ملغمهای از اساطیر ایران و ملل | نقد انیمیشن افسانه سپهر

نویسنده: محمدصابر کریمی
افسانۀ سپهر یکی از 4 اثر انیمیشنی فجر 43 است که به کارگردانی تیم جوان عماد رحمانی و مهرداد محرابی که سابقۀ همکاری قبلی آنها به فجر 42 و تولید انیمیشن شمشیر و اندوه باز میگردد به نمایش درآمده است. تهیهکنندگی و بخشی از نویسندگی افسانۀ سپهر را مهدی جعفری جوزانی بر عهده داشته است که پیش از این کارگردانی دو اثر انیمیشنی بختک و خاکریزهای نمکی و نیز نویسندگی شمشیر و اندوه را در کارنامه دارد.
به گفتۀ برخی منتقدین و آقای عماد رحمانی که نویسندۀ دیگر این اثر است، قصۀ انیمیشن افسانۀ سپهر بر اساس یک افسانۀ قدیمی ایرانی شکل گرفته است. اگر چه، در طول تماشای این اثر عناصر متعددی از افسانههای ایرانی ممکن است به چشم بخورد اما بدون شک انیمیشن افسانۀ سپهر ترکیبی از اساطیر فرهنگها و ملل مختلف است.
به طور مثال، شخصیت شرور اصلی ماجرا که بدنام نام دارد، از نیزهای سهشاخه استفاده میکند که اسلحۀ شناخته شدۀ اسطورۀ یونانی، پوزئیدون است.
انیمیشن افسانۀ سپهر از فضاسازی شاد و دلنشینی بهره میبرد که نشان از توجه سازندگان به روحیات مخاطب دارد. قصه با محوریت دوستی، فداکاری و محبت ورزیدن به خانواده و دوستان شکل میگیرد و خوشبختانه همین منوال را تا به انتها حفظ میکند. هر چند در رساندن پیام میشد عمیقتر از این هم کار کرد اما گویا همین سادگی باعث دلچسبتر شدن روایت میشود.
سپهر که شخصیت اصلی انیمیشن است، سفر ماجراجویانۀ خود را با قصهای که مادرش در حال تعریف کردن آن است آغاز میکند. او در خانوادهای گرم به همراه حیوان خانگیاش که توله یوزی به نام بابو است به همراه پدرش، آراد و مادرش، آرمیتی زندگی میکند.
در افسانهای که مادر سپهر در حال بازگویی است، سخن از پادشاهی به میان میآید که یک پسر خوب و یک پسر بد دارد. از همین ابتدا مخاطب میداند که قرار است با دوگانۀ خیر و شر روبهرو شود. قصۀ این پادشاه و پسرانش شباهتهایی به قصۀ قرآنی حضرت آدم(علیه السلام) و هابیل و قابیل دارد.
کمی جلوتر قرار است با محیط روستای محل زندگی سپهر آشنا بشویم که با چاشنی یک آهنگ رپ همراه است. در شخصیتپردازی تلاش شده تا از لهجههای متفاوت استفاده شود و در این مورد خوشبختانه با کلیشههای قومیتی یا برتری شخصیتهای بدون لهجه نسبت به آنها مواجه نیستیم و حتی این امر به شیرینی و شیوایی روایت کمک شایانی کرده است.
در طول نمایش انیمیشن افسانۀ سپهر، کمی ناهماهنگی صدای شخصیتها و حرکت لب آنها به چشم میخورد که بعدتر متوجه شدم این مشکل از سمت سینمایی بود که در آن نشستهام. البته در بعضی سکانسها این ضعف از خود انیمیشن نیز بود.
با وجود اینکه معماری روستای محل زندگی سپهر شباهت زیادی به روستاهای شمال کشور داشت اما برخی عناصر مانند پیچکهای بنفش و صورتی که از در و دیوار خانهها بالا رفته بودند کمی ناموزونی ایجاد میکرد.
در قسمتی از معرفی روستا نیز، دوقلویی با موهای نارنجی فرفری و چشمهای رنگی دیده میشود که کمی برایم عجیب بود. گویی به تماشای یک انیمیشن اسکاتلندی نشستهام!
پوشش اهالی و حتی خود سپهر در عین تلاش برای ایرانی جلوه داده شدن، بسیار شبیه به لباسهای قبایل سرخپوستی بود که باز هم کمی مخاطب را ممکن است دچار سردرگمی کند.
در اکثر بخشهای انیمیشن استفادۀ مناسبی از نمادها شده بود که میتوان نشان داشتن رنگ سبز از خوبی و خیر و نیز رنگ قرمز از شر و بدی را مثال زد.
