نقد سریال تاسیان-1403 | ملیگرایی علیه ملت

نقد سریال تاسیان | مقدمه
از آنجا که ارائهٔ یک معرفینامهٔ منسجم برای اثر خالی از هویت و ملیتی همچون تاسیان کار دشواری خواهد بود، پس بهتر است به آن چیزی بپردازیم که تاسیان ادعا میکند میخواهد باشد، یعنی درامی عاشقانه در میان هیاهوی انقلاب در سیاست و فرهنگ. داستان سریال در اوج هیاهوی انقلابی مردم ایران در سال ۱۳۵۶ روایت میشود، یعنی دقیقا یک سال پیش از تحقق انقلاب اسلامی. جدیدترین ساختهٔ تینا پاکروان توانسته است لیست بلندبالایی از بازیگران مشهور سینما و تئاتر را برای خود به صف کند.
هوتن شکیبا در مقام بازیگر نقش اول مرد و مهسا حجازی در مقام بازیگر نقش اول زن حضور دارند. بابک حمیدیان، صابر ابر، پانتهآ پناهیها، مهران مدیری، نازنین بیاتی و محمدرضا شریفینیا از دیگر بازیگران صاحبنام تاسیان بهشمار میروند که با حضور خود به دیدهشدنِ هرچه بیشترِ این سریال دامن زدهاند. میتوان گفت پس از خبر ابطال مجوز سریال بود که ناگهان نام تاسیان بهطرزی غیرعادی و فراتر از شایستگیهایش بر سر زبانها افتاد. البته بعدتر مشکلات مربوط به پخش این سریال برطرف شد و اکنون بهصورت هفتگی و بدون مشکل توسط فیلیمو منتشر میشود. بهنظر میرسد خبر توقیفِ چندروزه، بیش از هرچیز دیگری تاسیان را شامل لطف دیدهشدن توسط مخاطبان کنجکاو کرده است.
تاسیان نام شعر مشهوری از هوشنگ ابتهاج و بهلحاظ لغوی کلمهای گیلکی است که مضمون آن حالت بیقراری و آشفتگی ناشی از دوری و فراق است. این درد بیقراری همان چیزی است که در شعر هوشنگ ابتهاج با همین نام به ساحت زبان در آمده است. بهلحاظ داستانی میتوان گفت که این نام هیچ سنخیتی با سریال ندارد و انتخاب آن دلایل فرامتنیای دارد که در ادامهٔ این مقاله ذکر آنها خواهد رفت. آنچه در داستان رخ میدهد بهطور خلاصه چنین است:
در مهر ماه سال ۱۳۵۶ امیر یوسفینیا (هوتن شکیبا) که پسری اهل هنر، مطالعه و ظاهراً تلاشگر است در چاپخانهٔ محل کارش -که بهخاطر اختلافات اعتقادی با پدرش در آن میخوابد- دختر آرزوهایش را که شیرین نجات (مهسا حجازی) نام دارد به چشم میبیند و از عشق او چونان سر به شیدایی میگذارد که برای رسیدن به او از انجام هیچ کار درست و نادرستی ابا ندارد. شیداییِ چیزی که او عشق میپندارد نهایتاً باعث میشود که توسط ساواک دستگیر شود، اما دستگیری او هم ظاهرا به حکم جدیدی برای ترفیع عاشقیاش تبدیل میشود، او حالا یک مامور ساواک است که تنها با انگیزهٔ عشق به عضویت این سازمان سرکوب و کشتار انقلابیون درآمده است.
عضویت در این سازمان به او مجال میدهد تا بتواند معشوقهاش را بهتر رصد کرده و راهی هموارتر برای رسیدن به محبوب دلش فراهم کند. نهایتاً او در جایگاه بازجوی شیرین قرار میگیرد و سناریوی خسرو بودن را برای او اجرا میکند تا فرآیند از پیش تعیین شدهٔ دلسپردگی او را به دقیقترین شکل ممکن صورت بخشد. تمام این سناریو مشخصاً مضحک است. در واقع ما در اینجا با مضحکهای طرف هستیم خود را به شکل زورکی بهعنوان یک اثر رومانتیک بهخورد مخاطب میدهد. وگرنه روشن است که نشان دادن بازداشتگاه ساواک بهمثابهٔ محلی برای قرار عاشقانه بیش از آنکه شرح یک رومنس باشد، به یک لطیفهٔ پوچ شباهت بیشتری دارد.
هرچند که تاسیان یک درام عاشقانه محسوب میشود، اما دورهٔ زمانی و وقایع اجتماعی و سیاسیای که درام در بستر آنها در حال شکل گرفتن است ایجاب میکند که در میزانسن نشان و تصویری از جامعه و سیاست نیز در کنار عشق به نمایش در آید. نویسندهای که چنین دورهای را برای ذکر عشق برگزیده است، پیشاپیش میداند که باید نسبت به انقلاب و سایر رخدادهای آن دوره وجههنظر خود را بیان کند.
تینا پاکروان و دارودستهٔ متعصب و کمسوادش نشان دادهاند که نه تنها نسبت به وقایع این دورهٔ تاریخی وجههنظر خود را دارند، بلکه موضع تند و متوهمانهٔ خود را چونان فریاد میزنند که حتی گوش موافقان این نگاه هم توان شنیدن این فریاد کر کننده را ندارد.
در یک جمله میتوان گفت دارودستهٔ پاکروان در سفیدشویی دوران سلطنت گوی سبقت را با موفقیت از بهاصطلاح مستندهای منوتو ربودهاند. تاسیان چونان در توهمات عاشقانهاش غرق است که فانتزیهای تاریخیاش به مالیخولیایی سیاستزده شباهت بیشتری دارد تا خیالپردازیهای خلاقانهٔ یک هنرمند ملیگرا. دارودستهٔ آنکس که پاکروان میخوانندش، با ژست دروغین سینمای مستقل برای پول و چشمک زدنهای یواشکیِ دخترانه به سلطنتطلبان خارجنشین استاد خود بهرام بیضایی را هم میفروشند، چه رسد به ایران که برای ایشان بیش از یک اسم بیمسمی نیست.
مالیخولیایی سیاستزده | نقد سریال تاسیان
این همه خیالپردازی برای چیست؟ این یک سوال مشروع است. سریال با کندن چاله برای دفن کفنپوشی که گمان میرود جنازه است آغاز میشود. این سکانس آغازین نه جذاب است و نه ذرهای باورپذیر، انگار که لودگی و بینمکی بازیگران از همان ابتدا آدم را نسبت به سریال ناامید میکند. اما کفنپوشی که در ابتدا گمان بر جنازه بودن آن است، بعدتر همچون یک سورپرایز معلوم میشود که یک درخت سرو است به عنوان هدیهای برای تولد شیرین. تفسیر دیگری اما از این سکانس ممکن است که میتواند از فضاحت هنری آن کم کند.
