غرب شناسی و دشمن شناسی | استعمار با کمک علم استعماری

غرب شناسی و دشمن شناسی
دکتر محمد محمدینیا در پنل تخصصی محور استعمار علم پیش از دومین همایش دشمنشناسی در سال 1403 اینگونه آغاز کردند: امروز میخواهم بعد از چند دقیقه طرح بحثی که داریم فضا را باز بگذارم تا بهصورت دوطرفه و پرسشوپاسخ بحث را ادامه دهیم، شاید این مقدّماتِ طرح بحث، در آن پرسشوپاسخ کمک کند تا با هم به برداشت بهتری برسیم. امیدوارم این گفتوگویی که امروز با هم به صورت دوطرفه شکل میدهیم یک شروع و مقدّمۀ خوب باشد. بنده این بحثها و نشستهایی از این دست را در بهترین حالت آن، درآمد و مدخل و ورودی خوبی میدانم به اینکه چگونه میشود در مورد موضوعات اساسی خودمان فکر و کار کنیم.
عنوان بحث: نقش غرب در علم
ابتدا از عنوانی که تعریف کردند شروع میکنم تا ببینم از این عنوان چه هدفی را دنبال میکنم. عنوان میتواند تفسیرهای مختلفی داشته باشد و بنده آن هدفی را که دنبال میکنم خدمتتان عرض خواهم کرد. بنده دانشجوی فسلفه هستم و عمدۀ علاقههایم مربوط به غربشناسی میشود. آن چیزی هم که از ارشد و دکتری گذراندم مربوط به همین فلسفه و غربشناسی بوده است.
موضوع بحث این است که غرب چه نقشی در علم، در نهادهای علم، در مدیریت علم و در سروسامان دادن به سازوبرگ علم دارد؟
علم و غرب دو مسئله و دغدغۀ مهم برای ما ایرانیان و جهان اسلام است چون ما از جهات مختلفی سرگذشتمان و نحوۀ زندگیمان که امروز داریم تجربه میکنیم با غرب گره خورده است.
حالا سؤال پیش میآید که چرا با این حال که همه میدانند در انتخاب بین این سؤال که علم بهتر است یا ثروت، ثروت را انتخاب کنند، علم برای ما امروزه مسئله است و مهم است؟
غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی
دوران استعمارگری غرب با استفاده از علم و فناوری پیشرفته
لازم به ذکر است که علم خیلی هم پول میسازد. چهبسا غربی که الان به این ثروت، قدرت، فناوری و صنعت رسیده و از آن دارد سود میکند، علم بوده که این را در ختیارش گذاشته است، پس اگر همان چیزی که همۀ ما عمدتاً درک میکنیم که علم بهتر است یا ثروت و در جواب ثروت را انتخاب میکنیم چرا باید علم مسئلۀ ما باشد و بین علم و غرب چه رابطهای وجود دارد؟ ابتدا این مقصود را توضیح میدهم چون ممکن است بهگونۀ دیگری گفته شود، اینکه گفته شود به سراغ غرب برویم.
گوشهای شما با این حرفها و حقایق آشنا است که غرب دورهای را شروع به استعمارگری کرد و در آن دوره تمام منابع سرار دنیا را از هر جهتی که به وسعش میرسید شروع به غارت کرد که این یک حقیقت است و یک حقیقت دوّمی هم در کنار این مسئله هست که اگر علم در دست غرب وجود نداشت این غارت سراسری دنیا هرگز میسّر نبود. اگر غرب علم نمیداشت هیچ چیز دیگری امکان استعمار را به این شکل نمیتوانست فراهم کند.
بنده امیدوارم شما با مقدمهای که امروز عرض میکنم ارتباط بگیرید و در گفتوگوی دوطرفه و پرسش و پاسخی که در دقایق بعد انجام میدهیم آن قرائتی را که میخواهم در مقدمه عرض کنم در تفسیر حرف اوّل خود به کار گیرم.
