در دولت روحانی ورود استاد فرجنژاد به دانشگاه ممنوع بود
شب عید قربانی که استاد محمدحسین فرجنژاد و خانواده عزیزش ملکوتی شدند، پدرشان حاج آقا علی فرجنژاد در خواب سید معممی را میبیند که بهش میگوید قربانی شما انجام و قبول شد. مصاحبه پیش رو با پدر مرحوم محمدحسین فرجنژاد انجام شده است که درباره دوران کودکی و نوجوانی اوست و به ساخت تصویری از جوانههای آرمانگرایی ابراهیموار او برای تغییر جامعه میپردازد. همچنین دربارۀ لحظهای دردآور که خبر قربانی شدن محمدحسین و همسر و فرزندانش را برای پدر میآورند.
سلام عرض میکنم خدمت شما و امیدوارم که خداوند متعال صبر جزیل به شما عنایت کند. برایمان از کودکی آقامحمدحسین بگویید.
داستان حسین آقا بسیار مفصل و وسیع است که به صورت مختصر بیان خواهد شد. حسین آقا فرزند دوم خانواده بود. ما در ابرکوه زندگی میکردیم. در سه سالگی بسیار آشنا و علاقهمند به کتاب بود. برای او کتاب قصه تهیه میکردیم و میخواندیم. ما اگر یک مرتبه کتابی را برای او میخواندیم، دقیقا همانطور برای دیگران آن را میخواند. (نه خواندن از روی خط؛ بلکه مطالب را حفظ و انتقال میداد) سپس او را به مهد فرستادیم. ما یک برگه مقوای سفید خریده و حروف الفبا را بر روی آن نوشته بودیم.
در تابستان سالهای سوم، چهارم و پنجم؛ حسین آقا را صبحها بغل میکردم (ضعیف الجثه بود) و در فاصله بین منزل تا مقر فرماندهی سپاه، ساختمان کتابخانۀ عمومی بود که او را به آن جا میبردم. مسئول کتابخانه، آقا سید علوی – استاد خط و عضو انجمن خوشنویسان کشور – بودند. به صورت دوستانه به آقا سید علوی میگفتم که حسین آقا تحویل شما، امروز چهار کتاب در حد وسع خود میخواند و یک یا دو کلاس خط نیز به او آموزش بدهید و ظهر من به دنبال او میآیم.
بنده در سال 1369 از طرف سپاه پاسداران به استاد کردستان مأموریتی داشتم و در آنجا متوجه شدم که آموزش و پرورش برای دانشآموزان درسخوان، فراخوان مدرسه استعداد درخشان را اعلام نموده است. از مأموریت با اهل خانه در ابرکوه تماس گرفتم و این خبر را رساندم تا حسین آقا برود و ثبت نام نماید تا انشاءالله اگر قبول شد، به مرکز استان یزد برویم. حسین ثبتنام کرد و بنده نیز از کردستان به ابرکوه بازگشتم و باهم به حوزه امتحانی رفتیم و او هم امتحان داد و قبول شد.
با وجود این که در تیزهوشان درس میخواند، چه شد که مسیر متفاوتی را انتخاب کرد؟
در حوالی فصل بهارِ آن زمان، حوزههای علمیه و دانشگاهها اقدام به ثبتنام و جذب طلبه و دانشجو کرده بودند. حسین آقا در هر دو آزمون ثبتنام کرد تا برای سال آینده به دانشگاه یا حوزهعلمیه برود. زمان آزمون فرا رسید و در آزمون شرکت کرد و سپس اعلام نتایج آمد و حسین آقا در سطح کشور در آزمون ورودی حوزههای علمیه رتبه 56 را کسب کرد.
زمان اعلام نتایج ما در مشهد بودیم که تماس گرفت و این خبر را به ما داد و گفت از مرکز خدمات حوزه علمیه قم دعوت به رفتن شدهام و در ادامه گفت آیا شما راضی هستید؟ گفتم بله من راضیام؛ اما صبر کن و دیپلمت را بگیر و سپس برو، چرا که اگر بعدها به دانشگاه بخواهی بروی و دیپلم ناقص باشی، دانشگاه نمیپذیرد.
