نقد فیلم آخرین جلسه فروید Freud’s Last Session 2023 | قسمت دوم
قسمت اول نقد فیلم Freud’s Last Session 2023
قضاوت و روایت | فیلم Freud’s Last Session
روایت و قضاوت اول
صدای آژیر خطر در حالی که لوئیس و فروید به پناهگاه کلیسا میشتابند، تنش و اضطراب را به اوج میرساند. در این فضا لوئیس دچار حملۀ عصبی میشود و در این لحظه ما به عمق زخمهای روانی او در جنگ جهانی اول پی میبریم. تجربیات تلخ او نه تنها او را به سمت سرنوشت جدیدی سوق میدهد، بلکه ارتباطی عمیق با گذشتهاش برقرار میکند. در دنیای لوئیس ایمان مسیحی و پایبندی به آموزههای کلیسا برایش اهمیت زیادی دارد اما با این حال او نمیتواند بهطور کامل از چنگال فروید بگریزد؛

در مسیر بازگشت از کلیسا، شوخی و طنزی که بین لوئیس و فروید رد و بدل میشود، نمادی از چگونگی استفاده از طنز بهعنوان مکانیسمی دفاعی برای دوری از اضطراب و مواجهه با ترومای روانی است. فروید بهعنوان روانکاو میگوید که انسانها از طریق شوخی و طنز تلاش میکنند تا با احساسات دردناک و اضطراب ناشی از تجربیات سخت، به شکلی کمتر تهدیدکننده روبهرو شوند. طنز بهنوعی راهی برای گریز از احساسات ناخوشایند است و به فرد کمک میکند که بدون تجربه مستقیم اضطراب یا حملات عصبی، بهنوعی فراموشی دست یابد.
لوئیس با اشاره به کتاب فروید دربارۀ «طنز دفاعی» و شوخی کردن در مورد مثالهای بیرحمانهای که فروید در مورد طنز انگلیسیها آورده است(کار تو مثل تشریح قورباغهای روی میز است) نشان میدهد که این نوع طنز میتواند خود انسان را زیر ذرهبین قرار دهد و حتی برخی جنبههای ناخوشایند رفتار یا فکر انسان را بهصورت اغراقآمیز و گاه بیرحمانه و غیرواقعی به تصویر بکشد. با شوخی در مورد روش فروید، لوئیس به شکلی تلویحی میخواهد بگوید که تحلیلهای فروید گاهی بیش از حد اغراقآمیز و غیرواقعی بهنظر میرسد.

در نهایت، شوخی لوئیس در مورد دو یهودی کنار حمام نیز به تناقض بین افکار و رفتار اشاره دارد. این تناقضات طنزآمیز معمولاً برای آشکار کردن تفاوتهای بین چیزی که میگوییم و چیزی که عمل میکنیم استفاده میشود. لوئیس با بیان این جمله که بامزگی شوخی فروید در کتابش در حد مراسم اعدام است، اشارهای به اغراق و قساوتی دارد که گاهی در تحلیلهای فروید دیده میشود که در اینجا به شکلی طنزآمیز مطرح شده است. این گفتگو علاوه بر جنبۀ طنز به پیچیدگی رابطۀ بین دفاع روانی و طنز در زندگی انسانها و چگونگی مواجهه با ترس و رنج نیز اشاره میکند.
استدلال لوئیس را میتوان به نظریهپردازی فروید و تأثیر تجربههای شخصی او ربط داد. فروید مانند هر فرد دیگری از تجربههای شخصی و روابط اولیهاش با والدین تأثیر پذیرفته است و این تأثیرات میتواند بهطور ناخودآگاه در نظریههایش نمود یابد. در اینجا لوئیس با اشاره به نوع تحلیلهای اغراقآمیز، بیمزه، غیرواقعی و نامرتبط فروید در مثالهایش غیرمستقیم به این نکته اشاره میکند که فروید نهتنها در شوخیها بلکه در کل نظریهپردازیاش رویکردی اغراقآمیز، بیمزه، غیرواقعی و نامرتبط اتخاذ کرده که شاید ریشه در تجربیات شخصی و روانی او در کودکی دارد.
