طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار | قسمت چهاردهم
ساختار طرحوارۀ «خود تحول نیافته و گرفتار»
عدم تحول شخصیتی محور طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار بوده و به معنای دستیابی به فردیت است. فردیت به معنای شناخت خود به عنوان موجودی مجزا از دیگران است؛ به این معنا که فرد هویت و ویژگیهای شخصیتی خاص خود را دارد و از وابستگی افراطی به دیگران مهم مثل والدین رهایی مییابد. من فرد مجزایی هستم، سلیقۀ خودم را دارم، عادتها و فاکتورهای شخصیتی خودم رو دارم.
فرآیند تحول فردی باید از سنین اولیه آغاز شود؛ به طور خاص از دو سالگی باید توجه ویژهای به استقلالطلبی کودک و پرورش سلیقهها، عادتها و ویژگیهای شخصیتی او صورت گیرد. این امر به تدریج با جدا کردن کودک از وابستگیهای اولیه مانند شیردهی و مکان خوابیدن شروع میشود و باید به گونهای پیش برود که فرد بتواند هویت مستقل خود را بیابد.
در صورتی که کودک در این فرآیند تحول به درستی هدایت نشود و همچنان وابسته به والدین باقی بماند ممکن است در بزرگسالی دچار مشکلات جدی در زمینههای شخصیتی و روابط اجتماعی شود(طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار- چون تحول پیدا نکرده گرفتار و وابسته است)
به عنوان مثال در صورتی که مادر یا پدر به شدت کودک را وابسته به خود کنند و اجازه ندهند که او استقلال پیدا کند این کودک در بزرگسالی احساس عدم تحول و فردیت خواهد داشت. چنین فردی ممکن است در تلاش باشد که به دیگران بچسبد بدون آنکه توانایی یا تمایل به استقلال داشته باشد.
افراد با این ویژگی معمولاً در مراحل مختلف زندگی خصوصاً در دوران بزرگسالی به دیگران وابسته میشوند و در موقعیتهایی قرار میگیرند که احساس میکنند باید از نظر فکری و احساسی به شخصی دیگر تکیه کنند. این افراد ممکن است نسبت به اندیشهها و عقاید والدین خود در بزرگسالی دنبالهروی کنند.
برای مثال اگر پدر فرد طرفدار سیاستی خاص باشد، کودک نیز ممکن است بدون تفکر انتقادی از همان سیاست پیروی کند. این وابستگی شدید به دیگران به خصوص به والدین میتواند فرد را در برابر تغییرات و تحولات دنیای پیرامونی آسیبپذیر کرده و خلاقیت را از او بگیرد.
خطر این نوع وابستگی این است که این افراد ممکن است به راحتی جذب گروههای مخرب یا رهبران فریبنده شوند که در تلاشند تا افراد را تحت سلطۀ خود درآورند. به عنوان مثال افرادی که در دوران کودکی وابستگی شدید به والدین خود داشتهاند ممکن است در بزرگسالی جذب گروههای غیرقانونی و خطرناک شوند. این افراد به جای تلاش برای ایجاد هویت مستقل تمایل دارند که به رهبران این گروهها بچسبند و تحت کنترل آنها قرار بگیرند.
بزرگسالانی که نتوانستهاند از والدین خود مستقل شوند به طور معمول در روابط اجتماعی خود دچار مشکل میشوند و برای جلب توجه و تأیید از دیگران به وابستگی به گروهها یا افراد خاص تمایل دارند. افراد با چنین ویژگیهای شخصیتی معمولاً در مواجهه با عدم حضور یا از دست دادن حمایتهای فردی که به آنها وابستهاند احساس پوچی و بیمعنایی میکنند. در نهایت این افراد ممکن است به بحرانهای جدی روانی دچار شوند و در شرایط خاص حتی خطر خودکشی برای آنها وجود دارد.
عوامل ایجاد طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار در پدیدایی
1. عدم جداسازی مرزهای فردی در کودکی: در مراحل اولیه رشد کودک باید توانایی تفکیک خود از دیگران مخصوصاً والدین را کسب کند. اگر این مرزها به درستی شکل نگیرد کودک در محیطهای مختلف(از جمله در خواب، عادات روزمره و علایق شخصی) نمیتواند استقلال خود را درک کند. به عبارت دیگر این افراد هویت مستقل و احساس خودمختاری ندارند و همیشه در پی تأیید و وابستگی به دیگران خواهند بود. در صورت عدم جداسازی صحیح مرزها، کودک قادر به فهم و شناسایی علایق، خواستهها و ویژگیهای شخصیتی خود نخواهد بود و به دیگران برای تعیین ارزشها و تصمیماتش متکی میشود.