حسین آقا اصرار داشت که من دوست دارم حالا به حوزه علمیه بروم؛ چرا که دغدغهاش خواندن علوم دینی و کار برای دعوتِ مردم به خداشناسی و اطاعت از ولایت أمر بود. همیشه به صورت عمقی معتقد بود که من باید علوم دینی بخوانم و مردم را از غربگرایی، علوم وارداتی (همانند علم طب، ریاضی، اقتصادی و …) بینیاز کنم تا بتوانند در این کشور زیر چتر ولایت درس بخوانند و تمایلی به خارج از ایران نداشته باشند و در همین مملکت درس بخوانند و خدمت کنند تا کشورمان آباد شود.
من به او گفتم پدرجان مگر تو یکتنه میتوانی این کارها را انجام دهی؟ گفت بله میتوانم. سپس ادامه داد: پدر جان مگر تاریخ نخواندی؟ گفتم همۀ اینها درست، آیا نمونه داری؟ گفت: بله حضرت ابراهیم(ع). سپس گفت من إنشاءالله چنین کاری را انجام خواهم داد تا دین اسلام پایدار بماند. خلاصه اینکه موافقت کردیم و با هم به حوزه علمیه قم رفتیم. سال تحصیلی 1371-1370 او در حوزه علمیه آغاز شد.
فعالیت جدی ایشان از چه سالی شروع شد؟
حسین در 31 استان کشور در دانشگاهها سخنرانی کرد. اما بعد از روی کار آمدنِ دولت حسن روحانی و بعد از گذشت یک الی دو سال، با کمک برخی از مشاوران رئیس جمهور (که از ذکر نام آنها خودداری میکنم) یک لیست 1200 نفره وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تهیه و آن را در اختیار تمامی نهادهای تحت أمر و اداره اطلاعات قرار داد. محتوای این لیست این بود که ورودِ این 1200 نفر در دانشگاهها به دلیل مُخل بودن برای امنیت کشور ممنوع میباشد!
در سه الی چهار سال دولت آقای روحانی، حسین آقا اجازه ورود به دانشگاهها نداشت فقط به هیئتها، حوزههای علمیه، برخی از مدارس غیرانتفاعی، مساجد، حسینیهها، تکیهها و … ورود پیدا میکرد و در همۀ سخنرانیهایش درس مؤدب بودن را از امامین انقلاب آموخته بود و همیشه سرلوحه کار خود قرار میداد. حسین هیچ بیاحترامی به شخصی نمیکرد.
حسین آقا به خاطر ایدهپردازی و دیدِ باز، خودش توانایی هزینه کردن نداشت؛ اما کسانی را مییافت که موافق این مسیر بودند و هزینه پرداخت میکردند. خودش معتقد بود که صرفِ صحبت کردن برای جوانان کارساز نیست؛ بلکه لازم است آنها را تشویق کرد. با پیشنهاد او و برخی از دوستان، تلاش کردند تا در سطح استان و سایر جاهای خوش آب و هوای کشور، اردوهایی ترتیب داده میشد و تعدادی از افراد آن منطقه شناسایی میشدند و آنها را جمع کردند و 2 الی 3 روز به اردو میبردند و در آن جا اُمور زندگی، احکام دین، مسائل سیاسی روز کشور مطرح میشد. در کنار این آموزشها، مسابقاتی مطرح و جایزههای خوبی پرداخت میشد. کسی باورش نمیشد که یک طلبهای که فقط دغدغه درس خواندن دارد و وضعیت مالی خوبی هم ندارد، چگونه چنین جوایزی را تهیه میکند و به افراد شرکتکننده در اردو میدهد!
حاج آقا، لطفا از شب حادثه و چگونگی خبردار شدن خبر فوت استاد بفرمایید.
حوالی ساعت 21 بود که ما در یزد به یکی از پارکهایی که محل برگزاری دعای عرفه بود رفتیم و در حال بازگشتِ به خانه بودیم که حسین آقا به تلفن مادرش زنگ زد. او یک خداحافظیِ غیرمنتظرهای با مادرش کرد. مادر اعتراضی به سوی او روانه داشت که چرا چنین خداحافظی میکنی؟
گفت: حال ممکن است دیگر همدیگر را نبینیم و تلفن قطع شد. همان شب به منزل آمدیم و دو تن از خویشاوندان نیز به منزل ما آمدند و تا حوالی ساعت 23 آن جا بودند؛ اما من دارای یک مشکل درونی بودم و آن را درک نمیکردم و نمیدانستم که چگونهام.
