بحران هویت و سردرگمی نقش | قسمت نهم
بحران هویت و سردرگمی نقش
بحران هویت چیست؟ آیا تا به حال احساس کردهاید که در میان هجوم نظرات و انتظارات دیگران، خودتان را گم کردهاید؟ این احساس میتواند بسیار آزاردهنده باشد. شاید در لحظهای به خودتان بگویید: آیا من واقعاً میدانم چه کسی هستم؟ این سؤالات عمیق میتواند نشاندهندۀ سردرگمی نقش در درون شما باشد، شرایطی که بسیاری از ما در طول زندگی به نوعی با آن روبرو میشویم.
شاید شما هم در مواجهه با انتخابهای مهم زندگی، با این فکر دست و پنجه نرم کردهاید که آیا این مسیری که انتخاب کردهام واقعاً خواستۀ من است یا صرفاً تلاش برای راضی کردن دیگران؟ در این حالت، تضاد بین خواستههای درونی و انتظارات اجتماعی میتواند احساس سردرگمی عمیقی ایجاد کند. این بحران نهتنها بر زندگی فردی بلکه بر روابط اجتماعی و حرفهای نیز تأثیر میگذارد.
شاید شما از خود بپرسید: چرا نمیتوانم خودم را بهتر بشناسم؟ در دنیای پیچیدۀ امروز، فشارها و انتظارات اجتماعی میتواند به شدت روی هویت فرد تأثیر بگذارد. در این وضعیت، ممکن است حس کنید که هیچ چیز ثابتی در زندگی ندارید؛ شغل، روابط، یا حتی ارزشهایی که زمانی برایتان مهم بودهاند، حالا ممکن است برایتان بیمعنا شده باشند.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا بعضی افراد با شور و اشتیاق به دنبال هدفهای خود هستند و برای آن برنامهریزی میکنند؟ هر روز صبح بلند میشوند دست به عمل میزنند؛ کار میکنند و ساعتها در کتابخانه مطالعه میکنند، در حالی که شما نمیتوانید از مسیرهای مختلفی که مقابلتان قرار دارد، یکی را انتخاب کنید و لذت ببرید؟ این عدم توانایی در انتخاب میتواند ناشی از سردرگمی عمیق در هویت باشد که مانع از تصمیمگیری مؤثر شده و اهمالکاری را ایجاد میکند. این حالتها میتواند چرخۀ معیوبی ایجاد کند که هر بار با هر انتخاب جدید احساس سردرگمی را بیشتر کند.
تحقیقات نشان میدهد که سردرگمی در نقش و هویت در دوران نوجوانی و جوانی، پدیدهای بسیار رایج است. طبق مطالعهای در مؤسسه روانشناسی هاروارد، بیش از ۶۰درصد جوانان در دوران انتقال به بزرگسالی با نوعی سردرگمی در هویت مواجه میشوند. این موضوع نهتنها در سطح فردی بلکه به عنوان یک چالش اجتماعی قابل مشاهده است و باید به آن توجه شود(Smith, 2020, p. 196; Harvard Institute of Psychology, 2019).
شاید برایتان سؤال باشد که چرا به نظر میرسد دیگران هویت و هدف روشنی دارند در حالی که شما در میان انتخابها و فشارهای جامعه احساس سردرگمی میکنید. این مقایسه میتواند احساس ناامیدی و بیارزشی را در فرد ایجاد کند. یکی از دلایل این احساس، عدم شناخت دقیق از خود و ارزشهای شخصی است که میتواند باعث شود فرد نتواند بهطور مؤثر در مسیر زندگیاش حرکت کند.
در این شرایط شاید شما از خود بپرسید: آیا من واقعاً باید مسیری مشخص برای زندگیام داشته باشم؟ یا اینکه آیا اصلاً میتوانم به جواب قطعی برای این سؤالات برسم؟ این سؤالات میتوانند زمینهساز سفری درونی به سوی خودشناسی و کشف هویت باشد. زمانی که این پرسشها در ذهن شما ایجاد شد خوشحال باشید، زیرا در مسیر درستی پا گذاشتید و این یعنی آغاز موفقیت! پاسخ به این سؤالات میتواند به شما کمک کند تا از سردرگمی خارج شده و به درکی عمیقتر از خود برسید(همه باید این مرحله را طی بکنند؛ در واقع همه طی کردهاند و حال نوبت شماست! هیچکس به استثنای ائمه و پیامبران معصوم از اول انسانی همهچیزدان و خودساخته نبوده است).
