نقد فیلم بازی خونی | روایتی آشفته از حماسۀ شهر هزار سنگر

نقد فیلم بازی خونی | به بهانه نمایش «بازی خونی» در جشنواره فیلم فجر؛ شخصیتپردازی ضعیف و تلاش ناکام آقای کارگردان
نویسنده: سید محمدمهدی موسوی
فیلم بازی خونی به کارگردانی حسین میرزامحمدی و تهیهکنندگی سعید پروینی از جمله آثار به نمایش در آمده در چهل و سومین دوره جشنواره فیلم فجر است که باید آن را در زمرۀ جمع پرشمار فیلمهای متوسط رو به ضعیف این دوره بهحساب آورد.
فیلمنامۀ این کار را مسعود هاشمینژاد نگاشته و قصه به مهمترین واقعه شهر آمل در دوران معاصر میپردازد که طی آن در سال 60، گروهکی کمونیستی با گرایش مائویی قصد تصرف این شهر را دارند. همین ابتدا باید این نکته را متذکر شد که توجه به این سوژه آن هم بعد از گذشت 43 سال از آن واقعه، فی نفسه ارزشمند و قابلتقدیر است و در اهمیت این مسئله همین نکته بس که آمل تنها شهری است که واقعه و نام آن در وصیتنامۀ حضرت امام (ره) آمده است.
سوژه بکری که به اثری قوی تبدیل نشد
با این وجود فیلمساز آنطور که باید و شاید نتوانسته این سوژه جذاب و بکر را که به دفاع مردم آمل در شهر هزار سنگر شهرت یافته، بهلحاظ پرداخت سینمایی به یک اثر قوی و ماندگار تبدیل کند که در ادامه به چرایی این موضوع در حد توان خواهیم پرداخت.
در یکی از سکانسهای آغازین فیلم، شخصیت احمد با بازی «ارسطو خوشرزم» خطاب به همسرش هانیه با بازی «لیندا کیانی» میگوید: «نذار این جنگ بینمون جدایی بندازه» و البته از این دست عبارات و جملات گلدرشت در فیلم کم نیست و شاید کارگردان خواسته بگوید که وقایع سال 60 و درگیری با گروهکها در داخل شهر و نیز جنگلهای شمال تا چه حدی زندگی عادی مردم را تحتتأثیر خود قرار داده اما واقعیت آن است که به صرف بیان چند دیالوگ، آن هم وقتی هنوز شخصیتها بهدرستی قوام نیافته و در مسیر خط داستانی در جای مناسب قرار نگرفتهاند، نمیتوان بهشکلگیری شایستۀ درام آن هم در یک اثر ملتهب جنگی اُمید بست.
از سوی دیگر بهجز برخی صحنهها در سکانسهای پایانی فیلم، اثری از مشارکت جدی مردم در دفاع از شهر نمیبینیم بهنحوی که گویا اصلاً مردم عادی در جریان درگیریها حضور ندارند و لذا شاهد سنگربندی خیابانی و محله به محله در شهر هزار سنگر نیستیم و حال آنکه فیلمساز ورای آنکه بخواهد با چند جمله و دیالوگ این موضوع را تبیین کند باید آن را به ما نشان دهد چرا که سینما بیش از آنکه هنر سخن گفتن و سخنوری باشد، هنر نمایش است و نشان دادن.
فضاسازی کلیشهای از دو طیف ماجرا
چیدمان تصویری و فضاسازیهای صورت گرفته در فیلم نیز تا حدود زیادی کلیشهای و غیرجذاب به نظر میرسد کما اینکه در داخل شهر و بر روی در و دیوار، همهجا آرم سپاه پاسداران و عکس امام(ره) و یا پرچمهای مذهبی مشهود است و از آن سو در دل جنگل، پرچم سرخ داس و چکش کمونیستها و عکسهای معروف کارل مارکس و چگوارا خودنمایی میکند.
در سکانسی از فیلم، شاهد جروبحث پاسداران برای چگونگی برخورد با گروهک سربداران در جنگل هستیم که در اینجا تعلیق لازم و حس هیجان چندانی به مخاطب منتقل نمیشود و مخاطب صرفاً با برخی رویکردهای این گروهک آشنا میشود مثلاً اینکه کمونیستها ابتدا شهرهای کوچک را میگیرند و بعد از تصرف شهر به شهر در این زمینه وارد شهرهای بزرگتر میشوند و این مساله جزو برنامههای محوری آن هاست و یا اینکه بهطور مثال فلان رفتار جزئی از پروتکل آنان بهشمار میرود.
