هرگز در جلسه با ایشان وقتمان تلف نمی‌شد | دورهمی همکاران خانم استاد فرج‌نژاد

هدف از برگزاری این دورهمی، بررسی ابعاد و زوایای مغفول مرحوم محمدحسین فرج‌نژاد همراه با خاطره‌گویی جمعی از همکاران و شاگردان خانم ایشان بود.

در ابتدای جلسه خانم حفیظه مهدیان، مجری نشست،  با اشاره به گذشت دو سال از فوت مرحوم فرج‌نژاد و فعالیت‌هایی که در طی این مدت، برای شناخت و معرفی هرچه بیشتر ایشان صورت گرفته، تشریح کرد: قصد داریم در این نشست، دربارۀ منش و سلوک علمی استاد، شیوۀ تربیت شاگرد و نگارش کتاب و مقاله به وسیله ایشان به تبادل نظر بپردازیم. هرکدام از ما به نحوی در پروژهش‌ها و برنامه‌های مشترکی که با استاد فرج‌نژاد داشت‌هایم، نکاتی از شخصیت استاد و خاطراتی که از مدنظرمان هست را بیان خواهیم کرد که تا به حال به آن‌ها اشاره نشده است. مجری نشست در آغاز از خانم خزائلی که ده سال در بخش آموزش جامعه الزهرا با استاد تعامل داشتند دعوت به سخنرانی کرد.
خانم خزائلی گفت: آشنایی بنده با دکتر فرج‌نژاد از مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیما بود. دوره‌هایی در مرکز پژوهش‌ها بود که در دوره‌های نقد و تحلیل فیلم دو دوره گذراندم، همچنین فیلمنامه‌نویسی، تصویربرداری و نمایشنامه‌نویسی را هم گذراندم. ورودی‌های ما طلبه‌ها بودند. بحث سر این بود که طلاب باید وارد این مجموعه بشوند. از کلاسی که ما داشتیم تنها سه نفر از خواهران طلبه بودند. پس از پایان دوره‌ها در جامعة الزهرا در بحث رسانه از من دعوت به همکاری کردند.
به این نتیجه رسیدم که آن فرم و تکنیک و مدلی که بنده سال‌ها عمرم را در بحث نقد فیلم و فیلمنامه‌نویسی گذاشتم واقعا ابتر است و به درد حوزه نمی‌خورد. در حالی که قرار بود همین شیوه با پشتیبانی مرکز پژوهش‌ها در جامعة الزهرا و در حوزه شکل بگیرد. آن ایام دغدغه‌ام این بود که این اتفاق خوبی نیست و چیزی که برای خروجی حوزه نیاز داریم به آن نمی‌رسیم.
با بزرگواران زیادی مشورت کردم که گفتند شکل این ابلاغیه آموزشی اصلا نمی‌تواند تغییر کند، شما موظفید همین کار را انجام بدهید، در آن زمان دکتر پهلوانی مدیر خانه هنر بود. به کتاب اسطوره‌های صهیونیستی سینما رسیدم که مرحوم فرج‌نژاد نوشته بودند و در کتابخانه مرکز پژوهش‌ها موجود بود، گفتم که جریان جالبی می‌شود اگر مباحث این کتاب را در حوزه بگوییم و این اطلاعات را حوزوی‌ها داشته باشند و بتوانند نقد و تحلیل کنند و با این مبانی شروع کنند.
در یکی از نشست‌های استاد فرج‌نژاد شرکت و با ایشان ملاقات کردم. گفتگویی شکل گرفت و این دغدغه را به ایشان منتقل کردم که وظیفه حوزه فقط فرم و تکنیک نیست، من این همه خواندم، آخرش نه می‌توانم کارگردان و فیلمنامه‌نویس بشوم و نه در عرصه فرم و تکنیک منتقد باشم، حوزه باید به تحلیل محتوا مسلط باشد و در کنارش هم به فرم و تکنیک مسلط باشد.
ایشان فرمودند که خیلی خوب است و از کجا می‌توان شروع کرد. ایدۀ کار در همان جا کلید خورد، چون ما محتوایی هم که با ایشان شروع کردیم بدون هیچی و سرفصل خاصی شروع کردیم. انرژی و وقت گذاشتند، درباره بسیاری از مباحث گفتگو کردیم. برای اولین بار در مرکز پژوهش‌ها نشست‌های نقد فیلم را برگزار کردیم. یکی از چیزهایی که خیلی گُل کرد و شروع شد، بحث توهینی بود که به قرآن شد و نشستی که ایشان در این رابطه برگزار کردند.
جلسه به حدی شلوغ شد که دو طبقه سالن کتابخانه پر شد و حتی در حیاط هم نشسته بودند و ویدئو پروژکتور با پرده نمایش به حیاط برده شده بود و برنامه دوبار هم تکرار شد. با ورود ایشان به مجموعه کلید نقد فیلم محتوایی خورد و سرفصل‌هایش نوشته شد و برنامه‌ها شکل گرفت.
ایشان فرصت را غنیمت می‌شمرد و لحظه به لحظه را استفاده می‌کرد. می‌توانم قسم بخورم عمده جلسات بی‌فایده است ولی در خاطرات چند ساله‌ام نبوده که در جلسه‌ای با ایشان وقتم تلف شده باشد. امیدواریم مباحثی که با ورود ایشان در حوزه داشتیم به برکت سابق برگردد و به نتایج خوبی برسیم.
در ادامه خانم حکیمه مهدیان به وجه انگیزه‌بخشی و تشویق‌هایی که استاد فرج‌نژاد برای تربیت شاگردان می‌کردند اشاره کرده و گفت: بنده از شاگردان استاد بودم، صحبت کردن درباره استاد هم تلخ و هم شیرین است، آدم یاد خاطرات گذشته می‌افتد. دو نکته بارزی که بنده در رابطه خود با استاد به آن فکر کردم، این بود که ایشان به شدت به شاگردان انگیزه می‌دادند و این انگیزه‌بخشی برای شخص بنده به حدی بود که اعتماد به نفسم را در زمینه پژوهش بسیار بالا می‌برد.