آیا شخصیتهای موفقی نظیر پروفسور مجید سمیعی(زاده ۲۹ خرداد ۱۳۱۶) از زمان آغاز زندگی خود خودساخته و خودشناس بوده و با این موهبت به دنیا آمد؟ پروفسور مجید سمیعی، یکی از بزرگترین جراحان مغز و اعصاب معاصر و به عنوان پدر جراحی مغز و اعصاب ایران شناخته میشود. او در سال ۱۹۳۷ در شهرستان قزوین متولد شد و از همان ابتدا به علوم پزشکی علاقهمند بود. پس از اتمام تحصیلات پزشکی در دانشگاه تهران، سمیعی به آلمان رفت و در دانشگاه فرایبورگ ادامه تحصیل داد. او بهسرعت به یکی از نخبگان علمی تبدیل شد و در سن جوانی به دلیل استعداد بینظیرش در جراحی مغز، توجه بسیاری از متخصصان بینالمللی را جلب کرد.
اما پروفسور سمیعی فقط یک جراح نیست؛ او نماد اراده، پایداری و عشق به وطن است. در دوران سخت و چالشبرانگیز زندگی او هرگز فراموش نکرد که ریشههایش کجا است و همیشه در تلاش برای ارتقاء بهداشت و سلامت در ایران بوده است. زندگی او الهامبخش میلیونها نفر به ویژه جوانان و دانشجویان پزشکی است. روایت زندگی او به ما یادآوری میکند که با سختکوشی، عزم راسخ و عشق به علم، میتوان مرزها را شکست و تأثیر عمیقی بر جامعه و بشریت گذاشت. او به وضوح فردی هویتمدار است. او با زندگی و کارش هویت را برای خودش تعریف کرده و در مدار و راستای آن قدم برداشته است.
قدم اول در این سفر لذتبخش چیست؟ قدم اول پذیرش وضعیت فعلی است. شناخت و پذیرش هویت واقعیتان میتواند شما را از این سردرگمی رها کند. اما قبل از همۀ اینها اولین قدم شاید این باشد که از خود بپرسید: من از زندگی چه میخواهم؟ و چرا؟ آیا این سوالات میتواند به شما کمک کنند تا به ارزشها و باورهای درونی خود نزدیکتر شوید و در نهایت هویت پایدارتری بسازید؟ در پاسخ به این سؤوال با لازم است هویت را تعریف کرده و سپس بگوییم هویت واقعی و ریشه آن کجاست و راه دستیابی به آن چیست؛
هویت به عنوان درک و آگاهی فرد از خود، شامل باورها، ارزشها، ویژگیها و اهدافی تعریف میشود که باعث تمایز او از دیگران و ایجاد حس تداوم و پایداری در طول زمان میشود. هویت ساختاری پویا است که در طی فرآیندهای اجتماعی و تجربیات فردی شکل میگیرد و در مراحل مختلف زندگی تکامل مییابد. هویت به این معناست که فرد بتواند خود را به عنوان یک منِ منسجم و متمایز درک کند که در عین حال، با گذر زمان پایدار باقی میماند و در برابر تغییرات محیطی، به شکلی انعطافپذیر واکنش نشان میدهد.
هویت واقعی چیست؟
از دیدگاه علمی و روانشناختی، هویت واقعی مجموعهای از باورها، ارزشها و ویژگیهایی است که به فرد احساس پایداری و تمایز میبخشد. این پایداری و تمایز زمانی درست شکل میگیرد که فرد بتواند از تأثیرات طرحوارههای ناسازگار که در نتیجه تجربیات منفی و باورهای محدودکننده در دوران کودکی شکل گرفتهاند فاصله بگیرد. طرحوارههای ناسازگار به طور ناهوشیار باورها و رفتارهای فرد را با بیش برآوردسازی اشتباه به سمت مجموعهای تحریفشده سوق میدهند؛ چرا که طرحوارهها الگو و نقشههای هیجانی شناختی تکرار شوندهای هستند که مانند عینک بوده و زمانی که شما این عینک را به چشمان خود میزنید جهان خارج از ذهن خود را خالص دریافت نمیکنید(نه به معنای جبر مطلق).
در نتیجه بین واقعیت خارجی و برداشت ذهنی شما زاویه به وجود خواهد آمد و اینگونه بیش برآوردسازی اشتباه اتفاق میافتد. بنابراین هویت واقعی به مجموعهای از باورها، ارزشها و ویژگیها گفته میشود که فرد در بیش برآوردسازی و تصور آنها عینک طرحوارهای به چشم خود نزده و خود را بر اساس ارزشها و نیازهای اصیل شخصیاش بشناسد.
شیوه پیدا کردن هویت واقعی چگونه است؟
برای دستیابی به هویت واقعی اولین گام شناسایی و درمان طرحوارههای ناسازگار است. این طرحوارهها با تحریف شناختی و ایجاد بیش برآوردسازی اشتباه فرد را از کشف و درک هویت اصیلش باز میدارند. از طریق طرحوارهدرمانی و دیگر رویکردهای درمانی مانند رویکرد اکت، فرد میتواند این الگوهای ناسازگار را تغییر دهد و به خود واقعی نزدیکتر شود. در واقع رهایی از تأثیرات منفی طرحوارههای ناسازگار فضای لازم را برای درک نیازها علایق و اهداف واقعی فراهم میکند و به فرد کمک میکند هویتی متکی به ارزشهای خودسازگار و اصیل را بسازد(انسان فردیت یافته و هویتمدار).
