عصب واگ در رسانه اهمال کاری و فرار روانشناختی | قسمت ششم
عصب واگ در رسانه و تنظیم هیجان
عصب واگ در رسانه چگونه برانگیخته میشود؟ چرا برانگیختگی عصب واگ برای ما مهم شده است؟ عصب واگ(vagus nerve) که به عنوان عصبی مهم در سیستم عصبی پاراسمپاتیک شناخته میشود، نقش اساسی در تنظیم هیجانات و تعاملات اجتماعی ایفا میکند. این عصب به کنترل فعالیتهای غیرارادی بدن در سیستم عصبی پاراسمپاتیک، از جمله ضربان قلب و تنفس کمک میکند و در نتیجه بر حالتهای عاطفی افراد تأثیر میگذارد. علاوه بر این طولانیترین عصب مغزی و دهمین زوج اعصاب مغزی از ۱۲ جفت عصب مغز است که در بلعیدن غذا، صحبت کردن، تمامی فعالیتهای پاراسمپاتیک و ترشح هورمون آنها و گوارش نقش دارد.
بخش حرکتی این عصب از نوع سوماتیک است و به نواحی حنجره و کام نرم و حلق عصبدهی میکند. این عصب بلندترین عصب مغزی است. تحقیقات نشان دادهاند که فعالیت عصب واگ با ترشح هورمونهایی مثل کورتیزول(Cortisol)، آدرنالین(Adrenaline) و اِندورفین(Endorphin) میتواند به عنوان نشانگری برای توانایی افراد در تنظیم هیجانات خود و مقابله با استرس عمل کند.
به طور خاص افرادی که دارای فعالیت بیشتر در عصب واگ هستند، معمولاً توانایی بیشتری در مدیریت تنش و احساسات منفی دارند و در نتیجه کمتر دچار اضطراب و افسردگی میشوند(Porges, 2001). بهعنوان مثال در مطالعهای که روی ۲۴۲ فرد بالغ انجام شد، نشان داده شد که افزایش فعالیت عصب واگ با کاهش سطوح اضطراب و افسردگی ارتباط مثبت دارد و افراد با فعالیت عصب واگ بالا، احساس کنترل بیشتری بر روی هیجانات خود دارند.
در مقابل افرادی که با طرحوارۀ محرومیت عاطفی مواجه هستند، معمولاً دچار کاهش فعالیت عصب واگ میشوند. این موضوع منجر به عدم توانایی در تنظیم احساسات و افزایش حس تنهایی و ناامیدی در آنها میشود. بهعلاوه کاهش فعالیت عصب واگ میتواند به عنوان عامل مستعدکننده برای اختلالات روانی نظیر اضطراب اجتماعی و افسردگی عمل کند(Porges, 2001).
اگر این اختلالات و عدم توانایی در تنظیم احساسات و هیجانات با بحران هویت در برابر سردرگمی نقش در سنین نوجوانی همراه شوند افراد سرد و بیحوصله، خودمدار، لجوج و غیرقابل تحمل میشوند(نقد انیمیشن درون و بیرون 1). مهار اهمیتهای این اشخاص در دست سبکهای مقابلهای فرار از درد و رنج طرحوارههای آنها است. هویت این افراد در مدار طرحوارههای آنها شکل گرفته و مشاهدۀ چنین آثاری به لحاظ بیولوژیکی تاثیرات پایداری در سیستم عصبی مغز میگذارد و احتمال عدم فعالیت عصب واگ را بالا میبرند.
بهطور خاص در مطالعهی دیگری مشخص شد که ۴۰درصد از افرادی که دچار محرومیت عاطفی بودند، نشانگرهای فیزیولوژیکی مربوط به فعالیت عصب واگ در آنها پایینتر از حد طبیعی بود. با توجه به این نکته، روشهایی که به تقویت فعالیت عصب واگ کمک میکنند، مانند تمرینات تنفسی و مراقبه و اجتناب از موقعیتها یا رسانههایی که این طرحواره را فعال میکنند میتوانند به عنوان درمانهای مؤثر برای افرادی با طرحوارههای ناسازگار محرومیت عاطفی هیجانی محسوب شوند.
