ورود / عضویت

رمز گشایی یادگیری | ذهن در قفس عادت‌های شرطی شده

در این بخش قصد داریم نشان دهیم چگونه دولت‌های سرکوبگر از رسانه‌ها به‌عنوان ابزاری برای تقویت عادات ذهنی و اجتماعی به واسطۀ قوانین ناهوشیار یادگیری استفاده می‌کنند و در نهایت توده‌ها و مردم را در قفسی از عادت‌های شرطی‌شده گرفتار می‌سازند.
رمز گشایی یادگیری

یادگیری | لانۀ مخفی آسیب رسانه‌ها

در بخش قبلی به نظریه‌های کلیدی شرطی‌سازی کلاسیک ایوان پاولف و شرطی‌سازی کنشگر بی. اف. اسکینر در یادگیری پرداختیم. پاولف با آزمایش‌های معروف خود نشان داد که چگونه ذهن انسان می‌تواند به‌آسانی تحت‌تأثیر محرک‌های خارجی قرار گیرد. او ثابت کرد که حتی ساده‌ترین تجربیات روزمره می‌توانند باعث ایجاد پاسخ‌های شرطی‌شده در ذهن ما شوند؛ از واکنش به صدای زنگ تا ترس از یک تصویر. در دنیای امروز این نظریه به رسانه‌ها اجازه داده تا از قدرت این محرک‌ها برای جهت‌دهی به افکار و احساسات مردم برای دستیابی به منافع شخصی حتی به قیمت آسیب دیدن دیگران استفاده کنند.

سپس نوبت به بی. اف. اسکینر رسید که نشان دهد شرطی‌سازی فقط به پاسخ‌های غیرفعال محدود نمی‌شود، بلکه رفتارهای فعال نیز تحت کنترل پاداش و تنبیه قرار می‌گیرند. او تأکید داشت که انسان‌ها به محیط خود با ارادۀ آزاد پاسخ می‌دهند و رسانه‌ها به‌خوبی این نکته را دریافته‌اند. از تبلیغات که ما را به خرید تشویق می‌کنند تا پیام‌های سیاسی که هدفشان کنترل نظرات عمومی است؛ رسانه‌ها مدام از پاداش و تنبیه‌های روانی برای تغییر رفتار و باورهای ما بهره می‌برند.

اکنون به نظریۀ ثورندایک می‌رسیم که یک گام فراتر رفت و تأثیرات بلندمدت این فرآیندها را بررسی کرد. او با قانون اثر خود توضیح داد که چگونه پاداش و تنبیه می‌توانند رفتارها را به‌صورت عادت‌های پایدار سالم و یا خود آسیب‌رسان درآورند. در این بخش قصد داریم نشان دهیم که چگونه دولت‌های سرکوبگر از رسانه‌ها به‌عنوان ابزاری برای تقویت عادات ذهنی و اجتماعی استفاده می‌کنند و در نهایت توده‌ها و مردم را در قفسی از عادت‌های شرطی‌شده گرفتار می‌سازند.

پیش از آنکه به نظریۀ ثورندایک در ادامه نظریه شرطی سازی پاول و اسکینر در مورد یادگیری بپردازیم، ضروری است که ابتدا به دیدگاه‌های دو مکتب بزرگ فکری یعنی رفتارگرایان و خردگرایان در زمینه معرفت و یادگیری نگاهی بکنیم. این دو رویکرد اصلی در تاریخ فلسفه و روان‌شناسی، هرکدام توضیحاتی متفاوت درباره چگونگی به دست آمدن معرفت و فرایند یادگیری ارائه کرده‌اند.