خانم سلطانلو دربارۀ انعطاف‌پذیری استاد در تربیت شاگردان خاطره‌ای نقل کرده و گفت: ایشان با تمام اساتیدی که تا به حال چه در دانشگاه و چه در حوزه دیدیم، متفاوت بودند، با این که استاد بودند اما هیچ‌وقت حس نمی‌کردیم که داریم با یک استاد تعامل می‌کنیم. با این که خیلی تأکید داشتند بچه‌ها تکالیفشان را انجام بدهند، در دورۀ خانم درویشی یادم هست، مجبور شدیم برای دانشجویان زمانی تعیین کنیم که بعد از ترم اول تکالیفشان را تحویل دهند و اگر تحویل ندهند از حضورشان در کلاس‌ معذور باشیم.
من مجبور شدم که در ورودی کلاس بایستم و وضعیت تکالیف دانشجویان را بررسی کنم. برای حفظ روند آموزش از ورود چندتا از دانشجویان که تکلیف نداشتند، ممانعت کردم و سعی کردم بسیار جدی برخورد کنم. وقتی استاد آمدند و دیدند چند نفر ایستاده‌اند به بنده گفتند قضیه چیست؟ و موضوع را برایشان شرح دادم که استاد گفتند: این مهم است که تکلیف بیاورند ولی این مهم نیست که حتما مقیدشان کنید که بنویسند، این‌ها فردا می‌خواهند توی جامعه بروند و با چند نفر دیگر در ارتباط باشند، برای من مهم است که این آدم وقتی دارد از اینجا خارج می‌شود، بتواند چهار نفر دیگر را هم با خودش همراه کند و روشن‌شان کند که الان دارد توی دنیا و رسانه‌ها چه اتفاقی می‌افتد. گفتند حالا سخت نگیرید و یکجور زیرسبیلی ردشان کنید.

به خاطر دارم اولین کاری که برای ایشان انجام دادیم تحقیقی درباره فیلم آوای برنادت بود که در واقع بیشتر گردآوری مطالب خود استاد در سرکلاس بود و با خواهرم این تحقیق را نوشته بودیم. استاد چقدر از تحقیق ما تعریف و تمجید کردند، در کلاس‌ تحقیق ما را نشان می‌داد و بالا می‌گرفت، الآن که به آن روزها فکر می‌کنم می‌فهمم که ایشان با همین یک کارشان چقدر به ما انگیزه دادند. می‌گفت که نوشتنت خوب است، قلمت خوب است و بنویس. این انگیزه و اعتماد به نفس موجب می‌شد تا شاگرد خودش را بالا بکشد.
نکته بعدی ایشان این بود که خیلی برای شاگردانشان وقت می‌گذاشتند. به خاطر دارم که یک شب ساعت دوی نصفه‌شب که اجازه داشتم با استاد تماس بگیرم، با استاد تماس گرفتم، درباره نامه‌ای که داشتیم نگارش می‌کردیم از استاد مشورت گرفتم.
استاد بر تربیت شاگردان خیلی تأکید داشتند، ایشان تنها یک مدرس نبودند و برای ما فقط رسانه را تدریس نمی‌کردند بلکه برای همه ما یک مربی هم بودند. به ما می‌گفتند شما هم با شاگردانتان اینطور باشید، وقتی نیمه‌شب ایشان برای من وقت می‌گذاشتند و تلفن پاسخ می‌دادند، من هم یاد می‌گرفتم برای شاگردم به این شکل وقت بگذارم.

