معضل طلاق در ایران | رازهای ناگفتۀ پشت پردۀ طلاق در رسانه

معضل طلاق در ایران | چه چیزی زندگی مشترک را میکُشد؟
آیا بیکاری و تورم مهمترین دلایل طلاق هستند؟ به نظر شما تأثیر طلاق والدین بر آیندۀ فرزندان چیست؟ چگونه معضل طلاق میتواند ریشههای فرهنگی و اجتماعی جامعه را تحت تأثیر قرار دهد؟ به نظر شما نقش رسانه و شبکههای اجتماعی در افزایش طلاق چیست؟ چرا بسیاری از زوجها در ایران بدون آگاهی لازم ازدواج میکنند و به طلاق میرسند؟ آیا جامعۀ ما برای جلوگیری از معضل طلاق برنامهریزی و آموزش کافی ارائه میدهد؟
طلاق بهعنوان مسألۀ پیچیدۀ اجتماعی و روانشناختی، تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارد. این عوامل را میتوان در سه دستۀ روانشناختی، اجتماعی و اقتصادی بررسی کرد. در این مطلب با استفاده از دادهها و آمارهای معتبر، نقش طرحوارههای ناسازگار اولیه را بهعنوان عامل تعیینکننده طلاق بررسی میشود و تأثیر آنها با عوامل اجتماعی و اقتصادی مانند بیکاری و تورم را مقایسه میکنیم.
عوامل طلاق
عوامل روانشناختی
طرحوارههای ناسازگار حوزۀ اول بهعنوان مهمترین الگوی هیجانی-شناختی خودآسیبرسان در دوران کودکی و نوجوانی شکل میگیرند و مهمترین نقش را در کیفیت روابط زناشویی دارند(Young et al., 2003). تحقیقات نشان دادهاند که این طرحوارهها بهطور مستقیم با افزایش تعارضات و نارضایتی زناشویی مرتبط هستند:
در مطالعهای که توسطSchmidt et al. (1995) انجام شد ۷۸٪ از افرادی که دارای طرحوارۀ نقص شرم بودند، گزارش کردند که در روابط خود احساس ناکافی بودن میکنند. این طرحواره که از باور عمیق به نابسندگی و غیرقابلپذیرش بودن ناشی میشود بر روابط بینفردی تأثیرات شدیدی میگذارد.(Schmidt et al., 1995)
افراد مبتلا به این طرحواره اغلب در سبکهای مقابلهای مانند تسلیم، اجتناب یا جبران افراطی گرفتار میشوند. در سبک تسلیم، فرد نقصهای خود را بهعنوان بخشی غیر قابل تغییر از هویت خود میپذیرد و در نتیجه احساس ارزشمندی او بهشدت کاهش مییابد. این افراد در برابر انتقادها یا قضاوتهای احتمالی شریک زندگی خود منفعلانه واکنش نشان میدهند، زیرا باور دارند هرگونه افشاگری دربارۀ نقصهایشان به طرد یا بدرفتاری منجر میشود.
در سبک اجتناب، فرد تلاش میکند تا با دوری از روابط صمیمانه یا پرهیز از موقعیتهایی که میتواند نقصهای او را آشکار کند از درد شرمساری جلوگیری کند. در مقابل، در جبران افراطی، این افراد به کمالگرایی مفرط یا نمایشی از خودکفایی و برتری روی میآورند تا تصویری ایدهآل از خود ارائه دهند و از احساس بیارزشی درونیشان فاصله بگیرند. این رفتارها هرچند در ظاهر به کنترل اضطراب ناشی از نقص کمک میکند اما بهمرور باعث ایجاد استرس در روابط زناشویی میشود. افراد مبتلا به این طرحواره با هرگونه نشانهای از آگاهی شریک زندگی از نقصهایشان دچار اضطراب شدید و احساس ناکافی بودن میشوند که این امر به تعارضات پایدار و حتی طلاق و جدایی در روابط منجر میگردد.
پژوهش Hawke & Provencher (2011) نشان داد که ۶۵٪ از افرادی که دارای طرحوارۀ رهاشدگی بیثباتی هستند در روابط صمیمانۀ خود با مشکلات عمیق اعتمادسازی مواجهاند. این طرحواره که با ترس از طرد شدن و کنار گذاشته شدن توسط افراد مهم زندگی تعریف میشود باعث بروز رفتارهای افراطی و غیرمنطقی در مواجهه با تهدیدات واقعی یا خیالی نسبت به از دست دادن روابط صمیمانه میشود. این افراد اغلب بهطور ناخودآگاه جذب افرادی میشوند که ویژگیهای طردکننده یا بیثبات دارند و در روابط خود بهدلیل ترس از ترجیح داده شدن دیگری یا طرد شدن واکنشهای احساسی شدیدی نظیر خشم، التماس یا کنترلگری افراطی از خود نشان میدهند.
در سبک جبران افراطی این طرحواره، فرد برای مقابله با ترسهای بنیادین خود که توسط والدین در او ایجاد شده و با رسانهها و دیگر عوامل اجتماعی مانند فشار اقتصادی تقویت میشود؛ قوانینی سختگیرانه و غیرمنطقی در رابطه وضع میکند. این قوانین که اغلب شامل نظارت یا محدودیتهای شدید بر رفتار شریک زندگی هستند باعث ایجاد فضای سنگین و ناپایدار در زندگی زناشویی میشود.
بهعنوان مثال فرد ممکن است از شریک زندگی بخواهد که تمام فعالیتهایش را گزارش دهد یا از هرگونه رابطه دوستانه با دیگران اجتناب کند. این رفتارها نهتنها اعتماد را بهبود نمیبخشد بلکه باعث افزایش تنشها و فشار روانی در رابطه میشود. در نهایت این الگوی رفتاری به تخریب رابطه و افزایش احتمال طلاق منجر میشود، زیرا شریک زندگی احساس محدودیت و کنترلگری افراطی را تحملناپذیر مییابد.
در بررسی Young et al. (2003)، نتایج نشان داد که افراد با طرحوارۀ بیاعتمادی بدرفتاری، احتمالاً ۴۳٪ بیشتر از سایر طرحوارهها در معرض خطر جدایی و طلاق قرار دارند. این طرحواره زمانی بهوجود میآید که فرد در دوران کودکی یا نوجوانی تجربههای منفی از روابط بینفردی، از جمله خشم و بدرفتاری در محیط خانه داشته باشد. این تجربیات اولیه باعث میشود که فرد در روابط صمیمانۀ بزرگسالی، نسبت به نیتها و رفتارهای شریک زندگی خود شک و تردید داشته باشد و بهراحتی تصور کند که در معرض آسیب یا سوءاستفاده قرار دارد.