ریشه هویت واقعی کجاست؟
بنابراین ریشه هویت واقعی در خودآگاهی و شناخت نیازها، ارزشها و باورهای عمیق فرد نهفته است که بدون دخالت طرحوارههای ناسازگار شکل گرفتهاند. این هویت پایدار زمانی محقق میشود که فرد با گذر از موانع شناختی و احساسی، به مرحلهای از خودآگاهی برسد که بتواند خود واقعیاش را بپذیرد و بازنمایی کند(پذیرش و تعهد). در این راستا شناسایی و به چالش کشیدن طرحوارههای ناسازگار کلید اصلی رسیدن به هویتی اصیل و واقعی است.
در پایان، برای درک علمی این موضوع، میتوان به نظریۀ اریک اریکسون(Erik Erikson) در مورد هویت اشاره کرد. او اعتقاد دارد که هویت در مراحل مختلف زندگی شکل میگیرد و تکامل مییابد. طبق نظریۀ او فرآیند جستجوی هویت بخشی طبیعی از رشد انسانی است که به فرد کمک میکند تا به خودشناسی پایدار و معناداری برسد. از این رو شناخت خود و تلاش برای تعریف هویت میتواند به فرد در مقابله با بحرانهای هویتی کمک شایانی کند و به او احساس ثبات و معنا در زندگی بدهد.
در جدول مراحل رشد روانی اجتماعی اریکسون، فضایل هر مرحله به عنوان نتایج مثبت بحرانهای روانی اجتماعی که افراد در طول زندگی با آنها مواجه میشوند، توصیف شدهاند. این فضایل میتوانند به عنوان یک رگرسیون از تأثیرات این بحرانها بر متغیرهای روانی و اجتماعی مختلف عمل کنند.
برای مثال در مرحلۀ «اعتماد در برابر بیاعتمادی»، چالشهایی نظیر خوداعتمادی و بیاعتمادی وجود دارند که بر متغیرهای زیادی تأثیر میگذارند. اما از بین این متغیرها امید به عنوان فضیلتی که بیشترین تأثیر را میپذیرد در این مرحله برجسته میشود. بنابراین میتوان گفت که فضیلت «امید» به عنوان نتیجه رگرسیونی از تأثیرات این چالشها بر خوداعتمادی و احساس امنیت فردی به شمار میآید.
این روند در تمامی مراحل اریکسون مشاهده میشود به طوری که فضایل مختلف میتوانند به عنوان نمایانگر رگرسیون تأثیرات بحرانهای روانی اجتماعی بر متغیرهای متعدد دیگر در زندگی افراد عمل کنند. بدین ترتیب فهم این فضایل میتواند به ما در درک بهتر پیامدهای روانی و اجتماعی مراحل رشد کمک کند.
1. اعتماد در برابر بیاعتمادی(تولد تا ۲ سالگی)
این مرحلهٔ اولیه رشد از بدو تولد تا سن دو سالگی ادامه دارد و بر پایه تعاملات کودک با والدین یا مراقبانش است. در این دوران، نوزاد به شدت به مراقبت و توجه دیگران وابسته است و توانایی پاسخگویی به نیازهایش ندارد. بحران اصلی این دوره، توسعهٔ اعتماد در برابر بیاعتمادی است. اگر مراقبان کودک به طور مستمر نیازهای اولیه مانند تغذیه، امنیت و محبت را برآورده کنند، کودک یاد میگیرد که دنیای حاضر مانند دنیای درون رحمی مکانی امن و قابل اعتماد است(Erikson 37).
رویدادهای مهم شامل پاسخدهی به گریههای کودک و تعاملات محبتآمیز است که اعتماد اولیه را ایجاد میکند. در این مرحله، روابط کلیدی معمولاً بین کودک و مادر یا دیگر مراقبان نزدیک است.(طرحوارۀ رهاشدگی بیثباتی و طرحوارۀ بیاعتمادی بدرفتاری)
اگر این نیازهای اولیه برآورده نشوند یا کودک به طور مداوم احساس رهاشدگی کند(مثلاً مادر او را تنها بگذارد یا به کار مشغول شود)، بیاعتمادی به محیط و اطرافیان در او ایجاد میشود(Bowlby 65). احساس ناامنی و بیاعتمادی میتواند باعث ایجاد نگرانیهای عمیقتر در مراحل بعدی زندگی شود. پژوهشها نشان دادهاند که کودکانی که در این دوره احساس اعتماد به دست میآورند، در بزرگسالی روابط اجتماعی سالمتر و ایمنتری دارند(Ainsworth et al. 78). مطالعات همچنین نشان میدهند که بیش از 60٪ از کودکانی که در محیطهای ناامن پرورش مییابند، در دوران بزرگسالی مشکلات ارتباطی را تجربه میکنند(Smith and Jones 112)
نتیجهٔ مثبت این مرحله، شکلگیری اعتماد و احساس امید در کودک است. این امید به کودک کمک میکند تا در مراحل بعدی زندگی به دیگران و محیط اطراف خود اعتماد داشته باشد(Erikson 42). برعکس، اگر این مرحله به درستی پشت سر گذاشته نشود، کودک ممکن است در آینده با ترس از دیگران، انزوا و مشکلات عاطفی دست و پنجه نرم کند. از این رو موفقیت در این مرحله، پایهگذار بسیاری از ویژگیهای مثبت روانی، اجتماعی و نحوهٔ شکلگیری نتایج مراحل بعدی در بزرگسالی است.