به خودم گفتم إنشاءالله که خیر است. شب که خوابیدم، حوالی ساعت 2 یا 3 بامداد؛ در عالم رویا مزرعه بسیار بزرگی را دیدم که آخر آن پیدا نبود، وسعت بزرگی داشت و همانند مزارع بزرگ نیشکر بود، در عالم خواب به خود گفتم که الحمدالله و در حال مشاهده خوابی خوش هستم. در این مزرعه بسیار خوشحال بودم؛ اما یک مرتبه از وسط آن سبزهزار، یک سید بسیار زیبا، دوست داشتنی، بزرگوار و با لباس معمم پیدا شد.
من به محض دیدن این آقا گفتم سلام علیکم؛ ایشان در پاسخ گفتند: علیکم السلام. دستی بر سر شانه من گذاشتند و پرسیدند که برای قربانی چه کاری انجام دادی؟ گفتم که از دو روز قبل ما به این فکر بودیم که گوسفند خوبی در عید قربان، قربانی کنیم و آن را به مردم هدیه کنیم. این آقا لبخندی به من زدند و گفتند که قربانی شما انجام و قبول شد.
بعد از شنیدن این خبر، اطراف را که نگاه کردم، آن آقا را ندیدم. سپس بیدار شدم و متوجه نبودم که چه بر سرم آمده است. به خودم گفتم چون در فکر این قضیه و قربانی بودم، خواب آن را دیدم.
صبح عید، رفتیم و دو گوسفند قربانی کردیم. حوالی ساعت 10 صبح به خانه آوردیم و خواستم آن را تقسیم و در بین مردم پخش کنیم. همین که کیسه پلاستیکی را آوردیم تا تقسیم را آغاز کنیم، ناگهان تلفن محمدرضا، برادر بزرگتر محمدحسین چندین دفعه زنگ خورد و ایشان هم در حال پاسخگویی بود. ساعت از 10 گذشت که دیدیم سه تن از دوستان بزرگوار از جمله جناب آقای نجیمی، مسئول سازمان تبلیغات استان یزد زنگ دَر خانه را زدند و بدون معطلی بعد از باز شدن دَر، به داخل آمدند. من گفتم حاجآقا چه اتفاقی افتاده است؟
واکنش شما نسبت به این دیدار غیرمنتظره چطور بود؟
گفتند آمدیم تا شما را به ابرکوه بفرستیم؛ گفتم ابرکوه چه کار؟ ما تازه ابرکوه بودیم و الان در حال تقسیم گوشت قربانی میباشیم و چه خوب که شما هم آمدید تا تقدیمتان کنیم. بلافاصله گفت: من پیشنهادم این است که سینی گوشت را به داخل ماشین بگذارید و با محمدرضا و مادرش به ابرکوه بروید!
گفتم چرا ابرکوه، چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: هیچ، روز عید است و شما بهتر است که به ابرکوه بروید. بعد از چند دقیقه اصرار فراوان ایشان باعث شد تا ما لباس بپوشیم و سینی گوشت و وسایل را در ماشین بگذاریم و به سمت ابرکوه به راه بیفتیم.
تلفن محمدرضا نیز دائما در حال زنگ خوردن بود. درنهایت در مسیر ابرکوه، محمدرضا خبر را تدریجا به طور کامل بیان کرد. من مطمئنم که طبق فرمایش امام صادق(ع)، هر 5 نفر شهید یا در حکم شهید هستند و ما نیز به رضای خداوند متعال راضی هستیم؛ اما تحمل این داغ بسیار مشکل است.
حسین آقا، همسر و فرزندان به چیزی که میخواستند رسیدند؛ اما ما هستیم و کولهباری از غم که تمام سرمایهمان را از دست دادیم. من، همسرم، پدر و مادر همسر حسین آقا؛ دیگر چیزی برایمان نمانده است و حقیقتا اگر دعای خیر مردم پشت سر خانواده ما و خانواده همسر حسین آقا نبود، قطعا ما نیز نبودیم؛ اما چون که خداوند چنین مصلحتی را داشت، ما نیز راضی به رضای او هستیم.
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
عالی عالی
چه خوب است از فعالیت های ضد صهیونیستی ایشان و احتمال ترور ایشان توسط اسراییل هم مطلبی منتشر بفرمایید که چگونه این صهیونیستها بصورت فعال و خیلی هوشیار عناصر اثر گذار را شناسایی و حذف میکنند