تاثیر گذشته فروید بر نظریاتش
فرضیات فروید از جمله تأکید شدید او بر نقش لیبیدو و کشانندههای جنسی در رفتار انسان، میتواند بازتابی از نوع رابطۀ او با والدینش بهویژه رابطه پیچیدهای که با مادرش و در نهایت پدرش داشت باشد.
زیگموند فروید در طول زندگی خود خاطراتی از برخوردهای منفی و تحقیرکنندۀ والدینش بیان کرده است. برخی از این تجارب که تأثیرات روانی مهمی در او ایجاد کردهاند در ادامه میآیند. مواردی که در بیان فرضیاتش مؤثر بوده است و خبر از این میدهد که خود فروید نیز با برخی مشکلات روانی و طرحوارههای متعددی درگیر بوده است.
- تحقیر در ماجرای توهین خیابانی به پدرش: فروید روایت میکند که روزی همراه پدرش در خیابان در حال قدم زدن بود که مردی غریبه به پدرش توهین کرد و کلاه او را از سرش انداخت. پدرش بهجای مقابله و دفاع از خود، تنها کلاه را برداشت و به راه خود ادامه داد. این اتفاق برای فروید بهعنوان نمادی از ضعف و ناتوانی پدرش ثبت شد و خود فروید نیز پدر خود را مردی بیدست و پا که در بیرون از خانه سنگ صبور همه و در درون خانه سرکش و بدرفتار است توصیف میکند(Jones, 1953).
- سرزنش پدر برای اشتباهات کوچک: فروید بارها از این موضوع شکایت کرده است که پدرش یعقوب او را به خاطر اشتباهات کوچک سرزنش میکرد. یکی از این موارد زمانی بود که فروید نمرات مدرسهاش کمتر از حد انتظار بود و پدرش او را بهشدت مورد انتقاد قرار داد و او را با دیگر کودکان مقایسه کرد که این مقایسه برای فروید نوعی تحقیر محسوب میشد. پدر فروید بارها او را با دوستان و خویشاوندان همسن مقایسه میکرد و تأکید میکرد که فروید به اندازه آنها موفق و تلاشگر نیست. این مقایسهها نوعی احساس کمبود و عدم کفایت در فروید ایجاد کرد(وابستگی بیکفایتی آموخته شده)(Gay, 1988). زمانی که والد فرزند خود را با بقیۀ کودکان مقایسه کند، محیط را برای او ناامن کرده و محبت او را مشروط مینماید و محبت مشروط خود باعث بهوجود آمدن طرحوارههایی نظیر محرومیت عاطفی هیجانی، نقص و شرم و رهاشدگی بیثباتی میشود و فروید نیز از این قاعده مستثنی نیست(Gay, 1988).
- فروید و کتابهای غیرمجاز: هنگامی که فروید نوجوان بود و به مطالعۀ کتابهای غیرمجاز علاقه داشت پدرش او را به خاطر این علاقه غیرمسؤول و بیعرضه و بیغیرت توصیف کرد. او به جای همدلی و بیان درست با فرزندش در این مسیر او را تحقیر و سرزنش کرده و از این طریق میخواست به فرزندش بگوید که این راه درست نیست؛ اما این شیوه از تربیت باعث فعال شدن تمام طرحوارههای حوزۀ اول شده و خود عامل بریدگی و طرد است(قسمت سوم طرحوارههای ناسازگار)(Freud, 1952).
- تحقیر در یادگیری زبانهای خارجی: پدر فروید او را به خاطر عدم تسلط کافی در زبانهای عبری و لاتین بارها به تمسخر میگرفت و تأکید میکرد که پسرش در یادگیری زبان یهودی خود کوتاهی کرده است، این مسأله باعث احساس گناه و شرم در فروید شد(Jones, 1953).
- انتقاد از علاقه فروید به علوم طبیعی: زمانی که فروید علاقهمند به علوم طبیعی شد، پدرش با طرد کردن و ایجاد تردید(همراه تنبیه بدون تشویق) از انتخاب او به این رشته گفت که علوم طبیعی آیندهای روشن برای او نخواهد داشت و بهتر است به رشتههایی مانند حقوق یا پزشکی بپردازد(از بین بردن استقلال و خود مختاری کودک- طرحوارههای حوزۀ دوم عملکرد مختل)(Gay, 1988).
