درخت ممنوعۀ علم
در باب سوم سفر پیدایش از کتاب تورات، تصریح شده است که «مار»، حوا و آدم را فریفت و سبب شد تا آنها به «درخت ممنوعه» نزدیک شوند و از میوۀ آن بخورند.
«مار گفت: خدا خوب میداند، زمانی از میوه آن درخت بخورید، چشمان شما باز میشود و مانند خدا میشوید و میتوانید خوب را از بد تشخیص دهید.»
به این ترتیب آدم و حوا فریب خورده و از میوۀ درخت ممنوعه تناول کردند.
در تورات آمده است: «آنگاه چشمان هر دو باز شد و از برهنگی خود آگاه شدند؛ پس با برگهای درختِ انجیر پوششی برای خود درست کردند.
عصر همان روز، آدم و زنش[حوا] صدای خداوند را که در باغ راه میرفت شنیدند و خود را لابلای درختان پنهان کردند. خداوند آدم را ندا داد: «ای آدم چرا خود را پنهان می کنی؟»
آدم جواب داد: «صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم. زیرا برهنه بودم، پس خود را پنهان کردم.»
خداوند فرمود: «چه کسی به تو گفت برهنهای؟ آیا از میوه آن درختی خوردی که به تو گفته بودم از آن نخوری؟»
سپس خداوند فرمود: «حال که آدم مانند ما [خدا] شده است و خوب و بد را میشناسد، نباید گذاشت از میوۀ «درخت حیات» نیز بخورد و تا ابد زنده بماند.»
به تصریح کتاب تورات، وقتی آدم و حوا از میوۀ درخت ممنوعه و درواقع درخت علم، دانایی و آگاهی خوردند، از علم و دانایی و آگاهی برخوردار شدند که خداوند از آنان منع و دریغ کرده بود. این در حالی است که در قرآن کریم به روشنی آمده است که خداوند به حضرت آدم علم و آگاهی داد و جبرئیل اسماء الهی را به او آموخته بود. ولی شیطان آنها را منحرف ساخت و لغزانید: «وَ عَلَّمَ ءادَمَ الأَسماءَ کُلَّها»(بقره/۳۱) «فَاَزَلَّهُمَا الشَّیطانَ عَنها»(بقره/۳۶)
خداوند وقتی به نفس و حقیقت وجود آدمی یعنی دیگر ابنای بشر و فرزندان آدم، قسم یاد میکند که او را پس از آراستن و سامان دادن در قالب موجود انسانی، بدی ها و خوبیها «فجور و تقوی» را به او الهام کرده است.
«وَ نَفسٍ وَ مَا سَوّئها؛ فَاَلهَمَها فُجورَها و تَقواها»(شمس/۷ و ۸)
در عباراتِ تورات، آدم، خداگونه و خدا، آدمگونه معرفی شده است. علاوه بر این، با اشاره به قدم زدن خدا و صدا کردن آدم از سوی او، نشان داده میشود که او نیز مثل آدم، دارای جسم و پیکر است و با نگاهی مادیگرایانه و حسگرایانه قابل تعریف است. از سوی دیگر، طبق اندیشه توراتی، خدا نمیخواست که آدم علم و معرفت و آگاهی پیدا کند. بنابراین درخت ممنوعه از منظر یهود، یعنی درخت آگاهی، علم و معرفت که خدا از آدم دریغ کرده بود ولی آدم با سرپیچی از فرمان خدا، توانست از علم و معرفت یا شناخت برخوردار شود. نتیجه اینکه اگر آدمیزاد بخواهد بر اساس فرامین الهی و با تکیه بر ایمان به خدا و اوامر و نواهی او زندگی کند، از دانش و علم و آگاهی محروم خواهد بود مگر این که از ایمان الهی خارج شود تا چشم و گوشش باز و عقل و فهم او شکوفا شود.
استاد شهید مرتضی مطهری در باب این مسأله چنین نوشته است: در تورات، تحریفی واقع شده است که من خیال نمیکنم در جهان تحریفی به اندازۀ این تحریف به بشریت زیان وارد کرده [و آسیب رسانده] باشد.