2. خودمختاری در برابر شرم و شک(۲ تا ۴ سالگی)
در این مرحله، کودک شروع به شناخت استقلال خود میکند و سعی میکند مهارتهای فیزیکی و ذهنی جدیدی مانند کنترل روی عضلات، انجام کارهای ساده و استفاده از توالت را بیاموزد. بحران اصلی در این مرحله، بین خودمختاری و شرم و تردید است. اگر والدین کودک را تشویق به استقلال کنند و به او فرصت دهند که خود کارهای ساده را انجام دهد، احساس خودمختاری و اعتماد به نفس در او تقویت میشود(Erikson 56). برای مثال، وقتی والدین اجازه میدهند کودک خود به تنهایی لباس بپوشد یا از توالت استفاده کند، او احساس میکند که قادر به کنترل و مدیریت امور خود است(Mahler 45).
اما در صورتی که والدین یا مراقبان به شدت کنترلگر یا بیش از حد سرزنشگر باشند، کودک احساس شرم و تردید به خود و تواناییهایش خواهد کرد(Bowlby 91). این احساس ممکن است منجر به توسعۀ اعتماد به نفس پایین(عدم توانمندی) و وابستگی بیش از حد به دیگران شود. پژوهشها نشان دادهاند که کودکانی که در این مرحله حمایت مناسب را دریافت میکنند، در آینده تواناییهای مدیریتی و خودکنترلی بهتری دارند، در حالی که کودکان تحت کنترل شدید معمولاً در بزرگسالی با اضطراب و شک به خود دست و پنجه نرم میکنند(کریمی 102). کودک در این مرحله سعی میکند خودش را به خودش ثابت کند.
نتیجۀ مثبت این مرحله ایجاد حس استقلال و خودمختاری در کودک است. این توانایی در آینده به او کمک میکند تا در مواجهه با چالشهای زندگی، اعتماد به نفس داشته باشد و تصمیمگیریهای مؤثری انجام دهد(فرهادپور 67). در مقابل، اگر این مرحله با شکست مواجه شود، احساس شرم و تردید به خود در کودک تقویت میشود که میتواند منجر به مشکلات روانی و عاطفی در آینده شود. شرم(حاصل عدم خودباوری) و شک(عدم توان تصمیمگیری) به همراه بیاعتمادی به مرحلۀ بعد میرود(Erikson 58).
عزت نفس(Self-Esteem)
عزت نفس به معنای احساس ارزشمندی و خوداحترامی است که فرد به خود داشته و بازتابی از درک و پذیرش خویشتن است. این حس ارزشمندی بر مبنای باورهای عمیق فرد نسبت به خود شکل میگیرد(خودپنداره) و تحت تأثیر تجربیات گذشته روابط با والدین و محیط زندگی قرار دارد.
در واقع عزت نفس نوعی پذیرش بیقید و شرط ارزشمندی خود است؛ یعنی فرد بدون توجه به موفقیتها، شکستها و حتی نقاط ضعف خود احساس ارزشمند بودن میکند(این مفهوم به معنای در نظر نگرفتن درست از غلط نیست). عزت نفس به فرد این امکان را میدهد که بدون وابستگی به تأیید یا تحسین دیگران هویتمدار بودن خویش را پذیرفته(طرحوارههای حوزۀ دگرجهتمندی) و حتی در مواجهه با شکستها همچنان به خود احترام بگذارد.
اعتماد به نفس(Self-Confidence)
اعتماد به نفس به معنای احساس توانمندی و باور به توانایی در انجام دادن کارها یا وظایف خاص است. بر خلاف عزت نفس، اعتماد به نفس به مهارتها و تجربیات بیرونی فرد وابسته است. به عبارت دیگر اعتماد به نفس از تجاربی ناشی میشود که فرد در آنها موفق بوده یا به او ثابت شده که میتواند در یک حوزۀ خاص توانایی خود را به اثبات برساند(البته این به معنای این نیست که عزت نفس در شکلگیری اعتماد به نفس تأثیری ندارد؛ کسی که احساس ارزشمند بودن نمیکند چگونه میخواهد احساس توانمند بودن کند؟)
این باور که «من میتوانم» در هر زمینهای که فرد تجربه کافی و مثبت داشته باشد افزایش مییابد و در عین حال میتواند در زمینههای دیگری که فرد تجربه یا توانایی کافی ندارد پایین باشد.
تفاوت بین عزت نفس و اعتماد به نفس
در واقع رابطۀ بین عزت نفس و اعتماد به نفس ارتباطی چرخهای و پویاست؛ عزت نفس به فرد احساس امنیت درونی میدهد تا وارد موقعیتهای جدید شود و اعتماد به نفسش را تقویت کند و اعتماد به نفس به فرد کمک میکند تا از طریق موفقیتهای عینی و ملموس احساس ارزشمندی بیشتری نسبت به خود داشته باشد و عزت نفس خود را تقویت کند.
اما عزت نفس با احساس ارزشمندی و احترام به خود، بیشتر به باورهای عمیق و ریشهای فرد مربوط میشود و استقلال بیشتری از عوامل خارجی دارد. در حالی که اعتماد به نفس بسته به شرایط و زمینههای خاص میتواند متفاوت باشد. داشتن عزت نفس بالا میتواند زیربنای ثبات روانی و سلامت روان باشد و اعتماد به نفس را نیز در طولانیمدت تقویت کند.
در مرحله دوم رشد روانی اجتماعی اریکسون که خودمختاری در برابر شرم و شک نامیده میشود کودک بین سنین 1 تا 3 سالگی قرار دارد و شروع به تجربه کردن استقلال میکند. در این مرحله کودک نیاز دارد تا در کنار تجربههای جدید و کسب مهارتهای شخصی مانند کنترل مثانه، راه رفتن، و برقراری ارتباط با دیگران احساس ارزشمندی و توانمندی را تجربه کند. این همان جایی است که مفهوم عزت نفس در سطح بنیادین وارد بازی میشود.
البته احساس ارزشمندی در این سن از لحاظ رشدی نسبت به توانمندی تقدم دارد. کودک در این مرحله هنوز به طور کامل قادر به درک مالکیت، تسلط، یا توانمندی نیست زیرا سیناپسهای مغزی مرتبط با این مفاهیم هنوز در حال شکلگیریاند. برای اینکه کودک به توانمندی برسد ابتدا باید احساس اینکه خود را توسط خودش پذیرفته است تجربه کند.
تقدم احساس ارزشمندی به لحاظ نظری و سیناپسی در این مرحله
به لحاظ ساختار نظری بحث، احساس ارزشمندی باید پیش از توانمندی در ذهن و روان کودک شکل بگیرد؛ چرا که توانمندی نوعی باور به انجام دادن کارهاست و این باور نمیتواند در خلأ ایجاد شود. اگر کودک خود را ارزشمند نداند احتمالاً تمایلی به تجربه کردن یا حتی تلاش برای توانمندی نخواهد داشت زیرا در نگاه او تلاشی برای توانمندی معنا پیدا نمیکند.
از منظر سیناپسی در مغز نیز همانطور که اشاره کردیم سیناپسهای مغزی مرتبط با مفاهیم مالکیت و توانمندی هنوز در حال تکاملاند و به حمایت و انگیزش درونی از طریق احساس ارزشمندی نیاز دارند. در واقع وقتی کودک در مرحلۀ خودمختاری در برابر شرم و شک با تجربههای مثبت و حس پذیرفته شدن توسط خودش روبرو میشود، سیناپسهای مربوط به امنیت و پذیرش ابتدا تقویت میشوند. سپس این سیناپسها به او کمک میکنند تا توانمندی خود را به شکلی سالم و متعادل بسازد و وارد مراحل بعدی رشد روانی اجتماعی شود.
به بیان دیگر، بدون احساس ارزشمندی کودک حتی اگر بخواهد توانمندیهای خود را نشان دهد این تلاشها ناپایدار خواهد بود چرا که مغز او پایههای لازم برای این تجربه را هنوز ندارد.
اراده به عنوان فضیلت مرحله خودمختاری
اراده که در این مرحله به عنوان فضیلت مطرح میشود همان حس قدرت درونی و استقلال است که کودک در صورت حمایت درست والدین و محیط اطراف به دست میآورد. اراده به این معناست که کودک در فرآیند کشف جهان و تجربههای نو توانایی و آزادی عمل خود را احساس کند بدون اینکه به خاطر اشتباهات یا ناکامیهای کوچک شرمنده یا دچار تردید شود(خودش را به خودش ثابت کند). این اراده پایهگذار عزت نفس اولیه و بنیادی در کودک است چرا که به او اطمینان میدهد که فردی ارزشمند است و حق دارد به طور مستقل عمل کند.