افرادی که این طرحواره را دارند معمولاً احساس میکنند که دیگران نیتهای بد یا منفی نسبت به آنها دارند و از آنها سوءاستفاده خواهند کرد. در نتیجه این افراد تمایل دارند در روابط خود بیش از حد واکنش نشان دهند و در مواقعی که احساس میکنند ممکن است بهنوعی مورد بیاحترامی یا نادیدهگرفتن قرار بگیرند به شدت به دفاع از خود پرداخته یا حتی به رفتارهایی مانند خشم، شکایت مداوم یا دستکمگرفتن شریک زندگی روی میآورند.
این رفتارهای واکنشی در نهایت فضای روابط را پر از اضطراب و تنش میکند و موجب میشود که روابط بهجای تقویت بهمرور از بین بروند. در نتیجه طرحوارۀ بیاعتمادی بدرفتاری نهتنها اعتماد را تضعیف میکند بلکه باعث ایجاد یک چرخۀ معیوب بد رفتاری و کجخلقی در روابط میشود که به طلاق و جدایی منتهی میشود.
در مطالعهای که Young et al. (2003) انجام دادند مشخص شد که طرحوارۀ محرومیت عاطفی هیجانی یکی از عوامل تأثیرگذار بر مشکلات زناشویی است و در میان زوجینی که طلاق گرفتهاند این طرحواره با احتمال ۳۹٪ بیشتر از طرحوارههای دیگر دیده میشود. این طرحواره، زمانی شکل میگیرد که فرد در کودکی نیازهای عاطفی و هیجانی خود از جمله محبت، همدلی یا حمایت کافی را دریافت نکرده باشد. در نتیجه فرد در بزرگسالی احساس میکند که دیگران به نیازهای عاطفی او اهمیت نمیدهند یا قادر به برآوردهکردن این نیازها نیستند.
افرادی که این طرحواره را دارند در روابط صمیمانۀ خود معمولاً احساس میکنند که شریک زندگی آنها بهاندازۀ کافی به آنها توجه نمیکند یا از نظر عاطفی در دسترس نیست. این احساس محرومیت باعث میشود که آنها در سبکهای مقابلهای متفاوتی گرفتار شوند. برخی ممکن است به تسلیم روی بیاورند و خود را قربانی این شرایط بدانند، به گونهای که در روابط خود بهصورت منفعلانه رفتار میکنند و نیازهای خود را نادیده میگیرند. برخی دیگر به اجتناب روی میآورند و بهجای درخواست محبت، از صمیمیت دوری میکنند تا از درد احتمالی محرومیت بیشتر اجتناب کنند. اما در سبک جبران افراطی، فرد ممکن است با انتظارات غیرمنطقی یا درخواستهای مکرر از شریک زندگی، بهدنبال تأمین نیازهای عاطفی خود باشد.
این الگوهای رفتاری به مرور زمان فشار روانی و احساسی زیادی بر شریک زندگی وارد میکند و فضای رابطه را پر از ناامیدی و نارضایتی میکند. در نتیجه افرادی که طرحوارۀ محرومیت عاطفی دارند اگر بدون آگاهی و مداخله مناسب با این طرحواره برخورد کنند احتمال بیشتری دارد که روابط زناشویی آنها به شکست منجر شود.
عوامل اجتماعی
عوامل اجتماعی در فرایند طلاق نقشی کلیدی دارند اما معمولاً بهعنوان عوامل تسریعکننده یا تقویتکننده عمل میکنند، نه عوامل اصلی! این عوامل شامل متغیرهایی مانند فشارهای اقتصادی، هنجارهای فرهنگی، سطح تحصیلات و شرایط کاری میشوند که بر پویایی روابط زناشویی تأثیر میگذارند. به بیان دیگر، عوامل اجتماعی اغلب محیطی را ایجاد میکنند که در آن طرحوارههای ناسازگار یا آسیبهای روانشناختی فرصت بیشتری برای بروز پیدا میکنند و تعارضات بینفردی شدت مییابد.
برای مثال فشارهای اقتصادی ناشی از بیکاری یا تورم میتوانند احساس نارضایتی و استرس را در رابطه افزایش دهند. با این حال شدت تأثیر این عوامل به توانایی زوجین در مدیریت هیجانی و حل تعارضات بستگی دارد. زوجینی که دارای طرحوارههای ناسازگاری مانند نقص شرم یا محرومیت عاطفی هستند در مواجهه با این فشارها بسیار آسیبپذیرترند. این طرحوارهها میتوانند باعث شوند که فرد استرسهای بیرونی را بهعنوان نشانهای از نابسندگی یا تهدیدی علیه رابطه تعبیر کند که در نهایت به تشدید تنشها و کاهش کیفیت رابطه منجر میشود.
همچنین هنجارهای فرهنگی و اجتماعی میتوانند نقش تعیینکنندهای در پایداری یا فروپاشی روابط داشته باشند. در جوامعی که طلاق بهعنوان یک تابو در نظر گرفته میشود زوجین ممکن است علیرغم نارضایتی در رابطه باقی بمانند اما در جوامعی که طلاق پذیرش بیشتری دارد احتمال تصمیم به جدایی افزایش مییابد. بنابراین عوامل اجتماعی بهتنهایی عامل اصلی طلاق نیستند اما با فراهم کردن زمینههای بیرونی به شدت به تسریع بروز مشکلات روانشناختی و رفتاری کمک میکنند.
طی یک نظرسنجی در ایالات متحده ۴۵٪ از زوجهای طلاقگرفته اعلام کردند که تفاوتهای فرهنگی یا انتظارات غیرواقعی از ازدواج یکی از دلایل اصلی جدایی آنها بوده است(Amato & Rogers, 1997).
تأثیر رسانهها نیز قابلتوجه است؛ مطالعهای توسط Coyne et al. (2011) نشان داد که زوجینی که بیش از ۴ ساعت در روز به تماشای محتوای رسانهای غیراستاندارد میپردازند ۲۵٪ بیشتر دچار نارضایتی زناشویی میشوند.
عوامل اقتصادی
بیکاری و تورم نیز بهعنوان متغیرهای اقتصادی نقش قابلتوجهی در افزایش نرخ طلاق دارند اما ماهیت تأثیر آنها بهگونهای است که بهعنوان عوامل تسریعکننده یا تشدیدکننده عمل میکنند، نه عوامل اصلی. بیکاری و تورم میتوانند محرکهای قوی برای تعارضات زناشویی باشند اما نقش آنها در ایجاد طلاق، بیشتر بهعنوان عاملی بیرونی است که مشکلات زیرساختی در روابط را آشکار میکند. به عبارت دیگر، مشکلات اقتصادی اغلب باعث تشدید طرحوارههای ناسازگار اولیه میشوند. این عوامل در شرایطی که فرد یا زوج دارای طرحوارههای ناسازگار اولیه باشند میتوانند بحرانهای روانی و تعارضات بینفردی را شدت بخشند.
