اوپنهایمر «کریستوفر نولان» یک فیلم بیوگرافیک خاص و غیرمتعارف، در اندازهای نیست که تمامی رسانههای داخلی و خارجی به صورت یکطرفهای آن را ستایش میکنند.
نولان به عنوان متهم ردیف اول، برای ساختن یک فیلم بیکیفیت، کاراکتر مهمی از دل تاریخ را در محور فیلمش قرار داده و تمام تلاش خود را به کار گرفته تا اثرش لحنی حماسی پیدا کند و با فعال کردن چند روایت موازی، درباره یک تراژدی تاریخی در بطن تاریخ، با پیچیدهنمایی، فیلمی بسازد که در پایان بتواند این استدلال کلیشهای را ارائه دهد: “قضاوت را به تماشاگران واگذار میکنم.”
این کارگردان پرهیاهو در آخرین ساختهاش درباره «جی رابرت اوپنهایمر»، پدر بمب اتمی، چرخشی دقیق و همه جانبه درباره او ارائه نمیدهد. هر چند این لقب هرگز خوشایند اوپنهایمرنبود اما این دانشمند فیزیکدانی کوانتومه «کشش مغناطیسی» را به سمت کشف و استفاده از تسلیحات هستهای برد و از یک کمونیست -یهودی تندروی سابق تبدیل شد که به مردی تنها رویایش پایان حضور آمریکا در جنگ بود.
او بعدها از ساختن این بمب ابراز تاسف کرد اما نامش با سلاحی عجین شد که از انفجار اولیه تا شیوع اثرات تشعشعات، صدها هزار کشته بر جای گذاشت و او برای استفاده از بمب در رویدادهای نمایشی بارها ابراز تاسف کرد.در عین حال معتقد بود که بشریت برای متوقف کردن همه جنگهای آینده به این بمب نیاز دارد.
پارادوکس ملموس تاریخی در زندگی او در فیلم نولان تاثیر منفی شگرفی دارد اما برداشت نولان از این شخصیت با تمام ایرادات، ناهماهنگیها به شدت وامدار شخصیت لورنس عربستان (۱۹۶۲) دیوید لین است.
فیلمنامه نولان با مانورهای سیاسی و دیالوگ نویسی سنگین همراه است و او فیلمی مبهم درباره یک شخصیت متناقض ارائه میکند و از اینکه فیلمش به هر سئوالی درباره این شخصیت پاسخ دهد، امتناع میورزد.
نولان پس از شکست فیلم بسیارضعیف «تنت» استودیوی برادران وارنر را را به مقصد یونیورسال ترک کرد تا اوپنهایمر را بسازد و آنقدر تحت فشار بود که مجبور شد با بودجهای کمتر از تولیدات همیشگیاش، انسان محورترین اثرش را بسازد. این رفتار یونیورسال و ایجاد محدودیت برای ساخت اوپنهایمر بسیار پرمعناست.
در این فیلم، کارگردان بهجای چیدن یک پازل روایی، پرترهای غیرخطی را از اطلاعات تکهتکهای ترسیم میکنند، از صحنههایی که بارها باید تماشا کرد تا معنایی ساختگی برای آن پیدا کرد.نولان تصاویر پراکنده ذهنیاش را از زندگی این دانشمند یهودی در یک ساختار تا حدی امپرسیونیستی سازماندهی میکند اما روایتهای موازی و غیرخطی دوباره به بلای محصولش تبدیل میشود.
نولان در این فیلم یک راز را حفظ میکند و کل فیلم بر مبنای افشای این راز بنا شده و سه ساعت تماشاگر را معطل افشای این راز میکند. دقیقا شبیه فرمولی که در فیلم مشهور «همشهری کین» وجود دارد و برای افشای گل رز، اورسن ولز دوساعت مخاطب را سرکار میگذارد.
آخرین افشاگری نولان شبیه ابهام «گل رز» است. اوپنهایمر و آلبرت انیشتین (تام کونتی) در یک جلسه مهم با هم بحث میکنند و واکنش انیشتین، زمینه دشمنی لوئیس اشتراوس (رابرت داونی، جونیور)، رئیس کمیسیون انرژی اتمی را شکل میدهد. او بر اساس یک فرضیه و رفتاری پارانوئیدی، زمینه درگیریهای سیاسی فیلم حول پدربمب اتمی را تشدید میکند.فیلمنامه نولان برگرفته از بیوگرافی سال ۲۰۰۵ کای برد و مارتین جی شرمن، «پرومتئوس آمریکایی: پیروزی و تراژدی جی رابرت اوپنهایمر» است اما ساختار روایی فیلم برخلاف کتاب خطی نیست و او نولان یک جلسه استماع و دفاع را به صورت موازی پیش میبرد.
جلسه دفاع برای کاراکتر اصلی داستان، اوپنهایمر را در هیاهوی هیئتی قرار میدهد که مجوز امنیتی او را در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بررسی میکند و از او میخواهد که به یاد بیاورد و به بسیاری از انتخاب های زندگی و ارتباطات مبهم خود با حزب کمونیست اشاره کند.
