فرضیۀ داروین از جمله فرضیههای بدون اساس و مبنا بود که توانست انحرافات فکری بسیاری را در شرق و غرب ایجاد کند. یکی از نگاههای افراطی که از گذشته وجود داشته و بعد از رنسانس توسط دانشمندانی همچون «داروین» و «جان لاک» به صورت علمی در مراکز معتبر مطرح شد، نگاه حیوانمحوری و تکاملی به انسان است.
این نگاه با وجود آنکه از بنیه علمی کافی برخوردار نبوده و توسط بسیاری از اندیشمندان غربی نقد شده است، تحت حکمرانی رسانهای صهیونیسم بینالملل توانست در سراسر جهان منتشر شود و تبدیل به جهانبینی افرادی شود که از قبل به واسطۀ شبیخون و تهاجم فرهنگی تهی از تفکر و تعقل شده بودند.
امروزه فضای مجازی به خصوص اینستاگرام مأمن و زمینۀ نشر چنین تفکرات انحرافی است. جوامع اسلامی که دچار چنین انحرافاتی شدند به مرور زمان از مبانی عقیدتی و فکری قرآن و سیرۀ اهل بیت(ع) دور شدند و به تبع بر اثر انحرافات فکری، انحرافات اخلاقی نیز پدید میآید. با وجود آنکه این تفکر در مراکز علمی نقد و عدم اعتبار آن اثبات شد اما همچنان کار ژونالیستی-علمی به صورت قوی انجام نشده و این کاستی در کار فرهنگی منجر به تهنشین شدن رسوبات این انحراف در اذهان عموم افراد جامعه شده است. این خلأ چنان شدت یافته که امروزه نتایج فرضیۀ مذکور در برخی از کتب درسی آموزش و پرورش تدریس میشود که در ادامه خواهد آمد.
همانطور که در ابتدا گفته شد، انحرافی که بعد از دوره رنسانس در غرب به وجود آمد و در جوامع دیگر نیز شیوع یافت، منحصر به این دوران نبود و در دوران پیشین و در مکاتب دیگر نیز وجود داشت. یهود از جمله مکاتبی است که اشتراک فکری با این نظریه دارد. نمیتوان گفت که تمام فرضیۀ داروین در آیین یهود نیز وجود دارد اما میتوان گفت که دو جریان فکری مذکور اشتراکاتی با یکدیگر دارند.
فرضیه داروین و اندیشه یهودی
در نوع نگاه به مبدأ وجود انسان در زمین دو دیدگاه وجود دارد: 1- دیدگاه قرآنی 2- دیدگاه مادی و ماتریالیستی.
در دیدگاه ماتریالیستی که مهمترین نمود آن در فرضیه داروین وجود دارد، انسان از میان حیوانات برخاسته و رشد و تکامل یافته و به حالت کنونی رسیده است. میمون مبدأ حیوانی انسان کنونی است؛ بنابراین میتوان گفت که انسان امروز همان حیوان دیروز است که به مرور زمان و با فراگیری دانش و آگاهی رشد کرده و شهر و تمدن تشکیل داده است[۱].
یکی از نتایج بدیهی که از این فرضیه میتوان دریافت کرد آن است که انسان در ابتدای حیات خود فاقد آگاهی و دانش بوده و مرور این مواهب را کسب کرده است؛ بنابراین مرز بین انسانیت و حیوانیت در این دیدگاه کسب آگاهی و دانش است، به گونهای که اگر موجود فاقد دانش بوده باشد دور از انسانیت است و در حقیقت آن حیوانی بیش نیست. البته که بدیهی است منظور از آگاهی و دانش آگاهی محدود به حیوانیت نیست بلکه فراتر از آن است.
تورات که کتاب مقدس یهودیان است، تقریباً همین دیدگاه را میپذیرد. تورات درخت ممنوعه را دو درخت معرفی کرده است؛ درخت دانش و درخت زندگی. تورات حضرت آدم(ع) را فردی نشان داده که پیش از خوردن میوه درخت ممنوعه، هیچ علم و دانشی نداشته و حتی برهنگی و عریان بودن خود را تشخیص نمیداد؛ اما هنگامی که میوۀ دانش را خورد، خداوند برای آنکه میوۀ درخت زندگی را نخورد و از زندگی جاودانه برخوردار نشود او را از بهشت اخراج کرد[۲].
اشتراک تورات و داروین در این نکته است که هر دوی آنها قائلاند انسان در ابتدا فاقد علم و آگاهی بوده و به مرور زمان به علوم گوناگون دست پیدا کرده است.
قرآن ضد فرضیه داروین و اندیشه یهودی
نوع نگاه هر دو بر خلاف نگاهی است که خداوند از طریق قرآن به انسان میآموزد. هنگامی که ملائکه به دلیل خلقت انسان به خداوند اعتراض میکنند و علت این اعتراض را فساد انسان در زمین بیان میکنند، خداوند خطاب به آنها میگوید: آنچه من میدانم، شما نمیدانید. سپس خداوند به حضرت آدم(ع) اسماء و علوم را آموخت و خطاب به ملائکه بیان کرد که آنچه به آدم(ع) آموخته شد را بیان کنید. ملائکه از بیان آن عاجر شدند و به آنچه که نمیدانستند اما خداوند میدانست، پی بردند.