در اولین تقابل سپهر و به نوعی در اوایل پرورش شخصیتی(character development) او، پدرش در یک روز توفانی تصمیم به صید میگیرد که با هیولای آبی مواجه میشوند و پدر در اقدامی فداکارانه خود را طعمۀ او میکند تا سپهر بتواند فرار کند.
وقتی سپهر و بابو وارد غار میشوند با نقاشیهایی روی دیوار روبرو میشوند که شباهتهای زیادی بین کاراکترهای نقاشی و قبایل آفریقایی مشاهده میکنیم. کمی جلوتر، با یک سنتشکنی و نوعی خرافهزدایی روبهرو میشویم. شخصیتهای داستان با گربهای سیاه بر میخورند که نامش ببری است و یک تعقیب و گریز بین ببری و بابو شکل میگیرد. به مرور وقتی جلوتر میرویم، همین گربۀ سیاه باعث میشود که سپهر به جایی امن یعنی قلعۀ ماهان(کلاته) برسد.
سپهر پس از خروج از غار متوجه میشود که نهتنها پدرش بلکه کل روستا در خطرند. مشکلات پیش آمده انگیزهای برای سپهر میشود تا به مبارزه و جستجو ادامه دهد تا عزیزانش را از شر شروران رهایی دهد.
بردیا، نام کاراکتر ایرانی دیگریست که ناجی سپهر از دست غولچهها میشود. غولهایی که عیناً گابلین هستند و به نظر میرسد طراحان تلاش کردهاند با این دید که کودکان و نوجوانان امروزی آشنایی زیادی با این شخصیتها در بازیهایی که به صورت روزمره در گوشیهای هوشمند انجام میدهند، آنها را در داستان گنجانده باشند.
بردیا در حین مبارزاتش از سنگی که بعداً مشخص میشود یک سنگ کیمیاست استفاده میکند. جلوتر، از این سنگ با عنوان «مهره» یاد میشود. این سنگ نیز، سبزرنگ است و مژده از خیر برای سپهر میدهد. بردیا نیز مانند پدر سپهر، با فداکاری باعث نجات جان سپهر شد و به او کمک کرد تا مسیرش را ادامه دهد.
شخصیت اول به همراه دوست یوزپلنگش راهی قلعهای میشود که به او وعده داده شده تا ماهان را پیدا کند و از او کمک بخواهد اما سختی راه او را از پای درمیآورد. البته این پایان سفر او نیست و پیرزنی شیرین و دلسوز به نام آنا، با پرستاریهایش باعث بهبودی سپهر میشود. آنا هم با صداگذاری شیرازی، به گوناگونی قومیتی در اثر کمک کرده و طبق شنیدههای محلی بنده (!) باعث جذابتر شدن روایت برای کودکان بود.
نکتۀ جالبی که به آن توجه شده، سنخیت حیوان خانگی کاراکترها با خودشان است. مثلاً ماهان که پیرمردی دانا و خردمند است، جغدی در قلعهاش دارد که او هم نماد خردمندیست.
ماهان پس از بهبودی سپهر، به بازگویی حقایقی میپردازد که کمابیش انتظارش را داشتیم. مشخص میشود که پدر و مادر سپهر از 7 قهرمانی هستند که در گذشته بدنام را شکست دادهاند. بزرگمهر نام ایرانی دیگریست که در بین قهرمانان وجود دارد اما نمایش قهرمانی که شخصیتی از آسیای شرقیست، باز هم حاکی از آن است که انیمیشن افسانۀ سپهر، اثری ترکیبی از افسانههای ملل است.
مهری که بردیا به سپهر داد، کلید باز شدن دروازههایی به جهانهای دیگر است. در تالار شورای قهرمانان که قرار است شخصی را برای مبارزه با بدنام انتخاب کنند، کلکسیونی از عناصر اساطیری مانند شمشیر درون سنگ به چشم میخورد.
وقت آن رسیده که قهرمان انیمیشن افسانۀ سپهر، قدرت خود را محک بزند. او با سنگهای کیمیا در رنگهای مختلف، پا به سرزمینها (جهانهای) گوناگونی میگذارد تا با شکست دادن غولهای مختص به هر جهان، در نهایت به غول مرحلۀ آخر که بدنام است برسد.
سازندگان در معرفی شرورهای فرعی انیمیشن افسانۀ سپهر حقیقتاً کمکاری کردهاند. هیچ پیشینهای از آنان در دسترس مخاطب قرار نمیگیرد و نیز هیچ اشارهای نقاط ضعف و قوتشان نمیشود. صرفاً نامگذاری بامزه و شمایلی جذاب دارند.