مورد دیگر شامل جلسه استماع برای ارزیابی درخواست اشتراوس در کابینه رئیس جمهور، دوایت آیزنهاور است.نولان تصاویر مربوط به جلسه استماع را با رنگ سیاه و سفید گرفته و اصرار دارد که یک روایت عینی و واقعی ارائه می دهد، در حالی که صحنه های رنگی به ذهنیت اوپنهایمر تعلق دارند.
ابزارهای روایی، همراه با تغییر از تک رنگ به رنگی، یادآور آثار الیور استون در دهه ۱۹۹۰ است، با کنایه ای خاص به نیکسون(۱۹۹۵ ). فیلم استون و نولان در مورد شخصیتی تاریخی با محل اختلاف فراوان است و شکستهای شخصی و پیروزی های برجسته او به تصویر کشیده میشود؛ ترکیبی از شواهد ذهنی و حقایق عینی.
برخلاف آنچیزی که کارگردان ساخته، فیلم بر سناریوهای پر پیچ و خم ذهنی یا جلوههای ویژه خیرهکننده تکیه نمیکند . فیلمبرداری فیلم در فرمت IMAX و ارائه چند نمایش ۷۰ میلی متری در سراسر دنیا این روزها مایه مباهات کارگردان این فیلم است.
استنلی کوبریک، بت نولان در فیلمسازی است و او نیز به مثابه بت خود در سینما که به پروژکتورها و کیفیت چاپ فیلمش نظارتی وسواسی داشت، در حرکتی کاملا سطحی یادآور فیلم هشت نفرت انگیز کوئنتین تارانتینو (۲۰۱۵) است، فیلم دیگری که در قالب ۷۰ میلی متر نمایش داده شد.
آی مکس و ۷۰ میلیمتری چه تاثیری بر فیلم خواهد داشت وقتی که بیشتر فیلم در فضاهای بسته می گذرد؟ کلاس های درس، آزمایشگاه های لوس آلاموس، اتاق های کنفرانس تنگ، اتاق های مملو از کاراکترهای مختلف.
این سکانسها برای فرمت ۷۰ میلیمتری و آی مکس که اغلب ثبت کننده تصاویر حماسههای بزرگ سینمایی است کاملا انتخابی نامتجانس به نظر میرسد. جایی که نولان و فیلمبردارش روی منظره نیومکزیکو زوم می کنند تا از یک برج اسکلتی آزمایش بمب را دنبال کنند، این امید را به زنده نگاه میدارد که این فیلم کمی به سینما نزدیک شود، اما چنین اتفاقی رخ نمیدهد و فیلممحیطی تله فیلمی اش را حفظ میکند.
نولان حتی نمیتواند در نقطه اوج آزمایش هستهای میان تمامی شخصیتهایی که در ساخت آن نقش داشتهاند، واکنش زنجیرهای ایجاد کند و این آزمایش نمیتواند فضای فیلم را مشتعل و گرم کند.
مخاطبان تصور میکنند لحظه اوج فیلم با اولین آزمایش موفقیت آمیز بمب اتمی فرا می رسد و از آن پس ادامه روایت به صورت اختصاصی وارد جهان درونی اوپنهایمر خواهد شد.از زمان آزمایش بمب اتمی، نولان یک ساعت فرصت دارد تا شخصیت های خود، انگیزه های سیاسی و شخصی آنها را بررسی کند و توجیهات مرسوم برای انداختن بمبها در هیروشیما و ناکازاکی را زیر سوال ببرد.در یک جلسه کاملا کلیشه ای زمانی که استراوس می گوید:” ژاپن هرگز تسلیم نمی شد” ، اوپنهایمر میخواهد کنترل خود را بر اختراع تازهاش حفظ کند و جایگاهش را تثبیت کند.
این قدرتخواهی فردی توام با جاهطلبی فردی وقتی از دست میرود که در بخش دیگری او با صدای بلند علیه استفاده از بمب یا ایجاد یک زرادخانه پس از جنگ برای محافظت از ایالات متحده در برابر اتحاد جماهیر شوروی خروشانتر، در مقابل دوربین سخنرانی میکند.
مسیر ساخت بمب اتمی برای اوپنهایمر قبل از تراژدی قرن، یعنی بمباران هیروشیما و ناکازاکی، جادهای کاملا یکسویه است. او تلاش می کند با ساختن بمب صلحی بزرگ را ایجاد اما در صحنهای او با ملایمت در گفتوگو با ترومن (گری اولدمن) خطرات یک مسابقه تسلیحاتی میان بلوک شرق و غرب را ترسیم میکند ومورد تمسخر قرار میگیرد.با نمایش دقیق این لحظات و تناقض شخصیت محوری فیلم، نولان در مرداب دوگانههای شخصیتپردازی بدون توضیح فرو میرود.