با این حال، مطالعات نشان دادهاند که بیکاری و تورم به صورت مستقیم نیز به افزایش فشارهای روانی و کاهش رضایت زناشویی منجر شده و احتمال طلاق را در بین زوجین افزایش میدهد. برای مثال:
پژوهش منتشرشده در مجله اقتصاد کمی دانشگاه شهید چمران اهواز نشان میدهد که نوسانات موقت درآمد مثل کاهش شدید و ناگهانی درآمد خانوار به دلیل بحرانهای اقتصادی یا بیکاری میتوانند عامل فشار روانی و کاهش رضایت زناشویی باشند. دلایل اصلی این تأثیر عبارتند از:
- افزایش تنشهای روزمره: کاهش قدرت خرید خانواده، باعث ایجاد تعارضهای مالی و انتظارات غیرمنطقی از همسر میشود.
- کاهش امنیت روانی: نبود اطمینان از آیندۀ اقتصادی در خانوادههایی که در حال حاضر در وضعیت مالی شکننده هستند، منجر به افزایش اختلافات میشود.
- فشارهای اجتماعی: ناتوانی در برآوردن توقعات جامعه یا نزدیکان بر روابط زناشویی تأثیر منفی میگذارد و طلاق را بهعنوان راهحلی فوری مطرح میکند.
بر اساس همان پژوهش شوکهای پایدار درآمد(مانند انتقال به وضعیت اقتصادی بهتر یا بدتر در بلندمدت) بهطور مستقیم تأثیر معناداری بر نرخ طلاق ندارند. این مسأله نشان میدهد که خانوادهها میتوانند خود را با تغییرات بلندمدت وفق دهند و سازگاری روانی و مالی ایجاد کنند. اما در این مسیر عوامل زیر تعیینکننده هستند:
- مهارتهای مقابلهای زوجین: زوجهایی که مهارت مدیریت استرس و تطبیق با شرایط جدید را دارند، کمتر به سمت طلاق میروند.
- حمایت اجتماعی: خانوادههایی که شبکۀ حمایتی قوی(دوستان، خانوادۀ گسترده، و نهادهای اجتماعی) دارند، کمتر در معرض اثرات مخرب تغییرات بلندمدت هستند.
در مقالۀ «عوامل اقتصادی و اجتماعی مؤثر بر طلاق در ایران»، رابطۀ مثبت بین بیکاری و طلاق بهطور دقیق توضیح داده شده است.
از آنجا که در جوامع سنتی مسؤولیت تأمین مالی خانواده بیشتر بر عهده مردان است، بیکاری آنها باعث کاهش عزتنفس و افزایش تنش در روابط میشود. بیکاری زنان اگر به استقلال اقتصادی آنها و تربیت فرزند لطمه بزند ممکن است موجب کاهش عزت ارزشمندی و توانمندی در خانواده شود و فشارهای روانی بیشتری ایجاد کند.
تأثیرات روانی و اجتماعی بحرانهای اقتصادی بر خانواده
- اثر روانشناختی: افزایش استرس، افسردگی و اضطراب ناشی از بحرانهای اقتصادی کیفیت تعاملات زناشویی را کاهش میدهد.
- فشارهای فرهنگی و انتظارات اجتماعی: در جوامعی که مفهوم طلاق بهشدت مورد قضاوت قرار میگیرد فشارهای اقتصادی ممکن است طلاق عاطفی(بهجای طلاق رسمی) را افزایش دهد.
- نقش سیاستگذاری: عدم وجود حمایتهای اجتماعی و اقتصادی مناسب از خانوادهها در دوران بحران اقتصادی میتواند به افزایش نرخ طلاق منجر شود.
عوامل اقتصادی، اغلب زمینه را برای فعالسازی طرحوارههای ناسازگار اولیه فراهم میکنند. طرحوارههایی مانند نقص شرم، بیاعتمادی یا رهاشدگی در شرایط استرس اقتصادی، بیشتر بروز پیدا میکنند:
- در پژوهشی توسط Schmidt et al. (1995)، افرادی که دارای طرحوارۀ نقص شرم بودند، در مواجهه با بیکاری ۵۸٪ بیشتر از سایرین دچار تعارضات زناشویی شدند. این افراد معمولاً فشار مالی را بهعنوان نشانهای از ناکافی بودن خود تعبیر میکردند که به احساس شرم و کاهش اعتمادبهنفس منجر میشد.
- طبق یافتههای Young et al. (2003)، مشکلات اقتصادی زمانی به طلاق منجر میشود که طرحوارههای ناسازگار اولیه مانند بیاعتمادی یا رهاشدگی فعال شوند. برای مثال، فردی با طرحوارۀ رهاشدگی ممکن است کاهش درآمد همسر را بهعنوان نشانهای از ترک یا بیثباتی در رابطه تعبیر کند و واکنشهای افراطی مانند کنترلگری یا انتظارات غیرمنطقی را بروز دهد.
طبق آمارهایی که در سالهای 1400، 1401 و 1402 توسط سازمان ثبتاحوال کشور منتشر شده است تعداد ازدواجهای ثبتشده در این سالها به ترتیب 573.306، 527.016 و 481.395 هزار عدد بوده است اما تعداد طلاقهای ثبتشده در این سالها به ترتیب 205.049، 207.887 و 202.191 هزار عدد بوده که نکتۀ قابل توجه این آمارها در کنار توجه به میانگین سن ازدواج و طلاق در این سالها میباشد که به مراتب از دهه قبل بیشتر شده است؛


در حقیقت به ازای هر 3 ازدواجی که در سالهای 1400، 1401 و 1402 ثبتشده است 1 طلاق هم به ثبت رسیده و نسبت ازدواج به طلاق در کشور 3 به 1 است. بیشتر این طلاقها طبق میانگینهای آماری متعلق به زوجهایی بوده که بین 1 تا 5 سال از زمان ازدواج آنها میگذرد. و طبق آمار مذکور ردۀ سنی آنها نیز در گروه سنی میان سال و جوان بوده است؛ آیا قشر جوان و میانسال در کشور ما اکثر بینندههای تلوزیونی و فضای مجازی را تشکیل نمیدهند؟
قشر میانسال، جوان و نوجوان بیشتر با موسیقی و فیلم و سریال و انیمیشن و بازیهای ویدیویی سرگرم میشود یا ردههای سنی بالاتر؟ پاسخ واضح است! قشر جوان، میانسال و نوجوان؛ در نتیجه به ضرورت بررسی تأثیر رسانه در تشدید آسیبهای زندگی مشترک و تقویت طرحوارههای ناسازگار در ایران در قشر میانسال، جوان و نوجوان پی بردیم و در ادامۀ این مقاله به آن خواهیم پرداخت.