به نظر میرسد در قسمتی حتی برای نامگذاری دچار خستگی شده بودهاند و تصمیم گرفتهاند نام غول برفی را آلاسکا بگذارند که الحق هیچ توجیهی ندارد. کدام افسانۀ کهن ایرانی را میشناسید که شخصیت شرورش همنام یک ایالت در آمریکا باشد؟!
محیطی که گابلینها(غولهای سبزرنگ معروف و شناختهشده) در آن زندگی میکنند، رسماً همان مردابیست که در انیمیشن شرک و در بازیهای رایانهای سبک بقا، به کرّات با آن روبهرو میشویم.
نام غول منطقۀ مردابی نیز کمی عجیب است. پاگنده نام یک افسانۀ محلی غربیست که شمایلی شبیه به شمپانزه با هیبتی بسیار بزرگتر است و نه یک درخت سخنگو (treant).
با این همه، روایت سرزمین بیابانی جزئیات و ظرافتهای زیادی دارد؛ از جمله: تبدیل شدن نسخۀ شرور خود شخصیت، به غول این مرحله که اشارهای به سراب نیز دارد و همچنین، موسیقی کلیشهوار مصری و معماری اهرامگونهای که سپهر به همراه بابو در آن گرفتار میشوند.
بر خلاف غولهای پیشین که ابزار لازم برای شکست آنها یکی از سنگهای کیمیا بود، اینبار فقط لازم بود تا گول وسوسههای درونی خود را نخورند.
سپهر در آخرین رویارویی قبل از رسیدن به بدنام، با سه شخصیت بدون نام با شمایل عزرائیل که به جای داس معروف، آنان نیز نیزۀ سهشاخه دارند روبرو میشود و در محیطی شبیه به جهنم در بازیهای سبک بقا(Nether)، به مبارزه با آنها میپردازد و در نهایت به دیدار بدنام میرود.
ابرشرور ماجرا، همانطور که انتظار میرود از همه قویتر است و در آستانۀ پیروزی بر قهرمان داستان اما باری دیگر، فداکاری یک شخصیت یعنی بابو روز را میسازد و پیام مهمی به مخاطب کودک و نوجوان مخابره میکند.
در سکانس آخر، ماهان در حال بازگویی ماجراییست که طی آن خبر از شکست محتوم شر و بدی میدهد و مژده از آمدن منجی موعود و بدل شدن دنیا به بهشتی زمینی.
چند نکته:
سهواً یا عمداً، شباهتهای بسیار زیادی بین شخصیتپردازی، فضاسازی و روایت انیمیشن سپهر با بازیهای رایانهای سبک بقا و سولز (souls-like) دیده میشود که از طرفی باعث ارتباط گرفتن سریعتر مخاطب کودک و نوجوان امروزی با انیمیشن میشود و از طرفی نشان از الگوگیری و کمرنگ بودن اصالت و بکر بودن در تولید این اثر است.
صداگذاری انیمیشن افسانۀ سپهر مناسب و جذاب است. صداها اکثراً روی شخصیت نشسته است. برای صدای یوزپلنگ، کاظم سیاحی هنرنمایی میکند که به نظر میرسد صدایی شبیه به شخصیت پشه در سریال مهمانی دارد.
شخصیت بردیا شدیداً مشابه شخصیت اصلی بازی شاهزادۀ پارس(Prince of Persia) است که گویا در انیمیشن قبلی همین تیم با نام شمشیر و اندوه نیز این اتفاق تکرار شده و شخصیت اول با نام کارن با پرشها و ابزار آلاتش، نیز بازی شاهزادۀ پارس را تداعی میکرد.
استفاده از یوزپلنگ به عنوان حیوان خانگی، انتخاب زیرکانهای در راستای زنده نگه داشتن این عنصر ملی حیات وحش بود اما با توجه به زمینه(تم) که قرار بوده به افسانهای کهن و ایرانی شبیه باشد، کمی ناموزون است.
آهنگسازی انیمیشن افسانۀ سپهر بسیار جای کار داشت و بعضاً صدای موسیقی یا شنیده نمیشد یا از بلندی صدای محیط و شخصیتها پیشی میگرفت. در سکانس تعقیب و گریز بابو و ببری، جا داشت از پتانسیلهای طراحی صدای محیطی (ambient sound design)، انتخاب یا ساخت آهنگهایی با هیجان بیشتر و تناسب بیشتر با انیمیشن استفاده کرد اما اینگونه نشد.