اگر سریال را در مقام گزارشی تاریخی از ایران پیش از انقلاب بدانیم، یکی از دلایل شهرت آن مدیون تصویر متفاوتی است که از گذشتهٔ ایران به دست داده است. مطابق با این مبنا، میتوان گفت سکانس اول به ما میتواند بگوید بهجای نشان دادن بدنی بیجان و کفنپوش در مقام نمادی از گذشته، سروی را نشان میدهیم که هم جاودانه است و هم نماد آزادی. بنابراین سکانس اول به ما میگوید که گذشته برخلاف نگاه تمام سریالها و فیلمهای دیگر نه جنازهای توخالی بلکه سرو آزادی است که هنوز زنده است و قصههای تازهای برای گفتن دارد. سفیدشویی گذشته از همین نقطه آغاز میشود.
بعید نیست تماشاگران تاسیان در یکی از لحظات فیلم به این فکر بیافتند که لابد تاسیان هم از آن دست ایدههایی است که در انتهای بدمستیِِ یک شب بیانتها به سر آدم میزند و آن لحظه از شدت سرخوشی گمان میکند که ایدهای شاهکار و بدیع ناگهان از ذهن او زاییده شده است. این توضیح هرچند که ممکن است با واقعیت تطابق کاملی نداشته باشد اما به خوبی با متن سیاستزده و دروغین سریال جور در میآید، چرا که منطق در قریب به تمام بخشهای این اثر غایب است.
ممکن است در اینجا کسی لب به اعتراض گشوده و بگوید خیال و خلاقیت منطق نمیشناسند! این سخن البته تا حدی درست خواهد بود، اگر آن را اینطور فهم کنیم که منطق خلاقیت با سایر منطقها متفاوت است. اما در تمام صورتهای معنایی دیگر، این سخن یاوهٔ باطلی بیش نیست، چرا که در آنصورت بر خیالات شبانهروز هشت میلیارد نفر میشد نام هنر نهاد.
هر هنری یک زبان و شیوهٔ بیان است که قواعد مخصوص خود را در خود و با خود وضع میکند. با این وصف، ننگ است نام هنر نهادن بر تلاش سودجویانه و سیاستزدهای که ترکیب آن با کمسوادی معجون نجاستی را آفریده است که شاید تنها در اوج مستی و دیوانگی بتوان بر آن لب زد.
اینکه تصویر نشان داده شده از جامعه، فرهنگ و سیاست در تاسیان به واقعیت سراسر بیربط است،گزارهای است که چندان بحثی در آن وجود ندارد. هرکسی با اندک مطالعهای در تاریخ فاصلهٔ تصویر ارائه شده توسط تاسیان با واقعیت را میفهمد، اما باید در نظر داشت که صرف این فاصله داشتن با واقعیت را نمیتوان گناه اثر تلقی کرد، چرا که اثر هنری مجاز است فانتزی یا سوررئال باشد.
حتی مالیخولیا میتواند نمودی هنری در اثری سینمایی پیدا کند چونانکه لینچ و فونتریه در برخی آثار خود در این زمین بازی کردهاند. اما مشکل تاسیان در اینجاست که نداا مالیخولیا نمیتواند با فرم و تکنیک به تصویر در بیاید و اصولا موضوعیتی در سریال ندارد، اما بر آن همچون شبحی حاکم است. تاسیان از غرق کردن مخاطب در فانتزی و مبهوت و بیکنش نگهداشتنش هدف دارد و سودی میبرد. فانتزی تاسیان آنقدر شور میشود که از ساختن واقعیت خود باز میماند. این در حالی است که حتی اثری سوررئال نیز باید بتواند واقعیت خود را خلق کند.
به تعبیر دیگر، تاسیان از ساختن جهان خاص خود ناتوان است و فانتزیهای آن منجر به خلق یک زبان تصویری نمیشوند. اما چنین نیست که ما انتظار خلق یک زبان سینمایی پخته را از پاکروانِ سازندهٔ خاتون داشته باشیم، بلکه مسأله در اینجا این است که فانتزی در تاسیان اصولاً چه نقشی را ایفا کرده است؟
تاسیان از ساختن گذشته ناتوان است. سریال درواقع نمیتواند به مخاطب بقبولاند که اینها وقایعیاند که در گذشته اتفاق افتادهاند. اشتباهات تاریخی و ارجاعات علمی و نقلقولهای زمانپریشانهٔ این اثر نیز بر این ناتوانی دامنزدهاند. درواقع میتوان گفت تاسیان بیش از آنکه به دنبال ساختن گذشته باشد، به دنبال آن است که فانتزیهای همکیشان خود دربارۀ اکنونی دیگر را به خورد مخاطبان بدهد. این اکنون دیگر میتواند ایران امروز در دنیایی باشد که انقلاب ۵۷ هنوز در آن جامهٔ تحقق نپوشیده است. تاسیان به همین شیوه تلاش میکند تا با فانتزیهای گذشته مخاطب خود را در حالتی مالیخولیایی و متوهمانه چونان گیر بیاندازد که از واقعیت دور و اطراف خود چیزی نفهمد.
نقش انبوه فانتزیسرایی تاسیان دقیقا همین است، یعنی خلق یک نوستالوژی شاد دروغین. فانتزی تاسیان چونان مخاطب را نسبت به گذشتهٔ واقعی تاریخ ایران بیحس میکند که میتواند گذشتهٔ پیش از انقلاب را همچون یک نوستالوژی شیرین بدون تلخیهایش به یاد آورد. البته علیرغم تمامی تلاشها، دانش و تکنیک ناکافی برای خلق تصویری منسجم از گذشته باعث شده است تاسیان در دستیابی کامل به این هدف خود آنطور که پیشتر میپنداشته است کامیاب نباشد.
فانتزیهای سریال آنقدر شور و همهنگام بینمکاند که حتی حس تمایل مخاطب بدون پیشزمینه به تصور اکنونی دیگر نیز برانگیخته نمیشود. ناتوانی تکنیکی و علمی در خلق یک جهان و ساختن واقعیتی که مخاطب آن را جایگاه امنی برای نسبتیابی خود لحاظ کند، موجب شده است تا تاسیان یک پروژهٔ بیارزش رسانهای باشد. فانتزیهای تاسیان حتی از فریب یک کودک ناتوان است.
تحریفات تاریخی تاسیان
تاسیان با نگاهی از بالا به پایین به مخاطبان خود میخواهد بفهماند که اثری تاریخی نیست، اما از آنجا که ارادهٔ خلقِ اکنونی دیگر بر دلالتهای تاریخی آن سوار میشود، ناچار از آنیم که اشارهای گذرا به نمونههای تحریف تاریخ توسط دارودستهٔ پاکروان داشته باشیم.
معلوم نیست که این رسم در کدام نقطه از دنیا باب شده است که دستگاه سرکوب رژیم شاهنشناهی سابق را آنچنان لطیف نشان دهند که مخاطب با آن احساس همدردی کند! ساواک دنیای هذیانزدهٔ دارودستهٔ پاکروان چنان به تصویر کشیده شده است که آدم از سعهٔ صدر آن نسبت به دانشجویان خشمگین میشود و هر لحظه در دل ناله سر بر میآورد که ای کاش این ساواک مظلوم گوشها را محکمتر بپیچاند. دریغ از حتی یک زخم تصادفی روی سر و صورت کسانی که مدتها در زندان ساواک تاسیان حبس کشیدهاند. نشان دادن این تصویر عبارت دیگری از دیدگاه عوامانه و باطلی است که طبق آن شاه و ساواک ماندن بر سر قدرت را فدای مهربانی با خلق کردند!