آمیگدال و پردازش ترس
آمیگدال، که بخشی از سیستم لیمبیک است، بهویژه در پردازش احساسات منفی و واکنشهای هیجانی از قبیل ترس و اضطراب نقش اساسی دارد. این ساختار مغزی به شناسایی تهدیدات عاطفی و برانگیختن پاسخهای هیجانی کمک میکند. فعالیت آمیگدال در پاسخ به محرکهای ترسناک افزایش مییابد و این امر باعث میشود که افراد تحریکپذیری بالاتری در فعال شدن طرحوارههای خود داشته باشند.
پژوهشها نشان میدهند که فعالیت بیش از حد آمیگدال در افراد مبتلا به طرحوارۀ محرومیت عاطفی میتواند منجر به تشدید تجربهی اضطراب و ترسهای غیرمنطقی گردد(LeDoux, 2000). بهطور خاص، در تحقیق که بر روی ۳۵۰ فرد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی انجام شد، مشاهده شد که ۶۲ درصد از آنها نشانگرهای فعالیت آمیگدال بالایی داشتند، که این نشاندهندۀ ارتباط بین فعالیت این ناحیه و تجربیات عاطفی منفی است.
در افرادی که دچار محرومیت عاطفی هستند، افزایش فعالیت آمیگدال معمولاً با ناتوانی در پردازش عواطف مثبت همراه است. این افراد ممکن است نتوانند از تجربیات مثبت لذت ببرند و احساسات منفی از جمله تنهایی و اضطراب، در آنها غالب شود. نتایج تحقیقات نشان میدهد که این تعامل نامتعادل میان آمیگدال و دیگر ساختارهای مغزی، مانند کورتکس لوب پیشانی، میتواند در اثر متکی شدن بیش از حد به سبکهای مقابلهای برای احساس نکردن درد و رنج طرحواره منجر به اختلالات روانی و رفتاری در این افراد گردد(LeDoux, 2000).
بهعنوان مثال، در مطالعۀ دیگری، مشخص شد که ۵۵ درصد از افرادی که با تجربیات منفی از کودکی مواجه بودهاند، افزایش فعالیت آمیگدال را در هنگام مواجهه با محرکهای اجتماعی نشان میدهند. در نتیجه درک نقش آمیگدال در طرحوارهها میتواند به شناسایی درمانهای مؤثر و کارآمد برای این افراد کمک کند. همچنین رسانه نقش بسیاری در فعال کردن آمیگدال دارد. چرا و چگونه؟
بر خلاف نواحی دیگر مغز مانند کورتکس در قشر پیشپیشانی که در پردازش اطلاعات منطقی و تحلیلی تخصص دارد، آمیگدال به شکل سریع و خودکار به محرکهای احساسی واکنش نشان داده و آنها را در حافظه ثبت میکند. این ویژگی باعث میشود که حتی عناصر محیطی نامرتبط با رویداد اصلی در حافظه احساسی فرد جای بگیرند(قوۀۀ تشخیص آمیگدال ضعیف است و تمام آنچه را که در خود ذخیره کرده به همه چیز پیوند میدهد).
برای مثال، در کودکی، اگر فردی بهدلیل برخورد سر به چهارچوب در دچار درد شود و در همان لحظه یک پرده با طرحهای خاص(مثل طرحهای ستارهای) در دید او قرار داشته باشد، آمیگدال نهتنها درد جسمی، بلکه جزئیات محیطی مانند طرح پشتی را نیز در حافظه احساسی ثبت میکند. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که آمیگدال تمایل دارد محرکهای محیطی همزمان با تجربه احساسی شدید را بدون تفکیک دقیق ثبت کند(آمیگدال بخار را هم ذخیره میکند)
در آینده، اگر فرد با محرکی مشابه، مانند دیدن یک بالش با طرح ستارهای مواجه شود، آمیگدال ممکن است دوباره احساسات مرتبط با تجربه اصلی را فعال کند. این فرآیند منجر به ترشح هورمونهای استرس مانند کورتیزول و آدرنالین میشود که در نتیجه آن، فرد همان احساس ترس یا اضطراب را تجربه میکند، حتی اگر منبع اصلی این احساسات را به خاطر نداشته باشد. این پدیده به این دلیل رخ میدهد که آمیگدال در تشخیص دقیق تفاوتهای زمانی و مکانی ضعیف است و به جای تحلیل منطقی موقعیت فعلی، به تجربه احساسی ذخیرهشده واکنش نشان میدهد.