- سرزنش مادر برای خواب زیاد فروید: مادر فروید نیز گاه او را به دلیل اینکه صبحها دیر از خواب بیدار میشد سرزنش میکرد. او به فروید میگفت که خواب زیاد نشانهای از تنبلی و عدم مسؤولیتپذیری است و این سرزنشها احساس شرم در فروید را تقویت کرد(حوزۀ اول بریدگی و طرد)(Jones, 1953).
- طرد از ابراز علاقۀ فروید به روانشناسی: فروید در دورهای علاقۀ خاصی به روانشناسی پیدا کرد و به تحلیل افکار و رفتارهای اطرافیان میپرداخت. پدرش این علاقه را بیفایده و اتلاف وقت توصیف میکرد و معتقد بود که این افراد مریض هستند و دستورات دینی را انجام نمیدهند(آزادی و محدودیت غیر معقول حوزۀ دوم عملکرد مختل) (Freud, 1952).
- انتقاد مادر از بیان علایق عاشقانه فروید: فروید در دوران نوجوانی به یکی از دختران همسایه علاقهمند شد و این موضوع را با مادرش در میان گذاشت. مادرش بهجای حمایت او را به خاطر داشتن این علاقه سرزنش کرد و محبت مشروط خود را به رخ فرزندش کشید(زمانی دوستت خواهم داشت که این کارهای زشت را کنار بگذاری- طرحوارههای حوزۀ اول بریدگی و طرد)(Jones, 1953).
- سرزنش پدر به دلیل ناتوانی مالی خانواده: پدر فروید از نظر مالی در وضعیت ضعیفی قرار داشت و اغلب از موفقیتهای فروید بهعنوان شانس یاد میکرد و به او میگفت که این موفقیتها نتیجۀ تلاش خود او نیست. این نگاه طردآمیز، فروید را به سمت تلاش افراطی برای اثبات خودش و دستیابی به استقلال فکری و مالی سوق داد ام تلاش و استقلالی که در سایۀ محبت ممشروط و بیکفایتی قرار دارد(Freud, 1952).
زیگموند فروید، با وجود تأثیرگذاری گسترده در روانکاوی، در زندگی شخصی خود رفتارهایی داشت که برخی از آنها با ویژگیهای مغرورانه، خودشیفتگی و کنترلگری همراه بود. تجربههای تحقیرآمیز و سرزنشهای پدرش در کودکی در کنار موفقیتهایش در دوران بزرگسالی، به نظر میرسد که به فروید نوعی احساس استحقاق و برتری داده بود. این ویژگیها بهویژه در روابط خانوادگیاش و بهطور خاص با دخترش آنا، به وضوح نمایان بود.
ویژگیهای منفی فروید و اثرات آنها بر روانکاوی
فروید پس از تحمل تحقیرهای پدرش و سرزنشهای مکرر سعی کرد با رسیدن به موقعیتهای علمی و اجتماعی این تجارب را جبران کند. او بهشدت به فرضیات خود وابسته بود و به ندرت به دیدگاههای مخالف توجه نشان میداد. این وابستگی شدید به ایدههای شخصی و عدم پذیرش انتقاد نشانهای از نوعی خودشیفتگی بود که در رابطههای حرفهای و شخصی او نیز تاثیر منفی داشت. فروید تمایل داشت که تنها دیدگاههای خود را بهعنوان حقیقت بپذیرد و حتی شاگردانش را نیز تحت فشار قرار میداد تا به نظریات او پایبند بمانند. این رفتارها باعث شد که بسیاری از همکاران نزدیکش، مانند کارل یونگ و آلفرد آدلر از او جدا شوند(Gay, 1988).