…از خود قرآن و قرائن قرآنی و مسلّمات و روایات اسلامی برمیآید که آن میوه ممنوع، به جنبۀ حیوانیت انسان مربوط میشود نه جنبۀ انسانیت انسان، یعنی امری از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضدانسانی و… .بوده است.
در تورات، دستِ جنایتکارانِ تحریف قضیه را به این شکل جلوه داده است که درختی که خدا به آدم دستور داد نزدیک آن نشود، مربوط به جنبۀ انسانیت آدم است نه جنبۀ حیوانیت آدم، به جنبۀ اعتلای آدم نه به جنبه تسفّل آدم. یعنی دو کمال برای آدم وجود داشت و خدا میخواست آن دو کمال را از او دریغ کند: یکی کمال معرفت و دیگری کمال جاودانه بودن. خدا نمیخواست این دو را به آدم بدهد. آدم از درخت یعنی درخت شناسایی (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد و با خود گفت تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه میفهمیم خوب یعنی چه، بد یعنی چه! خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمیخواستیم او از شجرۀ معرفت و شناخت بهرهمند شود اما خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد، خطر این که از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند، هست؛ پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم.»
از دیدگاه استاد مطهری، مطابق «منطق اسلام، آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد.
یعنی [۱]شناخت؛ [۲]بعد جهانبینی پیدا کرد، [3] بعد ایدئولوژی پیدا کرد؛ [4] و بعد ایدئولوژی او را به عمل ملتزم کرد، به این جا که رسید پایش لغزید؛ گفتند: از بهشت برو بیرون، ولی تورات یهودیت میگوید از اوّل به او گفتند شناخت پیدا نکن؛ چون شناخت پیدا کرد و چشمهایش باز شد، به او گفتند برو بیرون، چرا؟ چون آن درخت، درخت معرفت بود، این است که کمتر اندیشهای، فکری و نظریه تحریف شدهای، به اندازه این تحریفی که در تورات وارد شده است به بشریت و عالم دین ضرر زده است. هنوز که هنوز است در دنیا این موج مطرح است که یا علم یا دین یا یکی از اینها.»
بعضی اندیشمندان و بزرگان ساحت علم و معرفت معتقدند که این نظریه توراتی نه فقط سرآغاز بسیاری از کجرویها و انحرافات فکری در دانش خداشناسی، انسانشناسی و هستیشناسی استژ بلکه ریشه و منشأ همه آن چیزهایی است که امروز از آن به عنوان تقابل و تضاد ایمان و علوم الهی با علم، دانش تجربی و عقل بشری از آن یاد میشود.
«این فکر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد. مذهب، یعنی دین خدا، دستور خدا. گفتند: پس معلوم میشود میان دین و معرفت تضاد است، یا آدم باید دین داشته باشد، امر خدا را بپذیرد، [فاقد شناخت باشد] یا باید از درخت معرفت [شناخت] بخورد و چشمهایش باز شود.
… این است که در دنیای اروپا یک مسأله فوقالعاده مهم، تضاد علم و دین به وجود آمده است. خیال نکنید که این مسأله، مسألهای بوده که چهار تا دانشمند از خود درآوردهاند، ریشه آن در عقاید مذهبی مسیحیت و یهودیت وجود دارد که هر دو تورات را به عنوان «عهد عتیق» میدانند.»
این تحریف، انحراف و کجروی، نه فقط نوعی تقابل و تضاد با حقیقت و سنت حاکم بر نظام خلقت است، بلکه حرکت جدالی و چالشبرانگیزی با علوم الهی و خالق و صانع جهان هستی است.
انسان رقیب و حریف خدا میشود!
با جرأت و قاطعیت میتوان ادعا کرد آنچه که در چند سدۀ اخیر، تحت عنوان رنسانس، مدرنیسم، جنبش اصلاحات مذهبی(رفورمیشن)، سکولاریسم، فرویدیسم، اگزیستانسیالیسم، ناتورالیسم، اومانیسم، فمینیسم، مارکسیسم و کمونیسم، داروینیسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم، نیهیلیسم و… جامعۀ بشری را از مسیر انسانیت و معیارها و ارزش های انسانی، دور یا خارج کرده، ریشه در این فرضیه یا نظریه توراتی دارد.