به طور کلی در انمیشین افسانۀ سپهر، شخصیتپردازی نسبتاً ضعیف انجام شده است و بسیار جای کار داشت. در سکانسهای مختلف بدون داشتن هیچ سرنخی از وجود یک شخصیت، ناگاه متوجه میشویم که با یک شرور سر و کار داریم یا یکی از دوستان قهرمان.
البته میتوان همین ضعف را با ساختن یک بازی رایانهای اقتباسی یا ساختن قسمتهای بعدی برای این انیمیشن و ایجاد پیشینه و داستانی مفصل برای هر شخصیت در آن آثار، جبران کرد.
انیمیشن افسانۀ سپهر، پویانمایی (انیمیت) روان و سادهای داشت و در برخی سکانسها شاهد ضعف در شبیهسازی حرکت بودیم مثل راه رفتن سپهر در زمینهای برفی و بسیاری از حرکات یوزپلنگ که احتمالاً در کمبود امکانات و هزینههای سرسامآور ابزارهای پویانمایی میتوان ریشهاش را یافت.
از زبان دیگران
به نقل از سایت عصر ایران، ویچسلاو سینگایفسکی، در پیامی تصویری بعد از تماشای افسانه سپهر، این انیمیشن را خانوادگی و درباره دوستی و همراهی توصیف کرد و تماشای آن را به همه توصیه کرد. گفتههای آقای سینگایفسکی که از چهرههای مؤثرسینمای روسیه و جهان است، نشاندهندۀ پیشرفت چشمگیر کشور در صنعت انیمیشن است.
در گزارشی از سینماسوره، عماد رحمانی توضیح داد: سپهر براساس یک افسانه قدیمی ایرانی شکل گرفت و کودک سازی شد. تلاش کردیم بیزمان و بیمکان آن را روایت کنیم و تلاش کردیم در برخی پلان ها ادای دین به انیمیشنهایی که دوست داشتیم، بکنیم.
گفتههای ایشان تا حدی توجیه میکند که چرا گاهی دچار پرش از یک سبک به سبک دیگر هستیم اما این باعث ازهمگسیختگی در اثر میشود.
در نوشتهای از سایت خبری مهر، به هدفگذاری اشتباه در تعیین مخاطب اشاره شده که به وضوح میتوان آن را نفی کرد. انیمیشن افسانۀ سپهر از لحظۀ شروع مخاطب خود را معرفی میکند. بسیار مشخص است که همهچیز مهیا شده تا کودکان و نوجوانان مخاطب هدف باشند و تا جای ممکن از پیچیدگیهای بزرگسالانه در اثر خودداری شده. هر چند این تصمیم باعث ایجاد کمی و کاستیهایی در اثر شده اما در مورد مخاطب محترمانه و محتاطانه عمل کردهاند.
نتیجه گیری
انیمیشن افسانۀ سپهر، مثل هر انیمیشن دیگری در سینمای ایران که تا به حال ساخته شده و با مخاطب کودک و نوجوان سر و کار داشته است، یک تجربه برای سینماگران ایرانی بود که بتوانند با وجود فراز و نشیبها، علاوه بر محک زدن خود در جذب این قشر مهم و سختپسند از جامعه آن هم با هجمۀ بدون توقف انیمیشنهای ایدئولوژیک غربی، نقاط ضعف و قوتی که در این راه با آنها روبهرو میشوند را دریابند و در مسیر بهبود قدم بردارند.
بدون شک، نقدهای سازنده بر این آثار میتواند سازندگان را در مسیر درست قرار دهد و نیز حمایتهای مادی و معنوی بیشتر در بهبود اینگونه تولیدات سینمایی که اکثراً به آنها کملطفی میشود، به پیشرفت کل سینما کمک خواهد کرد.
قطعاً گنجاندن مفاهیم اساطیری، اخلاقی و اسلامی در انیمیشن افسانۀ سپهر، باعث دوچندان شدن ارزش آن شد اما باید قبول کرد که وقت آن رسیده تا نوع رساندن پیامها کمی عمیقتر و تخصصیتر بشود. کافیست نگاهی به لیست بلندبالای گروههای روانشناسی که به کمک کمپانیهای انیمیشنسازی غربی میآیند داشته باشیم تا اهمیت این موضوع روشنتر شود.
تجربۀ شخصی بنده در تماشای این اثر، گویای آن بود که مخاطب از انیمیشن افسانۀ سپهر راضی و خشنود است و با سیر داستانی آن همذاتپنداری میکرد. شوخیهای غیر سخیفی که در انیمیشن گنجانده شده بود و دوبلۀ شیوای اثر به خلق موقعیتهای طنزی منجر شد که کودک و نوجوان را مشتاق به ادامۀ تماشای فیلم میکرد.
دیدگاهتان را بنویسید