در زندان تاسیان آنقدر خوش میگذرد که شیرین پس از آزادی پدر از زندان، از اینکه پدر همچنان به شنگولیِ گذشته است اظهار تعجب میکند. رئیس چاپخانهای که به صورتی جدی با انقلابیون همکاری میکرده است ناگهان همراه با چند بادیگارد آزاد میشود و به کارگاه خود باز میگردد. امید و سایر دانشجویان هم بدون آنکه خطی بر آنان افتاده باشد پس از مدت کوتاهی از بازداشت آزاد میشوند و تنها چیزی که برای گله دارند، این است که گاهی در بازداشتگاه احساس سرما کردهاند، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. رئیس ساواک مرد خوش برخورد، فرهیخته و محترمی تصویر میشود که امیر را بابت کتابهایی که خوانده و فیلمهایی که دیده تحسین میکند.
در قسمت دوم ما بخشی از روشنفکرانهترین و ملایمترین دیالوگها را از زبان تیمسار میشنویم. این تصویر طبق هیچ روایت تاریخیای صحیح نیست. ساواک تاسیان آنقدر بیدروپیکر است که پناهگاه و واسطهٔ عاشق بیپناهی میشود، تنها برای آنکه مسیر وصال عشقش هموارتر شود. ناگهان ما بامرامترین و عمیقترین رفاقت عالم را میان دو ساواکی (امیر و سعید) مشاهده میکنیم.
جامعهٔ مردم تاسیان هیچ ربطی به یک جامعهٔ باردار انقلاب ندارد. یک شاهد روشن برای درک کامل این ادعا کفایت میکند و آن این است که ما یک نمای درست از خیابان و شور انقلابی نمیبینیم. انقلاب در تاسیان تنها زمزمهٔ نهچندان جدیای است که صرفاً توسط عدهای جوان ناپخته دنبال میشود. حتی در خود دانشگاه هم که خود معدن شعلهور زدن اعتراضات انقلابی بوده است کارگردان تنها به چند نمای بسته و دستوپاشکسته اکتفا میکند.
انقلاب چیزی نیست جز جرقههای شیطنتهای دانشجویانی ناپخته از سر دلخوشی زیاد که این هم به برکت اعلیحضرت فراهم شده است! آن تصویری که از اعتراضات مردم بازار نشان داده میشود نهایت روتوش دوران پهلوی توسط تاسیان بهشمار میرود. جمعیت بازاریهای معترض از چند نفر فراتر نمیرود و این درحالیاست که در سال ۱۳۵۶ فاصلهٔ زیادی با تحقق انقلاب وجود ندارد و هیچ عقل سلیمی با تعداد معترضین نمایش داده شده در سریال تاسیان فریب نمیخورد.
نکتهٔ بعدی این است که حتی از همین تعداد اندک نیز عدهٔ ظاهراً نهچندان زیادی حاضر به همکاری هستند که اینها هم آنقدر ترسو و بزدل به تصویر کشیده شدهاند که با هجوم چند مامور ساواک فرار را به قرار ترجیح میدهند. سعید بهعنوان یک عضو برجستهٔ ساواک در هجوم نیروها به بازار تهران با دیدن پدر امیر از بازداشت او امتناع میکند تا معرفت را در حق او تمام کرده باشد! این است ابعاد سانتیمانتالیسم تصنعی تاسیان.
تنها چیزی که فراتر از شیطنتهای چند جوان ساده وجود دارد توطئهٔ شوروی است. در حقیقت میتوان گفت روایت تاسیان از انقلاب ۵۷ اصولاً اسلامی نیست. این البته در دیالوگی بیان میشود که جامعهٔ ایران هنوز هم در بطن خود جامعهای شدیداً مذهبی بهشمار میرود، اما بعید نیست این را هم به دلیل ممیزیها شاهد بوده باشیم، چرا که تصویر تاسیان چیز کاملاً متفاوتی به ما تحویل میدهد. در تاسیان انقلاب و نبض دانشگاه کاملا در دست جناحهای چپگرای وادادهٔ بلوک شرق است. دکتر(رفیق) رجبزادهٔ سودجو یک کمونیست نااهل است که حتی از فدا کردن نزیکترین دوستان خود برای هدف انقلاب ابایی ندارد.
این استاد ادبیات با تحریک دانشجویان بهشکلی خرابکارانه تلاش میکند تا فضای دانشگاه را متشنج کند. نکته اصلی در روایت تاسیان این است که آتش انقلاب به دست چپها و مزدبگیران شوروی شعلهور شده است و شاگردان مکتب اسلام -که البته تنها شریعتیخوانهایشان توسط تاسیان مشروعیت لازم برای نمایش داده شدن را داشتهاند- در حاشیهٔ انقلاب قرار گرفته و بر روی دستاوردهای دیگر مبارزین است که موجسواری میکنند. بنابراین میتوان گفت از نگاه خالقان تاسیان انقلاب ۵۷ نه یک انقلاب مستقل و مردمی بلکه انقلابی فرمایشی و دستوری است که بهواسطهٔ توطئهٔ بلوک شرق در ایران رخ داده است و از قضا صورتی دینی و مذهبی هم به خود گرفته است!
این روایت بیش از آنکه مطابق با هیچ سند تاریخی مهمی باشد، با تصورات شخص محمدرضا شاه نزدیک است که گمان میکرد شوروی میخواهد کشورش را از پای درآورد. البته حتی شاه هم در یکجانبه دیدن انقلاب چنین به افراط نیفتاده بود که اهالی تاسیان افتادهاند. بهطور کلی، سازندگان تاسیان در موضعگیری خود انقلابیون را وطنفروشان یا جهالی میدانند که از سر ندانمکاری یا شیطنت آب به آسیاب دشمن میریزند. بدون شک بخشی از این خیالباقیهای به بلوغنرسیده و نامنسجم تا حدی معلول سطح پایین دانش و تکنیک تینا پاکروان است اما بخش دیگری از مالیخولیای آزاردهندهٔ تاسیان هم مدیون چکهایی است که خرج موجسواری برروی جریانهای سلطنتطلبانه شده است.
در فضیلت اتلاف وقت!
ریتم کند وقایع تاسیان از آن چیزهایی است که برای مخاطب شدیداً دلآزار و خستهکننده میشود. بسیاری از صحنهها با نماهای تکراری، سکوتهای طولانی و دیالوگهای زیادی کشدار و بیمایهای پر شدهاند که نه تنها فایدهای در جهت پیشبرد داستان ندارند بلکه خستگی مضاعف مخاطب را نیز موجب میشوند. انگار که در هر قسمت با تلاش افتضاحی برای داشتن حداقل میزان پیشروی داستانی و پر کردن زمان مواجه هستیم. در همین مورد میتوان گفت جدای از داستان ضعیف و کممایهٔ تاسیان، ضعفهای فنی فیلمنامه و کارگردانی ملموس بودن این جنبهٔ حوصلهسربر را تا سرحدات آن افزایش دادهاند.