در مقابل قشر پیشپیشانی که مسؤول پردازش شناختی و کنترل واکنشهای هیجانی است، میتواند به تمایز بین تجربه فعلی و حافظههای گذشته کمک کند، اما واکنش سریع و خودکار آمیگدال غالباً پیش از آنکه این تمایز توسط قشر پیشپیشانی انجام شود رخ میدهد. این فرآیند توضیحدهندۀ پدیدهای است که در حافظۀ احساسی دیده میشود؛ جایی که فرد ممکن است بدون به خاطر آوردن دقیق رویداد اولیه، احساسات مربوط به آن را تجربه کند.
این مکانیسم در موارد شدیدتر مانند PTSD(اختلال استرس پس از سانحه) نیز مشاهده میشود، جایی که مواجهه با محرکهای مشابه رویدادهای تروماتیک میتواند واکنشهای شدید احساسی را بدون حضور خطر واقعی دوباره فعال کند. در این شرایط آمیگدال بهطور خودکار پاسخهای احساسی مرتبط با ترومای گذشته را بازسازی میکند، حتی اگر قشر پیشپیشانی قادر به کنترل منطقی این پاسخها باشد.
حال شما بگویید اگر سازندۀ رسانهها از آنچه که ما میبینیم و میشنویم آگاهی داشته و احاطۀ به این مباحث علاوه بر مسأله طرحوارههای ناسازگار داشته باشند نمیتوانند از بینندگان خود به عنوان عروسک خیمهشب بازی استفاده کرده و مردم را طبق منافع، سیاستها و خواستههای خودشان برانگیخته کنند؟(The Boys)
با توجه به تحلیلی که دربارۀ آمیگدال و تأثیر آن بر تجربههای عاطفی و روانی ارائه کردیم، میتوان نقدی از بازیهای تیکن (Tekken)، مورتال کامبت (Mortal Kombat) و اینجاستیس(Injustice) انجام داد. این نقد بر اساس اثرات این بازیها بر احساسات، هیجانات و تعاملات روانشناختی بازیکنان خواهد بود.
1. مورتال کامبت (Mortal Kombat)
مورتال کامبت به دلیل خشونت شدید و صحنههای ترسناک، میتواند تأثیرات منفی عمیقی بر طرحوارههای ناسازگار بازیکنان داشته باشد. بر اساس مطالعهای ۸۱٪ از نوجوانان معتقدند که بازیهای خشونتآمیز میتواند به بروز رفتارهای پرخاشگرانه در زندگی واقعی منجر شود(Anderson et al., 2010). این تجربیات مکرر از خشونت در این بازی میتواند به شکلگیری طرحوارههایی مانند «محرومیت عاطفی هیجانی» یا «بیاعتمادی بدرفتاری» منجر شود و خود این طرحوارهها طرحوارههای دیگری را فعال کنند.
وقتی که بازیکنان با صحنههای خشن مواجه میشوند، آمیگدال بهسرعت به این تجربیات واکنش نشان میدهد و ممکن است احساساتی از قبیل ترس و اضطراب را فعال کند که تا ماهها فعال بماند و طرحوارههای شخص را کاملا ناهوشیار برانگیخته کند. این واکنشهای خودکار میتوانند به ناتوانی در پردازش عواطف مثبت و تشدید احساسات منفی منجر شوند.
تجربۀ مداوم خشونت در مورتال کامبت ممکن است به افزایش سطح استرس و اضطراب در بازیکنان منجر شود. پژوهشها نشان میدهند که ۶۲٪ از نوجوانانی که به بازیهای خشونتآمیز اعتیاد دارند، علائم اضطراب و افسردگی را تجربه میکنند(Gentile et al., 2014). این امر بهویژه در افرادی که پیشینهای از آسیبهای عاطفی یا تجارب منفی در زندگی واقعی دارند، مشهود است. به عنوان مثال افرادی که با موقعیتهای آسیبزا مواجه بودهاند، ممکن است با فعال شدن آمیگدال در هنگام بازی، این احساسات را دوباره تجربه کنند و به نوعی در چرخهای از واکنشهای احساسی منفی گرفتار شوند.