رسانه مؤثرترین عامل در تشدید معضل طلاق در ایران
رسانهها بهعنوان قدرتمندترین ابزار انتقال پیام و شکلدهی به فرهنگ عمومی نقش مهمی در ایجاد، تشدید یا حتی کاهش آسیبهای اجتماعی از جمله طلاق دارند. در ایران این تأثیرات به دلیل ویژگیهای خاص فرهنگی و اجتماعی پیچیدگی بیشتری دارند.
تأثیر رسانه بر تضعیف ارزشهای خانواده
رسانهها، بهعنوان نهادهای قدرتمند در فرآیند جامعهپذیری، نقش تعیینکنندهای در بازتولید، تغییر و حتی تخریب ارزشهای خانوادگی دارند. با گذار جوامع از ساختارهای سنتی به مدرن و سپس پستمدرن، شاهد تغییرات گستردهای در نهاد خانواده بودهایم که بسیاری از این تغییرات، تحت تأثیر مستقیم رسانهها شکل گرفتهاند. حال به بررسی چگونگی تأثیر رسانهها بر ارزشهای خانواده از دو منظر جامعهشناختی (Social Constructivism, Functionalism, and Critical Theory) و روانشناختی (Cognitive-Behavioral Theory, Social Learning Theory, and Schema Theory) میپردازیم.
نظریه برساختگرایی اجتماعی و دگرگونی هنجارهای خانوادگی
نظریۀ برساختگرایی اجتماعی(Social Constructivism) تأکید میکند که هنجارها و ارزشها نه ذاتاً ثابتاند و نه جهانی بلکه محصول فرآیندهای ارتباطی و گفتمانی هستند. رسانه و فضای مجازی بهعنوان ابزارهای اصلی این گفتمانسازی تصویری جدید از خانواده ارائه میدهند که با مدلهای سالم این نهاد در تضاد است.
فروپاشی تدریجی ایدهآل خانواده: رسانهها بهصورت مستمر تصاویری از اشکال جایگزین خانواده مانند خانوادههای تکوالد، روابط همباشی بدون تعهد و حتی زندگی بدون فرزند ارائه میدهند که بهتدریج در ذهن مخاطبان نسل جوان در أثر یادگیری مشاهدهای نرمالسازی میشود.
بازتعریف نقشهای اعضای خانواده: سریالها و تبلیغات تجاری در دهههای اخیر نقشهای سالم و کاربردی مرد و زن را در خانواده با به تصویر کشیدن نقشهای خود آسیب رسان و الگوهای هیجانی شناختی اشتباه مردان و زنان به چالش کشیده و این أمر با ایجاد تصوری اشتباه از وظایف و هویت تعریف شدۀ اعضای خانواده موجب تضعیف الگوهای تثبیتشده پدر و مادر در خانواده شده است.
تقلیل اهمیت ازدواج و فرزندآوری: نظریهپردازانی مانند آنتونی گیدنز(Giddens, 1992) و زیگمونت باومن(Bauman, 2003) اشاره دارند که رسانهها ازدواج را از یک نهاد اجتماعی پایدار به یک پروژه شخصی تبدیل کردهاند که میتواند بسته به شرایط تغییر یابد. حاصل آنکه رسانهها از طریق برساخت مجدد ارزشهای خانواده الگوهای رفتاری جدیدی ایجاد کردهاند که در نهایت منجر به افزایش نرخ طلاق و هم زمان کاهش نرخ ازدواج و فرزندآوری شده است.
بر اساس نظریه کارکردگرایی(Functionalism) امیل دورکیم نهاد خانواده یکی از ارکان اصلی انسجام اجتماعی است. هرگونه تضعیف در عملکرد این نهاد، منجر به بیثباتی اجتماعی خواهد شد. رسانهها در چند بعد کلیدی، به این نهاد آسیب زدهاند:
فردگرایی افراطی و کاهش تعهدات خانوادگی: رسانهها با برجستهسازی موفقیتهای فردی و تأکید بر خودتحققبخشی، ارزشهای جمعگرایانه خانواده را تضعیف کردهاند. در جوامعی که مصرف رسانهای بالاست، افراد بیشتر به استقلال شخصی تمایل دارند و کمتر به تشکیل یا حفظ خانواده پایبند هستند (Putnam, 2000).
افزایش طلاق و کاهش استحکام روابط زناشویی: پژوهشها نشان دادهاند که نمایش بیش از حد روابط ناپایدار در رسانهها موجب عادیسازی طلاق و کاهش تلاش برای حفظ زندگی مشترک شده است(Cherlin, 2010). این عادی سازی چگونه اتفاق میافتد؟ آلبرت بندورا(Bandura, 1977) در نظریۀ یادگیری اجتماعی خود نشان داد که انسانها از طریق مشاهده و تقلید از مدلهای رسانهای رفتارهای جدید را به صورت هوشیار و ناهوشیار میآموزند.
نوجوانانی که بهطور مداوم سریالهایی با روابط کوتاهمدت و ناپایدار میبینند نگرش منفیتر و ناپایدارتری نسبت به تعهدات زناشویی دارند. نتیجه آنکه مصرف رسانهای بالا موجب یادگیری الگوهای رفتاری ناپایدار و کاهش تعهدات خانوادگی میشود.
تغییر کارکردهای والدگری: با ظهور رسانههای دیجیتال بخشی از نقشهای تربیتی والدین به رسانهها سپرده شده است رسانهها از یک ابزار آموزشی مکمل به یک مرجع تربیتی مستقل تبدیل شدهاند که منجر به کاهش ارتباطات بیننسلی در خانوادهها شده است(Turkle, 2011). اما سؤال این است که چگونه؟
صنعتی شدن و افزایش زمان اشتغال والدین
با افزایش ساعات کاری و کاهش زمان حضور در خانه بسیاری از والدین بهناچار از رسانهها بهعنوان ابزاری برای سرگرم کردن فرزندان استفاده میکنند. طبق آمار Pew Research (2021) در ۷۳٪ خانوادههایی که هر دو والد شاغل هستند کودکان بیش از ۵ ساعت در روز را در معرض رسانههای دیجیتال میگذرانند.
