مبانی روان شناختی و رفتار شناختی رسانه
امواجی از درمان
برای بررسی مبانی روان شناختی و رفتار شناختی رسانه ضروریست با نظریات و پیشینههای مناسب تاریخی، موضوع بحث خود را آغاز کنیم. رواندرمانی از اواسط قرن بیستم دچار تحول اساسی شد. اوایل در دهۀ 1950 رفتاردرمانی(behavior therapy) با تکیه بر آزمایشهایی با محوریت شرطیسازی اجرا میشد اما در راهکارهای شرطیسازی اجزای بسیار مهمی مثل فرایندهای شناختی و تفکر نادیده گرفته میشود؛ به همین خاطر نظام رفتارگرایی در درمان بسیاری از اختلالات روانشناختی و رفتارشناختی با مشکل مواجه شد.
اما در دهۀ 1970، آرون بک(Aron beck) مدل رفتاردرمانی را با مدل شناختدرمانی(cognitiv therapy) ترکیب کرد و در نتیجه موج دوم رواندرمانی با مدل رفتاردرمانی شناختی(CBT) به وجود آمد.
اما موج دوم هم محدودیتهایی در درمان داشت؛ بیشتر آدمهایی که مشکلات عمیق هیجانی داشتند با این رویکرد قابل درمان نبودند و فقط مشکلات سطحی روانشناختی آنها حل میشد. پس از آن موج سوم درمانی، با رویکردهای متعددی شروع بهشکل گیری کرد؛ سه رویکرد رفتاردرمانی دیالکتیکی، طرحوارهدرمانی و اکت محوریت اصلی این موج را شکل میدهند.
در این رویکردهای مهم، واقعیت مشکلات شخص آن چیزی نیست که درمانگر ادراکش کرده؛ بلکه واقعیت، هیجانی است که فرد از درون به شدت احساس کرده و او را دچار رنج هیجانی ناهوشیار میکند.
این مسأله با مکتب پدیدارشناسی و خاستگاه اولیۀ مشکل، یعنی نظریه نومن و فنومن1 ایمانوئل کانت(Immanuel Kant) ارتباط معناداری دارد. کانت بین برداشت ذهنی و واقعیت خارجی تمایز قائل است؛ او میگوید لزوما برداشت ذهنی انسانها مطابق با واقعیت خارجی نیست.
در موج سوم درمان مقولۀ پذیرش که یکی از فاکتورهای مهم درمان است، به همین مسأله اشاره میکند. شما در صورتی میتوانید شخصی را درمان کنید که عدم تطابق و تناسب برداشت ذهنی را با واقعیت خارجی و آن چیزی که واقعا در خارج اتفاق میافتد، به او تفهیم کنید؛ تا بتواند شخصیت مشکلدار و افول نفسش را فهم کرده و مشاهده کند.
دیالکتیک و تضاد رفتارهای خودآسیبرسان
در این سه رویکرد که در موج سوم درمان هستند، فاکتورهای خود آسیبرسان در تضاد و دیالکتیکی با هم قرار دارند؛ این یعنی چی؟ به عنوان مثال مدل اکت2(ACT) که در سال 1986 «استیون هیز»(haeys) آن را ابداع کرد؛ از دو جزء مهم پذیرش(acceptace) و تعهد(commitment) تشکیل شده است.
پذیرش در این رویکرد به معنای مواجه شدن با حالتهای هیجانی درونی به جای اجتناب کردن از آنها هست و به جای تأکید کردن به واقعیت بیرونی، برای آن چیزی که فرد از درون احساس میکند اصالت قائل میشود. نباید هیجانات منفی و خود آسیبرسان را قضاوت کرد. اما در تعهد، افراد در برابر الگوهای خود آسیبرسان موظف و متعهد میشوند که به سمت ارزشمند زندگی کردن گام برداشته و همسو با ارزشهایشان رفتار بکنند.