ایشان تنها مدرس رسانه نبودند بلکه در کلاس‌ها ضمن مطالب‌شان به ما درباره موضوعات اخلاقی، غرب‌شناسی، عرفان و باقی مطالب مهم روز توضیح می‌دادند و در ابعاد کلان‌تر ایشان مسیر را به ما نشان می‌دادند. استاد بمب انرژی بود که بعد از حضور در کلاس دوست داشتیم و انگیزه می‌گرفتیم که کار بکنیم.
خانم سرخی از همکاران استاد در جامعة الزهرا رشته کلام را به دست گرفته و بیان کردند: از روزهایی که استاد با نقد آن فیلم ضداسلامی در جامعة الزهرا وارد شدند با ایشان آشنا شدیم. بنده با فعالیت‌هایی که در واحد رسانه داشتم در جلسات و کلاس‌ها هفته‌ای سه چهار بار خدمت استاد می‌رسیدیم. چیزی که از رفتار استاد برای من بارز و پررنگ بود، این بود که ایشان بسیار منعطف بودند، یعنی در اوج برنامه‌های کاری‌شان وقت خودشان را برای جلسات تنظیم می‌کردند.

استاد دبیر علمی مجموعه واحد رسانه بودند، برنامه‌ها را با ایشان می‌بستیم، ممکن بود برنامه‌ای را خودشان پیشنهاد بدهند یا ما بدهیم، گاهی که اصلا جور نمی‌شد یا زمان کم بود، با وجود تمام مشغلۀ کاری که داشتند، باز هم وقت می‌گذاشتند و با ما راه می‌آمدند و خودشان را هماهنگ می‌کردند. می‌گفت از بچه‌ها بپرسید که برنامه‌شان چطوری است و خودشان را تطبیق می‌دادند تا تعداد نفرات بیشتری سر کلاس حضور پیدا کنند.
از مسأله‌ای که آن موقع‌ها ناراحت می‌شدم این بود که ایشان عادت داشتند در برنامه‌ها خیلی سریع بیاییند و خیلی سریع هم بروند، در حدی که برای صحبت با ایشان برای ادامه مباحث، باید مسیری را دنبالشان می‌رفتیم. با توجه به اینکه ایشان به اندازه کافی در برنامه‌ها توضیح می‌دادند و وقت می‌گذاشتند، ولی همیشه این شتاب را داشتند و در حال حرکت بودند. بعدها متوجه شدم دلیل این همه شتاب استاد این بود که مشغول پرورش شاگردان زیادی بودند و باید می‌رفتند تا به کلاس و برنامه و جلسه بعدی‌شان برسند تا تعداد نفرات بیشتری از حضورشان استفاده کنند.
یادم است تازه ارشد تاریخ جهان پذیرفته شده بودم، خیلی مردد بودم و نمی‌دانستم آیا فایده‌ای دارد که بروم یا نروم، می‌خواستم اتفاق نویی در زندگی‌ام بیفتد. ایشان وقتی فهمیدند این رشته را در آن دانشگاه پذیرفته شدم به قدری خوشحال شدند که برق خوشحالی که در چشم‌های ایشان دیدم در چشمان پدرم ندیدم، مدام سه روز پشت سر هم تماس می‌گرفتند که مبادا کوتاه بیایم یا جا بزنم.

از ایشان پرسیدم که چطور این رشته را با رسانه در هم بیامیزم و ایشان در این رابطه به بنده خیلی کمک کردند که چه کار باید بکنم. با توجه به این که فاصله سنی زیادی با بچه‌ها نداشتند، طوری رفتار می‌کردند که جز حس پدری هیچ حس دیگری نمی‌توانستیم به ایشان داشته باشیم.
نکته دیگر نگرانی و دلسوزی ایشان نسبت به شاگردانشان بود. زمانی که در یکی از دانشگاه های خارج کشور برایم پذیرش آمد و این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، ایشان خیلی با حالت نگرانی بنده را بر حذر داشتند و نسبت به این کار از خطرات کار آگاهم کردند. خیلی مشاور خوبی برای ما بودند، قرآن را با ایشان فهمیدم و یاد گرفتیم، انسان را فهمیدم و با ایشان یاد گرفتیم.

ایشان از تأثیرگذارترین افراد برای زندگی بنده بودند و هنوز هم جای خالی ایشان را بسیار حس می کنم. زمانی هست که به یک بن‌بست علمی می‌رسم و ای کاش کسی بود که باهاش در این باره صحبت می‌کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *