استاد با حسرت جمعه عصر چه کنم؟

نویسنده: رضا اجاق
آخرین بار صبح روز سهشنبه هفتۀ پیش از فوت استاد، استاد فرجنژاد را دیدم که آمده بود تا یادداشتی را که به درخواست ما برای نشریه خردورزی نگارش کرده بود تکمیل کند، تا چشمش به من افتاد با همان لهجۀ شیرین و طبع شوخ و دلنشینش رو به بقیه کرد و گفت: من این رضا رو خیلی دوست دارم، مثل خودم تپل و بامزه است.
بعد از احوالپرسی و صحبت در مورد کار بهم گفت آقا رضا جمعه بعدازظهر وقت داری؟ گفتم بله استاد، چطور؟
گفت مدتی است دنبال یک فرصت مناسبم که وقتم خالی باشه بشینیم باهم در مورد مسائل درسی و کار و برنامه باهم صحبت کنیم (این مرام و منش استاد بود که به مسائل درسی و پیشرفت علمی اطرافیانش خیلی حساس بود) گفتم استاد من از خدامه حتماً میام. گفت آقا رضا وقت کمه همۀ ما باید مرد بشیم و مدام این جمله رو تکرار میکرد.
همین موقعها بود که اذان رو گفتند و بعد از خواندن آخرین نماز ظهرشان، سفرۀ ناهار پهن شد و غذا را که الویه به همراه نوشابه بود سر سفره آوردند. من سر سفره کنار استاد نشستم، تا استاد چشمش به نوشابه افتاد گفت هیچکس حق نداره سر سفرهای که من نشستم نوشابه بخوره، روی نخوردن نوشابه حساس و بسیار جدی بود و من که خواستم یک شوخی علمی با استاد کنم بهشون گفتم استاد من با استدلال دقیق منطقی بهتون اثبات میکنم نوشابه خوردن مشکلی نداره. گفت بفرما اثبات کن.
گفتم استاد حقیقت انسان روح اوست، نوشابه به جسم انسان ضرر میزنه نه به روح؛ پس خوردن نوشابه به حقیقت انسان که روح اوست ضرری نمیزنه پس خوردنش مشکلی نداره. استاد با شنیدن این استدلال مضحک من بلندبلند خندید و گفت خیلی از مراکز علمی ما دقیقاً مثل تو استدلال میکنند رضا. بالاخره یکی از دوستان نوشابه را از سر سفره برداشت و بعد از کلی صحبت و اتمام ناهار، ایشون جای دیگهای جلسه داشتند و رفتند که به آنجا برسند و بعد از آن هم با خانواده به دعای عرفه بروند، موقع خداحافظی دوباره گفت رضا روز جمعه یادت نرهها!
گفتم چشم استاد و شب همان روز استاد به همراه خانوادۀ محترمشان دنیای فانی را ترک کرد و مارو تنها گذاشت. و من فردا جمعه عصرش با استاد جلسه داشتم، من هنوز هم باورم نشده که او دیگر بین ما نیست. استاد جلسه فردای ما کجاست؟ ساعت چند؟! استاد من با حسرت جمعه عصر چه کنم؟
دیدگاهتان را بنویسید