بشر امروز، بر اساس این آموزهها و نظریهها، در نظام هستی، نه یک عبد و بنده در برابر مولا و خدا بلکه یک رقیب، حریف، چالشگر و عصیانگر غالب در برابر فرامین و احکام و سنتهای خالق خود جلوهگری و خودنمایی میکند.
به عقیده دانشمندان برآوردهای نسبتاً دقیق علمی امروز ثابت میکند و نشان میدهد که «کره زمین با سرعتی قریب به ۱۶۰۰ کیلومتر در ساعت از غرب به شرق به گرد خویش میچرخد، و با بیشتر از شصت برابر این سرعت به دور خورشید میگردد، اما شکل نامنظم زمین بر روی هر دوی این حرکتها تأثیر میگذارد. مدت زمانی که لازم است تا زمین یک دور کامل به گرد محورش بچرخد نهتنها متغیر است بلکه بستگی هم دارد به این که چه نقطهای در فضا به عنوان مبدأ اندازه گیری در نظر گرفته شود. اگر خورشید را به عنوان مبدأ انتخاب کنیم، یک دور کامل یا یک روز خورشیدی، ۲۴ ساعت به طول میانجامد.»
تازه همه این اطلاعات و معلوماتِ آسمانی، زمینی، نجومی، کهکشانی و انسانشناختی گوشۀ بسیار کوچکی از علوم الهی است که در اختیار بشر قرار گرفته است. آنچنان که خود خالق هستی در قرآن کریم میفرماید: «آنچه از علم به شما داده شده، بسیار اندک است.» «وَ مآ اُتیتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قَلیلاً»
با این همه، بعضی نویسندگان و دانشمندان مشهور در عرصه جهانی که یهودی یا یهودزدهاند، براساس اندیشه مبتنی بر مادهپرستی و حسگرایی، این نظم را که «آیتی از حکمت فرازین الهی» است یک پدیده تصادفی قلمداد کرده و وجود و نقش خدا و خالق عالم را به طور کلی نفی و انکار میکنند.
استیون هاوکینگ یکی از فیزیکدانان مشهور جهانی است که در کتاب «طرح بزرگ» به صراحت اعلام میکند: «جهان به خدا نیاز ندارد. اعتقاد به خدا نتیجه جهل به قوانین طبیعی است. بهشت یا زندگی پس از مرگ وجود ندارد. جهان میتواند خود را از هیچ ایجاد کند. انسان یک ماشین زیستی است و اختیاری ندارد. لازم نیست برای روشن کردن فتیله جهان از خدا کمک بگیریم.»
از دید این جماعت، جهان پدیدهای تصادفی است و علت و معلولی در کار نیست. کارل پوپر یهودی یکی دیگر از این نویسندگان و به اصطلاح فیلسوفان و جامعهشناسان مشهور در عرصه جهانی است. فردی که هنوز سایه سنگین او بر نظام آموزشی ایران و در دانشگاههای کشور سنگینی میکند و آموزههای او را بعضی استادان ما مثل نقل و نبات، در بین دانشگاهیان و دانشجویان مسلمان استفاده و بیان میکنند.کارل پوپر در خانوادۀ ثروتمند یهودی متولد و به قول خود، بعدها به آیین شبهیهودی پروتستان گرایش پیدا کرد. او خود را مثل ولتر، کانت، دیوید هیوم، پیرو «نهضت روشنایی» میداند. حرف آخر و سخن مختصر پوپر این است که: «ما گمان میبریم جهان بر اساس علیت بنا شده، دور و تسلسلی از دلایل و نتایج، به سان یک ساعت؛ اما حقیقت این نیست.
…ما آموختهایم که در جهان احتمالات زندگی میکنیم؛ جهانی خلاق، غیر مکانیکی و در حال انبساط؛ بنابراین جهان بر پایه اتفاقاتی بنا شده که تحت تاثیر بعضی احتمالات هدایت میشود.»