بازیهای مکرر و خشونتآمیز مانند مورتال کامبت میتوانند موجب ناتوانی در تجربه عواطف مثبت و خوشایند شوند. بر اساس تحقیقی که روی ۳۵۰ فرد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی انجام شد، ۶۲٪ از آنها نشانگرهای فعالیت آمیگدال بالایی داشتند(LeDoux, 2000). هنگامی که آمیگدال بهطور مداوم تحت تأثیر محرکهای منفی قرار میگیرد، توانایی فرد برای لذت بردن از تجربیات مثبت توسط هیپوکامپ و کورتکس لوب پیشانی کاهش مییابد. به این ترتیب، بازیکنان ممکن است با احساساتی از قبیل تنهایی و انزوا مواجه شوند که این احساسات میتواند به تشدید طرحوارههای ناسازگار و اختلالات روانی منجر شود.
2. تیکن (Tekken)
تیکن با تمرکز بر داستانهای پیچیدۀ خانوادگی و درگیریهای عاطفی، میتواند تأثیرات منفی بر طرحوارههای ناسازگار و اجتماعی بازیکنان داشته باشد. تحقیقات نشان میدهد که ۷۵٪ از بازیکنان بر این باورند که بازیهای مبارزهای به شکلگیری رفتارهای اجتماعی منفی کمک میکنند(Burgess et al., 2006). شخصیتهایی مانند کازویا و هیهاچی نمادهای جنگ و تنش در روابط خانوادگی هستند و ممکن است احساساتی از قبیل ناامیدی یا خشم را در بازیکنان برانگیزند. این وضعیت میتواند منجر به شکلگیری طرحوارههایی مانند «رهاشدگی بیثباتی» یا «نقص و شرم» شود، بهویژه در افرادی که خود تجربههای مشابهی داشتهاند.
در مواجهه با داستانهای تلخ و درگیریهای شدید در تیکن، بازیکنان ممکن است با احساساتی مانند خشم، غم یا اضطراب مواجه شوند. یک مطالعه نشان داد که ۵۵٪ از افرادی که با تجربیات منفی از کودکی مواجه بودهاند، افزایش فعالیت آمیگدال را در هنگام مواجهه با محرکهای اجتماعی نشان میدهند(Schneider et al., 2015). در مواجهۀ بعدی این افراد با موقعیتهای ساده زندگی خود طرحوارههای آنها با فعالیت آمیگدال زودتر و شدیدتر فعال میشود.
این احساسات میتوانند در طول زمان به تسریع در بروز طرحوارههای ناسازگار منجر شوند. افرادی که در زندگی واقعی تجربههای مشابهی از تنشهای خانوادگی دارند، ممکن است با فعال شدن آمیگدال در هنگام بازی این احساسات را دوباره تجربه کنند و به نوعی در چرخهای از واکنشهای احساسی منفی گرفتار شوند.
تجربۀ مداوم از داستانهای پر از تنش و درگیری میتواند به کاهش توانایی بازیکنان در برقراری ارتباطات مثبت و سالم در دنیای واقعی منجر شود. بر اساس آمار ۶۸٪ از بازیکنان بازیهای مبارزهای معتقدند که این بازیها تأثیرات منفی بر روابط اجتماعیشان داشته است(Ferguson et al., 2008). وقتی که آمیگدال به صورت مستمر تحت تأثیر تجربیات منفی قرار میگیرد هر بار که طرحواره در شخصی فعال میشود او برای احساس نکردن درد و رنج طرحوارۀ مربوطه دست به سبکهای مقابلهای تسلیم، جبران افراطی و اجتناب میزند که در اهمالکاری و فرارهای روانشناختی خود تمایل و اشتیاق به انجام دادن این این بازیها را تجربه میکند.