مثال: کودکی که تا سنین بالاتر در تخت والدین میخوابد و در تمام فعالیتهای روزانه مانند خوردن، بازی کردن یا انتخاب لباس با والدینش هماهنگ است، در آینده قادر به اتخاذ تصمیمات مستقل و شناسایی نیازها و علایق خود نخواهد بود. این افراد معمولاً در بزرگسالی از دیگران برای تصمیمگیریهای کوچک و بزرگ به شدت وابسته میشوند.
2. کنترلگری زیاد والدین: والدین با ویژگیهای کنترلگر تمایل دارند که تمامی جنبههای زندگی کودک را تحت نظارت و هدایت خود قرار دهند. این رفتارها ممکن است از وسواس یا نگرانیهای افراطی ناشی شود. در این شرایط کودک هیچ فضایی برای تجربه و شناخت خود پیدا نمیکند و به طور دائم تحت تأثیر ارزشها و خواستههای والدین قرار میگیرد. در نتیجه این کودکان معمولاً به فردیتی مستقل دست نمییابند و به والدین خود وابسته میمانند.
مثال: کودکی که به طور مداوم تحت نظر والدین قرار میگیرد و اجازه ندارد بدون نظارت آنها در مدرسه یا محیطهای اجتماعی خود فعال باشد ممکن است در آینده به فردی تبدیل شود که نتواند برای زندگیاش تصمیمات مستقل بگیرد. این افراد اغلب احساس میکنند که بدون راهنمایی دائمی نمیتوانند بر مشکلات زندگی فائق آیند.
3. وابستگی والدین به کودک برای پر کردن خلأهای شخصی خود: در برخی موارد والدین از وابستگی کودک به خود برای جبران احساسات یا خلأهای شخصی استفاده میکنند. این والدین ممکن است به کودک وابسته شوند تا احساس کمبود یا نقص خود را پر کنند. در این شرایط کودک مجبور میشود برای تأمین نیازهای عاطفی والدین از استقلال خود چشمپوشی کند. این وابستگی باعث میشود کودک نتواند فردیت خود را رشد دهد و احساس وابستگی شدید به والدین پیدا کند.
مثال: مادر یا پدری که از فرزند خود به عنوان منبع تأمین عاطفی خود استفاده میکند ممکن است به کودک فشار بیاورد تا احساسات او را درک کند یا اوقات فراغت خود را با کودک سپری کند. کودک در این حالت ممکن است برای آرامش دادن به والدین خود مجبور به صرفنظر کردن از نیازهای خود شود و در نهایت از استقلال برخوردار نباشد(اگه مامانو دوست داری برو بیرون روغن بخر یا بیا خونه رو جارو بکش).
4. احساس گناه در والدین به هنگام ایجاد فاصله از کودک: والدینی که در برابر ایجاد فاصله یا استقلال کودک احساس گناه میکنند مانع از رشد فردی او میشوند. این والدین تمایل دارند که همیشه کودک به آنها وابسته بماند و به محض اینکه کودک قصد دارد از آنها فاصله بگیرد والدین احساس گناه کرده و کودک را به سمت خود میکشانند. این رفتار باعث میشود که کودک نتواند هویت مستقل خود را پیدا کند و به والدین خود وابسته بماند.
مثال: والدینی که به محض ترک خانه توسط فرزندشان احساس گناه میکنند و سعی میکنند فرزند خود را به خانه برگردانند به کودک این پیام را میدهند که ایجاد فاصله از والدین کاری نادرست است. این احساس گناه به کودک منتقل میشود و او از ایجاد روابط مستقل و هویت شخصی خود باز میماند.
5. عدم رشد فردیت کودک در دوران کودکی و نوجوانی: زمانی که کودک نتواند در دوران کودکی و نوجوانی فردیت خود را شکل دهد در بزرگسالی به شدت به دیگران وابسته میشود. این افراد به ندرت قادر به شکلدهی به هویت مستقل خود هستند و در روابطشان به شدت از دیگران الگوبرداری میکنند. به طور کلی این افراد بیشتر به دنبال افراد مسلط در زندگی خود هستند و ممکن است برای جلب تأیید دیگران به هرگونه تغییری در خود اقدام کنند.