مرحوم دکتر سید احمد فردید، این حرکت، سیر و برنامۀ اندیشهپردازی و اندیشهسازی از سوی برخی افراد معلوم الهویه را غلبه جریان یهودی، ماسونی و صهیونی دانسته و نظریههای کارل پوپر یهودی را مشتی «یاوه» میداند: «اثبات مثلث ماسونیت و یهودیت و صهیونیت، که آن دو باطن این سومی است و با این سومی تاریخ تمام میشود. اگر یهودیت و ماسونیت نبود، صهیونیت هم نبود. … بگویم که این پوپر چه یاوههایی گفته است… .
«باید» و «نباید» و ارزش، یکی از حرفهای کارل پوپر این است. اصلاً ارزشی که با پوپر آمده فتوای باطن و اسلامیت انسان میرود و جایش را ناس و نسناسیت میگیرد.»
این به اصطلاح جامعهشناس و یا فیلسوف مشهور یهودی، مدعی است که آنچه او میگوید حقیقت است، نه آنچه که دانشمندان و عالمان معتقد به ماوراءالطبیعه تأکید دارند!
در کنار پوپر، اندیشۀ دیگر نویسندگان و جامعهشناسان مشهور یهودی، از جمله هِنری برگسون یهودی و دیوید امیل دورکیم یهودی نیز در مراکز علمی و دانشگاهی ما، سایه سنگینی دارند. یعنی آموزههایی که در غایت به مادهگرایی، ماتریالیسم و حسگرایی ختم میشود.
به قرآن و حدیث با برچسب غیرعلمی حمله میشود
حاصل آموزش و ترویج این اندیشهها و آموزهها در میان نسل مسلمان دانشگاهی این میشود که امروز، اگر در اثر علمی و پژوهشی دانشگاهی، به سندی متقن و علمی و اثبات شده از کلام الهی، یعنی قرآن یا روایات پیامبران از جمله نبی مکرّم اسلام (ص) و امامان معصوم (علیهمالسلام) اشاره گردد، با برچسب غیرعلمی تحقیر و تکذیب شده، اما اگر به قول امثال پوپر، دورکیم، برگسون، مارکس، فروید و امثال آنها استناد شود، اعتبار علمی پیدا میکند و آن را تأیید و تشویق خواهند کرد!
از دیگر نویسندگان مشهور و جهانی یهودی که فرضیههای به اصطلاح علمی او در تقابل با هستیشناسی توحیدی و علوم الهی و نظام ماوراءالطبیعه است، استفن گولد میباشد. او به صراحت تأکید و اصرار میکند که «انسان عموزادۀ میمون است» این نظریهپرداز یهودی میگوید: انسان همچون دایناسورها که میلیونها سال بر این کره [زمین] فرمانروایی کردند، ممکن است به دلایل اسرارآمیزی ناپدید شود. او که متأثر از نظریه و یا فرضیه تکامل داروین است سالها استاد دانشگاه هاروارد بوده و تأثیری شگرف بر افکار دانشگاهیان گذاشته است.
استفن گولد معتقد است که اندیشه تکامل داروین، فراتر از یک فرضیه یا نظریه، بلکه «یکی از علوم پایه» است. طبق این نظریه، گرداننده بازی تکامل نه پروردگار بلکه تصادف است که نقش اصلی را ایفا کرده است.
از نظر این جماعت، مفهوم نظمی که ناشی از بینظمی و تصادف و نوعی پدیده طبیعی است نه تدبیر خدای خالق و صانع هستی. گفته میشود این نظریه حتی پیش از داروین، به صورت ساده در نظریه آدام اسمیت اقتصاددان اسکاتلندی دیده شد و داروین تحت تأثیر نوشتههای او قرار گرفته است. تا جایی که کارل مُردخای لوی مشهور به کارل مارکس یهودی و پایهگذار اندیشه و مکتب ماتریالیستی مارکسیسم، در تدوین بخش عمده کتابش از نظریههای داروین تأثیر پذیرفته است. یعنی اندیشه کارل مارکس یهودی، مبنی بر مبارزه طبقاتی و پیروزی نهایی طبقه کارگر به عنوان مرحلهای تاریخی مستقیماً برگرفته از «اصل انواع داروین» است و ریشه در آن دارد.