اوپنهایمر و مقاماتی که تصمیم به بمباران ژاپن میگیرند،در صحنهای بدبینانه که هنری استیمسون تصمیم میگیرد مکان تعطیلات مورد علاقهاش، کیوتو را بمباران نکند و سرمستانه از بمب باران سخن به زبان میآورند، صورت ذوق زده اوپنهایمر بُعد متناقض دیگری از شخصیت او را نشان میدهد که با رویکردش در نیمه پایانی با محوریت ضدیت با توسعه رقابت تسلیحاتی اتمی تناقض دارد.
با این حال، اوپنهایمر آمریکایی را تصور میکند که برخی پوستهای صورتشان کنده شده، بدنهایشان در پوستههای خاکستری باقی مانده ، مانند بقایای مردگان در پمپئی. با این حال، سیاستمداران هیچ پشیمانی یا انسانیتی نشان نمیدهند و حتی اگر بتوانند اثرات وحشتناک بمب را ببینند، نولان این تصور را به جا میگذارد که بدون شک میل تنگ نظرانه آنها برای محافظت از قدرت خود، بر هر گونه احتیاط آزاردهنده اومانیستی غلبه خواهد کرد.
با حال این شیوه تازه نولان در ارائه یک روایت بیوگرافیک تبدیل به اثری برای جستجوگری درباره اوپنهایمر نمی شود.کارگردان تصور میکند با بررسی روابط شخصی اوپنهایمر با همکاران و معشوقههایش میتواند، زمینه کنکاش اثرش را درباره شخصیت محوری تقویت کند.
ثمره آخرین ساخته کارگردان«شوالیه تاریکی» صرفا از یک دیدگاه ذهنی، یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخی را به درستی منعکس می کند.«کیلیان مورفی» عملکرد شگفت انگیزی در این فیلم از خود به جای نمیگذارد. او همواره با پیتر اوتول در فیلم لارنس عربستان سنجیده خواهد شد.
لارنس و اوپنهایمر به سوی اعمالی سوق داده میشوند که ظاهرا از نظر فکری از آن متنفر هستند و نسبت به پیامدهای سیاسی کارشان کاملاً سادهلوحانه عمل میکنند، اما به دلیل غرور و نیاز وسواسآمیز خود مجبور هستند، با شکست در پایان راه طی شده زندگیاشان مواجه شوند.
یکی دیگر از شباهتهای لارنس این است که اوپنهایمر به هویتها میپردازد، و از نقش یک فیزیکدان به یک سیاستمدار آزاد تغییر موقعیت میدهد، درست همانطور که لارنس از کالبد یک سرباز بریتانیایی به قالب جنگجوی بیابانی عرب به طور متناوب در رفت و آمد است.
اوپنهایمر حتی برای مدتی کمونیسم را امتحان میکند که منجر به سؤالات زیادی در مورد وفاداری او در طول فیلم میشود. بخش اعظم جلسه رسیدگی به مجوز امنیتی او تلاشی است تا دلیل ارتباط اوپنهایمر با اهداف چپ یا داشتن دوستان کمونیست را مشخص کند.
پس از پایان فیلم پاسخهای بی شماری در مورد این شخصیت مبهم باقی میماند و برای استناد این گنگی میتوان اشاره کاراکتر «تلر» در فیلم را مبنا قرار داد که میگوید: “هیچ کس نمی داند شما به چه چیزی اعتقاد دارید.” اوپنهایمر بدون شک گنگترین شخصیت حاضر در آثار نولان تا به امروز است و مورفی او را با یک اجرای بسیار تکراری برگرفته از پیتراتول لارنس عربستان تکرار میکند.
متاسفانه نولان فیلم خود را به پیامسازی سیاسی تقلیل میدهد، همانطور که بسیاری از فیلمهای امروزی در فرهنگ با سیاسیکاری گره خوردهاند و مهم نیست که نولان چقدر تلاش میکند تماشاگر را با جلوه های حماسی تکنیکال متقاعد کند.
این فیلم با همه تلاش سازندگان تبدیل به یک درام کاوشگرایانه درباره فردی چندوجهی نمیشود و فاصله عاطفی معمول نویسندگان و کارگردان به خوبی با موضوع همخوانی ندارد.
نهایت سعی مولفان مردی است که نبوغ و دیدگاهش را نمی توان در یک پرتره بیوگرافی انتزاعی ساده خلاصه کرد.
هویت درهمتنیده اوپنهایمر موضوع جذابی است اما فیلم نولان بیش از شخصیت فردی روی محیط و تاریخی تمرکز میکند که ساخته ذهن اوست. کارگردان در این فیم جفت پوچ میآورد و اوپنهایمر و اهداف او تبدیل به موضوع ثانویه فیلم می شود و تماشاگر با انبوهی از تناقضات روانشناختی حول شخصیت اصلی روبروست و نمیداند اوپنهایمر را چگونه درک کند.
علیرضا پورصباغ