این حقیقتی است و ما این را میدانیم که خود ما ایرانیها مثل هندوستان و شبهقارّۀ هند به مملکتی تبدیل نشدهایم که غربیها اینجا نایبالسلطنه بگذارند و فرمانروایی انگلیسی بر اینجا حکومت بکند. [در تاریخ آمده که] شبهقارّه هند یک انگلیسی، فرمانروای کل هندوستان است که نایبالسلطنۀ ملکۀ انگلیس یا پادشاه انگلیس در هندوستان میباشد.
ایران و برخی دیگر از کشورها مانند عثمانی که بعداً تبدیل به کشور ترکیه شد، همچین چیزی را تجربه نکردهاند امّا کشورهایی مثل عراق، فلسطین، لبنان و شبهقارّه هند این را تجربه کردهاند. شبهقارّه متشکل از چند کشور امروزی است که شامل پاکستان، بخشهایی از افغانستان، سنگاپور، بنگلادش و خیلی دیگر از سرزمینهایی که تقسیم شدهاند، هندوستان و شبهقارّه هند بودهاند. این کشورها آن چهرهای از استعمار را که فرمانروای آنان شده بود دیدند و آن فرمانروا، جانشین ملکه یا پادشاه انگلیس، اسپانیا، فرانسه و یا دیگر کشورها است.
ایران یا عثمانی، دولت مستقر در آنها، همان دولت ایرانی یا ترک است اما زندگی و تاریخ ایرانیان یا ترکهای عثمانی به قبل و بعد از اینکه اروپاییان معرکۀ استعمار را راه بیندازند، تقسیم میشود یعنی ما میتوانیم تاریخ ایران را به قبل از پدیدار شدن استعمار و بعد از پدیدار شدن استعمار تقسیم کنیم.
این یک جهتی است که ما هر کاری کنیم باز هم غرب در گذشتۀ ما است. گذشته و تاریخ ما به دلیل تحوّلی که در غرب پدید آمده به دو قسمت تقسیم شده است مانند ترکهای عثمانی و خیلی از ممالک دیگر در دنیا که این وضعیت را دارند. قصد داریم بیشتر درمورد همین موضوعات با هم فکر کنیم تا نقاطی برای پژوهش در آینده به معنای درستش ایجاد شود.
اهمیت غربشناسی و چگونگی شکلگیری غرب
غرب چگونه غرب شد؟ مگر درندهخویی، جنایت، خشونت و غارت قبلاً وجود نداشت؟
-آیا میتوانید مثالهایی خیلی شاخص درگذشته بگویید که خشونت، جنایت و کشورگشایی وجود داشته است؟
-حضار: سرخپوستها
-سرخپوستها در همین دورۀ پیدایش استعمار هستند لطفا قبل از این دوره را بفرمایید.
-حضار: حملۀ مغولها
-احسنت، حملۀ مغولها خیلی شاخص است؛ کشورگشا و خشن بود و بهمقدار زیاد غارت و اشغال کردند و بعد در آنجا حاکم شدند. کاری که غربیها نتوانستند با ما کنند مغولها توانستند. غربیها نتوانستند بر ایران مسلّط شوند و مستقیم دولتی تشکیل دهند امّا مغولها توانستند. نوادگان چنگیز و نوادگان تیمور در اینجا ماندند.
-حضار: اندلس، جنگهای صلیبی و قبایل آنگلوساکسون
-اندلس و جنگهای صلیبی مثال خوبی هستند. قبایل آنگلوساکسون که فرمودید؛ قبایلی بودند که ساکنان بومی اروپا را از خانههایشان دور کردند، کشتند، غارت کردند و سرزمینهایشان را تصاحب کردند. ساکنان فعلی اروپا، قبایل مهاجم به اروپا هستند که ساکنان بومی آنجا نیستند، مخصوصاً در بخشهای شمالی و غربی اروپا.