سخن و پیام غایی این نظریهها این است که نظم طبیعی حاکم بر جهان هستی، نه براساس قانون و قاعده، بلکه تصادفی و نتیجۀ بازی جهانی و همیشگی است و ضرورت تاریخی ندارد.
یعنی همانگونه که داروین تصریح و تأکید کرده بود، انسان بر اساس طرح خاص آفریده نشده، بلکه در پنج میلیون سال پیش در مکانی که امروز به نام «کنیا» شناخته میشود برحسب تصادف به وجود آمده است.»
نظریهها و فرضیههای مشابهی درباره انسان، چگونگی آفرینش جهان، نظام خلقت، معجزات و قصص انبیای الهی از سوی دیگر نویسندگان و نظریهسازان عمدتاً یهودی، تولید و ترویج شده که از جمله آن میتوان به کلود لوی اشتراوس یهودی در حوزه مردمشناسی، نژادشناسی و قبیلهشناسی و نیز ایزاک آسیموف یهودی اشاره کرد.
درباره ایزاک آسیموف یهودی جا دارد یادآوری شود که از ایشان بیش از ۲۵۰ عنوان کتاب، بهویژه در مقطع نوجوانان و در حوزه مباحث کیهانشناسی، دایناسورشناسی، ستارهشناسی، خلقت آسمان، زمین، انسان، اقیانوس، تاریخ، سیاهچالهها، شب، روز و نیز دهها مقاله درباره او در ایران چاپ و منتشر شده است.
علمی که ماوراء الطبیعه را نفی میکند
نتیجۀ غایی و حرف و پیام آخر این دست از نویسندگان و نظریهپردازان این است که چیزی به نام ماوراءالطبیعه وجود ندارد و هرچه هست در همین دنیاست که عقل و حواس ما درک و فهم میکند. بنابراین آنچه خارج از درک و فهم عقل و حواس ماست، واقعیت و حقیقت ندارد و ساخته اوهام و خیالات بشر است!
آنچنان که کلود لوی اشتراوس یهودی میگوید «علم ژنتیک به ما این امکان را داده که از جرگه متافیزیک خارج شویم و براساس دادههای عینی به شناخت موضوع بپردازیم.»
توماس استفن زاز (ساس) نویسنده و روانکاو یهودی آمریکایی با اشاره به یکی از همقطاران خود مینویسد: نمیدانم [ماروین] مینسکی حق دارد یا نه؟ اما خود من پس از آنکه دریافتم ولادتم پس از گذشت چند میلیارد سال تکامل، امری تصادفی بوده و آن هم بر روی زمینی که آن نیز حاصل تصادف است و پس از آنکه دریافتم فرهنگ من اکتسابی نیست بلکه در ژنهای من ثبت شده، باید اکنون بیاموزم که چیزی جز یک ماشین متفکر نیستم؛ ماشینی که به زودی به یک کامپیوتر مبدّل خواهد شد. سفر دشواری در پیش است!
نکتۀ قابل توجه و حائز اهمیت این است که این نویسنده و روانکاو مشهور آمریکا، با چنین افکار پریشان، پوچگرا و سردرگم، درباره نظام آفرینش جهان، هزاران انسان را میتواند تحت تأثیر افکار و اندیشههای خود قرار داده و از مسیر ذاتی و فطری انسانی دور یا منحرف کند و برای هزاران مراجعهکننده و بیمار خود، نسخههای نادرست تجویز کند و آنها را به انحراف بکشاند.
کارل ادوارد ساگان یهودی که در عرصه جهان علم به عنوان ستارهشناس و متخصص فیزیک نجومی شناخته شده و سالها در یکی از رصدخانههای آمریکا مشغول فعالیت بود و حتی مدالهایی از سازمان فضایی آمریکا (ناسا) نیز دریافت کرده، از دیگر نظریهسازان یهودی است که به نظام هستی، نگاهی ماتریالیستی دارد. او میگوید: «جهان با یک انفجار ابتدایی به وجود آمده است، ولی همچنان از چرایی و چگونگی آن و نیز آنچه قبل از آن وجود داشته ما بیخبریم.»