نه فراز و فرودی جدی وجود دارند و نه واقعا میتوان گفت گرهگشایی خاصی در یک قسمت رخ میدهد. در اینجا با یک ضعف دراماتیک اساسی روبهرو هستیم. این ضعف دراماتیک دقیقاً معلول مدل شدیدا تصنعی سریال است. متأسفانه آنچه در تاسیان روایت میشود باورپذیری لازم برای تأثیرگذاری و جذابیت را ندارد. از آنجایی که دیالوگها در حد دیالوگهای سطحیِ یک زندگی روزمرهٔ تصنعی باقی میمانند، گرهای در کار مخاطب ایجاد نمیکنند. به تعبیر دیگر، تاسیان بهلحاظ ذهنی برای مخاطب خود دغدغهای ذهنی ایجاد نمیکند.
تنها یک داستان مثلاً عاشقانه در جریان است که پیشرفت آن هم چندان باب میل هر نوع مخاطبی قرار نمیگیرد. هیچ شکافی در آگاهی و شناخت مخاطب شکل نمیگیرد، فیلم هیچ جا یقهٔ مخاطب را نمیگیرد و او را وادار به تجربه و تفکر نمیکند. به این ترتیب، داستان هر اپیزود در نهایت دو خط قابل توضیح است.
شخصیتهای داستان تاسیان بهجای تحول و پیشروی، درجا میزنند! انگیزهها نامشخص باقی میماند و واکنشها گاهاً ربطی به زمینههای قبلی ندارند. همین درجا زدن شخصیتها خودش را به وضوح در دیالوگهای این مجموعه نشان داده است. جمشید نجات نمونهٔ بارز و روشنی برای این چالش است. اصولاً آقای نجات بزرگ در همان قسمت اول هم حرفهای خیلی مهم و جالبی نمیزند. تنها چیزی که از جمشید نجات میبینیم این است که بهزور میخواهد بگوید یک تهرونی بامرام وطنپرست است. از آن زورکیتر تلاش شکستخوردهٔ اوست در نشان دادن رابطهای دوستانه با یگانه دخترش یعنی شیرین. حقیقت این است که حتی این دیالوگهای غیرجذاب هم قرار نیست هیچ بعدی داشته باشند.
ادامهٔ سریال برای جمشید نجات تکرار هرروزهٔ همین سخنان بیمقدار و تصنعی است. تکرار بیاندازهٔ این ژست وطنپرستی و فرزنددوستی آنقدر در ذوق میزند که در میانهٔ مسخرهبازیهای جمشید در فکر خاموش کردن صفحهنمایش فرو میرویم. این معادلهٔ تکرار شدن تم دیالوگها هرچند که در جمشید به اوج خود رسیده است اما کم و بیش درمورد سایر بازیگران هم صادق است.
قسمت نخست تاسیان آنقدر فاجعه است که با تماشای قسمت دوم غافلگیر میشویم. ابعاد فاجعه تا این حد است که انتظار ما آنقدر از سریال پایین میآید که عملاً از قسمت دوم هیچ انتظاری نخواهیم داشت. قسمت نخست تاسیان یک هیچ بزرگ است. تمام سریال قرار است به این نقطه برسد که سخنرانی بهرام بیضایی به نمایش درآید. سخنرانی بیضایی هم آنقدر بد و غیرواقعی ساخته شده است که آه را از نهاد مخاطب بلند میکند. تنها فضاسازیای که تلاش میشود در قسمت نخست به درستی صورت بگیرد فضاسازی روابط داخل خانه است که آنهم در نوشابه بازکردنهای اعضای خانواده برای یکدیگر خلاصه شده است.
ملیگرایی علیه ملت
جمشید نجات (بابک حمیدیان) مردی است که به هر ضرب و زوری شده میخواهد نشان دهد که فردی وطنپرست و ملیگراست. در هر موضوع مربوط و نامربوطی باید خوی وطنپرستانهٔ استاد گل کند و قمپزی ایراندوستانه از خود در کند. مشکل این نیست که شخصیتی خیالی با انگیزهها و شخصیتی ملیگرا به تصویر کشیده شود، بلکه مسأله بر سر درست به تصویر کشیدن یک ایده و انگیختارهای پشت آن است. ملیگرایی جمشید نجات به مدد فرم تصنعی و فرمایشی تاسیان، آنچنان شور شده است که حتی طرفداران ایدهٔ ملیگرایی هم خریدار آن نیستند.
حالت چطوره؟ تا وقتی پام روی این خاکه جام خوبه!
جمشید هم آنقدر در توهمات خویش غرق است که نمیتواند حتی تصوری از تغییر اوضاع به واسطهٔ یک انقلاب داشته باشد. نجات هنوز درگیر این است که در سفر عید نوروز به پاریس با تیمسار و خانوادهاش همداستان شود. اینجا دیگر لج خود تیمسار هم در میآید و به جمشید تذکر میدهد که اوضاع مملکت خراب است و او باید هر طور شده از خواب و خیالاتش بیدار شود.
نمیتوان از اثری همچون تاسیان انتظار ملیگرایی داشت. ملیگرایی در اینجا تنها ژستی برای امرار معاش و خوشرقصی برای سلطنتطلبان است. وقتی در یک اثر واقعهای تاریخی چونان تحریف میشود که ما گمان کنیم انقلاب مردمی سال ۵۷ به واسطهٔ نفوذ بیگانگان و وطنفروشی رخ داده است، باید فاتحهٔ وطنپرستی خالقان آن را خواند. سریالی که ارادهٔ تمام مردم شهید و خوندل خوردهٔ استبداد شاهنشاهی را به نفع بیگانه مصادره میکند، نه تنها ملیگرا نیست بلکه اثری شدیداً ضدملی است. از قضا به همین دلیل باید ساخته شدن آثاری همچون تاسیان مغتنم شمرده شود، چرا که این آثار با ساخته شدنشان تنها ضعف و ناتوانی ایدئولوژیک خود را به نمایش میگذارند.
امروز دیگر زمانهای نیست که بتوان به راحتی آب خوردن مردم را نسبت به تاریخ و فرهنگ خود دچار فراموشی کرد. اگر اثری همچون تاسیان در شبکهٔ خانگی پخش شود هم ضعف علمی و تکنیکی اثر از یکسو و آگاهی عمومی و جامعهٔ منتقدین موجب میشود در انتهای این زمستان روسیاهی به ذغال بماند.
با هر مبنای علمیای که حساب کنیم، ملیگراییِ تاسیان یک ملیگرایی فاشیستی بهحساب میآید. وجه فاشیستی آن هم این است که نهایتاً به دیگریستیزی افراطی منجر میشود. وقتی که ملیگرایی در جایگاه یک ایدئولوژی قرار گیرد، منجر به این نتیجه میشود که دایرهٔ معنایی و مفهومیای در تعریف ملت داشته باشیم که خواه ناخواه عدهای از این دایرهٔ ما بیرون خواهند ماند. همیشه این خطر وجود دارد که میزان ملیگرایی بخشی از مردم برای ملیگرایان ناکافی بهنظر برسد و این ناکافی بودن منجر به تنش درون یک ملت و تلاش برای حذف یک گروه از ملت شود.