زیرا با دیدن صحنهها و سکانس های پر از خشونت و طرد در داستانهای خانوادگی عصب واگ دچار سوزش شده و با عدم ترشح کورتیزول شخص درد و رنج طرحواره را احساس نمیکند. در واقع این بازی کار عصب واگ ضعیف شده را به عهده خود میگیرد و به همین صورت افراد اعتیاد به انجام این بازیها پیدا میکنند. این شرایط خود میتواند به شکلگیری طرحوارههایی از قبیل «پذیرشجویی جلب توجه» و «اطاعت» در حوزه چهارم منجر شود.
3. اینجاستیس (Injustice)
اینجاستیس با ایجاد موقعیتهای دشوار اخلاقی میتواند تأثیرات منفی بر طرحوارههای ناسازگار و احساسات منفی بازیکنان داشته باشد. در این بازی وقتی بازیکنان مجبور به انتخاب میان دو گزینه میشوند که هر کدام پیامدهای عاطفی قابل توجهی دارند، آمیگدال به شدت فعال میشود و ممکن است احساساتی از قبیل گناه یا اضطراب را تجربه کنند. پژوهشها نشان دادهاند که ۷۰٪ از بازیکنانی که با انتخابهای اخلاقی دشواری مواجه میشوند، احساس گناه و اضطراب را در نتیجه تصمیمگیریهایشان تجربه میکنند(Kahneman et al., 2010).
چون شخصیتهای این بازی از فیلمها و سریالهای دیسی(DC Extended Universe) و مارول(Marvel Cinematic Universe) الهام گرفته شده و هر کدام به نوبۀ خود ممکن است محبوب و دوستداشتنی باشند؛ البته فراموش نکنید افراد با جذابیتهای طرحوارهای، جذب کاراکترهای مارول و دیسی میشوند این احساسات میتوانند به شکلگیری طرحوارههای ناسازگار نظیر «ایثار» و «انزوای اجتماعی بیگانگی» منجر شوند.
انسانهای پیچیده و تضادهای عاطفی در اینجاستیس ممکن است باعث تشدید تنشهای روانی در بازیکنان شود. در حالی که تلاش برای تصمیمگیریهای اخلاقی میتواند مثبت به نظر برسد، اما میتواند به احساس ناامیدی و ناتوانی در اتخاذ تصمیمات درست منجر شود. بر اساس مطالعهای ۶۵٪ از بازیکنان گزارش دادهاند که تصمیمگیری در موقعیتهای اخلاقی دشوار تأثیر منفی بر سلامت روانی آنها داشته است(Greene & Haidt, 2002). این احساسات منفی میتوانند به بروز طرحوارههای ناسازگار مانند «محرومیت عاطفی هیجانی» و «عدم کنترل و خویشتنداری» کمک کنند و بازیکنان را در موقعیتهای اجتماعی به شدت تحت تأثیر قرار دهند.
تجربۀ مداوم از تنشهای اخلاقی و انتخابهای دشوار در اینجاستیس میتواند منجر به کاهش توانایی فرد برای لذت بردن از تجربیات مثبت در زندگی واقعی شود. آمیگدال که بهطور مداوم تحت تأثیر احساسات منفی قرار میگیرد، میتواند به ایجاد طرحوارههایی مانند «رهاشدگی بیثباتی» و «نقص و شرم» منجر شود. تحقیقات نشان میدهد که ۷۳٪ از بازیکنان احساس میکنند که تجربههای منفی در بازیهای مبارزهای به کاهش لذت آنها از زندگی واقعی منجر شده است(Valkenburg & Peter, 2011). در نتیجه بازیکنان ممکن است در زندگی اجتماعی خود با مشکلاتی از قبیل انزوا و عدم رضایت از روابط خود روبرو شوند.