کنترلگری فروید در رابطه با آنا
رابطه فروید با دخترش آنا نیز تحت تأثیر همین ویژگیهای کنترلگرانه و استحقاق بود. آنا که خود نیز روانکاو شد تا حد زیادی تحت سایه و نفوذ پدرش قرار داشت و استقلال فکری او محدود شده بود. فروید به جای آنکه به رشد و پیشرفت فکری دخترش کمک کند، سعی میکرد نظرات و اعتقادات خود را بر او تحمیل کند(ایجاد طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی در آنا به دلیل اینکه خود فروید در سبک جبران این طرحواره قرار داشت).
او در واقع به آنا اجازه نمیداد که از نظریات او فاصله بگیرد و حتی به شکل مستقیم او را تشویق میکرد که دیدگاههای فرویدی را حتی در جلسات روانکاوی خود فروید با آنا به عنوان حقیقت نهایی بپذیرد. این رفتار کنترلگرانه نهتنها نشاندهندۀ خودشیفتگی فروید بود بلکه از عدم تمایل او به پذیرش دیدگاههای جدید یا متفاوت حکایت داشت(Freud, 1952).
مغرور و خودشیفتهبودن فروید در زندگی شخصی
علاوه بر این، غرور و استحقاق فروید باعث شد که او نسبت به دیگران رفتارهای غیرقابل قبولی داشته باشد. او به جای شنیدن و درک دیگران اغلب به دنبال تحمیل نظرات خود بود و این ویژگی در تعاملات شخصی و حرفهای او کاملاً مشهود بود. فروید خود را نهتنها بهعنوان بنیانگذار روانکاوی بلکه بهعنوان مرجعی نهایی در شناخت روان انسان میدید.
این نوع از خودشیفتگی گرچه ممکن است به او در پیشبرد نظریاتش کمک کرده باشد اما همچنین باعث محدودیت او در شناخت بهتر انسان و پیچیدگیهای روان انسان شد او از نظریات خویش کوتاه نمیآمد چرا که معتقد بود جایگاه علم روانکاوی متزلزل میشود و شهرتش نیز وابسته به همین موضوع است این موضوع به خوبی در فیلم A.Dangerous.Method.2011 به تصویر کشیده میشود(Jones, 1953).
ویژگیهای شخصیتی زیگموند فروید مثل تمایلات خودشیفتگی، کنترلگری و احساس برتری تأثیرات عمدهای بر فرضیات او گذاشت و موجب سوگیریهای قابل توجهی در تحلیلهای او شد. فروید به جای آنکه دیدگاهی جامع و بیطرفانه ارائه دهد، فرضیاتش را تا حد زیادی بر پایۀ تجربیات شخصی و مشکلات کودکیاش استوار کرد. این موضوع در نظریههایی مانند عقده اُدیپ و تأکید بیش از حد بر نقش سرکوب جنسی و اثرات والدین به چشم میخورد.
تجربههای شخصی فروید در کودکی و رابطۀ پیچیده و ناخوشایند با والدینش او را به این باور رساند که تمام افراد تحت تاثیر عقدۀ اُدیپ و مشکلات مشابه روانی هستند. فروید با دیدگاهی که در آن سرکوب جنسی را عامل اساسی در تعارضات روانی میدانست، در فرضیات خود به سمتی رفت که تجربیات شخصیاش را به کل انسانها تعمیم دهد، بی آنکه برای فرضیات خود شواهد گسترده یا متنوعی فراهم کند. این سوگیری در نظریات او باعث شد که بسیاری از دانشمندان و روانشناسان دیگر چون کارل یونگ و آلفرد آدلر دیدگاههای او را نپذیرند و به راههای دیگری بپردازند(Gay, 1988).
چنین رویکردی که تا حد زیادی از تعمیم دادن تجربههای شخصی او ناشی میشود به نتایجی محدود و غالباً نادرست انجامید. به عبارت دیگر نظریات فروید به دلیل سوگیری شخصی او نهتنها علمی و بیطرفانه نیستند بلکه نمیتوانند به عنوان چارچوبهای کاملی برای درک رفتار انسان در سطح گسترده بهکار روند(Jones, 1953).