پس دیالکتیک و تضاد در فاکتورها و رفتارهای ناهوشیارِ خودآسیبرسان به معنای این است که انسانها از چهارچوبهای هیجانی و شناختی خود آسیبرسان درونی رنج هیجانی و شناختی میکشند؛ اول هیجانی بعد شناختی. حال به جای مقابله و فرار از درد و رنج ناهوشیار، باید آن را پذیرفته و در این مسیر در حین تحمل آن درد و رنج، خود را موظف ببینند که به سمت ارزشمند زندگی کردن گام بردارند و همسو با هویت و ارزش های خود حرکت کنند.
ما به این حالتهای هیجانی و شناختی طرحواره(schema) میگوییم.
طرحوارههای شناختی
عجیب نیست که نسخههای مختلف زیادی از شما در ذهن مردم وجود دارد؟ بعضی شما را به عنوان آدمی خجالتی میشناسند که حرف نمیزند؛ بعضی دیگر شما را به عنوان آدمی رو مخ میشناسند که یکسره حرف میزند؛ برخی شما را سرد و بدجنس میبینند و برخی هم دلسوز و مهربان.
هر آدمی که ملاقات میکنید یا با او وارد رابطه میشوید یا داخل خیابان با او تماس چشمی برقرار میکنید از شما تصویری در ذهن خودش خلق میکند. به همین علت هزاران نسخۀ متفاوت از شما آن بیرون در ذهن مردم نقش بسته است؛ در نتیجه تصویر شما از شخصیت خودتان منحصر به ذهن فرد خودتان است. آیا شما میدانید او واقعا کیست؟ در پاسخ به این سؤالات به مبحث طرحوارههای شناختی3 میپردازیم.
طرحوارهها نمایانگر الگوهای فکری(Mindset) یا رفتاری(behavioral maladaptive) تکرارشونده است که دستههای مختلف اطلاعات و روابط میان آنها را سازماندهی میکند. همچنین طرحواره میتواند به عنوان ساختاری روانی از ایدههای پیشساخته و چهارچوبی فکری برای ابعاد مختلف جهان یا سیستمی برای سازمان دادن و درک کردن اطلاعات جدید تعریف شود.
طرحواره میتواند بر توجه به دانش جدید و جذب آن تأثیر بگذارد؛ افراد غالباً تمایل دارند به صورت ناهوشیار به مسألههایی توجه کنند که متناسب با ساختار طرحوارهٔ آنها باشد. همچنین تلاش میکنند که تضادها را به عنوان یک استثنا نسبت به پیشفرض فکری خودشان در نظر بگیرند یا طوری آنها را تحریف کنند که در قالب طرحوارههای خود گنجانده شود.
طرحواره تمایل دارد که بدون تغییر باقی بماند یعنی در برابر تغییر مقاوم است حتی در مقابل اطلاعات متناقضی که دریافت میکند. به افراد در درک جهان و تغییرات مداوم محیطی کمک میکند. افراد میتوانند به سرعت مشاهدات جدید را با طرحوارۀ خود تطبیق دهند و به واسطۀ همین عمل از افکار پیچیده در موقعیتهای مختلف بینیاز بشوند؛ چرا که در این هنگام تنها افکار پیشفرض استفاده شده است. آدمها از طرحواره برای سازماندهی دانش فعلی و ایجاد چهارچوبی برای آینده استفاده میکنند. شناخت اجتماعی، تفکر قالبی(stereotype)، نقشهای اجتماعی، جهانبینی و کهنالگوها(Archetype) از مثالهای استفاده از طرحوارهها هستند.