مثال: فردی که در دوران نوجوانی تحت تأثیر شدید همسالان یا خانواده قرار داشته و هیچگاه فرصتی برای شکلدهی به هویت مستقل خود نداشته است ممکن است در بزرگسالی از نظر شخصیتی به شدت تحت تأثیر شخصیتهای برجستۀ اطرافش قرار گیرد و تصمیمات خود را تنها بر اساس نظرات و انتخابهای دیگران اتخاذ کند.
6. عدم جدایی سالم از والدین در سنین بزرگسالی: افرادی که در سنین بزرگسالی قادر به جدایی روانی از والدین خود نیستند در روابط اجتماعی و حرفهای خود با مشکلات جدی مواجه میشوند. این افراد همچنان به والدین یا افراد مسلط در زندگی خود وابسته هستند و از ایجاد روابط مستقل و خودمختار عاجزند. این وابستگی ممکن است به شکل ترس از رها کردن یا تکیه بر والدین در زمانهای بحرانی نمایان شود.
مثال: فردی که پس از بزرگسالی همچنان به طور مستقیم به والدین خود وابسته است ممکن است به تصمیمات مهم زندگی خود مانند انتخاب شغل یا شریک زندگی، تنها بر اساس نظرات والدین خود بگیرد. این رفتارها ممکن است باعث عدم رضایت در زندگی فردی و اجتماعی او شود و او را از رشد فردی باز دارد. حتی این افراد باعث دخالت والدین در امور زناشویی و مسائل خانوادگی خود هستند.
مؤلفههای طرحوارۀ «خود تحول نیافته و گرفتار»
این طرحواره دارای سه مؤلفۀ اصلی است:
۱. شناختی: باورهای هستهای و درونی که فرد را به این نتیجه میرساند که بدون حمایت دیگران قادر به انجام امور یا مواجهه با چالشها نیست. این افراد بر این باورند که نمیتوانند مستقل از دیگران عمل کنند و همواره نیازمند تأیید و همراهی دیگران برای اطمینان و امنیت شخصی خود هستند. خلاصه اینکه هویت فردی این افراد وابسته به دیگران است و خود را ناتوان از تشکیل هویت مستقل میدانند.
۲. هیجانی: احساساتی مانند اضطراب، ترس از طرد شدن و نگرانی عمیق از تنها ماندن. این افراد به شدت از اینکه در روابط خود رها شوند یا ترک شوند نگران هستند و این نگرانیها میتواند باعث احساساتی مثل بیقراری و دلتنگی شدید شود. این هیجانات ناشی از نیاز مفرط به حضور و همراهی دیگران برای حفظ ثبات هیجانی است.
۳. رفتاری: رفتارهای مقابلهای که فرد برای مدیریت و مقابله با ترسها و احساسات ناشی از این طرحواره از خود نشان میدهد. این رفتارها شامل وابستگی شدید به دیگران، دوری از تصمیمگیریهای مستقل، سازش بیش از حد با نیازهای دیگران و در برخی موارد پیروی کورکورانه از خواستههای دیگران است. این افراد معمولاً از روابط ناپایدار پرهیز نمیکنند بلکه حتی در روابط ناسالم نیز باقی میمانند تا از احساس تنهایی یا طرد شدن جلوگیری کنند.
سبکهای مقابلهای طرحوارۀ «خود تحول نیافته و گرفتار»
سبک تسلیم خود تحول نیافته و گرفتار
سبک تسلیم، در طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار در واقع واکنشی است که فرد در شرایط مختلف اجتماعی و احساسی از خود نشان میدهد که در آن خود را به طور غیرارادی و تحت تأثیر شخص یا گروهی قرار میدهد. این افراد به دنبال پذیرفته شدن و تأسیس هویت خود از طریق تقلید و همگامی با دیگران هستند. یکی از نمونههای بارز این سبک در افرادی دیده میشود که در دورههای مختلف زندگی خود به شدت تحت تأثیر دیگران قرار میگیرند و حتی در مسیرهایی که به زیان آنهاست پیش میروند.