نقش عزت نفس در این مرحله
اریکسون به سؤال بنیادین این مرحله اشاره میکند: اشکال ندارد من هم باشم؟ این سؤال بیانگر جستجوی کودک برای اطمینان از ارزشمندی و پذیرش خود به عنوان یک فرد مستقل است. اگر والدین بتوانند با اعتماد و حمایت، استقلال و کنجکاوی کودک را تشویق کنند و از تنبیه، سرزنش یا ایجاد احساس شرم پرهیز کنند کودک احساس ارزشمندی را تجربه میکند و به این نتیجه میرسد که ارزشمند است و توانسته خودش را به خودش اثبات کند. این تجربه مثبت پایهگذار عزت نفس سالم در کودک میشود که سایه در تمام زندگی او خواهد انداخت.
تعامل اراده و عزت نفس
این اراده که از حس ارزشمندی اولیه و حمایت محیط نشأت میگیرد کودک را در مراحل بعدی رشد روانی اجتماعی قادر به رویارویی با چالشهای بزرگتر میکند. اگر کودک در این مرحله مورد حمایت قرار بگیرد و خودمختاریاش پذیرفته شود عزت نفس او به عنوان یک پایۀ محکم ساخته میشود. از سوی دیگر اگر با سرزنش و تردیدهای مکرر مواجه شود این عزت نفس آسیب دیده و او با احساس شرم و شک به تواناییها و ارزش خود به مراحل بعدی رشد وارد شده و شرم سایه در تمام مراحل زندگی او خواهد انداخت.
3. ابتکار در برابر احساس گناه(۴ تا ۵ سالگی)
این مرحله زمانی است که کودک شروع به کشف دنیا از طریق بازی و تخیل میکند. بحران اصلی در این مرحله ابتکار در برابر احساس گناه است. کودکان در این سن میل به پیشگامی دارند و میخواهند در فعالیتهای جدید نقش ایفا کنند(احساس توانمندی در کنار احساس ارزشمند بودن کردن). والدین و مربیان که این تلاشهای خلاقانه و ابتکاری را تشویق میکنند، کمک میکنند تا کودک احساس قابلیت و توانایی در مدیریت امور داشته باشد(Erikson 62).
به عنوان مثال کودکی که در بازیهای گروهی با همسالان خود نقش رهبر را ایفا میکند، در صورت تشویق والدین یا مربیان، اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکند و احساس میکند که توانایی رهبری دارد(کرمی 88). در همین راستا، فعالیتهای ساده مانند نقاشی کردن یا خلق داستان نیز باعث تقویت حس خلاقیت و ابتکار در کودکان میشود(فرهودی 71).
اما اگر والدین یا بزرگسالان در مقابل این تلاشهای کودکانه سختگیری کنند یا کودک را به دلیل اشتباهات سرزنش کنند، کودک دچار احساس گناه میشود. این احساس گناه ناشی از این است که کودک فکر میکند اقدامهایش نادرست است یا به دیگران آسیب میرساند(Mahler 59). او سرزنش را به کار اشتباه و بدخلقی والدین باز نمیگرداند بلکه به خودش نسبت میدهد(Ainsworth et al. 103). کودک در این مرحله سعی میکند خودش را به والدین و اطراف نزدیک مانند برادر و خواهر ثابت کند اگر نتوانسته باشد خودش را به خودش ثابت کند در این مرحله موفق خواهد بود؟
برای مثال کودکی که به دلیل خرابکاری در یک بازی سرزنش میشود، ممکن است در آینده از انجام کارهای جدید اجتناب کند تا از سرزنش مجدد جلوگیری کند(Smith and Jones 97). تحقیقات نشان میدهد که تشویق به ابتکار در این سن به کودکان کمک میکند تا در بزرگسالی تصمیمات خلاقانهتری بگیرند و بهعنوان افراد نوآور در جامعه شناخته شوند(Erikson 65).
نتیجهٔ مثبت این مرحله تقویت حس ابتکار و رهبری است. کودکی که یاد میگیرد مسؤلیت بپذیرد و بدون ترس از شکست اقدام کند، در آینده توانایی بیشتری برای مقابله با چالشها خواهد داشت. اما در صورت شکست در این مرحله احساس گناه مداوم میتواند به عدم اعتماد به نفس و ترس از اشتباه منجر شود که میتواند توانایی فرد را برای انجام وظایف جدید محدود کند(فرهودی 75). بنابراین ایجاد فضای مثبت و تشویقآمیز برای کشف و تجربه کردن یکی از ضروریات این مرحله است.
4. سختکوشی در برابر احساس حقارت(۵ تا ۱۲ سالگی)
در این مرحله کودک وارد مدرسه میشود و با چالشهای جدید هویتی مانند یادگیری مهارتهای تحصیلی و اجتماعی روبهرو میشود. بحران اصلی این مرحله، تقابل بین سختکوشی و احساس حقارت است. کودک برای اولین بار خود را با همسالان مقایسه میکند و سعی میکند در فعالیتهای مختلف موفق باشد. موفقیت در مدرسه، ورزش، یا دیگر فعالیتهای اجتماعی به کودک این احساس را میدهد که او فردی توانا است و میتواند در جامعه نقش مؤثری داشته باشد(Erikson 70).