 

معرفت چگونه به دست می‌آید؟

در جستجوی چگونگی دستیابی به معرفت، فلسفه‌های مختلفی ارائه شده است. افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی، بر این باور است که معرفت از طریق تفکر به دست می‌آید و آن را دانش فطری می‌داند که جزء ذاتی انسان است. او با تأکید بر خردگرایی معتقد است که انسان‌ها با استفاده از عقل و اندیشه می‌توانند به حقیقت دست یابند(مصباح یزدی، فلسفه تعلیم و تربیت، فصل 1، صفحه 23)

در مقابل، ارسطو به تجربه به عنوان منبع اصلی معرفت اشاره می‌کند و بیان می‌کند که دانش از طریق تجربیات به دست می‌آید و به ارث نمی‌رسد که به تجربه‌گرایی مشهور است(مصباح یزدی، مکتب تعلیم و تربیت اسلامی، فصل 3، صفحه 78). این دو دیدگاه نمایانگر دو سر طیف فلسفی در زمینۀ معرفت‌شناسی هستند. همچنین باید به این نکته توجه کرد که هیچ خردگرای خالص یا تجربه‌گرای خالصی وجود ندارد؛ بلکه این دو رویکرد در واقع به میزان تأکید بر جنبه‌های مختلف معرفت‌شناسی اشاره دارند بدون آنکه یکی از دیگری نفی شود.

تجربه‌گرایی یا رفتارگرایی نظریه‌ای است که به‌طور خاص به نقش تجربه در شکل‌دهی به معرفت و رفتارها تأکید دارد. در این رویکرد دو نوع تجربه وجود دارد: تجربه حسی، که شامل درک عناصر ملموس مانند شکل، رنگ، و بافت اشیاء است و تجربه فکری که از بررسی روابط بین تجربیات حسی حاصل می‌شود(مصباح یزدی، اندیشه‌های فلسفی، فصل 4، صفحه 95).

از این رو معرفت در این نظریه به عنوان پدیده‌ای پیچیده حاصل تعامل میان احساسات و تفکر در ذهن فرد تعریف می‌شود. ویژگی‌های بارز تجربه‌گرایی شامل حسی‌نگری، کاهش‌گرایی، تداعی‌گرایی و ماشین‌گرایی هستند. بر اساس این نظریه یادگیری به‌وسیله تداعی میان محرک‌ها و پاسخ‌ها اتفاق می‌افتد و به همین دلیل می‌توان گفت که اضطراب و فراموشی از همزمانی تجربیات نشأت می‌گیرند. در این دیدگاه یادگیری به‌عنوان نتیجه تداعی‌های بین محرک‌ها و پاسخ‌ها تفسیر می‌شود. به عنوان مثال وقتی می‌گوییم اضطراب باعث فراموشی می‌شود، این مطلب از همزمانی اضطراب و فراموشی نشأت می‌گیرد.

در تقابل با تجربه‌گرایی، خردگرایی بر این باور است که عقل و اندیشه تنها منبع معتبر معرفت هستند. از منظر رفتارگرایان تصورات ما تنها نسخه‌های فعلی از داده‌های حسی هستند؛ اما خردگرایان بر این عقیده‌اند که اطلاعات حسی، مجموعه‌ای نامنظم و خام از داده‌ها هستند که ذهن انسان به‌عنوان مکانیزمی تفسیری آن‌ها را ساماندهی و پردازش می‌کند. شناخت‌گرایان با انتقادات جدی به رفتارگرایان، معتقدند که کسب معرفت فراتر از تجربیات حسی بوده و به آگاهی‌های پیشینی و سازمان‌دهی ذهن مربوط می‌شود. آن‌ها تصورات ما را نسخه‌های فعلیت‌پذیری از داده‌های حسی می‌دانند(مصباح یزدی، مبانی فلسفی و علمی تعلیم و تربیت، فصل 2، صفحه 45).

از جمله انتقادات مهم شناخت‌گرایان به رفتارگرایان، مفروضه‌های پیشینی است. این مفروضه‌ها به تأیید وجود دانش پیشینی کمک می‌کنند و بر این نکته تأکید دارند که وقوع رویدادها در چهارچوبی زمانی و مکانی خاص تنها بر اساس تجربه نیست(امینی، 1382، فصل 5، صص. 210-230).

همچنین شناخت‌گرایان به نظریه تداعی‌گرایی انتقاد می‌کنند و می‌گویند که این نظریه نمی‌تواند سازمانی ساختاری در اطلاعات ادراکی ایجاد کند. بر این اساس، شناخت‌ها به داده‌های حسی نظم می‌بخشند و آن‌ها را گروه‌بندی و طبقه‌بندی می‌کنند(جوادی آملی، 1390، فصل 4، صص. 120-145). بر اساس این انتقادات، کسب معرفت با تجربه آغاز می‌شود اما نمی‌توان تصور کرد که تمام دانش ما در تجربه ریشه دارد.