نتیجه: از منظر کارکردگرایی، رسانهها کارکردهای اصلی خانواده(اجتماعیسازی، حمایت عاطفی و انتقال ارزشها) را مختل کردهاند که این أمر به بحرانهای هویتی و کاهش همبستگی اجتماعی منجر شده است.
چرا فضای مجازی موفق به جذب و تأثیر گذاری شده است؟
جذابیت طرحوارهای نشان میدهد انسانها تمایل دارند با الگوهای هیجانی و شناختی آشنا روبهرو شوند و بهطور ناخودآگاه سعی در تقویت و تأیید آنها دارند. بهطور عمده این فرایند را آمیگدال کنترل میکند که نقشی حیاتی در ارزیابی تهدیدها و پاسخهای هیجانی ایفا میکند.
آمیگدال بهعنوان بخش اصلی مغز که مسؤول پاسخدهی به محرکهای هیجانی و تهدیدات است در شرایطی که فرد با الگوهای آشنا روبهرو میشود فعال میشود و احساس امنیت و بقا را برای فرد به وجود میآورد. این أمر به دلیل طبیعت تکاملی آمیگدال است که برای حفاظت از فرد در برابر تهدیدات محیطی طراحی شده است. وقتی فرد با الگوها و شناختوارههای آشنا مواجه میشود، این بخش از مغز سیگنالهایی میفرستد که باعث آرامش و احساس اطمینان میشود.
آمیگدال بهطور غیرمستقیم تصمیمات شناختی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد زمانی که فرد با الگوهای جدید روبهرو میشود که با شناختها و تجارب قبلی او همراستا نیستند این تغییرات بهعنوان تهدیدهای بالقوه در نظر گرفته میشوند که باعث بروز احساسات منفی مانند اضطراب، تنش و آشفتگی میشود.
این احساسات باعث میشوند که فرد به طور ناخودآگاه از تجربههای جدید اجتناب کند و به الگوهای آشنا و قدیمی خود که از دوران کودکی شکل گرفتهاند باز گردد. حال چرا پاسخهای مقابلهای افراد در مقابل این تنشها اول هیجانی است و بعد شناختی؟
چون فاصلۀ نزدیکی بین آمیگدال و تالاموس(محل ورود دادههای حسی به مغز) وجود دارد این مسأله سرعت پردازش اطلاعات در سطح هیجانی تسهیل میکند. آمیگدال بهسرعت اطلاعات را از طریق تالاموس دریافت میکند و پاسخهای اولیهای را صادر میکند که بیشتر به بقا و احساس امنیت مربوط میشود.
در حالی که پیشمغز جلویی(قشر عالی کورتکس) که مسؤول پردازشهای شناختی و منطقی است بهطور آهستهتر وارد عمل میشود. این تأخیر در پردازش شناختی باعث میشود که واکنشهای هیجانی، اولویت بیشتری داشته باشند خصوصاً در مواقعی که فرد با الگوهای ناآشنا مواجه میشود.
جذابیت طرحوارهای(هیجانات خودآسیبرسان آشنا برای آمیگدال) بهطور ناخودآگاه بر رفتارها و تصمیمات فرد تأثیر میگذارد. افراد وقتی در مواجهه با الگوهای آشنا قرار میگیرند احساس راحتی و امنیت میکنند؛ زیرا این الگوها برای آنها از نظر هیجانی تثبیت شدهاند. به همین دلیل وقتی این افراد در زندگی بزرگسالی با طرحوارههای ناسالمی که در دوران کودکی شکل گرفتهاند روبهرو میشوند، این الگوها بهطور ناخودآگاه دوباره فعال میشوند و حتی اگر آنها برای فرد آسیبزا باشند همچنان او بهدنبال تأیید و تقویت آنها است. این فرایند میتواند منجر به تکرار الگوهای منفی در روابط و رفتارهای روزمرۀ فرد شود.
حال چرا برای انسانها فضای مجازی بسیار تأثیرگذار و جذاب است؟ حتی جذابتر از تعاملات واقعی با خانواده یا همسر خود؟ در رابطه با فضای مجازی باید گفت که سازندگان آنها خوب میدانند که از چه الگوهای آشنایی با چرخۀ خودآسیبرسان طرحوارهها استفاده کنند تا برای مخاطب جذابیت طرحوارهای قوی را در مقایسه با تعاملات واقعی ایجاد کنند؛ الگوهایی مانند رهاشدگی بیثباتی، محرومیت عاطفی هیجانی و بیاعتمادی بدرفتاری به وضوح در آثار آنها دیده میشود.
عادیسازی خیانت و روابط خارج از چارچوب زناشویی
از پیامهای رایج در محتوای رسانهای نمایش خیانت بهعنوان امری عادی یا حتی هیجانانگیز است. این امر منجر به تغییر هنجارهای اجتماعی دربارۀ وفاداری در روابط زناشویی میشود.
- طبق مطالعهای که انجمن علمی و ملی سلامت روان(NIMH) انجام داد، افرادی که بهطور مداوم محتواهایی با مضامین خیانت تماشا میکنند تا 45% بیشتر احتمال دارد در روابط خود دچار بیاعتمادی شوند.
- طبق مطالعهای در سال ۲۰۱۹ (Journal of Marriage and Family) قرار گرفتن در معرض محتوای رسانهای که خیانت را نمایش میدهد باعث کاهش احساس گناه در قبال خیانت و افزایش احتمال رفتارهای خیانتآمیز میشود.
- طبق پژوهش Twenge et al. (2004) افرادی که بهطور مداوم فیلمهای عاشقانه تماشا میکنند، سطح نارضایتی زناشویی بیشتری را گزارش میدهند.
- پژوهشی در ایران(مجلۀ جامعهشناسی ایران، شمارۀ 1399) نشان داد که 67% از زوجهایی که در معرض محتوای ماهوارهای با موضوع خیانت بودند احساس ناامنی عاطفی بیشتری در اثر همانند سازی با این آثار گزارش کردند.
افزایش بیاعتمادی: نمایش خیانت در رسانهها میتواند قبح این عمل را کاهش داده و روابط زوجها را تحتتأثیر قرار دهد. این مسأله میتواند به شکافهای عاطفی و حتی افزایش نرخ طلاق منجر شود.
تغییر الگوهای ذهنی: جوانانی که این محتواها را مشاهده میکنند ممکن است روابط خارج از چارچوب زناشویی را بهعنوان امری قابلقبول بپذیرند که این امر تهدیدی برای نسلهای آینده محسوب میشود.