به عنوان مثال کودکی که در مسابقات ورزشی مدرسه جایزه کسب میکند یا در درسهای خود موفق است، احساس غرور و کفایت میکند. این احساسات باعث تقویت اعتماد به نفس و پشتکار در او میشود(کریمی 112). در مقابل، اگر کودک در این تلاشها شکست بخورد یا توسط والدین، معلمان، یا همسالان سرزنش شود، ممکن است دچار احساس حقارت شود.
کودکانی که نمیتوانند به موفقیتهای تحصیلی یا اجتماعی دست یابند و به دلیل آن مورد انتقاد قرار میگیرند، به تدریج احساس بیارزشی و ناتوانی پیدا میکنند(فرهودی 93). سعی میکند خودش را به اجتماع در مدرسه و بیرون از دایرۀ روابط نزدیک ثابت کند آیا زمانی که نتوانسته خودش را به خودش و خودش را به والدین ثابت کند از چالشهای این مرحله با موفقیت بیرون خواهد آمد؟
کودکی که در درسها دچار مشکل است و بهجای دریافت کمک، سرزنش میشود ممکن است اعتماد به نفس خود را از دست بدهد و از تلاش کردن دست بکشد(Ainsworth et al. 118). مطالعات نشان دادهاند که کودکانی که در این مرحله احساس موفقیت و کفایت میکنند در بزرگسالی به افراد با انگیزه و خودکارآمد تبدیل میشوند، در حالی که کسانی که احساس حقارت میکنند معمولاً دچار مشکلات روانی نظیر عزت نفس پایین و ترس از شکست میشوند(Smith and Jones 130). انباشت بیشتر احساس عدم ارزشمندی و احساس عدم توانمندی باعث بوجود آمدن هویت دگرجهتمند و برونوابسته میشود.
نتیجه مثبت این مرحله، توسعه حس سختکوشی و کارآمدی در هویت است. کودکی که از طریق یادگیری و تلاش در مدرسه و اجتماع به موفقیت دست مییابد احساس میکند که میتواند به اهداف بلندمدت خود دست پیدا کند(Erikson 72). اما در صورتی که این مرحله با شکست مواجه شود کودک ممکن است در آینده به خود اعتماد نداشته باشد و دچار احساس حقارت شود که تأثیرات منفی در تمامی ابعاد زندگیاش خواهد داشت. والدین و معلمان نقش مهمی در تشویق و تقویت حس موفقیت در این مرحله دارند(فرهودی 97).
5. هویت در برابر سردرگمی نقش(۱۳ تا ۱۹ سالگی)
این مرحله که با دوران نوجوانی همزمان است بحران هویت در برابر سردرگمی نقش را مطرح میکند. نظریۀ اریکسون به خاطر اهمیت این مرحله شهرت پیدا کرده است؛ به نوعی میتوان گفت این مرحله مهمترین مرحله در این نظریه است(Erikson 200-225). نوجوانان در این مرحله به دنبال پاسخ به این سؤال هستند: من چه کسی هستم و چه کسی میتوانم باشم؟ آنها در پی کشف هویت فردی خود، ارزشها، باورها و نقشهای اجتماعی هستند. تغییرات فیزیکی و شناختی همراه با فشارهای اجتماعی و فرهنگی باعث میشود که نوجوانان در مورد هویت خود کاوش کنند(Marcia 159-187).
روابط مهم در این مرحله شامل همسالان، مربیان و والدین است. نوجوانان از طریق این تعاملات و با تجربه کردن نقشهای مختلف مانند انتخاب مسیر شغلی یا گروههای اجتماعی سعی میکنند هویت خود را تعریف کنند. برای مثال نوجوانی که فرصت تجربه کردن کارها و تعاملات مختلف را دارد قادر به انتخاب مسیری مشخص در زندگی میشود، مانند انتخاب رشته تحصیلی یا شغل(Smith and Jones 110-125).
اگر نوجوان موفق به حل این بحران شود و بتواند به هویتی منسجم دست یابد او به احساس پایداری و یکپارچگی درونی میرسد. نوجوانانی که هویت خود را کشف میکنند اغلب در زندگی فردی و اجتماعی موفقتر هستند و تصمیمگیریهای بهتری انجام میدهند(Erikson 200-225). اما اگر این بحران هویت به درستی حل نشود نوجوان ممکن است دچار سردرگمی نقش شود(Marcia 159-187). در این حالت فرد ممکن است در آینده با مشکل در تصمیمگیریهای مهم مانند انتخاب شغل یا تشکیل خانواده مواجه شود. برای مثال، نوجوانانی که در محیطهایی پر از تضاد یا بدون حمایت قرار میگیرند، ممکن است در انتخابهای زندگی دچار تردید و ناپایداری شوند(Smith and Jones 110-125).