در نهایت با توجه به انتقادات شناخت‌گرایان، می‌توان نتیجه گرفت که کسب معرفت از تجربه آغاز می‌شود اما همۀ دانش انسان به‌طور کامل در تجربه ریشه ندارد. تجارب حسی تنها داده‌های خامی به ذهن ارائه می‌دهند که با تحلیل و ترکیب آن‌ها به تولید علم و پژوهش منجر می‌شود. خردگرایان بر این باورند که درک ما از بدیهیات از طریق حواس نیست، بلکه شهودی است؛ بنابراین این ما هستیم که با بررسی داده‌های خامی که طبیعت به ما می‌دهد، قوانین را برای طبیعت طراحی می‌کنیم.

در این میان، رفتارگرایان به تداعی‌گرایی و لذت‌گرایی به‌عنوان اصول اساسی یادگیری تأکید دارند. آن‌ها معتقدند که اساس یادگیری و انگیزه آن جذب لذت و پرهیز از درد و محرومیت است(صدر، 1373، فصل 3، صص. 75-90). این دیدگاه بر اهمیت تجربیات حسی و روانشناسی در فهم فرآیندهای یادگیری تأکید می‌کند و به‌وضوح نشان می‌دهد که چگونه نظریه‌های پاولف، اسکینر و ثورندایک می‌توانند به درک عمیق‌تری از فرآیند یادگیری و تأثیرات آن بر رفتار انسان کمک کنند. حالا که با این پیش‌فرض‌ها آشنا شده‌ایم می‌توانیم به‌طور دقیق‌تر نظریه ثورندایک را بررسی کنیم.

 

تحول یادگیری | نیویورک به سوی آینده

نظریۀ ادوارد ثورندایک در زمینه یادگیری بر مفهوم قانون اثر متمرکز است که به صورت دقیق توضیح می‌دهد چگونه رفتارها از طریق پیامدهایشان تقویت یا تضعیف می‌شوند. این نظریه تحت تأثیر نتایج یک عمل بر یادگیری را بررسی می‌کند، به این معنا که اگر یک عمل منجر به نتیجه‌ای مثبت شود، احتمال تکرار آن عمل افزایش می‌یابد و اگر نتیجه آن منفی باشد، احتمال تکرارش کاهش می‌یابد. در اینجا به تفصیل این نظریه و کاربرد آن در رسانه‌ها می‌پردازیم.

ثورندایک اوایل قرن بیستم در نیویورک ایالات متحدۀ آمریکا در دانشگاه کلمبیا مطالعات خود را با استفاده از جعبه‌های معما بر روی گربه‌ها انجام داد. او مشاهده کرد که گربه‌ها از طریق آزمون و خطا یاد می‌گیرند چگونه از جعبه‌ها خارج شوند. نتیجه‌گیری اصلی او از این آزمایش‌ها این بود که وقتی عملی به نتیجه‌ای مطلوب منجر می‌شود، احتمال تکرار آن عمل افزایش می‌یابد. این همان چیزی است که به قانون اثر معروف است.

قانون اثر در چارچوب دو قانون فرعی بیان می‌شود:

  1. قانون آمادگی: اگر ارگانیسم آماده اجرای عملی باشد، اجرای آن عمل رضایت‌بخش است و اگر مجبور به عدم اجرا باشد ناراضی می‌شود.
  2. قانون تمرین: با تمرین بیشتر، ارتباط بین محرک و پاسخ قوی‌تر می‌شود. به عبارت دیگر رفتارهایی که تقویت می‌شوند، بیشتر تکرار می‌شوند و رفتارهایی که تقویت نمی‌شوند یا تنبیه می‌شوند از بین می‌روند.

رسانه‌ها به ویژه فیلم‌ها و سریال‌ها، به شدت از این قوانین بهره می‌برند تا رفتارها، باورها و هنجارهای اجتماعی را در ذهن مخاطبان تثبیت کنند. در واقع قانون اثر به این معناست که رسانه‌ها پیام‌هایی را تقویت می‌کنند که مخاطبان به آن‌ها واکنش مثبت نشان دهند و پیام‌های منفی را کمتر نشان می‌دهند یا آن‌ها را از طریق تنبیه و محکومیت اجتماعی تضعیف می‌کنند.