اینکه با منطق جامعهشناسان و فیلسوفان چپگرا به غالب ایدههای ملیگرا برچسب فاشیست زده میشود خود جای بحث جدی دارد، اما در اینجا تمایزی میان چپ و راست وجود ندارد. فاشیسمی که در دوران پهلوی حیات عوام و خواص را نشانه رفته بود، خود نماد برجستهای از بزرگیِ ابعاد حکومتی محسوب میشد که قانونی برای محدود کردن اختیارات آن وجود نداشته است. اختیارات بیاندازهٔ شخصیت شاه و مبنای بیمبنای انتخاب او به این مقام بدون شک موجب محدودسازی شدید آزادیهای فردی میشود و این با هیچ مبنای دستراستیای سازگار نیست.
روشن است که سازندگان تاسیان نخواستهاند چندان از عنصر مذهب در عاشقانهٔ مثلاً انقلابی خود استفاده کنند. توجیه دمدستی آنها برای مسأله این است که خانوادهٔ نجات از مرفهین بیدرد بهشمار میروند و چندان انگیزهٔ مذهبیای ندارند. حتی بر فرض صحت این پاسخ هم باز جای چنین توجیهی وجود ندارد، چرا که یک رابطهٔ عاشقانه در خلأ شکل نمیگیرد و اگر در بستر جامعه انقلابی در حال تحقق است، باید که آن پدیده با نهایت دقت به زبان تصویر-زمان در آید.
در یک کلام میتوان گفت سازندگان تاسیان دچارهٔ دوگانهٔ باطل ملیت و مذهب شدهاند. گمان سازندگان احتمالاً این باشد که اگر ایدهٔ ملیت به تصویر در آید ایدهٔ مذهب به گوشه و کناری هدایت میشود. حالآنکه این تصویر تنها میتواند ناشی از دانش ناقصی باید که دارودستهٔ پاکروان احتمالاً از افواه یاوهسرا شنیده و حتی درک درستی از همان یاوهها هم پیدا نکرده است.
حقیقت این است که ملیت خود بستری است برای آنکه نگاه خاص یک فرهنگ به مقولهٔ الهیات در آن جای میگیرد. هیچ دین و آیینی در خلأ توسط مردم پذیرفته نمیشود و مردم ممالک مختلف در مواجههٔ با یک دین یا آن را میپذیرند و به عقد ملیت خود در میآورند یا آنکه با بیتفاوتی از آمیزش با آن پرهیز میکنند.
جای تعجب بسیار است که حتی وقتی فرهنگ و دین بهصورتی خودانگیخته با یکدیگر از در صلح و آشتی در آمدهاند، عدهای جاهل تاریخی قصد دارند با وارد شدن از در لجبازیای کودکانه ناگهان نقش دین را در فرهنگ یک ملت حذف کنند. بدون شک میتوان از حدود و صغور ادغام یک ملت با یک دین خاص سخن گفت، اما اینکه از اساس قرار باشد یک طرف ماجرا را حذف کنیم، خودخواسته خود را در گرداب زمانپریشی انداختهایم.
زنستیزی تاسیان
تاسیان در موضع و جایگاهی ایستاده است که سختگیری حداکثری در قبال آن ضرورت دارد. این سختگیری ویژه بر سریال در واقع بیش از هرچیز معطوف به دعاوی و لحن پرطمطراقی است که خود اثر برای خود برگزیده است؛ به تعبیر دیگر، خودبزرگبینی تاسیان ما را ملزم میکند تا در مواجهه با این اثر نهایت دقت را اعمال کنیم. هرقدر تاسیان نگاه از بالا به پایینتری نسبت به مخاطبین و مخالفان خود دارد به همان میزان ایجاب میکند که بیرحمی بیشتری در نقد آن به نمایش درآید.
بهلحاظ انسانشناسی و پیشرفته بودن نظام مفهومی اثر، تاسیان تفاوت زیادی با پنجاه کیلو آلبالوها ندارد، جز اینکه رذیلت خودبزرگبینی تاسیان بدون شک از پنجاه کیلو آلبالو پیشی گرفته است. کاراکترها هنوز همانقدر سطحی و ابله به تصویر کشیده میشوند. شیرین، مریم، حوری، منشی کارخانه، نازی و مادر شهرام همگی در بهرهمندی از حماقت با یکدیگر شریکاند. البته میتوان در این میان به یک استثاء قائل شد. هما بدون شک تنها شخصیت باهوش و تا حدودی فهمیدهٔ این قصه است. هوش هما باعث میشود دروغها و پنهانکاریهای ابلهانهٔ سایرین را تشخیص دهد و فهمیدگیاش به او این متانت را میدهد که به جای جار زدن کشف خود، سکوت کند.
هما بدون شک بیش از هرکسی یک دردمندی محسوس و واقعی را با مخاطب به اشتراک میگذارد و این دردمندی چیزی نیست جز درد فقدان. مرام و معرفت شخصیت هما این دردمندی را به خوبی بازتاب میدهد. با این وصف بهنظر میرسد تلاش کارگردان برای به فضاحت کشیدن بازی تمام بازیگران بهوسیلهٔ پناهیها ناکام مانده است. البته درگیر شدن شخصیت هما با داستان حوری دوباره یک سناریوی احمقانه آفریده است که نشان دهد در قبال شخصیت هما هم نهایتاً در بر همان پاشنه میچرخد.
رفتارها و واکنشهای هما در مواجهه با حوری و جمشید کنار یکدیگر دارای هیچ منطق موجهی نیست. ماجراجویی و کشف هما عملاً هیچ چیزی به داستان و شخصیت هما اضافه نمیکند و مصداق بارز کش دادن داستان به دست دارودستهٔ فیلمسازانی است که استثنائاً در این کار خبره شدهاند.
بازخورد و واکنش مریم به سخنرانی بیضایی یک نمود روشن و واضح از سطحی بودن به دست میدهد. ظاهراً هرجا که قرار است که پیرنگ حتی اندکی با کمدی نسبت برقرار کند، بلاهت بهسرعت پادشاه قصه میشود. حالت صورت، رتوریک و کلمات مریم در واکنش به سخنان بیضایی فاجعه است و معنایی ندارد جز کلیگوییهای ابلهی که در حقیقت هیچ چیزی از سخنرانی نفهمیده است.
شاید بتوان جهل و بلاهت نسبت به سخنرانی شب شعر را درمورد یک کاراکتر بهطور کلی پذیرفت، اما این بدون شک درمورد دختری که مثلاً ترم ششم رشتهٔ ادبیات در دانشگاه تهران است به هیچوجه قابل پذیرش نیست. فاجعهٔ دیگر اینجاست که کارگردان بلاهت مریم را بهعنوان هزینهٔ بامزه شدن مریم پرداخت کرده است اما باز هم موفق به دریافت محصول درب منزل نشده است؛ مریم علیرغم تلاش نازنین بیاتی هنوز از طنز بهرهای ندارد.