توضیح بیشتر اینکه پس از حوادث خرداد ماه ۶۰ و عزل بنیصدر، گروهکی شورشی موسوم به سربداران، در نظر داشتند با عملیاتی بهنام «قیام فوری» به تصرف آمل بپردازند. الگو و مدل این گروهک بر اساس تاکتیک جنگهای پارتیزانی تحت نظریههای نظامی مائو بوده که جنگ را از شهرهای کوچک شروع و به شهرهای بزرگ بکشانند و با این کار و در بحبوحه جنگ تحمیلی، با بازگشایی جبهه سوم، ورق جنگ را به سود خود و صدام برگردانند.
در بین گروهکیها نیز دیالوگها آنطور که باید و شاید جذاب نیست مثلاً در یک سکانس میانه فیلم، یکی از سرکردگان این گروه میگوید: «چریک، بیرون میدون و داخل میدون نداره» یا در جای دیگر همین شخصیت تأکید میکند؛ «انقلاب هزینه داره، باید مردم رو بکشونیم وسط میدون تا پیروز بشیم»
از سوی دیگر، یکی از ایرادات جدی فیلم بهلحاظ فرمی، دوربین گاه سرگردان اثر است که گیج زدن آن در به تصویر کشیدن فعل و انفعالات درگیریها و کنشها و واکنشها در قصه، زمینۀ سردرگمی بیشتر مخاطب عام را فراهم میکند.
البته ناگفته نماند که در معدود سکانسهایی، شاهد انتقال حس دراماتیک هستیم خاصه در سکانس ختم دختر خردسال احمد و فضای غمبار خانه او که با موسیقی حزنانگیزی همراه شده و اینجا دوربین کارکرد نسبتاً درستی در انتقال پیام از بستر فرم دارد.
بازیهای ضعیف بدون شخصیتپردازی درست
و اما در خصوص ایفای نقش هنرپیشههای اصلی فیلم آنچه حائز اهمیت است اینکه نقش الهه یا مینا با بازی «سارا حاتمی» چندان باورپذیر نیست و مخاطب نمیتواند با شخصیت ضد قهرمان قصه ارتباط لازم را برقرار کند و حداقل اینکه بداند دلیل حضورش در بین گروهکیها چیست و چرا اینقدر بهدنبال انتقام از نیروهای انقلابی و پاسدار است.
پیام احمدینیا در نقش «خلیل» البته با اندکی اغماض بهتر و مؤثرتر از دیگران بازی میکند اما نقش او نیز چندان بهلحاظ شخصیتپردازی خوب و درست از کار درنیامده است. دربارۀ شخصیت اصلی فیلم یعنی احمد با بازی ارسطو خوشرزم نیز باید گفت با وجود تلاشهایش و اینکه بازیگر توانمند سینما و تئاتر است اما در این فیلم چندان کار درخشانی انجام نمیدهد. دیگر بازیگران زن فیلم یعنی لیندا کیانی و شادی مختاری نیز به همین نسبت کارنامه موفقی از خود در این اثر ارائه نمیدهند و ضعف بازیگری در این اثر قبل از هر چیز به فیلمنامه و سپس عملکرد کارگردان برمیگردد.
این نکته از این جهت مهم و قابل توجه است که بدانیم شخصیتپردازیها در این فیلم در سطح باقیمانده و اطلاعات مفید چندانی به مخاطب ارائه نمیشود، ضمن آنکه در اکران عمومی حتماً باید در تدوین بازنگری صورت گرفته و برخی سکانسها حذف شود.
عدم یکدستی در بازی بازیگران فیلم که به آن اشاره شد و نیز اغراقهایی که کاملاً به چشم میآید در کنار بحث کُندی ریتم فیلم در برخی قسمتها باعث شده که اثری سرحال و اثرگذار را شاهد نباشیم، هر چند که معدود سکانسهای هیجانی و تأثربرانگیز هم دارد اما کلیت اثر آن چیزی نیست که از یک فیلم سیاسی، جنگی و امنیتی انتظار میرود.
روایتی آشفته و چندپاره
به دیگر سخن، به بهانۀ بیان نکاتی دربارۀ یکی از مقاطع حساس دوران دفاع مقدس، نظارهگر روایتی بیچفت و بست هستیم؛ اینکه ماجرای نفوذ و تحرک گروهکیها به یکباره به داستانی عاشقانه پرت میشود و بعد از دقایقی، این فضای عاشقانه رها شده و دوباره و بدون هیچ رجوع و زمینهای داستان از ادامه تحرکات این گروهکها سر درمیآورد و این بینظمی و آشفتگی در فیلمنامه که در نوع روایت اثر خودش را نشان داده باعث میشود که به صراحت بگوییم «بازی خونی» فیلمی ضعیف است که به هیچوجه در خاطرۀ جمعی سینمادوستان به اثری ماندگار تبدیل نمیشود.
دیدگاهتان را بنویسید