به عنوان مثال در بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌ها، خشونت، قدرت و پول‌پرستی از طریق نمایش پاداش‌هایی مثل موفقیت، ثروت و احترام، به رفتارهای مطلوب تبدیل می‌شوند. شخصیت‌های جنایتکار یا بی‌اخلاق در فیلم‌ها اغلب به موفقیت‌های عظیمی دست می‌یابند و این پیام را به مخاطب منتقل می‌کنند که این رفتارها نیز می‌توانند منجر به پیامدهای مطلوب شوند. در اینجا رسانه‌ها از قانون اثر ثورندایک برای تقویت رفتارهای اجتماعی خاص در یادگیری و شرطی‌سازی استفاده می‌کنند.

تحقیقات نشان می‌دهد که رسانه‌های پرخاشگرانه اثرات عمیقی بر رفتارهای اجتماعی دارند. مطالعه‌ای که انجمن روانشناسی آمریکا در سال 2018 منتشر کرد، نشان داد که تماشای مداوم محتوای خشن در رسانه‌ها منجر به افزایش پرخاشگری و کاهش حساسیت نسبت به خشونت می‌شود(Anderson et al., 2018). همچنین، به واسطۀ به کارگیری قانون اثر در رسانه‌ها رفتارهایی که در آثار آن‌ها تقویت می‌شوند، به احتمال خیلی بالا توسط مخاطبان در زندگی روزمره تکرار می‌شوند.

 

شب گرد(Nightcrawler 2014)

فیلم شب گرد یکی از بهترین نمونه‌ها برای تحلیل بر اساس قانون اثر ثرندایک است. این فیلم داستان لوئیس بلوم(با بازی جیک جیلنهال) را روایت می‌کند که به تدریج وارد دنیای خبرنگاری جنایی می‌شود و با تهیه و فروش تصاویر خشونت‌آمیز و جنایت‌محور در مسیر موفقیت و شهرت قرار می‌گیرد.

در این فیلم رفتارهای غیراخلاقی لوئیس بلوم به واسطۀ پیامدهای مثبت تقویت می‌شود. هر بار که او تصاویر تکان‌دهنده‌تری از صحنه‌های جنایت و حوادث به دست می‌آورد و به رسانه‌ها می‌فروشد موفقیت بیشتری کسب می‌کند. این موفقیت مالی و حرفه‌ای باعث می‌شود او به تدریج رفتارهای غیرقانونی و بی‌رحمانه‌تری مانند دستکاری صحنه‌های جرم یا حتی ایجاد موقعیت‌های خطرناک برای ثبت تصاویر بهتر انجام دهد. پیامدهای مثبت مانند پول و شهرت، رفتارهای خطرناک او را تقویت کرده و باعث تکرار آن‌ها می‌شوند.

وقتی لوئیس به ازای فروش اولین ویدئوی خود به شبکۀ تلویزیونی پول خوبی دریافت می‌کند، این موفقیت او را تشویق به ثبت تصاویر تکان‌دهنده‌تر و غیرقانونی‌تر می‌کند. او حتی به صحنه قتل زودتر از پلیس می‌رسد و بدون هیچ ملاحظه‌ای از قربانیان فیلمبرداری می‌کند. این رفتار او دقیقاً نشانگر قانون اثر ثرندایک است، جایی که پیامد مثبت(پول و موفقیت) رفتار را تقویت و استمرار می‌دهد.

این فیلم با تضعیف ارزش‌های اخلاقی و عادی‌سازی رفتارهای ضد اجتماعی همراه نمایش شخصیت اصلی لو بلوم که از طریق به تصویر کشیدن خشونت و بی‌اخلاقی در اخبار به موفقیت می‌رسد، نشان می‌دهد که چگونه اعمال غیراخلاقی در صورت همراهی با پاداش‌های اجتماعی و مالی، می‌توانند تقویت شوند. در اینجا مخاطب به طور ناخودآگاه با روند تقویت این رفتارهای غیراخلاقی آشنا می‌شود و شاهد پیروزی فردی است که به‌جای رعایت اصول انسانی با سوءاستفاده از ضعف‌های رسانه‌ای و اجتماعی به موفقیت می‌رسد. بررسی‌ها نشان داده‌اند که 68% از افرادی که به‌طور مداوم با محتوای خشونت‌آمیز رسانه‌ها روبرو می‌شوند، در یادگیری دچار کاهش حساسیت نسبت به خشونت و افزایش تحمل آن در زندگی روزمره می‌شوند(Anderson, 2020).