حوری عملاً هنوز هیچ سوژگی خاصی ندارد. تنها چیز حوری داشتن زیبایی است و هنوز هم در نهایت وابستگی به مردان است. منشی کارخانه یک دختر فضول احمق است که بیش از آنکه زرنگ باشد احساس زرنگی میکند و سایرین از حماقت و سوتیهای او در عذاباند و فقط به روی او نمیآورند. نازی چیزی جز یک ابزار نهچندان بهدردبخور توصیف نمیشود و مادر شهرام هم از کلیشهایترین تصویر ممکن از یک مادرشوهر تصویر بیشتری در اختیار مخاطب قرار نمیدهد. شوخیهای یواشکی و دخترانهٔ شخصیتها با یکدیگر هیچ وجهی ندارند و تنها به ژست تصنعی و زنندهٔ سریال دامن میزنند.
با کنار یکدیگر گذاشتن این مقدمات میتوان گفت تاسیان هم در نهایت تلاش خود زن خودانگیختهتری نسبت به زنان فیلمهای مبتذلی همچون پنجاه کیلو آلبالو و تمامی دیگر فیلمهای دههٔ اخیر به دست نمیدهد و تمامی ادعاهای آن صرفاً به درد پول درآوردن میخورد. جای تأسف بسیار است که پاکروان کوچکترین درسی از آنکس که استاد میخواند یاد نگرفته و از نام استاد هم جز برای کسب درآمد بیشتر و توسیع شارلاتانیسم نهفتهاش استفادهٔ خاص دیگری نمیکند. البته نمیتوان از اثری که تنها با نام توقیف نامعلوم و نمایش مردان الکلی مخاطبی برای خود دست و پا کند انتظار چندان بیشتری داشت.
شیرین یا ابژهٔ خسرو؟
به فتوای کژی آبی نخوردم
برون از راستی کاری نکردم(نظامی)
آیا خسروی داستان داستیان چیزی از عشق و عاشقی میداند؟ اصولاً آیا تاسیان پاکروان توانسته است عشق را به تصویر درآورد؟ اگر عشق را با نیرنگبازی و آنچه امروزه مخزنی مینامند یکی بدانیم پاسخ مثبت خواهد بود، اما فرض اینکه عشق را با فریب یکسان بدانیم توهین به ادبیات عاشقانه و والای فارسی است که تاسیان از آن فقط ژستش را بلد است. استفادهٔ تاسیان از استعارهٔ خسرو و شیرین از حد اسم و ادا فراتر نمیرود.
خسروی نظامی از پیش عاشق است یعنی عشق نزد او تنها ابزاری برای تسلط بر معشوق نیست. به تعبیر دیگر، خسروی نظامی یک عاشق صادق است و نه یک الکلی لاابالی که برای آنچه عشق میخواند عالم و آدم را به دردسر میاندازد.
شیرین قصهٔ تاسیان ابژهای بیش نیست. یعنی سوژگی و آگاهی آزاد و مستقلی ندارد که بخواهد با چشمانی باز تصمیم به وارد شدن به جریان عشق و عاشقی بگیرد. ما به صراحت این ایدهٔ ناپاک را در سریال مشاهده میکنیم که عاشق شدن شیرین در حقیقت مدیون صحنهسازیها، دروغها و نقش بازی کردنهای مکرر امیر اتفاق میافتد. درواقع عاشق شدن شیرین نه از سر آزادی و خودانگیختگی، بلکه از روی یک سناریوی از پیش تعیین شده است.
چه نگاهی نسبت به عشق در اینجا حاکم است؟ نگاه فرمولی! در این نگاه فرمولی اگر عمل الف، ب و ج صورت بگیرند، تابعی را شکل میدهند که د که همان عاشق شدن شیرین است را نتیجه میدهد. در واقع عشق در اینجا بیش از آنکه یک مفهوم انسانی، والا و عمیق باشد، یک تصنع روباتیک، پوچ و ضدانسانی است. وقتی که قرار باشد مدعی شویم که عشق چیزی جز یک معادلهٔ ریاضی نیست، درواقع معنای سخن ما این خواهد بود که چیزی به نام عشق وجود خارجی ندارد و تنها حاصل شکلگیری چند فاکتور مادی کنار یکدیگر است.
بدین ترتیب در این نقطه تفاوتی میان روایت پوزیتیویستی از عشق با این نگاه وجود ندارد. اینکه عشق به صورت ماشینی و روباتیک در یک اثر هنری به نمایش درآید فینفسه دارای مشکل نیست، اما در اثری همچون تاسیان متأسفانه ادعا همیشه چیزی است که فاصلهٔ بسیار زیادی با واقعیت دارد. تاسیان برای پیشبرد طرح شوم خود به کیارستمی و ادبیات فارسی گریز میزند تا مشروعیتی برای خود دستوپا کند. این درحالیاست که عشق تاسیان هیچ ربط و شباهتی نه بهصورت مفهومی و نه بهلحاظ فرمی به عشق در ادبیات فارسی یا آن مدل خاص عشق در آثار کیارستمی ندارد.
در این گرمی که باد سرد باید
دل آسان است با دل درد باید
نیاز آرد کسی کو عشق باز است
که عشق از بینیازان بینیاز است
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابد عشقبازی(نظامی)
با اندکی تأمل در این ابیات نظامی که از زبان شیرین به خسرو بیان میشود، اوج سوژگی، آگاهی و آزادی شیرین برملا میشود. در اینجا شیرین شخصیتی است که از خود فکر میکند و در مسیر فکری خود موضعی عمیق و والا را اتخاذ میکند و حتی شیرین است که در اینجا به خسرو درس عاشقی میدهد.
عشق در معنای والا و عمیق آن در سنت ادبیاتی و مذهبی ما ریشهای بسیار عمیق دارد. در همان اسلامی که دارودستهٔ پاکروان از تاسیان پاک کردهاند ما زنانی را داریم که چونان دارای درجهٔ بالایی از آگاهی و کرامت هستند که ملت مسلمان آرامگاه ایشان را به حرم تبدیل کرده و در هنگام ورود به آن با ادعیهٔ خاصی ادای احترام میکنند. این تکریم کجا و آن کرامت ساختگیای که پاکروان به شیرین لوس و فریبخوردهاش داده است!
یکی از مهمترین وجوهی که براساس آن میتوان وجود هرگونه عشق در تاسیان را منکر شد این است که عشق در فرهنگها و مکاتب مترقی نردبانی برای تعالی فرد عاشق دانسته میشود. عشق در این معنا با کایروس یونانی پیوندی عمیق دارد. کایروس زمان خاص تحول و تغییر است. بنابراین کایروس با رخدادهایی که نظمهای پیشین زندگی ما را برهمزده و نظم جدیدی به آن میبخشند ارتباطی عمیق دارد. در رخداد عشق زمان دچار دگرگونی میشود یا حتی میایستد و تمام تجربهٔ آگاهی ما با دگرگونی به مرحلهٔ بالاتری صعود میکند که دیگر مدلهای پیشین زندگی و آگاهی چشم ما را نمیگیرند.