ساگان سالها در رأس مؤسسه عظیم مطالعاتی و نیز مسؤول هیأتهای اکتشافات علمی و سفینههای فضایی در آمریکا بود. علاوه بر این به همراه همسرش(آنِ درویان) یک مجموعه تلویزیونی و یک کتاب به نام کیهان تدارک دیده بود که صدها میلیون مخاطب داشت.
کارل ساگان اگرچه دربارۀ افزایش گرمای روی زمین و نیز ذخیرۀ انبوه سلاحهای اتمی از سوی قدرتهای جهانی هشدار میدهد و آن را خطری برای کره زمین و بشریت قلمداد میکند، اما نابودی این کره خاکی از دیدگاه علمی او، آن هم در چند میلیارد سال آینده موجب ناخوشبینیاش دربارۀ آینده جهان و به یأس او تبدیل شده است. به طوری که میگوید: برداشت سنتی [دینی و الهی] که ما از جهان [آغاز و پایان آن] داشتهایم دیگر مورد قبول نیست. کیهان در برابر چشم ما همواره در حال دگرگونی است. ستارگان به دنیا میآیند و میمیرند و مجموعههایی پدیدار میشوند و از هم میپاشند. …پس این فرضیه که جهان بین انقباض و انفجار در نوسان است تأئید می شود.
پوچی، هراس و یأس مقصد علم غیر الهی
بی شک این فرضیههای علمی بدبینانه و مأیوسکننده بر روح و روان و ذهن میلیونها مخاطب انسانی شوک خطرناکی را وارد میکند تا جایی که بسیاری از مخاطبان ناآگاه را به پوچی، هراس و یأس دچار میکند.
این سرخوردگی فکری و پوچگرایی دلیل اصلی بنبستگرایی خودِ این جماعت است که سرانجامی جز خودکشی و خودزنی نداشته است. آنچنان که شمار قابل توجهی از این گروه از جمله فرانتس کافکای یهودی و آرتور کستلر یهودی و… به خودزنی و خودکشی مبادرت کردهاند. ترویج این فرهنگ در میان خیل جوانان، چه آمریکایی و چه ایرانی، خطر بزرگی است که جامعه بشری را تهدید میکند.
در پوچگرایی به قول دکتر سید احمد فردید «در نیهیلیسم انسان از خود بیخود میشود و فنای از خود پیدا میکند، اما این فنا حقیقی نیست. نیستانگاری، منفعل عَرق و ورق است. نیستانگاری فعال خودکشی و نفی ارزشهاست. نیستانگاری ناقض عقلمداری و ناقض عقلانیت است. انسانِ نیستانگار حکم خودش را صادر میکند که مظهر آن کانت است. نوکانتیها و پوپر در زمرۀ نیستانگاران ناقصند.
مرحوم سید احمد فردید درباره ریشه و دلایلِ نظریهسازیها و فلسفهبافیهای برخی دانشمندان و نویسندگان مشهور و جهانی یهود، چنین میگوید: «بشر هر روز بیشتر دارد درمییابد که از دست این یهودی چه میکشد. کین توزی نیست، مسأله راز است. باید بگویم یهودی از خاک کنده شده، خدا خواسته و ما باید دعا کنیم که خدا لطفی کند نسبت به او؛ از آنجایی که از خاک کنده شده، آسمان هم ندارد، و از آنجا که آسمان ندارد، با خدا و فرشتگان هم ارتباط ندارد. با خدای موسی(ع) و خدای دین حنیف ابراهیم ارتباط ندارد و خدایش نفس اماره است… خدایش حلول و اتحاد است. خدایش بانک است و بانکداران، خدایش سرمایه و سرمایهداری است. خدایش نفس اماره کسینجرهاست. این قوم کنده شده از خاک ریشه ندارد. …یهودی مهجور و مانده و رانده از حق است و این قوم است که بعد از کانت فلسفه غرب را در دست دارد. …یهودی امروز کارش این است که دنیا را به فساد بکشد.»
محمدتقی تقیپور