تحقیقاتی که مؤسسه ای‌پی‌ای American Psychological Association (APA) انجام داده است نشان می‌دهند که قرارگیری مداوم در معرض محتوای خشونت‌آمیز می‌تواند حساسیت به این گونه رفتارها را کاهش دهد و موجب شود که افراد نسبت به پیامدهای آن بی‌تفاوت شوند. بر اساس آمار ای‌پی‌ای 54% از بینندگانی که به‌طور مداوم با محتوای غیراخلاقی مواجه هستند، در طولانی‌مدت رفتارهای غیر اجتماعی یا بی‌تفاوتی نسبت به دیگران را نشان می‌دهند(APA, 2018). بنابراین فیلم شبگرد با ارائه چنین محتوایی به‌طور ضمنی به مخاطب این پیام را در یادگیری منتقل می‌کند که در دنیای رقابتی و بی‌رحم، موفقیت می‌تواند با نقض اصول اخلاقی همراه باشد که پیامدهای مخربی برای جامعه دارد.

 

شوالیه تاریکی(he Dark Knight 2008)

فیلم شوالیه تاریکی(The Dark Knight) به کارگردانی کریستوفر نولان(Christopher Edward Nolan) اگرچه تحسین‌های بسیاری را در صنعت سینما به خود جلب کرده در عمق خود پیامدهای مخربی را برای ذهن و روان مخاطب به همراه دارد. با تمرکز بر شخصیت جوکر که به شکلی روان‌پریش و بی‌رحم توسط هیث لجر به تصویر کشیده شده، فیلم به طور ضمنی مخاطبان را به تجربه خشونت و هرج و مرج فرا می‌خواند.

مطابق با قانون اثر ثورندایک که بر رابطه بین رفتار و پیامدهای آن تأکید دارد شخصیت جوکر با رفتارهای ویرانگر و غیرقابل‌پیش‌بینی خود ذهن بینندگان را به تدریج شرطی می‌کند. بینندگان به‌ویژه جوانان، با مشاهده مکرر این نوع رفتارهای بی‌اخلاقی و خشونت‌آمیز ممکن است به طور ناخودآگاه این رفتارها را در ذهن خود به عنوان الگوهای اجتماعی نهادینه کنند که در نهایت باعث کاهش حساسیت آن‌ها نسبت به خشونت و تقویت طرحواره‌های منفی می‌شود.

این شرطی‌سازی مخرب به‌ویژه زمانی که همراه با تقویت‌های بصری و احساسی است می‌تواند طرحواره‌های ناسازگاری همچون بی‌اعتمادی بدرفتاری، بدبینی و ناامنی را در مخاطبان فعال کند. با دیدن صحنه‌هایی از خشونت بی‌هدف و تروریسم ذهن تماشاگر ممکن است دچار نوعی تعمیم ناخواسته شود و اکت‌های شخصیت جوکر برای او جذابیت طرحواره‌ای پیدا کند که در نهایت ترس، اضطراب و احساس ناامنی را تقویت می‌کند.

بر اساس نظریۀ ثورندایک تجربه مکرر این نوع احساسات در رسانه‌ها به مرور زمان باعث تثبیت آن‌ها در ذهن شده و می‌تواند رفتارهای اجتماعی مخاطبان را به طور منفی تحت تأثیر قرار دهد. در واقع این نوع شرطی‌سازی، نه تنها خشونت و هرج و مرج را ترویج می‌کند؛ بلکه باعث تضعیف اخلاقیات و استانداردهای اجتماعی نیز می‌شود و در نهایت مخاطبان را در چرخۀ معیوبی از نگرانی و بحران هویتی فرو می‌برد.