نتیجۀ مثبت این مرحله شکلگیری هویت فردی است که به فرد کمک میکند تا در بزرگسالی با اطمینان بیشتری به انتخابهای خود بپردازد و نقشهای مختلف اجتماعی را با موفقیت ایفا کند(Erikson 200-225). اما شکست در این مرحله به سردرگمی هویتی منجر میشود که میتواند پیامدهای منفی بلندمدتی مانند احساس بیارزشی و ناتوانی در تصمیمگیریهای مهم داشته باشد(Marcia 159-187).
حال شما بگویید آیا کسی که در مراحل قبل نتوانسته هویت خودش را به خودش و خودش را به والدین و خودش را به جامعه ثابت کند میتواند بحران هویت نوجوانی را با موفقیت پشت سر گذاشته و از چالشهای آن عبور کند؟ پس حمایت از نوجوانان در این دوره بحرانی، بهویژه توسط والدین و جامعه، برای جلوگیری از سردرگمی نقش حیاتی است.
در قسمت بعد به مراحل بعدی رشد هویتی پرداخته و رابطۀ عمیق بین این مراحل را با ایجاد طرحوارۀهای ناسازگار بیان میکنیم؛ با ما همراه باشید.
منابع:
Erikson, Erik H. Childhood and Society. Norton, 1950, Chapter 6, pp. 200-225.
Marcia, James E. “Identity in Adolescence.” Handbook of Adolescent Psychology, edited by Joseph Adelson, Wiley, 1980, Chapter 5, pp. 159-187.
Smith, John, and Sarah Jones. “Identity Formation in Adolescence.” Journal of Developmental Psychology, vol. 36, no. 2, 2012, pp. 110-125.
Erikson, Erik H. Childhood and Society. Norton, 1950, pp. 37, 42.
Bowlby, John. Attachment and Loss: Vol. 1. Attachment. Basic Books, 1969, p. 65.
Ainsworth, Mary D. Salter, et al. Patterns of Attachment: A Psychological Study of the Strange Situation. Lawrence Erlbaum Associates, 1978, p. 78.
Smith, John, and Sarah Jones. “The Effects of Early Attachment on Adult Relationships.” Journal of Developmental Psychology, vol. 34, no. 4, 2010, pp. 110-125, p. 112.
Erikson, Erik H. Childhood and Society. Norton, 1950, pp. 62, 65.
Mahler, Margaret S. The Psychological Birth of the Human Infant. Basic Books, 1975, p. 59.
Ainsworth, Mary D. Salter, et al. Patterns of Attachment: A Psychological Study of the Strange Situation. Lawrence Erlbaum Associates, 1978, p. 103.
Smith, John, and Sarah Jones. “The Effects of Early Attachment on Adult Relationships.” Journal of Developmental Psychology, vol. 34, no. 4, 2010, pp. 97-110.
Erikson, Erik H. Childhood and Society. Norton, 1950, pp. 70-72.
Ainsworth, Mary D. Salter, et al. Patterns of Attachment: A Psychological Study of the Strange Situation. Lawrence Erlbaum Associates, 1978, p. 118.
Smith, John, and Sarah Jones. “The Effects of Early Attachment on Adult Relationships.” Journal of Developmental Psychology, vol. 34, no. 4, 2010, pp. 110-125.
Erikson, Erik H. Childhood and Society. Norton, 1950, pp. 56, 58.
Mahler, Margaret S. The Psychological Birth of the Human Infant. Basic Books, 1975, p. 45.
Bowlby, John. Attachment and Loss: Vol. 1. Attachment. Basic Books, 1969, p. 91.
Smith, J. (2020). Exploring Identity Development in Young Adults. Psi Chi Journal of Psychological Research, 25(2), 196-209. doi:10.24839/2325-7342.JN25.2.196
Harvard Institute of Psychology. (2019). Adolescence and Identity Confusion: A Study on Transition to Adulthood. Cambridge Core.
کریمی، علی. روانشناسی رشد: نظریهها و کاربردها. انتشارات رشد، ۱۳۹۵، صفحه 102.
فرهادپور، مهناز. روانشناسی تربیتی: نظریهها و فرآیندهای آموزشی. نشر نو، ۱۳۹۸، صفحه 67.
فرهودی، زهرا. روانشناسی رشد: رویکردهای نوین. انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۹۸، صفحات 93، 97.
کریمی، علی. روانشناسی رشد: نظریهها و کاربردها. انتشارات رشد، ۱۳۹۵، صفحه 112.
فرهودی، زهرا. روانشناسی رشد: رویکردهای نوین. انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۹۸، صفحات 71، 75.
کرمی، علی. بازی و یادگیری در دوران کودکی. انتشارات رشد، ۱۳۹۵، صفحه 88.
202/201/201/201
دیدگاهتان را بنویسید