره مائده، آیه 82
/203
یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم یهود و صهیونیسم
دیدگاهتان را بنویسید