این دگرگونی و پیشرفتگی بر اثر رخداد عشق یک عنصر اساسی در سنت و ادبیات ایرانی-اسلامی بهشمار میرود که قدمت آن به چند هزار سال میرسد. با نظر به این قدمت طولانی فرهنگی، انتظار میرود که هنرمندان با آگاهی و تفطن عمیق به این پشتوانهٔ فکری به خلق آثار جدید روی بیاورند و نه آنکه از هنر کلاهی بدوزند برای گدایی نزد درگاه سرمایهگذاران و انسانهایی جاهلتر از خودشان. تجربهٔ عشق برای امیر یا خسروی تاسیان نهتنها پیشرفتی معنوی و انسانی نمیآفریند، بلکه خود تشدیدکنندهٔ پستی و رذیلت است.
مواجههٔ امیر با شیرین همچون شیء بیجانی است که باید با هر ظاهرسازی و فریبی از حماقت آن سوءاستفاده کرد و آن را همچون کالایی صاحب شد. این بیشخصیتی عاشق و معشوق دیگر چیزی نیست که پاکروان بخواهد گردن وزارت ارشاد و ممیزی بیاندازد. از قضا وجود وزارت ارشاد و ممیزی در این دوران بزرگترین نعمت خدا بر جهال است تا بهبهانهٔ آن بتوانند از زیر بار مسئولیت بیسوادی خود در بروند و همه چیز را به گردن این و آن حواله کنند.
اثری در ستایش فرومایگان
یکی از برجستهترین ویژگیهای تاسیان این است که زیادی سعی میکند معمولی باشد. زیادی سعی میکند آدمیهای معمولی را ستایش کند. اگر در کاراکترها اندکی هم دقت کنیم برایمان آشکار میشود که آدمهای معمولی بیشتر مورد تأیید سازندگان سریال هستند و آنها هستند که آگاهی بیشتری نسبت به سایرین دارند. منظور از معمولی در اینجا این است که هیچ اعتقاد و پندار خاصی ندارند. بحثهای مذهبی بهکنار، معمولیها حتی سیاسی هم نیستند. آدمهای معمولی این داستان آنقدر آگاهترند که در شأن خود نمیبینند که آستین خود را با سیاست آلوده کنند.
جمشید، شیرین و امید از این دست آدمها هستند. سریال به شکل مشخصی به نفع این افراد موضعگیری میکند. اینها کسانی هستند که در میانهٔ تمام وقایع عجیب و غریب سیاسی و فرهنگی کار خود را میکنند. از نگاه سازندگان سریال انگار اینها همان ملیگرایان حقیقی هستند. این موضعگیری سریال به نفع آدمهای بیموضع تا آنجا شدت میگیرد که آدمهای انقلابی و سیاسی معمولاً انسانهایی خیانتکار، جوگیر، سادهلوح و حتی وطنفروش محسوب میشوند.
منوچهر و دکتر رجبزاده که شاید از سیاسیترین شخصیتهای داستان بهشمار میروند، عملاً مزدبگیر کشور بیگانه هستند. امید که یک انقلابی دوآتشهٔ طرفدار شریعتی است پسر جوگیر و ناآگاهی نشان داده میشود که گندهایش را نهایتاً امیر است که جمع میکند. امیر یک بار بهجای امید به بازداشتگاه ساواک میرود و یک بار هم مجبور میشود وقتی که امید بازداشت میشود شرایط آزادی او را فراهم کرده و از شکنجه شدن او توسط سایرین جلوگیری کند. امیر در صحنهٔ سیاست هیچ موضعی ندارد و همهٔ انقلابیها را بچههایی میداند که از سر سادهدلی به دنبال مبارزه افتادهاند.
این تنها موضع امیر نیست بلکه موضع متن اثر است. به وضوح مشاهده میکنیم که تقریباً تمامی دانشجویان بچههای سطحیای نشان داده میشوند که خوشی زیر دلشان زده و در شب شعر گوته از آزادی زیاده از حدی که شاه برای ایشان فراهم کرده سوء استفاده میکنند. حتی در قبال مریم که خود یک دانشجوی مبارز نشان داده میشود، باز هم شاهد این هستیم که نسبت به امیر نرم میشود، حتی با اینکه میداند امیر مزدبگیر ساواک است. این به سادگی یعنی کار کردن در ساواک نزد او آنقدرها هم وحشتناک نیست که قرار باشد آن را به عنوان یک خط قرمز در ارتباطاتش لحاظ کند.
هرچند که سریال تاسیان مشخصاً طرف آدمهای سطحی، فرومایه و معمولی را میگیرد، اما بهنظر میرسد سطحی بودن شخصیتها تنها تا حدی معلول خواست و ارادهٔ کارگردان بوده است. بخش قابل توجهی از اینکه شخصیتها این حد بیبنیه بهنظر میرسند ناشی از ضعف شدید در ساختار فیلمنامه است. برای مثال ما درمورد شخصیت شیرین به ما گفته میشود که دانشجوی رشتهٔ معماری در دانشکدهٔ هنرهای زیبا در دانشگاه تهران است. اما این بیان از حد ادعا بالاتر نمیرود؛ ما در تصویر هیچ چیزی از دانشجو بودن یا اهل معماری بودن شیرین نمیبینیم.
جز در همان قسمت نخست، مطلقاً هیچ دادهٔ تصویریای که دانشجوی معماری بودن را بخشی از شخصیت شیرین نشان دهد وجود ندارد. حتی اگر از بیان تصویری موضوع که بگذریم، بهلحاظ داستانی هم هیچ اشارهی دیگری به رشتهٔ معماری نمیشود. همین قضیه درمورد مریم نیز صادق است. او قرار است نشانهای از دانشجوی ادبیات بودن را با خود داشته باشد اما جدای از نوشابههایی که شیرین برای نویسندگی مریم باز میکند، دریغ از حتی یک اشاره و ارجاع درست ادبی! مریم هیچجا هیچ پتانسیل ادیبانهای از خود نشان نمیدهد.
یک نکتهٔ اساسی راجع به آدمهای معمولی این است که این آدمها بهظاهر ایدئولوژیک نیستند. یعنی آدمهای معمولی بهمثابهٔ آدمهای بدون ایدئولوژی و اعتقاد توصیف میشوند. ما هیچ چیزی درمورد اعتقادات شیرین، امیر و جمشید نمیدانیم. تنها شخصیتهایی که در سریال تلاش میشود تا برای ایشان یک سوژگی حداقلی و دستوپا شکسته فراهم شود همین سه نفرند. البته درباره هما هم میتوان تا حدی این موضع را اختیار کرد اما از آنجایی که پیشتر درباره هما بحث کردیم از ذکر دوبارهٔ داستان او در اینجا صرف نظر میکنیم.
مسأله در اینجا تا حد زیادی واضح میشود. یعنی هرکسی که مذهب و اعتقاد و ایمانی دارد در واقع از سر سادگی و عقب افتادگی است و آدمهای وطنپرست حقیقی دارای هیچ ایدئولوژی خاصی نیستند.