یک مثال خیلی بزرگ و شاخص مانند حملۀ مغولها وجود دارد و به فهم ما از غرب هم خیلی ربط دارد و امپراطوری بزرگی هم تشکیل داده و آن چیزی نیست جز امپراطوری روم.
مغولها که از مغولستان آمده بودند از قبیلههای ایلنشین تقریباً بدوی بودند امّا بر بخش زیادی از آسیا تا کرانۀ اروپا مسلّط شدند و تا سالها ماندند و سرگذشتی هم دارند. چه چیز ویژهای دربارۀ غرب وجود دارد که ما را به یک مسئلهای دربارۀ حالِ حاضرِ خودمان پیوند میزند؟ دانستن آن امر ویژه، مهم است. هنوز هم مصیبت و اندوه غارت مغول با ما هست و ما بهعنوان مرثیهسرایی، میتوانیم مرثیۀ غارت مغول را بگوییم. خیلی از آثار و میراث ما در آن تاریخ نابود شدند و به خاکستر تبدیل گشتند و حتی بعضی از شهرها بهکلی ویران شدند. ما هنوز هم میتوانیم مرثیۀ آن اندوه را با خودمان بگوییم.
موضوع غربشناسی بدیل ندارد
در مسئلۀ غرب اتفاقی متفاوت از داستان مغولها افتاده است. غرب ممکن است قساوت زیادتری به خرج داده باشد امّا مسئله صرفاً قساوت، خشونت و اشغالگریشان نیست. اگر ما فقط از غرب، به این شکل اشغالگریشان را بفهمیم چیز متمایزی را از غرب نشناختیم پس گفتوگوی ما از رابطۀ بین علم و غرب، مقدمهای برای غربشناسی است. بنده میخواهم بگویم غربشناسی بدیل ندارد. شما مغولشناسی نمیکنید بلکه بهعنوان یک گوشهای از تاریخ، آن را میخوانید و روایت میکنید اما هیچوقت، آن نتایج و لوازمی که غربشناسی برای ما دارد، مغولشناسی ندارد. اینجا همانجایی است که میخواهم کمی درموردش فکر کنید.
این غرب چه چیزی است که میتواند اینقدر برای دیگران مسئلهساز باشد؟ آیا غرب فقط قلمرویی جغرافیایی در آن سمتی است که خورشید غروب میکند؟ اگر جهت گردش زمین را به دور خودش نسبت به خورشید در نظر بگیریم میبینیم ابتدا یک سمت از زمین رو به خورشید میرود و همزمان که خورشید در آنجا دارد طلوع میکند در جایی دیگر در حال غروب است و این یعنی یک شرق و غربی برای کرۀ زمین قابل تصوّر است.
با این تعریف، هیچ جایی از کرۀ زمین، غربِ ثابت، مشخص و همیشگی نیست. جایی که طلوع و غروب میکند سیّال است چون گردش زمین، دائم جای طلوع و غروب را عوض میکند یعنی جایی که امروز خورشید طلوع کرد تا ساعاتی بعد در همانجا غروب میکند پس با این توصیفهای جغرافیایی در مورد محور چرخش زمین و طلوع و غروب خورشید، ما غرب و شرق را نمیفهمیم. این غرب چه بوده که کمکم مسئله شده است؟
غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی
توجّه به هویّت تازۀ غرب در دورۀ یونان کلاسیک
اوّلین نقطههایی که به هویّتی تازه از غرب، متفاوت از اینکه صرفاً در چه جایی طلوع و غروب میشود، توجّه شده است، یونان است. یونان کلاسیک، دورۀ پیدایش تراژدیهای بزرگ، حماسههای بزرگ، فلسفه و مابعدالطبیعه یا متافیزیک است. اینجا اوّلین جایی است که شما آگاهی از غرب، متفاوت از جغرافیا و مکانِ طلوع و غروب دارید، حالا شرقی وجود دارد و غربی.