در نظریه رشد مرحله ای(Piaget’s theory of cognitive development) پیاژه(Jean Piaget-۱۸۹۶-۱۹۸۰) کودکان بر اساس درگیری هایی که در تعامل با محیط و ارگانیزم(schema Clash) تجربه میکنند، طرحوارههایی برای خود میسازند، تا به آنها در درک جهان کمک کند. با توجه به نظریه مرحله ای رشد پیاژه طرحواره ها در تعامل با محیط و ارگانیزم به وجود میآیند؛ یعنی چی؟ یعنی خلق و خوی کودک و محیطی که کودک در آن بزرگ شده در تعامل با هم هستند و باعث شکل گیری طرحوارهها میشوند.
طرحوارهها با 5 فرض از تعامل محیط و خلق و خو شکل میگیرند:
1. تعامل خلق و خوی کودک با رفتار والدین از طریق همانندسازی(Duplication) و تأثیرپذیری مستقیم؛ به خصوص فرد مهم کودک یعنی مادر.
2. خلق و خوهای متفاوتی که کودکان را در معرض شرایط متفاوت قرار میدهند. موقعیتی را متصور شوید که دو برادر در خانه هستند و محیط آنها و برخود پدر و مادر با آنها یکسان است؛ اما وقتی به گزارشی که از محیط میدهند توجه میکنیم متوجه تفاوتهای زیادی در شکلگیری طرحوارههای آنها میشویم.
برادر اول میگوید پدر و مادر خیلی دوست داشتنی هستند و برادر دوم، برعکس برادر اول، چنین احساسی در ذهنش نقش بسته نشده. چرا؟ چون برادر دوم شلوغکار بوده و اذیت میکرده کتک میخورده و بهش توهین میشده؛ هر از گاهی هم مادر میگفته کاش تو را نداشتم! به برادرت نگاه کن او خوبه.
در اینجا برادار دوم بخاطر ویژگیهای شخصیتی و ژنوم فعال دلبستگی ناایمن که باعث آهنگ اعمال او در خانه میشوند در خانه میمانده و به مادر میچسبیده؛ خود را در معرض طرد کردن مادر قرار میداده اما برادر اول ویژگیهای شخصیت اجتماعی تری به دور از دلبستگی ناایمن در ژنوم خود به همراه داشته و در خانه به مادر نمیچسبیده؛ او به بیرون از خانه میرفته و تکانههای رفتاری خود را آنجا برطرف میکرده.
در نتیجه برادر اول اصلا در معرض مواجهه با طرد شدگی مادر قرار نگرفته. در آینده، برادر دوم از طرحوارۀ طردشدگی-بیثباتی رنج خواهد کشید اما برادر اول طردشدگی زیادی را تجربه نکرده است. پس خلق و خوی متفاوت، کودکان را در معرض شرایط متفاوت قرار میدهد.
3. خلق و خوهای متفاوت علاوه بر در معرض شرایط متفاوت قرار دادن کودکان، همانطور که از مثالش هماکنون گذر کردیم به گونهای متفاوت کودکان را در مقایسه با شرایط مشابه آسیبپذیر میکنند. به عنوان مثال متفاوت عمل کردن کودکی با خلق و خوی اجتماعی در سنجش با کودک خجالتی در مقابل مادر خشمگین.
گاهی محیط ثابت است؛ شما مادری دارید که افسرده بوده و با شما برادران رفتارش یکسان بوده اما شما طرحوارههای یکسانی پیدا نکردید. او مادری خشن و طردکننده بود و در عین حال یکی از شما خلق و خوی اجتماعی داشته و به این مادر نمیچسبیدید؛ میرفتید بیرون بازی میکردید و سرگرم امور دیگری میشدید. احساس امنیت را از جاهای دیگر میگرفتید و محبت را از دیگران دریافت میکردید اما بچهای که خجالتی بوده مجبور بوده در این محیط به مادر بچسبد و بیمهری و خشونت را از مادر بگیرد و تغذیه بکند.