علاوه بر این، فروید با رد نظرات مخالف و عدم پذیرش نقدها نشان داد که نظریاتش را بیشتر با تعصبات شخصی تدوین کرده است. این رفتار باعث شد که او بهجای کاوش علمی و پذیرش دیدگاههای جدید تنها به تأیید و تقویت تئوریهای خود بپردازد و از نقدهای اساسی درباره نقاط ضعف و محدودیتهای نظریاتش دوری کند.
روایت و قضاوت دوم
فروید در اینجا از طنز لوئیس استفاده میکند تا نشان دهد همانطور که لوئیس با شوخیکردن از اضطرابش در مورد بمبارانها و تجربیات تروماتیک جنگ فرار میکند، اعتقاد به مسیحیت و خدا هم به نوعی تلاش برای فرار از اضطرابهای وجودی و عدم قطعیتهای جهان است.

از دید فروید، مکانیسمهای دفاعی از جمله شوخی و طنز به افراد کمک میکند تا از مواجهۀ مستقیم با اضطرابهای شدید(در اینجا، ترس از مرگ یا بمباران) اجتناب کنند. طنز روشی ناهوشیار برای کاهش شدت اضطراب و ایجاد فاصلهای روانی از رویدادهایی است که احساسات دردناک و ترس را به همراه دارد. به همین صورت، باورهای مذهبی از دیدگاه فروید میتوانند پاسخی به اضطرابهای بنیادینتر مانند ترس از مرگ، نیستی و ناپایداری جهان باشد. در اینجا فروید به نوعی میخواهد بگوید همانطور که شوخی لوئیس راهی برای دوری از ترسهای آنیاش از بمباران است، ایمان او به مسیحیت نیز راهی برای فرار از ترسهای عمیقتری مثل مرگ و نیستی است.
بنابراین فروید معتقد است که هم طنز و هم دین به صورتی ناهوشیار به انسان کمک میکنند تا با اضطرابهای عمیقتر وجودی و تروماتیک مواجه نشود. طنز بهعنوان مکانیزم دفاعی کوتاهمدت و مقطعی عمل میکند در حالی که باورهای مذهبی بهعنوان مکانیسمی گستردهتر و پایدارتر به افراد این احساس را میدهد که در برابر عدم قطعیتهای بزرگتر زندگی و جهان پناهگاهی دارند.
نقد شبهات فروید در فیلم
نظر زیگموند فروید در این فیلم دربارۀ طنز و دین به عنوان مکانیسمهای دفاعی که برای مقابله با اضطرابهای وجودی به کار میروند با وجود بینش ظاهری از چند جهت قابل نقد است. فروید معتقد است که هر دو مقولۀ طنز و دین از ناهوشیار سرچشمه میگیرند و هدف آنها پنهانسازی اضطرابها و نگرانیهای عمیق انسان است. با این حال این نگرش فروید را میتوان نوعی تقلیلگرایی دانست که نقشهای گستردهتری که دین و طنز در زندگی بشر دارند را نادیده میگیرد و باعث سوگیری میشود.
تقلیلگرایی فروید و نقد دیدگاه محدود او درباره دین
در فرضیات فروید باورهای دینی بهطور خاص بهعنوان پناهگاه موقتی برای فرار از اضطرابهای وجودی و عدم قطعیتها دیده میشوند، در حالی که برای بسیاری افراد دین نهتنها مکانیزم دفاعی نیست بلکه منبع معنای عمیق زندگی، انگیزه برای رفتار اخلاقی و فضایی برای تعامل با دیگران است. فروید به جای آن که ارزش دینی و تأثیرات گستردهتر آن بر روان انسان را درک کند، آن را به ابزاری برای کنترل و سرکوب اضطرابهای روانی کاهش میدهد. این دیدگاه فروید به نظر میرسد که بیشتر از تجربههای منفی او با دین سرچشمه گرفته باشد و بهجای کاوش بیطرفانه دارای سوگیریهای شخصی است.