الگوسازیهای فضای مجازی
در پلتفرمهایی مانند اینستاگرام و یوتیوب افراد سلبر.تتی و مشهور روابط زناشویی را در برنامههایی مثل بلاینددیت و تیندر با معیارهای غیرواقعی به تصویر میکشند
ساختار و الگوریتم تیندر به شکلی طراحی شده است که روابط سطحی، تأیید سریع و تعاملات مبتنی بر ظاهر را در اولویت قرار میدهد که این ویژگیها میتواند با طرحوارههای حوزۀ دوم نظیر وابستگی بیکفایتی یا خودِ تحولنیافته و گرفتار همخوانی داشته باشند(Davis, 2006, p. 210).
ماهیت ناپایدار روابط در این پلتفرم معمولاً این طرحوارهها را از حوزۀ دوم تقویت کرده و چرخهای از جستجوی تأیید و تجربه طرد از فیلتر وابستگی بیکفایتی و خود تحولنیافته ایجاد میکند(Herman, 1992, p. 149).
کاربران ممکن است بهطور مداوم در جستجوی افرادی باشند که با دیدگاه درونی آنها از خود و روابطشان تطابق دارد، حتی اگر این دیدگاهها منفی یا مخرب باشند؛ بهعنوان مثال فردی با طرحوارۀ شکست در حوزۀ دوم ممکن است به تعامل با افرادی جذب شود که در نهایت احساس ناکامی یا ناامیدی را در او تقویت میکنند؛ زیرا این چرخه با باورهای عمیق ناخودآگاهش هماهنگ است(Herman, 1992, p. 203).
در نتیجه برنامۀ تیندر بهطور ناخودآگاه به بازتولید چرخههای مخرب کمک میکند و با تأکید بر روابط سطحی و کوتاهمدت از بازسازی شناختی و ایجاد روابط سالم و پایدار جلوگیری میکند که میتواند به افزایش اضطراب، کاهش عزت نفس و تقویت طرحوارههای ناسازگار کاربران منجر شده و از همین طریق آمار طلاق را افزایش بدهد(Davis, 2006, p. 215).
برنامۀ بلایند دیت در کشورهای غربی از جمله ایالات متحده و اروپا به عنوان پدیدهای اجتماعی در فرهنگ روابط عاشقانه و آشنایی در نیمه دوم قرن بیستم ظهور کرد. این تحولات در پی تغییرات عمدۀ فرهنگی، اجتماعی و انقلاب جنسی در دهههای 1960 و 1970 میلادی اتفاق افتاد که بهطور اساسی نحوۀ ارتباطات و برقراری روابط را تغییر داد. انقلاب جنسی که نقطۀ عطفی در تغییر نگرشها نسبت به جنسیت و روابط انسانی به شمار میآید باعث شد تا شیوههای سنتی آشنایی دستخوش تغییرات عمیق شوند و مفهوم دوستیابی یا dating در فرهنگ غربی بهصورت آزادتر و غیررسمیتر مطرح گردد(Slonecker, “The Counterculture of the 1960s and 1970s).
در پی این تحولات مفهوم خانواده دچار دگرگونیهای بنیادین شد. نرخ طلاق و جدایی افزایش یافت و تعداد بچههای بیسرپرست نیز بالا رفت.
در ایالات متحده بر اساس آمار مرکز آمار ایالات متحده نرخ طلاق در دهۀ 1960 به میزان 99 طلاق در هر 1000 نفر بود. این آمار در دهۀ 1980 به 450 طلاق در هر 1000 نفر رسید که بیانگر افزایش چشمگیر طلاقها در این دوره است(U.S. Census Bureau, 2024). این تغییرات اجتماعی و فرهنگی که از انقلاب جنسی ناشی شده به وضوح در آمار طلاقها مشاهده میشود(U.S. Census Bureau, 2024).
همچنین تعداد خانوادههای تکوالد در ایالات متحده و سایر کشورهای غربی نیز افزایش یافته است. از سال 1970 تا 2020، تعداد خانوادههای تکوالد در ایالات متحده از 24 درصد به 26 درصد افزایش پیدا کرده است. این روند در بریتانیا نیز مشابه بوده و از 10 درصد در دهۀ 1980 به 20 درصد در دهۀ 1990 رسیده است(OECD, 2024). این تغییرات بهدنبال افزایش طلاق و تغییرات در ساختار خانوادهها مشاهده شده است(OECD, 2024).
آمار کودکان بیسرپرست نیز در این دوره افزایش قابل توجهی داشته است. طبق گزارش انجمن ملی حمایت از کودکان(National Children’s Alliance) در سال 2020 بیش از 600,000 کودک در ایالات متحده تحت حمایتهای دولتی بهخاطر مسائل مربوط به سوءاستفاده یا بیسرپرستی قرار داشتند. این آمار بهوضوح افزایش نگرانیها دربارۀ وضعیت خانوادهها و کودکان تحت تاثیر تغییرات اجتماعی و فرهنگی را نشان میدهد(National Children’s Alliance, 2024).
بر اساس گزارش مرکز کنترل و پیشگیری از بیماریها(CDC)، نرخ کودکان بیسرپرست بهطور مستقیم با افزایش طلاقها و تغییرات در ساختار خانوادهها در ارتباط است. این مرکز تخمین میزند که تا سال 2023، بیش از 5 میلیون کودک در ایالات متحده در شرایط بیسرپرستی یا زندگی در خانههای جایگزین قرار خواهند داشت(CDC, 2024).
در این دوران پس از انقلاب جنسی، برنامههای مربوط به بلایند دیت(Blind Date) رشد و گسترش یافتند. این برنامهها به افراد این فرصت را میدهند که بدون آشنایی قبلی تنها بر اساس جذابیتهای ظاهری و ویژگیهای اولیه، وارد روابط عاشقانه شوند. این مدل از روابط عاطفی، که در دهههای 1980 و 1990 میلادی و در دوران اوج انقلاب جنسی در تلویزیون و رسانهها نمایش داده شد به فرهنگی در جامعه تبدیل گردید. هدف اصلی این برنامهها ظاهراً جذب مخاطب و سرگرمی بود اما بهتدریج تبدیل به یک شیوه برای جلب توجه به روابط کوتاهمدت و بیتعهد شد که در آن افراد بهدنبال رضایت آنی بودند(Giddens, The Transformation of Intimacy).
از منظر روانشناسی انقلاب جنسی و گسترش فرهنگ دیتینگ و بلاینددیت تأثیرات عمیقی بر تغییرات اجتماعی و روانی افراد گذاشته است. یکی از مفاهیم اصلی این تحولات آزادی جنسی است که به افراد اجازه میدهد از محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی در برقراری روابط آزادانهتر عمل کنند. روانشناسان معتقدند که این آزادیهای جدید در روابط علاوه بر عادیسازی و شکستن تابوها، ممکن است افراد را بیشتر به جذابیتهای ظاهری و ویژگیهای سطحی جلب کند تا به جنبههای عاطفی و روانی روابط.