مثال: دانشآموز دبیرستانی که به دلیل خجالت و اضطراب اجتماعی در جلسات مشاوره حضور پیدا نمیکند و پس از مدتی با شخصی خلافکار آشنا میشود و شروع به کار کردن برای او میکند. این فرد که قبلاً توانمندیهای زیادی داشته به تدریج تبدیل به فردی میشود که مشروب میفروشد و به طور غیرقانونی کسب درآمد میکند. در حقیقت او به دلیل ناتوانی در استقلالطلبی و عدم توانایی در ایجاد مرزهای شخصی تحت تأثیر شخصیت لیدر خود قرار میگیرد. این رفتار نشاندهندۀ تسلیم شدن او در برابر نیاز به تعلق و پذیرش است که بر هویت فردیاش تأثیر میگذارد.
در سبک تسلیم طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار افراد جذب لیدرها و انسانهای کنترلگر و مهرطلب میشوند چون این افراد نیاز به تعلق و پذیرش را در استقلالطلبی به آنها میدهند.
سبک اجتناب خود تحول نیافته و گرفتار
افرادی که تحت تأثیر سبک اجتناب طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار قرار دارند به دلیل ترس از آسیب یا اتفاقی ناخوشایند سعی در دوری از موقعیتها و روابطی دارند که ممکن است احساس راحتی و امنیت آنها را تهدید کند. این افراد به طور معمول برای حفظ وضعیت امن و به دور از تنش از روابط و موقعیتهای جدید به شدت اجتناب کرده و در دایرۀ امن خود تحول نیافته خود میمانند.
مثال: فردی که به دلیل وابستگی زیاد به والدین خود از مشاوره یا ارتباطات اجتماعی فاصله میگیرد یا حتی در صورتی که والدینش بخواهند برای ادامه جلسه مشاوره امتناع میکند. این فرد از ترس اینکه از والدینش جدا شود یا تغییرات جدی در زندگیاش ایجاد شود به طور ناخودآگاه در دایرهای از وابستگی و اجتناب از تغییرات باقی میماند. حتی در صورت داشتن روابط جدید یا شروع زندگی مشترک نمیتواند از وابستگی به والدین خود رها شود.
سبک جبران خود تحول نیافته گرفتار
سبک جبران در طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار مربوط به افرادی است که میخواهند از تعلق به گروه یا فردی که قبلاً وابسته به آن بودهاند فاصله بگیرند. این افراد در تلاشند تا هویت جدیدی بسازند که هیچ شباهتی به هویت قبلی آنها نداشته باشد. این جبران میتواند به شکل تغییرات شدید در باورها، ارزشها و حتی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی ظاهر شود.
مثال: مراجعی که در ابتدا از خانوادهای مذهبی بود و در نماز جمعه حضور مییافت به تدریج به مخالفت با دین و مذهب گرایش پیدا کرد. او اعلام کرد که دیگر خدا را نمیپذیرد و حتی شروع به اتخاذ باورهای سیاسی رادیکال کرد. او به گروهی جدید پیوست و پس از مدتی از مشاورش خواست که به او کمک کند تا به اسرائیل سفر کند و برای نابودی آن فعالیت کند. این تغییرات نشاندهندۀ تلاش فرد برای جبران هویت قبلی خود است. او از گروهی که قبلاً در آن بود جدا شده و در جستجوی هویتی جدید و حتی رادیکالتر بوده است.
پاتوفیزیولوژی طرحوارۀ «خود تحول نیافته و گرفتار»
پاتوفیزیولوژی این طرحواره به دلیل تعامل پیچیدهای از عوامل زیستی، عصبی و محیطی ایجاد میشود که به توسعۀ وابستگیهای ناسالم و هویتنیافتگی عاطفی منجر میگردد. بررسی عمیقتر این جنبهها به درک سازوکارهای زیر کمک میکند؛
فعالیت ناهنجار در نواحی مغزی نظیر آمیگدال و قشر پیشپیشانی:
فعالیت آمیگدال و افزایش اضطراب
آمیگدال بهعنوان مرکز پردازش هیجانات خصوصاً در واکنش به تهدیدهای اجتماعی مانند طرد شدن یا احساس جدایی فعال میشود. مطالعهای توسط Hariri و همکاران(2002) نشان داد که تحریک آمیگدال در شرایط استرسزا باعث ترشح کاتکولآمینها(مانند اپینفرین و نوراپینفرین) شده و این أمر به شدت با اضطراب حاد در ارتباط است. این أمر در افرادی که با طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار مواجهاند و به دیگران وابسته هستند به وضوح دیده میشود (Hariri et al. 374). همچنین افزایش فعالیت آمیگدال در پاسخ به محرکهای تهدیدآمیز أثرات پایداری بر سطح اضطراب و نیاز به تأیید اجتماعی دارد که این أمر بر شکلگیری الگوهای رفتاری وابستگی در طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار تأثیرگذار است (Etkin et al. 748).