دو نکتهٔ اساسی در اینجا وجود دارد که این موضعگیری را دچار تناقض درونی میکند. نخست اینکه در دنیای حقیقی، انسانی که به ایدئولوژی در معنای آن هیچ اعتقادی نداشته باشد وجود ندارد. در حقیقت انسان بدون اعتقاد انسان مرده است. اصولاً ساختار شخصیت انسانی چنین است که با مجموعهای از اعتقادات زندگی میکند و هیچکس نمیتواند مطلقاً بیاعتقاد باشد. همانطور که هیچ منتقدی نمیتواند نهایتاً بدون موضع باشد. حتی کسی که میگوید در تمام امور عالم شک دارد، در این گزاره که شک دارد دارای یقین است.
بنابراین هیچ اثری نباید دچار این توهم شود که شخصیتی بیاعتقاد را به تصویر کشیده است. نکتهٔ دوم این است که وطنپرستی جمشید نجات مشخصاً یک ایدئولوژی است که از قضا پتانسیل زیادی برای اشاعهٔ فاشیسم دارد. دقت دوبارهای دراین موضوع همچنین برای ما روشن میکند که هر موضعی در قبال سیاست موضعی سیاسی محسوب میشود. در حقیقت، همانطور که موضعگیری امید در بازداشتگاه ساواک در مقابل اعلیحضرت خواندن شاه یک موضع کاملاً سیاسی است، انعطاف و سکوت امثال جمشید نجات درمقابل نظام استبدادی شاهنشاهی هم موضعی سیاسی است که عملاً منجر به تقویم و تحکیم نظام استبدادی میشود.
اینکه جمشید نجات فکر میکند میتوان زیر سایهٔ حکومت شاه زندگی کرد و برای روزهای عید برنامهٔ سفر به پاریس چید، یعنی اینکه با بقای نظام موجود موافقت دارد و سود خود را در آن میبیند. جمشید نجات در حقیقت بهجای آنکه مردی وطنپرست باشد، انسان سودجو و دورویی است که برای سودجویی خود پشت نام ایران قایم میشود. به این ترتیب، میتوان پا را فراتر گذاشت و گفت: جمشید نجات هم از دارودستهٔ تینا پاکروان است.
نقدی بر نقد
تاسیان بهدلیل محتوا و حواشی بحثبرانگیزش تاکنون منجر به شکلگیری واکنشهای بسیاری در میان منتقدین شده است. جالبتر از همه در این میان نوع مواجههٔ مسعود فراستی با این سریال است. رفتار دوگانهٔ فراستی در نقد این سریال آنچنان خودمتناقض است که سوژهٔ به تمسخر و کنایهٔ کاربران بسیاری شده است. فراستی ابتدا در صفحهٔ یوتیوب خود به خبر توقیف سریال تاسیان واکنشی بسیار جدی نشان داد و آن را اثر خوبی توصیف کرد که بازار آشغالهای موجود در نمایش خانگی را کساد میکند.
اما دو هفتهای بیشتر نگذشت که فراستی در تلوزیون همشهری آن را دارای نسبتی نادرست با واقعیت معرفی و اظهار کرد که بازی هوتن شکیبا و بابک حمیدیان سریال را عملاً نابود کرده است. آرش خوشخو نیست همراه با مسعود فراستی مدعی شده است که ساواک تاسیان بیشتر به شوخی شبیه است. ما نمیدانیم که چگونه ممکن است نظر یک منتقد باسابقهٔ سینما تنها در دو هفته اینقدر دچار تغییر و تحول شود، اما در قبال نکاتی که فراستی در برنامهٔ همشهری در نقد تاسیان گفته است میتوان ابراز همدلی بیشتری داشت تا صحبتهای ستایشگونهاش در صفحهٔ اختصاصی یوتیوب مسعود فراستی.
در نقد تاسیانی که توسط دیجیکالا منتشر شده است هرچند که نکات انتقادی بسیار خوبی وجود دارد اما نهایتاً در بعضی نقاط با تفاسیری روبهرو هستیم که پیوند چندان محکمی با واقعیت ندارند. منتقد دیجیکالا گفته است: «با توجه به شناختی که از تینا پاکروان بهخصوص بعد از حضورش در شبکه نمایش خانگی پیدا کردهایم، او خودش را یک ایراندوست آزادیخواه میداند و قهرمانان قصهاش از همین آدمها هستند. حتی آنها که شرارت دارند در نهایت، میهندوستاند، مگر آنکه دشمن بیگانه باشند…. وطن پرستی از هر طبقه و جناحی شعار سریالهای تاریخی عاشقانه پاکروان بوده است.»
اینکه خانم پاکروان چه ادعایی دارد موضوع بیاهمیتی است که فاقد هرگونه فایدهٔ واقعی و عملیاست، اما آن چیزی که حقیقتاً اهمیت دارد این است که چه چیزی توسط تصویر به نمایش درآمده است. یعنی آیا میتوان درمورد تاسیان مدعی شد که نوعی آزادیخواهی و وطندوستی در میان تمام شخصیتهای ایرانی سریال وجود دارد؟ این گزاره بدون شک کاذب است. شاید حتی بتوان گفت که خواهر فرانسوی زبان شهرام نسبت به نیمی از شخصیتهای سریال پایبندی بیشتری به ایران دارد. لازم نیست بحث را در اینجا چندان پیچیده کنیم چرا که ارائهٔ دلیل در اینجا بر عهدهٔ مدعی قرار دارد.
ولی باید در اینجا ایستاد و از میهنپرستی شخصیتهایی همچون شیرین، امیر، هما، مریم، حوری، رجبزاده و منوچهر پرسش کرد. آیا حتی یک عنصر واقعی تصویری و داستانی که میهندوستی این شخصیتها را انضمامی کند وجود دارد؟ مگر جز این است که امثال دکتر رجبزاده نقشی جز شوراندن دانشجویان بهدستور شوروی علیه مملکت خود ندارند؟ کسی که برای مملکتی دیگر جاسوسی میکند بدون شک به وطن چندان اعتقاد محکمی ندارد.
در جای دیگری از نقد دیجیکالا ذکر شده است که قهرمان اصلی تاسیان زن است. بسیار خوب، این هم یک ادعای دیگر است. اما بد نیست این نکته را هم با طرح یک پرسش مورد بررسی قرار دهیم: اصولاً شیرین جز فریبخوردن توسط امیر چه آزادی و خودانگیختگی دیگری دارد؟ ما حتی تا پیش از آمدن امیر واقعاً از ارتباط نزدیک شیرین با کودکان و ادبیات کودک چیزی نمیدانستیم. هیچ عنصر برانگیزانندهای که باعث شود ما شخصیت شیرین را قهرمان داستان تلقی کنیم وجود ندارد و هر ادعایی جز این نیازمند ارائهٔ مستندات دقیقی است که فراهم کردن آنها چندان کار مفید و محصلی بهنظر نمیرسد.
دیدگاهتان را بنویسید