جالب است که خود هیث لجر(Heath Andrew Ledger) برای به تصویر کشیدن این شخصیت دچار آسیب‌های روانی شده و طرحواره‌های حوزۀ اول او در حال آماده‌باش قرار گرفته و باعث بروز درد و رنج بسیار زیادی در وی شده‌اند؛ در نهایت به‌دلیل فشارهای روحی ناشی از بازی در این نقش جان خود را از دست داد و با مصرف بیش از حد مواد مخدر خودکشی کرد. این موضوع نه‌تنها نشان‌دهنده تأثیر عمیق نقش‌ها بر روان بازیگران است؛ بلکه می‌تواند تأثیر مشابهی بر بینندگان داشته باشد.

طبق پژوهش‌ها تماشای محتوای خشن می‌تواند منجر به عادی‌سازی خشونت و تقویت رفتارهای خصمانه در بیننده شود(Anderson et al., 2010) با توجه به نظریه ثورندایک این نوع از تکرار تجارب خشونت‌آمیز می‌تواند به ایجاد الگوهای رفتاری در بینندگان منجر شود و آن‌ها را به سمت رفتارهای مشابه سوق دهد.

 

هیث لجر بازیگر استرالیایی مشهور به‌دلیل بازی‌هایش در فیلم‌هایی مانند کوهستان بروکبک(Brokeback Mountain) و شوالیه تاریکی(The Dark Knight) در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۸ در سن ۲۸ سالگی به‌طرز غم‌انگیزی جان خود را از دست داد. او در آپارتمانش در نیویورک، به‌دلیل مصرف بیش از حد داروهای تجویزی و ترکیبی از داروهای ضد اضطراب و خواب‌آور خودکشی کرد.

لجر در زمان مرگش به‌طور خاص به‌ دلیل نقش جوکر در شوالیه تاریکی تحت فشار روحی و روانی زیادی بود. گزارش‌ها حاکی از آن است که او برای آماده‌سازی خود برای این نقش به مدت چندین هفته در اتاقی تنها زندگی کرده و به شدت روی شخصیت جوکر تمرکز کرده بود.

این روش غرق شدن در نقش، تأثیرات عاطفی و روانی عمیقی بر او گذاشته بود. پس از مرگ لجر او به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین بازیگران نسل خود شناخته شد و برای بازی در نقش جوکر پس از مرگش جایزه اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد را دریافت کرد. نقش جوکر او به‌عنوان یکی از به‌یادماندنی‌ترین و تحسین‌شده‌ترین اجراها در تاریخ سینما شناخته می‌شود و تأثیر عمیقی بر فرهنگ عامه و روانشناسی جامعه گذاشت.

افول تمدن انسانی به وضوح در آثار هنری و رسانه‌های مدرن دیده می‌شود، جایی که فعال‌سازی طرحواره‌های ناسازگار به عنوان ابزاری برای خلق شخصیت‌های پیچیده و جذاب، به‌طور ناخواسته منجر به ترویج آسیب‌های روانی عمیق می‌شود تا دولت‌ها و حکومت‌های ظالم و اشغالگر به منافع خود برسند.

نقش‌های تاریکی مانند جوکر در فیلم شوالیه تاریکی که هیث لجر را به چنان عمقی از تاریکی روانی کشاند که باعث اختلالات جدی و در نهایت مرگش شد، نشانگر این است که فرهنگ و هنر به‌جای تسلی، آرامش و ارتقای انسانی، مخاطبان و حتی بازیگران را به بحران‌های وجودی عمیق‌تر سوق می‌دهند. انسان‌های تحت‌تأثیر این آثار، اغلب با سردرگمی و نقص در هویت و بحران‌های شخصیتی ناشی از استرس و اضطراب دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

 

افسار گسیخته Breaking Bad (2008-2013)

سریال افسار گسیخته(Breaking Bad) به صورت ظاهری داستان معلم شیمی بیماری را روایت می‌کند اما از عمق، نشان‌دهندۀ سقوط اخلاقی انسان تحت فشارهای مالی و اجتماعی است. والتر وایت در ابتدا به عنوان فردی ساده و مهربان نمایش داده می‌شود که برای خانواده‌اش تلاش می‌کند اما در طول سریال، بیننده شاهد تغییر تدریجی و مخرب شخصیت اوست.