کاهش فعالیت در قشر پیشپیشانی و تنظیم هیجانات
قشر پیشپیشانی جانبی و مدیال که نقش اساسی در تنظیم هیجانات و مهار عاطفی دارد در این افراد دارای سطح فعالیت پایینتری است. بر اساس مطالعات ارائهشده توسط Goldin و همکاران(2008) افرادی با طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار در مشکلات وابستگی و خودمختاری، کاهش در فعالیت قشر پیشپیشانی جانبی و مدیال را تجربه میکنند. این کاهش به ناتوانی در تنظیم هیجانات و تصمیمگیری منطقی منجر شده و بروز واکنشهای تکانهای در موقعیتهای استرسزا را افزایش میدهد (Goldin et al. 88).
در این راستا Reuveni و همکاران(2018) نیز در تحقیقات خود به این نکته اشاره کردند که کاهش فعالیت قشر پیشپیشانی منجر به وابستگی عاطفی بیشتر به دیگران میشود و رفتار فرد را به گونهای تنظیم میکند که به دنبال کسب حمایت و تأیید از طرف دیگران باشد (Reuveni et al. 1125).
نقش عوامل ژنتیکی و اپیژنتیکی
برخی ژنها، مانند ژنهای مرتبط با متابولیسم سروتونین و اکسیتوسین، نقش مهمی در افزایش یا کاهش حساسیت به تجارب هیجانی دارند. افرادی که حامل واریانتهای خاصی از این ژنها هستند به دلیل حساسیت بیشتر در فرآیندهای هیجانی و دلبستگی، به احتمال بیشتری دچار طرحوارۀ خو تحول نیافته و گرفتار میشوند. ترشح سروتونین در کاهش اضطراب و تقویت تعادل هیجانی موثر است و نقص در عملکرد آن میتواند به تمایلات اضطرابی و وابستگی منجر شود (Duman and Nestler, 2013).
عوامل اپیژنتیک نیز نقش اساسی در شکلدهی این طرحواره دارند. بهعنوان مثال تجربههای عدم امنیت عاطفی در دوران کودکی میتواند تغییرات اپیژنتیکی بر روی ژنهای مرتبط با استرس ایجاد کند که در نتیجه این تغییرات پاسخ به استرس در آینده تقویت میشود (Meaney et al., 2012). چنین تغییرات اپیژنتیکی میتواند سبب افزایش حساسیت به محرکهای هیجانی و حتی به نوعی ساختار و فعالیت مغزی را تحت تاثیر قرار دهد که فرد را مستعد توسعه وابستگی در طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار میکند. (Hariri and Weinberger, 2006)
نوروپلاستیسیته و تقویت اتصالات عصبی ناسالم
نوروپلاستیسیته یا انعطافپذیری عصبی به قابلیت مغز در تغییر ساختار و عملکرد بر اساس تجارب اشاره دارد. در افرادی که از دوران کودکی در روابط کنترلگر و وابستهای زندگی میکنند مسیرهای عصبی مرتبط با وابستگی در طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار در مغز تقویت میشود. این مسیرها که بر اساس تجربههای مکرر شکل میگیرند منجر به تثبیت الگوهای رفتاری وابستگی و نیاز به تأیید دیگران میشوند (Nestler et al., 2014).
به بیان دیگر تکرار مداوم روابط وابسته باعث میشود که مغز به مرور برای این نوع روابط تنظیم شده و خودش را با آنها تطبیق دهد به طوری که روابط وابسته تبدیل به منبعی برای احساس امنیت و آرامش میگردد. این مسیرهای تقویتشده نه تنها در رفتارهای وابستگیگرایانه تأثیر میگذارند بلکه بر واکنشهای هیجانی نیز أثرگذار هستند و مقاومت در برابر تغییر این رفتارها را دشوارتر میکنند (Sweatt, 2010).
این ساختار پاتوفیزیولوژیک در مجموع باعث میشود که فرد به جای رشد هویت مستقل، نیاز به تأیید و حمایت دیگران را به عنوان منبع اصلی امنیت و آرامش تجربه کند.
ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه (The Lord of the Rings: The Return of the King 2003)
فیلم بازگشت پادشاه به عنوان سومین بخش از سهگانه حماسی ارباب حلقهها روابط پیچیده و تأثیرگذار عاطفی و روانی میان شخصیتها را به نمایش میگذارد که میتواند غیر مستقیم بر طرحوارۀ خود تحول نیافته و گرفتار اثر منفی بگذارد.