طول و تفصیلش نمیدهم چون ما قرار است برای همدیگر نقاطی برای فکر کردن به آینده، نقاطی برای نوشتنها و پژوهشهای بعدی و فقط درآمدی بر بحث مطرح کنیم امّا در اینجایی که یونان به خودش دارد توجّه میکند، مقابلش یک ایرانی هست که دارد میگوید ایران، هویت متمایز از من است.
اینجا مرزی هویتی است؛ مرز هویت، جغرافیایی نیست اگرچه میتواند به جغرافیا هم پیوند داشته باشد و پیوند هم دارد، هویت لزوماً اقتصادی نیست اگرچه میتواند با اقتصاد، پیوندی داشته باشد و پیوند هم دارد، هویت، صرفاً سیاسی نیست اگرچه میتواند با سیاست، پیوندی داشته باشد و پیوند هم دارد. هویت، مفهومی بزرگتر از همۀ اینها است و همۀ اینها در آن هویت، خودشان را پیدا میکنند.
اوّلین کسانی که تاریخ جنگ بین ایران و یونان را نوشتند، التفات و توجّهی به غرب پیدا کردند مثلاً جنگهای تعیینکنندۀ بین شاهنشاهی ایران و مملکتی کوچک که آن هم یونان است. تاریخ جنگها مثل پلوپونزی که داشتند نوشته میشدند، باید توجّه داشت که این جنگها همیشه بوده امّا توجّه و تفسیری که از این جنگها شده تازه است.
حوادثی که در تاریخ اتفاق افتاده است به ظاهر همۀ آنها تکراری است امّا تفسیر و توجّهی که انسانها به آن پیدا میکنند به حادثه، عمق دیگری میدهد. مثلاً جنگ دو یا چند کشور با یکدیگر، چیز تازهای نیست و همیشه بوده، هست و خواهد بود امّا آیا برای بنده و شما دفاع مقدّس مانند دیگر جنگها است؟ خیر، اینگونه نیست.
جنگیدن فلسطینیها با صهیونیستها در این چند سال، انتفاضۀ فلسطین، مقاومت و جنگیدنی است که همیشه بوده مثلاً یک متجاوز و اشغالگری بوده و مردم میخواستند از کیان و هویت خودشان در برابر متجاوز حفاظت کنند امّا برای ما و فلسطینیها و حتّی خودِ صهیونیستها این صرفاً جنگ بین دو قوم یا دو گروه نیست؛ چون معنای تازهای پیدا کرده است و این معنا، مهم است.
دفاع مقدّس، جنگ دو یا چند کشور با یکدیگر است امّا مثل همۀ جنگها برای ما مردم ایران نیست، ما همه چیزمان در آن نقطه دوباره از نو تعریف میشود، بگذریم از اینکه خانوادههایی از ما چیزی را در آنجا فدا کردند که آن نقطه، نقطۀ گذر اینها از همۀ حوادث روزمرّه بوده است، یا خودش شهید شده و به ابدیت پیوسته یا همراهان، همرزمان، خانواده و بستگانی داشته که آنها هم این تجربه را کردند.
در جنگ بین ایران و یونان، اوّلین توجّه به اینکه غربی در مقابل شرق وجود دارد پیدا شد، منتهی این توجّه، نزدیک هزار و اندی سال طول کشید تا بتواند در صورت نظری و فلسفی کاملاً تقریر و توصیف شود. یک بذر کوچک گردو بعد از دهها سال، تبدیل به درخت گردوی بزرگی میشود که شما نمیفهمید آن بذر چگونه تا این حد رشد پیدا کرده است.
هویت غرب و شرق در زمانی که داشت شکل میگرفت فقط یک بذر بود. هویت یونان زمانی که داشت شکل میگرفت در ابتدا یک بذر بود امّا در دوران جدید و مدرن خودش را نشان میدهد، دورۀ جدید یعنی به طور مشخص در فاصلۀ سالهای قرن هجدهم و نوزدهم تا به امروز که میتوانیم بگوییم تقریباً سیصد سال اخیر بود آنچه که در یونان شروع شد. اینکه در یونان چه اتفاقی افتاده، همیشه موضوع فلسفه بوده است.