- نمایش زندگی لوکس: بهعنوان معیار موفقیت یک رابطه نشان داده میشود که میتواند توقعات غیرواقعی در مخاطبان ایجاد کند.
- عادیسازی طلاق: برخی افراد مشهور طلاق را نهتنها امری طبیعی بلکه یک تصمیم شجاعانه معرفی میکنند، که این موضوع در بلندمدت میتواند قبح طلاق را در جامعه کاهش دهد.
- بر اساس پژوهش منتشرشده در Journal of Marriage and Family (2021)، افرادی که فیلمها و سریالهایی با محتوای آرمانی یا منفی درباره ازدواج را تماشا میکنند، در مقایسه با دیگران، 30% بیشتر احتمال دارد که از زندگی مشترک خود ناراضی باشند.
- در ایران، مطالعهای در سال 1400 توسط پژوهشگاه علوم انسانی نشان داد که 58% از زوجها که تحت تأثیر رسانههای غربی قرار گرفته بودند، انتظارات غیرواقعی از همسر خود داشتند.
نتیجه گیری
طلاق یکی از مهمترین پدیدههای اجتماعی و روانشناختی است که در تعاملات بینفردی و پویاییهای زناشویی نمود مییابد. این پدیده بهطور عمده تحت تأثیر طرحوارههای ناسازگار حوزۀ اول، قرار دارد. در واقع تمامی عواملی که به فروپاشی ازدواج منجر میشوند در سطحی عمیق طرحوارههای بنیادین فرد را فعال کرده و واکنشهای مقابلهای ناسازگار را تحریک میکنند. در بحث ما آمار و ارقامی از طلاق در سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۲ بیان شد که نشان میدهد این روند همچنان رو به افزایش است. به نظر شما مهمترین دلیل این افزایش چیست؟ تورم، فقر یا بیکاری؟
حتی عواملی مانند فقر، تورم، بیکاری و دیگر متغیرهای اقتصادی و اجتماعی که بهعنوان عوامل کلیدی در افزایش نرخ طلاق شناخته میشوند در نهایت از طریق تشدید و فعالسازی طرحوارههای ناسازگار اولیه تأثیر خود را اعمال میکنند. این متغیرها تأثیر مستقیم نیز دارند اما آنچه اهمیت بیشتری دارد تأثیر غیرمستقیم آنها از طریق برانگیختن طرحوارههای ناسازگار است که در نهایت به تشدید تعارضات زناشویی و طلاق منجر میشوند.
تحلیلهای علمی نشان میدهد که طرحوارههای ناسازگار حوزۀ اول ازجمله نقص شرم، رهاشدگی بیثباتی، بیاعتمادی بدرفتاری و محرومیت عاطفی بهعنوان زیربنای هیجانی و شناختی رفتارهای تعارضآمیز در روابط زناشویی عمل میکنند. این طرحوارهها موجب ایجاد سبکهای ناکارآمد و خودآسیبرسان مقابلهای همچون تسلیم، اجتناب و جبران افراطی میشوند که در نهایت پویاییهای تعاملات زوجین را به سمت بیثباتی و درگیری هیجانی ناهوشیار و مزمن سوق میدهند. در نتیجه بسیاری از تعارضات زناشویی که در ظاهر متأثر از عوامل بیرونی چون مسائل اقتصادی یا فرهنگی به نظر میرسند در واقع انعکاسی از الگوهای هیجانی و شناختی تثبیتشده در دوران کودکی هستند.
در این میان رسانهها و محتوای دیجیتال به عنوان یکی از مهمترین عوامل در تحریک و تثبیت طرحوارههای ناسازگار ایفای نقش میکنند. مکانیسم طراحی محتوای رسانهها بهگونهای است که پاسخهای مقابلهای و الگوهای هیجانی خودآسیبرسان ناهوشیار را در انسانها تشدید میکند. در واقع هرچه محتوای رسانهای بیشتر با مکانیسم پاسخهای مقابلهای طرحوارههای ناسازگار همخوانی داشته باشد جذابیت بیشتری ایجاد میکند و افراد را به سمت الگوهای ناسالم هیجانی و شناختی سوق میدهد.
عملکرد جذابیت طرحوارهای در رسانهها بهطور خاص به نقش طرحوارهها در شکلدهی به درک و بازنمایی واقعیت در ذهن مخاطب اشاره دارد. بر اساس نظریۀ طرحوارههای ناسازگار جفری یانگ، این ساختارهای هیجانی شناختی بهعنوان عینکهایی ذهنی عمل میکنند که موجب تحریف یا تغییر زاویه دید فرد نسبت به واقعیتهای خارجی میشوند یعنی بین واقعیت خارجی و برداشت ذهنی، زاویه به وجود میآید. به عبارت دیگر طرحوارهها میتوانند فرایندهای ادراکی را تحتتأثیر قرار داده و تصاویری نادرست یا اغراقشده از پدیدهها به نمایش بگذارند.
رسانهها با بهرهگیری از این طرحوارهها اطلاعاتی را به مخاطب ارائه میدهند که تحریف شده است تا تصویری غیرعادی یا غیرواقعی از مسائل اجتماعی یا فرهنگی را معرفی کنند. این امر در شرایطی که اهداف سیاسی یا اجتماعی خاصی دنبال میشود بهعنوان ابزاری برای دستکاری افکار عمومی و هدایت آنان در جهت منافع دولتهای فاسد به کار گرفته شود. در چنین شرایطی رسانهها بهعنوان یکی از قدرتمندترین ابزارهای غیرمستقیم برای ایجاد تغییرات در نگرشها و رفتارهای اجتماعی مخصوصاً در مقولههای حساسی همچون طلاق عمل میکنند.
بازنمایی روابط میانفردی در فیلمها، سریالها و شبکههای اجتماعی با ایجاد استانداردهای غیرواقعی از زندگی زناشویی و تأکید بر مفاهیمی چون خیانت، انتظارات غیرمنطقی، خودخواهی و فردگرایی موجب تشدید آسیبهای روانشناختی میشوند. این محتواها نهتنها موجب تقویت باورهای طرحوارهای افراد درباره عدم کفایت یا بیثباتی روابط میشوند بلکه راهکارهای ناکارآمدی برای مقابله با تعارضات زناشویی ارائه میدهند. بنابراین، نقش رسانهها در بازتولید و گسترش آسیبهای شناختی و هیجانی که به طلاق منتهی میشوند امری غیرقابلانکار است و نیازمند تحلیلهای انتقادی و سیاستگذاریهای فرهنگی هدفمند است.