- وابستگی عمیق فرودو به یارانش و حلقه: فرودو به دلیل سفر خطرناکی که در پیش گرفته به شدت به همراهی دوستانش(مخصوصاً سام) وابسته است. این وابستگی نهتنها به عنوان رابطۀ حمایتی بلکه به عنوان نیرویی برای پیشبرد شخصیت فرودو عمل میکند که نشاندهندۀ نبود هویتی مستقل و وابستگی شدید او به حضور دیگران در مواجهه با خطرات و سختیهاست. او در مواجهه با حلقه نیز دچار وابستگی و درگیری درونی شده که نشاندهندۀ ضعف و عدم استقلال شخصیتیاش است. این وابستگیها باعث میشود که مخاطب بهطور ناخودآگاه ارزش و اهمیت دیگری را در ساختن هویت و تکامل فردی پررنگتر از خودکفایی و استقلال درونی ببیند.
- از دست دادن حس خودکفایی و هویت مستقل: در بخشهایی از فیلم شاهد این هستیم که فرودو به شدت تحت تأثیر نیروی حلقه قرار میگیرد و از هویت و ارادۀ خود فاصله میگیرد. او دیگر نه بهعنوان فردی با تواناییهای مستقل بلکه بهعنوان کسی که از نیروی خارجی(حلقه) و روابط اطرافیانش تأثیر میپذیرد عمل میکند. این روند نوعی ضعف هویتی و عدم خوداتکایی را به نمایش میگذارد که در طرحوارۀ خودتحول نیافته و گرفتار بسیار بارز است و میتواند برای بینندهای که در این طرحواره قرار دارد احساس وابستگی و ناتوانی در مواجهه با چالشها را تقویت کند.
- تضاد در شخصیتهای دیگر و نمایش ناپایداری روابط عاطفی: شخصیتهای دیگر مانند گالوم نیز به عنوان مثالی از وابستگی ناسالم به حلقه را به تصویر کشیده شدهاند. گالوم بهخاطر این وابستگی درون خود دچار تضاد و دوگانگی میشود و عملاً هویتی مستقل و یکپارچه را از دست میدهد. این نمایش از ناپایداری عاطفی و فقدان هویتی مستقل مخاطب را به بازتاب طرحوارههای مشابه در زندگی خود سوق میدهد و میتواند برای افراد با طرحوارۀ خود تحول نیافته آزاردهنده باشد و وابستگی و ناامنی بیشتری را به صورت ناهوشیار در آنها تقویت کند.
- نمایش خودناپایدار در برابر نیروهای خارجی و افراد قدرتمندتر: شخصیتهای اصلی فیلم همگی در معرض نیروهای بیرونی قدرتمندی قرار دارند و در تلاش برای کنترل شرایط به وابستگیهای بیرونی خود دامن میزنند. این وابستگیها به قدرت و نیروی خارجی شخصیتها را به سمت خو تحول نیافته سوق میدهد. برای مثال فرودو و حتی دیگر قهرمانان به شدت تحت تأثیر جایگاه و قدرتهای بالاتر مانند گندالف یا آراگورن هستند که باعث میشود مخاطب احساس کند که برای رسیدن به پایداری و امنیت باید به دیگران یا نیروهای بیرونی تکیه کند.
فیلم با به تصویر کشیدن وابستگی شدید شخصیتها به نیروها و افراد دیگر میتواند این باور را در بیننده تقویت کند که رسیدن به تکامل یا امنیت روانی تنها در صورتی ممکن است که فرد به دیگران یا عوامل بیرونی متکی باشد. برای بینندگانی که با طرحوارۀ خودتحول نیافته و گرفتار درگیر هستند این تصویرپردازی میتواند موجب تقویت احساس وابستگی و ناتوانی در خوداتکایی شود و آنها را به این باور برساند که برای رفع مشکلات و چالشهای خود نیازمند دیگران هستند.
همچنین عدم موفقیت شخصیتها در ایجاد هویتی مستقل و درگیریهای شدید درونی ناشی از وابستگی میتواند احساس اضطراب و ناامنی بیشتری را در بیننده القاء کند و او را به سمت تأیید و پذیرش طرحوارههای حوزۀ اول سوق دهد.
دیدگاهتان را بنویسید