فارابی در دنیای اسلام در مقایسه با دیگران، شأن مؤسس دارد. یکی از عللی که تا دویست الی سیصد سال از گذشت ابتدای اسلام، فارابی بهعنوان مؤسس فلسفۀ اسلامی میتواند شناخته شود به دلیل درکی است که فارابی از یونان و رابطهاش با اسلام و ایران دارد و این درک در آن زمان، درک همهفهم و همهگیری نبوده است، خیلی گذشت تا ابنسینا، سهروردی و اشخاص دیگر بتوانند این درک را پیدا کنند.
یونان نقطۀ شروع غرب است، به عبارت دیگر غرب از یونان شروع میشود، چرا؟ اگر کسی بتواند به این چرایی پاسخ دهد، میتواند پاسخ دهد که علم و فلسفه چیست؟ اگر کسی بتواند توضیح دهد که چه اتفاقی در یونان افتاد، میتواند توضیح دهد که ایران چیست؟ پس غربشناسی از همان ابتدا به علمشناسی گره خورده است. شناختن غرب از همان ابتدا وابسته به این است که بفهمید فلسفه یعنی چه؟
غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی
فلسفۀ یونان همزاد ریاضی و هندسه و دیگر علوم بود
امروزه وقتی که شما انتخاب رشته میکنید و وارد رشتۀ انسانی میشوید، برای شما کلاس فلسفه و منطق برگزار میکنند و بعد شما در کنار این دروس حدود سیزده عنوان درسی دیگر نیز دارید و کسانی که انتخاب رشتهشان، رشتۀ تجربی، ریاضی فیزیک و فنیوحرفهای بوده، آنها هم هر کدام بهتفکیک رشتههایی دارند که اگر در کنار منطق و فلسفه قرار دهید، در مجموع حدود صد عنوان رشته، ماده و محتوای درسی متفاوت داریم.
وقتی از فلسفه در یونان حرف میزنیم، منظور علم یا رشتهای در مقابل صد علم یا رشتۀ دیگر نیست. اصل و اساس فهم یونان، وابسته به این است که چیزی را بفهمید که آن یکی شدن همۀ علوم است وگرنه یونان فهمیده نمیشود. چیزی که در یونان مهم است، یکی شدن همۀ علوم در است؛ در واقع میتوان گفت علمی برای همۀ علوم یا به زبان عربی «علم العلوم» است، این با رشتهای در دانشگاه و دبیرستان به اسم فلسفه، فرق میکند.
ما در این دوره از سرآغازها کمی فاصله گرفتیم، الان دانشجوی فلسفه از رشتهاش اینگونه درک میکند که رشتهاش اقتصاد، جامعهشناسی، سیاست، حقوق، ریاضیات، فیزیک و حتی منطق هم نیست. یونان در آنجایی که هندسه را تأسیس کرد، فلسفه متولّد شد.
در مصر وقتی رود نیل طغیان میکرد، زمینهای زراعی که تغذیهشان از آب نهرهای نیل بوده، زیر جزرومَد و طغیان رود نیل میرفت و آب همه جا را فرامیگرفت و بعد از آن، آب دوباره به رودخانۀ نیل بازمیگشت امّا بعد از آن تمام مرزبندی زمینها از بین میرفت و برای مالکان، محلّ زمینشان مشخص نبود.
اینها باید برای این حادثه کاری میکردند و آن چیزی نبود جز اینکه باید بعد از مرزبندی کردن، اندازه زمینهای خودشان را تعیین میکردند تا وقتی رود نیل به حالت معمول خود بازگشت و طغیانش فرونشست، بتوانند دوباره خطکشی و مرزبندی کنند تا معلوم شود که زمین هر شخصی چقدر بوده است، به این کار در زبان عربی، «مسّاحی» گفته میشود که به معنای مساحت کردن و اندازهگیری کردن زمین میباشد و این کار را مصریهای باستان انجام میدادند و احتمالاً جاهای دیگری هم در دنیا بوده امّا به نام مصریهای باستان ثبت شده است.
مصر، بزرگ امپراطوری عالم بوده و یونان جوجهای در مقابل مصر از جهت سرزمینی بوده که چند جزیره در دریای مدیترانه با یک مقدار خشکی بیش نبوده است امّا در همین جا یعنی یونان، هندسه متولّد میشود. برای اوّلین بار در تاریخ، فنّ مساحت کردن زمینهای زراعیِ زیرِ طغیانِ آبِ رود نیل رفته که مهارتی بود که مصریها احتمالاً سرآمدش بودند و بقیّه از آنان یاد گرفته بودند و تبدیل به دانش هندسه شد.
فن و تکنولوژی مساحت کردن، به دانشی نظری که اسمش ریاضیات است تبدیل شد. احتمالاً یونان، درکش از این دانش نظری به معنی دانشِ دانشها بوده، اینکه میگویم: «احتمالاً» یعنی بعداً جا برای تفسیر شما در تفسیر یونان باز است. آنچه که الان نام آن را فلسفه میدانیم، حرفهای قلمبهسلمبه و تحلیلهای پیچیدهای است که کمتر کسی از آن سر درمیآورد امّا فلسفه در یونان همزاد ریاضیات و هندسه است. آنجایی که دانش هندسه نه فنّ مساحت کردن زمین یعنی دانشی که خصوصیت دانش بودن را دارد تأسیس شد، فلسفه متولّد شد و یونانیان، اولّین کسانی بودند که این نگاه را به دانش داشتند.
شما هیچوقت نمیتوانید یک دایره، مربع و مثلّثِ هندسه را در عالم پیدا کنید چرا که نیاز به دانشی است که روابط ثابت، کلی و جهانی دربارۀ ماهیتهایی که در عالم بیرون ما نیستند را توضیح دهد. همۀ دنیا مساحت کردن را بلد بودند امّا دانشی از روابط ثابت و کیفیات علم هندسه و اشکال هندسی وجود دارد که تمام عالم را میتواند توضیح دهد؛ به عبارت دیگر میتواند روابط این عالمی که در آن دایره، مربع و مثلّث هندسه نیست را توضیح دهد پس هندسه همزاد فلسفه و فلسفه همزاد هندسه در یونان است.
در مقدّمۀ قبلی عرض کردم برای اوّلین بار توجّه به غرب در تاریخنگاری جنگهای بین یونان و ایران پیدا شد و در همین زمان است که هندسه و فلسفه متولّد میشوند. ما فلسفه در یونان را به همین معنا یعنی به معنای علم میبینیم، علمی که طبیعت را دارد توضیح میدهد نه به معنی گفتن حرفهای قلمبهوسلمبه، پیچیده و کلافهکننده دربارۀ چیزی و بعد بخواهیم این را فلسفه و کسانی که این کار را میکنند فیلسوف بنامیم و ریاضیدانان هم در آنطرف کار خودشان را بکنند.
کسانی مانند افلاطون و ارسطو که سرآمد فلسفۀ یونان هستند، بزرگترین ریاضیدانان و طبیعیدانان هستند که در اینجا وحدت وجود دارد و این وحدت را عالم اسلام هم درک میکند امّا نه همهاش را.
ما حدوداً به اندازۀ دویست سال از یونان ترجمۀ رسالههای پزشکی، هندسی و نجوم که آن هم در واقع ریاضیات بوده داریم. اینها در طول حدوداً دویست سال در حال ترجمه بوده و البته مترجمانش یکدست نبودند، بعضی مترجمان، خوب و آشنا به چندین زبان و بعضی مترجمان، ضعیف بودند.
حدود دویست سال انباشت ترجمه داریم و اگر این انباشت ترجمه تا به زمان فارابی و همدورهایها و همترازهای فارابی نمیرسید ما نمیفهمیدیم در یونان، چیزی هست که باید با اسلام در یک رابطۀ درست قرار بگیرد، صرفاً میدانستیم در یونان، معارفی هست که دارد ترجمه میشود و ما هم فقط بهصورت عادی از آن معارف استفاده میکردیم امّا فارابی متوجّه شد که باید رابطۀ خودش را بهعنوان یک ایرانی مسلمان با یونان مشخص کند، اینجا جزء محدود جاهای فهم اصیل از یونان است و لازم به ذکر است که فارابی، خیلی هم تدوام پیدا نمیکند و تکرار نمیشود ولی میتوان گفت نقطۀ تأسیس برای ایران اسلامی میباشد.
غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی
جمعبندی مباحث پنل استعمار علم | غرب شناسی و دشمن شناسی
شماره یک: حقیقتی وجود دارد و آن حقیقت این است که غرب وارد استعمار شد و ممالک مختلف را گرفت.
شمارۀ دو: حقیقت دوّم این است که اگر غرب علم نداشت، نمیتوانست این کار را انجام دهد، در نتیجه، ابتدا بقیّه در برابر علم، مُنقاد و تسلیم شدند و بعد، قوّت نظامی، سیاسی و اقتصادی تاثیرگذار بود. ابتدا خضوع، انقیاد و تسلیم در برابر علم بوده وگرنه کسانی که مناطقشان و زمینهایشان اشغال شد و با خشنترین حالت این اتفاق برایشان افتاد، سلحشورتر، هوشمندتر، سابقهدارترو ریشهدارتر از اروپاییها بودند و در جنگیدن فداکارتر و چهبسا در هنرِ جنگیدن نیز بهتر بودند مانند سرخپوستها، هندیها و خیلی از کشورهای آفریقایی.
چه چیزی کشورهای مزبور را مُنقاد کرد؟ چیزی که در تاریخ خود نداشتند و آن هم علم به معنای جدیدش بود. وقتی علم به معنای جدیدش در آنجا نبود، آنها منقادِ ماهیتی شدند که با غرب پیوسته بود و بعد از این، سیاست، قدرت نظامی و اقتصاد توانست مسلّط شود. در نتیجه بر پایۀ علم بود که بقیّۀ بنا سوار شد، بر پایۀ علم بود که اقتصاد غربی، سیاست غربی، نظامیگری غربی و باقی شاخصههای تمدنی غرب توانست بر عالم چیره شود.
شمارۀ سه: حقیقت سوّم اینکه شما امروز وارد علم هم که میشوید تحت همان سلطۀ اقتصاد و سیاست غربی قرار دارید و علم به آنچه در اقتصاد و سیاست دارد میگذرد بیطرف نیست امّا وقتی این سه حقیقت را میخواهید از منظر فلسفی و با لنز فلسفه به آن نگاه کنید، ابتدا به تولّد غرب و علم بازمیگردید زیرا عرض کردیم این دو اصل کار هستند و گفتیم غرب برای ما مسئله است.
ما آن حالت و وضعیتی را که نسبت به غرب داریم با مغولها نداریم با اینکه مغولها زمینهای ما را اشغال کردند و بر ما حاکم شدند امّا در مسئلۀ غرب، حداقل برای کشوری مثل ایران و ترکیه این اتفاق نیفتاد، ولی ما نسبت به غرب حالتی داریم که آن حالت را با مغولها نداریم و این یعنی غرب برای ما مسئله ایجاد کرد و وقتی این مسئله را با لنز فلسفه میشود نگاه کرد که درکی از یونان داشته باشید. یونان نقطۀ آغاز غرب و علم به این معنای جدیدش است.
غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی غرب شناسی و دشمن شناسی
دیدگاهتان را بنویسید