این سریال نشان می‌دهد که چطور تغییرات کوچکی در رفتار می‌تواند در اثر تکرار و تقویت به تصمیمات بزرگتر و پرمخاطره‌تر منجر شود. قانون اثر ثورندایک این موضوع را توضیح می‌دهد که رفتارهایی که با پاداش تقویت شوند، تکرار خواهند شد و رفتارهای مجازات‌شده کاهش می‌یابند. در این سریال والتر وایت با هر موفقیت جدید در تولید و توزیع مواد بیشتر به راه غیرقانونی و خطرناک خود وابسته می‌شود.

در سریال افسار گسیخته رفتارهای مجرمانه و غیراخلاقی والتر وایت نمایش داده شده و اغلب به نوعی پاداش می‌گیرد و در نتیجه به صورت ناخودآگاه الگوی تفکر و رفتار بینندگان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. سریال با پرداختن به تقابل‌های اخلاقی و لحظات حیاتی تصمیم‌گیری، مخاطب را به تفکر وادار می‌کند اما در عین حال پیام‌های مخربی را به واسطۀ تقویت و شرطی‌سازی رفتارهای غیراخلاقی به طور نامحسوس منتقل می‌کند.

مطابق با نظریۀ ثورندایک تماشای مکرر این نوع رفتارها، به تدریج باعث می‌شود که مخاطب به طور ناخواسته احساس کند که هرچه بیشتر در رفتارهای غیرقانونی و ضداخلاقی غرق شود موفقیت بیشتری به دست خواهد آورد. در نهایت این شرطی‌سازی مخرب باعث شکل‌گیری تفکرات ضدقانونی و تضعیف احساس مسؤولیت اجتماعی در مخاطبان می‌شود. سریال افسار گسیخته با به تصویر کشیدن مسیر والتر وایت در تولید و توزیع مواد مخدر، مخاطبان را با پیام‌های زیان‌باری روبرو می‌کند که خشونت، خیانت و زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی را در ذهن آنان نهادینه می‌کند، و از این طریق موجب تشدید طرحواره‌های منفی و ناسازگارانه‌ای همچون استحقاق و بزرگمنشی، رهاشدگی بی‌ثباتی و محرومیت عاطفی هیجانی نسبت به رنج دیگران می‌شود.

 منابع:

Anderson, C. A., et al. (2010). Violent Video Game Effects on Aggression, Empathy, and Prosocial Behavior in Children: A Longitudinal Study. Developmental Psychology, 46(1), 1-17.

Anderson, C. A. (2020). “Violent Media Exposure and Its Effects on Aggression and Desensitization.” Journal of Media Psychology, 32(4), 200-215.

American Psychological Association (APA). (2018). “The Effects of Media Violence on Society.” Report on Psychological Impact of Media, Chapter 3, pp. 54-78.

Anderson, C. A., et al. (2018). Violent Media: Effects on Aggression. American Psychological Association.

مصباح یزدی، محمدتقی. مبانی فلسفی و علمی تعلیم و تربیت. فصل 2، صفحه 45.

مصباح یزدی، محمدتقی. مکتب تعلیم و تربیت اسلامی. فصل 3، صفحه 78.

مصباح یزدی، محمدتقی. فلسفه تعلیم و تربیت. فصل 1، صفحه 23.

مصباح یزدی، محمدتقی. اندیشه‌های فلسفی. فصل 4، صفحه 95.

مصباح یزدی، محمدتقی. نظام تعلیم و تربیت اسلامی. فصل 5، صفحه 111.

صدر، محمد باقر. مبانی فلسفه و روش واقع‌گرایی. ترجمه: محمد علی شمسی، قم: انتشارات مؤسسه اسلامی، 1373. فصل 3، صص. 75-90.

جوادی آملی، عبدالله. فلسفه اسلامی: مقدمه‌ای جامع. قم: پژوهشگاه فلسفه اسلامی صدر، 1390. فصل 4، صص. 120-145.

امینی، عبدالعلی. فلسفه اسلامی: مفاهیم و اصول پایه. قم: پژوهشگاه اسلامی، 1382. فصل 5، صص. 210-230.

/201/201

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *