درباره استاد فرج نژاد اشتباه نکنیم!
نویسنده: دکتر محمدعلی روزبهانی
حسین زبان عبری میدانست، اما دوستانی داشت که خیلی بهتر از او عبری میدانستند. این را خودش هم میدانست.
حسین از صهیونیسمپژوهان کم نظیر کشور بود و تألیفاتی بینظیر داشت. اما چهبسا شاگردانی تربیت کرده باشد که راه استاد را بهتر و قویتر ادامه دهند یا مراکزی باشد که تخصصیتر و گروهی این مهم را به پیش ببرند.
حسین لیسانس اقتصاد داشت از مؤسسه امام خمینی، فوق لیسانس فلسفه غرب داشت از دانشگاه مفید و دکتری حکمت هنر دینی داشت از دانشگاه ادیان و مذاهب، اما از او لیسانسیهتر و فوق لیسانسیهتر و دکتراتر در این مملکت بسیار است.
حسین اما گوهری داشت که کمنظیر و نایاب بود. گوهری که در قوطی هیچدانشگاهی، هیچ پژوهشگر یا زباندانی پیدا نمیشد. چه بسیار آدمها که مقالهها و کتابهایشان بسیار بیشتر از حسین است.
چه بسیار آدمها که تئوریدانی و فلسفه بافیشان بیشتر از حسین باشد، اما حسین ویژگی بینظیری داشت که در پرتو آن بود که همه این توانمندیها معنا مییافت و به کاری میآمد.
بدون حضور قطبنماهایی چون حسین، نه کسی توان و جرأت حرکت داشت و نه حرکتی میتوانست عزم مقصدی و نهایتی را داشته باشد.
فضای مجازی و انفجار اطلاعات جهان را از محتواهای از هم پاشیده و کلان پر کرده است. همه حیرت زده بر کرانه خانه محقر انباشتههای خویش ایستادهاند و کسی را یارای حرکت نیست.
جهان بی وجود امثال حسین مرگآباد متعفنی بیش نیست. حسین کیمیای مبارزه و حرکت را به میان جزیرههای راکد افعال ما میآورد. حسین با زندگییاش، با صداقت و اخلاص گفتار و رفتارش و با یقین به عالمگیری کلمه حق، مشعل مبارزه را زنده نگاه داشته بود. مشعلی که تنها از هرم گرمای آن میشد فکر کرد، کار کرد، حرکت کرد…
حسین و امثال حسین با زندگی هنرمندانه و زیبایشان، کارها را کار میکردند. حرفها را حرف میکردند. مبارزه و حرکت را در یخبندان جهان راکد و مادی ما میدمیدند و روحی الهی را بر پیکر بی جان کارها وارد می آوردند.
من هروقت حسین را میدیدم محو دستهایش محو زندگیش محو اخلاصش میشدم. اینها را نداشتم. اینها را نداشتیم. کم داشتیم. وگرنه انباری از حرف و نظر را در یخدان کتابخانه ام داشتم.
حسین اصل جنس بود. همانی بود که وصلت می کرد به معرکه روز دهم عاشورا، با همان حرارت شورآفرین حماسه در معیت سیدالشهدا…
از تشییع برگشتهام و مینویسم. امشبی که هنوز حیران و مبهوت به نبرد عقربههای زمان میروم و مأیوسانه التماسشان میکنم یک روز به عقب بازگردند.
دیدگاهتان را بنویسید