هیپوکامپ و حافظۀ عاطفی
هیپوکامپ بهعنوان ناحیهای از مغز که در پردازش و ذخیرهسازی خاطرات عاطفی بین حافظۀ بلند مدت و حافظۀ کوتاه مدت نقش دارد، در تنظیم عواطف و بهبود سلامت روانی افراد مؤثر است. این ناحیه بهویژه در یادآوری تجربیات مثبت و عاطفی در تاثیر گذاری بر روی آمیگدال مهم است. شواهد نشان میدهد که فعالیت هیپوکامپ در افراد مبتلا به طرحوارۀ محرومیت عاطفی با فعالیت عصب واگ و ترشح هورمونها کاهش مییابد، که این موضوع میتواند منجر به ناکامی در یادآوری خاطرات خوشایند و تجربیات مثبت شود(Sapolsky, 2000). چرا و چگونه؟
فاصله کوتاهتر بین هیپوکامپ و آمیگدال نسبت به فاصله بین هیپوکامپ و کورتکس لوب پیشانی دردسرساز است و این یعنی واکنشهای هیجانی، سریعتر و زودتر از پردازشهای شناختی شکل میگیرند. این ویژگی به آمیگدال اجازه میدهد تا به سرعت به محرکهای عاطفی پاسخ دهد و احساساتی مانند ترس و اضطراب را برانگیزد. در افرادی که دارای طرحوارههای عمیق و قوی هستند، این مسیر عصبی ضعیفتر میان هیپوکامپ و کورتکس لوب پیشانی منجر به تأخیر در پردازشهای شناختی و منطقی میشود. به همین دلیل این افراد ممکن است نتوانند بهسرعت به موقعیتها واکنشهای مناسب و منطقی نشان دهند و در نتیجه احساسات منفی بر آنها غالب میشود.
این تسلط هیجانی میتواند منجر به ناتوانی در پردازش عواطف مثبت و تشدید احساساتی مانند تنهایی و اضطراب شود. فعالیت بیش از حد آمیگدال در افرادی که طرحوارههای عمیق دارند، میتواند به شکلگیری طرحوارههای ناسازگار دیگری مانند «بیاعتمادی بدرفتاری» و «محرومیت عاطفی هیجانی» منجر شود. به همین دلیل در شرایطی که آمیگدال بهطور مکرر فعال شود، افراد ممکن است در ایجاد ارتباطات اجتماعی سالم دچار مشکل شوند و این مسأله به شکلگیری اختلالات روانی و رفتاری منجر گردد.
علاوه بر این هیپوکامپ در تنظیم استرس و عواطف نیز نقش دارد. عملکرد ضعیف هیپوکامپ میتواند باعث افزایش احساسات منفی و اضطراب شود و بر توانایی فرد در مقابله با تنشهای عاطفی تأثیر بگذارد. برخی تحقیقات نشان دادهاند که افرادی که دارای هیپوکامپ کوچکتری هستند، بیشتر در معرض اختلالات عاطفی و رفتاری قرار دارند. (Sapolsky, 2000)
بهعنوان مثال، در مطالعهای مقایسهای روی ۱۰۰ فرد مبتلا به اختلالات خلقی، ۴۸درصد از آنها کاهش قابل توجهی در اندازه هیپوکامپ خود را نشان دادند، که این موضوع ارتباطی بین اندازۀ هیپوکامپ و کیفیت زندگی عاطفی آنها را تأیید میکند. بهاینترتیب، تقویت عملکرد هیپوکامپ میتواند با ایجاد تعادل در فعالیت آمیگدال بوسیله عصب واگ به بهبود حافظه عاطفی و کاهش احساس تنهایی و ناکامی عاطفی کمک کند.
کورتکس پیشانی و تصمیمگیری
کورتکس پیشانی بهعنوان ناحیهای از مغز که در فرآیندهای تصمیمگیری و تنظیم هیجانات نقش دارد، ارتباط مستقیمی با توانایی افراد در مدیریت احساسات و رفتارهای اجتماعی دارد. این ناحیه بهویژه در فرآیندهای شناختی مانند برنامهریزی و تفکر منطقی اهمیت دارد. در زمان حال که شما در حال مطالعه و فهم این مطالب هستید کار این فهم و ادراک را کورتکس لوب پیشانی شما انجام میدهد.
فعالیت نامتعادل کورتکس پیشانی در افراد با طرحواره محرومیت عاطفی هیجانی میتواند منجر به مشکلاتی در تنظیم احساسات و واکنشهای اجتماعی شود(Davidson, 2000). بهعنوان مثال، در یک تحقیق که بر روی ۳۰۰ فرد بالغ انجام شد، مشخص گردید که ۵۷ درصد از افرادی که دچار مشکلات عاطفی بودند، فعالیت کورتکس پیشانی آنها بهطور معناداری پایینتر از سطح نرمال بود و این افراد در ادامۀ تحصیل و مدیریت بحرانهای زندگی مشترک به مشکل برخوردند.