به عنوان مثال در مکالمهای که میان فروید و سی. اس. لوئیس رخ میدهد لوئیس از دین بهعنوان عنصری مثبت و تأمینکننده معنای زندگی یاد میکند(البته بعدتر فروید او را متقاعد به اشتباه خود میکند) در حالی که فروید بهطور مطلق آن را بهعنوان نوعی گریز از واقعیت تلقی میکند. این رویکرد محدود و تحقیرآمیز نشاندهندۀ نگاهی تقلیلگرا و سوگیرانه است که ارزشهای دینی را تنها در چارچوبهای روانی منفی تفسیر میکند(این دیدگاه تقلیلگرایانه و محدود فروید به نوع نگاه او به ماهیت انسان نیز بازگشت دارد؛ او انسان را موجودی تک بعدی تصور کرده و از ابعاد غیرمادی انسان غافل است. مگر انسانها فقط موجوداتی مادی هستند؟)(Gay, 1988).
طنز به عنوان مکانیسم دفاعی یا روشی برای ادراک
فروید طنز را نیز به عنوان مکانیسمی کوتاهمدت میبیند که در مواقع ترس یا اضطراب به کار میرود اما طنز در جوامع مختلف و در ادبیات و هنر گاه بهعنوان وسیلهای برای روشنسازی حقیقتها، بیان انتقادهای اجتماعی و یا حتی مقابله با مشکلات زندگی در نظر گرفته میشود. در حالی که فروید طنز را صرفاً نوعی سرکوب اضطراب تلقی میکند این ویژگی طنز بهوضوح نادیده گرفته میشود که میتواند برای افراد و جوامع وسیلهای برای شناخت عمیقتر مسائل و حل آنها باشد، نه صرفاً یک واکنش دفاعی(Jones, 1953).
روایت و قضاوت سوم
همچنین در فیلم آخرین جلسه با فروید، فروید بهطور غیرمستقیم با استفاده از فرضیات خود به تحلیل رفتارهای لوئیس میپردازد. او به لوئیس میگوید که تمایل او به ایجاد رابطه با جِینی، مادر دوستش ناشی از نیاز عمیق او به بازسازی تجربۀ مادرانه و پر کردن خلئی عاطفی است که ناشی از فقدان مادرش بوده است. این تحلیل بهنوعی به نظریۀ عقدۀ ادیپ اشاره دارد که در آن فرزندان بهدنبال ارضای نیازهای عاطفی و جنسی خود از طریق روابط با والدین یا افراد مشابه آنها هستند.
عقدۀ اُدیپ چیست؟
عقدۀ ادیپ از فرضیات محوری فروید در روانکاوی است و به مرحلهای از رشد جنسی کودکان در سنین ۳ تا ۶ سالگی اشاره دارد که فروید آن را مرحله فالیک(Phallic) از ریشه فالوس(Phallus، ابژه یا ابزار درک کردن احساسات و اتفاقات با توجه به تأثیر گذاری اضطراب فقدان آلت و اختگی در زنان و مردان است-جذابیت پدرانه در ارتباطها) مینامد. فروید معتقد بود که در این سن، کودک به صورت ناخودآگاه به والد جنس مخالف خود کشش جنسی و علاقۀ عاطفی پیدا میکند در حالی که نسبت به والد همجنس، احساس رقابت و حتی خصومت میکند.
به طور خلاصه عقدۀ ادیپ بیانگر فرآیندی است که فروید آن را برای رشد روانی سالم فرد لازم میدانست. به باور او اگر کودک این مرحله را به درستی طی نکند و سرکوب یا حل نشود، ممکن است منجر به اختلالات روانی در دوران بزرگسالی مانند اضطراب و اختلالات روابط بینفردی شود.
نقد علمی و تخصصی فرضیۀ عقدۀ ادیپ
عقدۀ ادیپ فروید با وجود آنکه برای برخی جالب و جنجالی به نظر میرسد اما در دهههای اخیر از سوی بسیاری از روانشناسان و پژوهشگران مورد نقد و بازنگری قرار گرفته است. چندین دلیل علمی و نظری وجود دارد که صحت این فرضیه را زیر سوال میبرد:
- ادیپ-تعمیمپذیری محدود: فروید فرضیۀ خود را عمدتاً بر اساس موارد خاص و تجربیات محدودی ارائه کرده است که بیشتر متمرکز بر بیمارانش در وین بود. او فرضیۀ عقدۀ ادیپ را بهطور عمومی برای تمام انسانها مطرح کرد اما این تعمیم در جمعیتهای مختلف و فرهنگهای گوناگون اعتبار علمی ندارد. تحقیقات بین فرهنگی نشان دادهاند که وابستگی و تعاملات کودکان با والدین به شدت تحت تأثیر فرهنگ و ساختار اجتماعی است و نمیتوان نتایج یکسانی برای همه پیشبینی کرد(Geertz, 1973).