منابع:
Beck, A. T., & Weishaar, M. E. (2004). Cognitive therapy: Basics and beyond. The Guilford Press.
Giddens, Anthony. The Transformation of Intimacy: Sexuality, Love, and Eroticism in Modern Societies. Stanford University Press, 1992.
Twenge, Jean M., et al. “Social Media Use and Marital Satisfaction: A Longitudinal Analysis.” Journal of Marriage and Family, vol. 66, no. 2, 2004, pp. 507–520.
“Marriage and Divorce: Patterns by Gender, Race, and Educational Attainment.” Pew Research Center, 2021, www.pewresearch.org.
“Iran National Statistics on Divorce Trends (2021).” Statistical Center of Iran, 2021, www.amar.org.ir.
Berger, Peter L., and Thomas Luckmann. The Social Construction of Reality: A Treatise in the Sociology of Knowledge. Anchor Books, 1966.
Bandura, Albert. Social Learning Theory. Prentice-Hall, 1977.
“Impact of Digital Media on Parent-Child Relationships.” Cambridge University Digital Media Research Institute, 2019.
“Digital Parenting and Screen Time.” Pew Research Center, 2021, www.pewresearch.org.
“The Effect of Media on Family Interaction Patterns.” Journal of Family Psychology, vol. 35, no. 4, 2019, pp. 732–747.
Twenge, Jean M., et al. “Smartphone Use and Decreasing Face-to-Face Family Interactions: A Cross-Cultural Analysis.” Journal of Social and Personal Relationships, vol. 37, no. 1, 2021, pp. 102–121.
“The Role of Media in Social Learning Among Adolescents.” American Psychological Association (APA) Report on Media Influence, 2020.
Shahar, G. (2001). The role of negative cognitive styles in predicting depression. Journal of Cognitive Psychotherapy, 15(4), 347–364.
Young, J. E. (2003). Cognitive therapy for personality disorders: A schema-focused approach. Professional Resource Press.
Amato, P. R., & Rogers, S. J. (1997). A longitudinal study of marital problems and subsequent divorce. Journal of Marriage and Family, 59(3), 612-624.
Conger, R. D., Rueter, M. A., & Elder, G. H. (1990). Couple resilience to economic pressure. Journal of Personality and Social Psychology, 59(2), 299-306.
Coyne, S. M., Padilla-Walker, L. M., & Howard, E. (2011). Media time = family time? Relations among media use, parenting, and family functioning. Journal of Marriage and Family, 73(5), 1083-1098.
Fowers, B. J., & Olson, D. H. (1993). ENRICH marital satisfaction scale: A brief research and clinical tool. Journal of Family Psychology, 7(2), 176-185.
Hawke, L. D., & Provencher, M. D. (2011). Early maladaptive schemas: Relationships with schemas, attachment, and psychopathology. Journal of Behavior Therapy and Experimental Psychiatry, 42(4), 405-413.
Mikulincer, M., & Shaver, P. R. (2007). Attachment in adulthood: Structure, dynamics, and change. Guilford Press.
Schmidt, N. B., Joiner, T. E., & Young, J. E. (1995). Schema-focused cognitive therapy for depression: A conceptual and empirical review. Clinical Psychology: Science and Practice, 2(4), 334-353.
Young, J. E., Klosko, J. S., & Weishaar, M. E. (2003). Schema therapy: A practitioner’s guide. Guilford Press.
Herman, J. L. (1992). Trauma and Recovery: The Aftermath of Violence–From Domestic Abuse to Political Terror. Basic Books, p. 149, Ch. 6.
U.S. Census Bureau. “Marriage and Divorce.” U.S. Census Bureau, 2024. https://www.census.gov/data/tables/time-series/demo/marriage-divorce.html.
OECD. “Families and Children: Trends in Family Structure.” OECD Family Database, 2024. https://www.oecd.org/els/family/.
National Children’s Alliance. “National Statistics on Child Abuse.” National Children’s Alliance, 2024. https://www.nationalchildrensalliance.org.
Centers for Disease Control and Prevention (CDC). “Foster Care and Child Protection.” CDC, 2024. https://www.cdc.gov.
Slonecker, Blake. “The Counterculture of the 1960s and 1970s.” Oxford Research Encyclopedia of American History, Oxford University Press, 28 June 2017.
https://oxfordre.com/americanhistory/display/10.1093/acrefore/9780199329175.001.0001/acrefore-9780199329175-e-392. Accessed 19 Nov. 2024.
Giddens, Anthony. The Transformation of Intimacy: Sexuality, Love, and Eroticism in Modern Societies. Stanford University Press, 1992. pp. 48-73.
Davis, M. (2006). Attachment and Loss: Volume 2: Separation. Hogarth Press, p. 210, Ch. 7.
National Institute of Mental Health (NIMH). “The Role of Media in Shaping Relationship Expectations.” 2021.
Journal of Marriage and Family. “The Psychological Impact of Media on Marital Satisfaction.” 2021.
Beck, Aaron T. Depression: Causes and Treatment. University of Pennsylvania Press, 2015, pp. 189-205.
Mikulincer, Mario, and Phillip R. Shaver. Attachment in Adulthood: Structure, Dynamics, and Change. Guilford Press, 2016, ch. 5, pp. 127-140.
National Library of Medicine (NLM). Emotional Deprivation and Its Effects on Relationship Satisfaction, 2022.
Young, Jeffrey E., and Gary Brown. “Early Maladaptive Schemas and Relationship Satisfaction: A Cognitive-Behavioral Perspective.” Cognitive Therapy and Research, vol. 14, no. 5, 1990, pp. 487-510.
Young, Jeffrey E., Janet S. Klosko, and Marjorie E. Weishaar. Schema Therapy: A Practitioner’s Guide. Guilford Press, 2003, ch. 3, pp. 45-60.
اثر نوسانات موقت و پایدار درآمد خانوار بر طلاق در ایران. مجله اقتصاد کمی دانشگاه شهید چمران اهواز. jqe.scu.ac.ir.
عوامل اقتصادی و اجتماعی مؤثر بر طلاق در ایران. وبسایت دکتر حسن درگاهی. hassan-dargahi.com.
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. “رسانه و خانواده: تحلیل جامعهشناختی.” شماره 1400.
مجله جامعهشناسی ایران. “تأثیر محتوای ماهوارهای بر نگرش زوجین.” شماره 1399.
دیدگاهتان را بنویسید