علت اعتراض ملائکه آن بود که انسان دارای قدرت اراده است و وقتی این قدرت با جهالت توأم شود، سبب شر و فساد خواهد بود؛ اما خداوند به انسان علم و آگاهی بخشید که به سبب آن میتواند از فساد و تباهی دوری کند. زین پس، انسان توانایی آن را دارد که موجب آبادانی جهان شود اما تصور ملائکه آن بود که به هیچ عنوان چنین توانایی در انسان وجود نخواهد داشت.
آدم(ع) که علومی را فراگرفته بود که ملائکه از فهم آن عاجر بودند، معلم ایشان شد و به حکم خداوند مسجود ملائکه قرار گرفت. شیطان از این امر سرپیچی کرد و تکبر به خرج داد. با انحراف شیطان از ولایت خلیفه خداوند، نخستین اردوگاه باطل شکل گرفت.
بنابر آنچه گفته شد، دیدگاه قرآن با دیدگاههای مادی درباره مبدء خلقت انسان تفاوتهای بنیادین دارد. انسان در دیدگاه قرآن، خلیفه الهی است و از همان ابتدای امر که بر زمین پا نهاد، با علم و آگاهی بود. قرآن نقطه آغاز تاریخ بشریت را از خلقت آدم(ع) میداند و انسان از آن جهت که انسان است، پیش از آدم(ع) هیچگونه پیشینهای بر زمین نداشته و دیدگاههای متفاوت در این زمینه، دلالت بر وجود انسان بر زمین قبل از حضرت آدم(ع) نیست؛ بلکه موجوداتی شبیه به انسان است که تهی از حقیقت انسانیت بودهاند. چرا که خداوند تاریخ بشریت بر روی زمین را از هبوط آدم(ع) میداند[3].
نفوذ فرضیه داروین و اندیشه یهودی در کتاب تاریخ دهم انسانی
کتاب تاریخ کلاس دهم در رشته انسانی، بر خلاف آنچه که قرآن به بشریت تعلیم داده نگاشته شده است. سیری که در این کتاب وجود دارد، دقیقاً مبتنی بر سیری است که تورات و نیز داروین از تاریخ بشریت ارائه میدهند.
همانطور که گفته شد، اشتراک نگاه تورات و فرضیه داروین در مبدأ خلقت انسان، عدم آگاهی و بدوی بودن اوست. بدین معنا که انسان در آغاز به هیچ عنوان آگاهی انسانی نداشته و به قول تورات، حتی به عریان بودن نیز توجهی نداشته اما به مرور زمان و با کسب تجارب گوناگون از علم و دانش برخوردار میشود.
همین نگاه نیز در سیر محتوایی کتاب تاریخ آموزش و پرورش وجود دارد. ما در صفحۀ 32 همین کتاب میخوانیم: «انسانهای نخستین در آغاز، قادر به حرف زدن نبودند و به تدریج تا اواخر دوره گردآوری خوراک، توانایی بشر در سخن گفتن و اندیشیدن تکامل یافت». نکتۀ نخست آنکه باید مشخص شود انسان نخستین در این کتاب کیست؟ آیا همان دیدگاه قرآن است یا آنکه دیدگاه داروین؟
اگر سازمان آموزش و پرورش تأسیس یافته برای آنکه فرهنگ اسلامی و ایرانی را به جامعه آموزش دهد، باید به گونهای که خداوند سیر تاریخی بشر را تعلیم میدهد آموزش دهد؛ اما اگر این سازمان هیچگونه مسؤولیتی در قبال انتقال فرهنگی اسلامی و ایرانی ندارد، بحثی است که باید مسؤولیت ذی ربط آن را مشخص کنند.
با توجه به اینکه آموزش و پرورش در حکومت و تشکیلات اسلامی تنفس میکند، همچنین موضعگیریهای در ظاهر مسؤولین مربوطه و سایر محتواهای درسی، چنین مشخص میکنند که انتقال فرهنگ مذکور رسالت این سازمان است؛ اما با توجه به آنچه گفته شد، این سازمان بیش از آنکه این وظیفه را به دوش بکشد، رسالت انتقال نگاه داروینی و فرهنگ غربی را دنبال میکنند.
نکتۀ دوم آنکه خداوند انسان را علم و آگاهی بخشید و او را خلیفۀ خود بر زمین قرار داد. چگونه ممکن است انسانی با چنین ویژگیها و کرامتهای نفسانی قادر به سخن گفتن و اندیشیدن نباشد؟! البته که انسانی که داروین و یا تورات معرفی میکند، در ابتدا قادر به سخن گفتن و اندیشیدن نیست اما در ادامه و به مرور زمان با کسب تجارب و علوم مختلف قادر به سخن گفتن و اعتبار کلمات میشود…
بنابراین باید گفت که علاوه بر آنکه حلقه اشتراک تورات و داروین و محتوای تاریخی آموزش و پرورش، ناروایتهایی از خلقت انسان است، تنزل کرامت انسانی و سخیف جلوه دادن انسان از ابتدا حلقۀ وصل دیگری است که میتواند پازل معمای نفوذ را کاملتر کند.
چه زیبا خداوند متعال در قرآن انسان را روایت میکند و کرامت او را گرامی میدارد!
منابع؛
1- برای مطالعه بیشتر، ر.ک منبع
2- تورات، سفر پیدایش، فصل دوم، شماره 17 و فصل سوم، شماره 23
3- ر.ک: بقره 30- 35
/203