- ادیپ-کاهشگرایی افراطی به مسائل جنسی: فروید به شکل افراطی و بیش از حد به مسائل جنسی به عنوان تنها عامل مؤثر در رشد روانی کودک توجه کرد. در حالی که پژوهشهای جدید نشان میدهند که عوامل متعددی از جمله عوامل اجتماعی، عاطفی، و شناختی نقش مهمی در رشد روانی کودک دارند. فرضیاتی مبتنی بر عقدۀ ادیپ به نوعی سوگیری نسبت به مسائل جنسی دارد و سایر جنبههای پیچیدۀ رشد را نادیده میگیرد(Westen, 1998).
- ادیپ-فرضیهای فاقد شواهد تجربی قابل اعتماد: فروید فرضیۀ عقدۀ ادیپ را بر اساس گزارشهای شخصی و تحلیلهای روانکاوی خود توسعه داد و این فرضیه بهطور سیستماتیک در آزمایشها و پژوهشهای تجربی آزموده نشده است. در روانشناسی مدرن، نظریهها باید بر اساس دادهها و شواهد عینی باشند؛ در حالی که نظریه فروید به شواهد علمی متکی نیست و به همین دلیل مورد انتقاد قرار میگیرد(Popper, 1959).
- ادیپ-عدم پذیرش فرضیه در روانشناسی معاصر: بسیاری از نظریهپردازان و روانشناسان معاصر از جمله جان بولبی و کارل یونگ با رویکرد فروید نسبت به روابط کودک با والدین مخالف بودند. به عنوان مثال جان بولبی که نظریۀ دلبستگی را مطرح کرد تأکید بیشتری بر روابط عاطفی و امنیت روانی کودک داشت و نقش روابط مثبت با والدین را به عنوان بستر اصلی رشد سالم روانی مطرح کرد. از دیدگاه بولبی تمرکز فروید بر رقابت جنسی با والد همجنس بیش از حد سادهانگارانه و انحرافی بود(Bowlby, 1969).



فروید بر این باور است که لوئیس بهدنبال جینی میرود تا بهنوعی به نیازهای بنیادی و ناگفتهاش پاسخ دهد. او توضیح میدهد که این رفتار لوئیس نتیجۀ ناخودآگاه اوست که بهدنبال تکرار تجربیات گذشتهاش است. در واقع فروید این رابطه را بهعنوان مکانیزمی دفاعی تفسیر میکند که لوئیس برای فرار از درد ناشی از فقدان مادرش و ترسهای عمیقش ایجاد کرده است. او میگوید که این نوع جستجو برای پر کردن جای خالی مادر در زندگی بخشی از ساختار روانی انسان است که در آن نیاز به عشق و وابستگی در قالب لیبیدو بهشدت وجود دارد.
بنابراین فروید بهنوعی به لوئیس میگوید که او در حال تکرار الگوهای قدیمیاش است و بهجای رویارویی با دردهای واقعیاش در تلاش است تا مثل قضیۀ پذیرش دینش با ایجاد این رابطهی جدید کمبودهای عاطفیاش را پر کند. او به لوئیس یادآوری میکند که ناخودآگاه او بر رفتارهایش تسلط دارد و حتی زمانی که به آموزههای کلیسا اعتقاد دارد طبیعت انسان و نیازهای عمیق روانیاش نمیتواند نادیده گرفته شود. این نوع نگاه فروید به رفتار لوئیس در زمینهی رابطهاش با جینی نشاندهندهی تنشی بین باورهای اعتقادی و واقعیتهای روانی در زندگی انسان است.
قسمت سوم نقد فیلم آخرین جلسۀ فروید
201/201/202
دیدگاهتان را بنویسید