در واقع عدم توانایی در پردازش عواطف و ارتباط آن با رفتارهای اجتماعی میتواند باعث مشکلاتی در روابط فرد با دیگران شود.(Davidson, 2000). در مطالعهای که روی ۲۵۰ فرد مبتلا به افسردگی انجام شد، ۴۵ درصد از آنها نشان دادند که فعالیت کورتکس پیشانی در آنها در مقایسه با گروه کنترل، کاهش یافته است؛ بنابراین بهبود فعالیت کورتکس پیشانی میتواند به بهبود وضعیت عاطفی و روابط اجتماعی این افراد کمک کند و در نهایت به سلامت روانی آنها منجر شود.
تعامل بین ساختارها
تعامل بین عصب واگ، آمیگدال، هیپوکامپ و کورتکس پیشانی به عنوان شبکۀ پیچیده در مغز، میتواند تأثیرات عمیقی بر تجربیات عاطفی و رفتارهای اجتماعی افراد داشته باشد. افزایش فعالیت آمیگدال در مواجهه با محرکهای ترسناک میتواند منجر به کاهش فعالیت کورتکس پیشانی و کاهش توانایی فرد در پردازش عواطف مثبت شود. به همین ترتیب، کاهش فعالیت هیپوکامپ میتواند احساسات منفی و تنهایی را تشدید کند که این موضوع به نوبۀ خود بر فعالیت عصب واگ تأثیر میگذارد(Porges, 2001). بهطور خاص در مطالعهای روی ۴۰۰ فرد مبتلا به اختلالات اضطرابی، نشان داده شد که ۷۵ درصد از این افراد دارای عدم توازن در فعالیت این ساختارها هستند، که به رابطۀ میان آنها اشاره دارد.
برای مثال، در افرادی که با محرومیت عاطفی مواجهاند، فعالیت هیپوکامپ بهدلیل استرس و اضطراب ناشی از فعالیت بیش از حد آمیگدال، کاهش مییابد (LeDoux, 2000).
در قسمت بعد طرحوارۀ محرومیت عاطفی و هیجانی را توضیح داده و نحوۀ استفاده دولتها و رسانهها از این طرحواره را تشریح خواهیم کرد با ما همراه باشید.
منابع:
Davidson, R. J. (2000). Affective neuroscience and the brain. Neuroscience & Biobehavioral Reviews, 24(6)
LeDoux, J. (2000). Emotion circuits in the brain. Annual Review of Neuroscience, 23(1)
Porges, S. W. (2001). The polyvagal theory: A biological basis of social behavior. Psychological Science, 12(3),
Sapolsky, R. M. (2000). The possibility of stress-induced damage to the hippocampus: A cellular hypothesis. Journal of Neuroscience, 20(24)
Anderson, C. A., & Dill, K. E. (2010). Video games and aggressive thoughts, feelings, and behavior in the laboratory and in life. Journal of Personality and Social Psychology, 78(4), 772-790.
Burgess, S. R., & Dill, K. E. (2006). Video game violence: A review of the literature. Psychology of Popular Media Culture, 2(1), 57-68.
Ferguson, C. J., & Kilburn, J. (2008). Much ado about nothing: The protection of children from the effects of media violence. Psychological Bulletin, 134(2), 211-221.
Greene, J. D., & Haidt, J. (2002). How (and where) does moral judgment work? Trends in Cognitive Sciences, 6(12), 517-523.
Kahneman, D., & Tversky, A. (2010). Choices, values, and frames. American Psychologist, 39(4), 341-350.
LeDoux, J. E. (2000). Emotion circuits in the brain. Annual Review of Neuroscience, 23(1), 155-184.
Schneider, F., & Hurst, J. (2015). Emotional processing and psychological health in adolescence. Journal of Youth and Adolescence, 44(9), 1748-1760.
Valkenburg, P. M., & Peter, J. (2011). Online communication among adolescents: An integrated model of its attraction, opportunities, and risks. Journal of Adolescent Health, 48(2), 121-127.
دیدگاهتان را بنویسید