4. محیط اولیه فوقالعاده محبتآمیز یا منزجرکننده میتواند به میزان زیادی خلق و خوی هیجانی را تحت شعاع قرار دهد. وقتی محیطی زیاد منزجرکننده باشد یا بیش از حد محبتآمیز باشد، خلق و خو توان این را ندارد که آثار محیط را خنثی کند. بچهای که روحیۀ آرام دارد و در شرایط خیلی سخت و منزجرکننده قرار میگیرد از محیط بیشتر آسیب میپذیرد.
5. خلق و خوی شدیداً افراطی میتواند بر محیط پیرامون چیره شود و بدون هیچ توجیه آشکاری در زندگی شخص باعث آسیب روانی بشود. یک درصد از جمعیت داخل هر محیطی باشند فوقالعاده بد میشوند و یک درصد از جمعیت هم در هر محیطی که باشند، هر بلایی هم سرشان بیاید خوب پیش میروند. اینها استثناءها هستند؛ و نیز یک درصد از جمعیت در بدترین جای دنیا قرار بگیرند هم ژنتیکشان بر محیط غلبه میکند.چرا؟
چون مسیری عصبی در مغز هست که وجدان را ایجاد میکند و این افراد آن مسیر عصبی را ندارند. وقتی کسی به صورت فیزیکی و ژنتیکی این مسیر را نداشته باشد یا مسیری بسیار منحصر به فرد و قوی داشته باشد، شما هر کاری هم بکنید این شخص وجدان پیدا نمیکند و در هر دو حالت مریض است. مثل شیر درندۀ طبیعت او اینگونه است و کاری نمیشود کرد. او صورت انسانی دارد اما ماهیت انسانی ندارد چون به لحاظ مغزی و رفتاری انسان نیست.
چهار نیاز اساسی که اگر تامین نشوند طرحوارهها سختتر نقش میبندند
1. دلبستگی ایمن(secure attachments)
2. عملکرد مستقلانه(independent operation)
3. تفریح و خود انگیختگی(spontaneous)
4. آزادی و محدودیت معقول(Reasonable freedom and restriction)
اگر این نیازها سر جای خود و به اندازۀ کافی به کودک داده نشود چه اتفاقی رخ میدهد؟ او کمبود آن نیاز را پیدا میکند؛ نیاز تامین نشده در آینده کودک، خود را به صورت نقص نشان خواهد داد. کودک از نقصی که احساس میکند درد و رنج ناهوشیار میکشد و برای احساس نکردن این درد و رنج ناهوشیار دست به سه راهکار مقابلهای میزند.
سه راهکار مقابلهای برای احساس نکردن درد و رنج
برای مقابله با وجود احساس دوبارۀ رنج ناهوشیار طرحوارهها، سه راهکار مقابلهای در پیش گرفته میشود؛
-
تسلیم
سبک مقابلهای تسلیم این گونه است که آدمها رنج طرحواره را آنقدر زیاد احساس میکنند که فکر میکنند چارهای نیست تا با همین رنج زندگی کنند و سعی میکنند با درست کردن این شکل از تفکر، رنج طرحواره را احساس نکنند.
-
اجتناب
در سبک اجتناب فرد از فرارهای روانشناختی استفاده میکند تا رنج طرحواره را احساس نکند. مثل خواب، بازیهای ویدیویی زیاد، پرداخت بیش از حد به فیلم و سریال، زیادهروی در مصرف مشروب و مواد، روابط جنسی بیش از حد، اشتغال ذهنی زیاد به پاکی و تمیزی(وسواس) و هیجانخواهی بیش از حد و بیقراری.
برای اینکه درد طرحوارهها را دوباره احساس نکند تکانههای رفتاری را از خود بروز داده و فرارهای روانشناختی ظاهر میشوند. چه عاملی باعث میشود که افراد معتاد پس از ترک دوباره به آن اعتیاد بازگردند؟ آن رنج طرحواره است که باعث بازگشت آنها به اعتیاد میشود.
شاید با کمپ فقط مورفین را از خون او بیرون کنیم اما ما صد بار هم کسی را ترک بدهیم اما رنجش طرحواره او را درست نکنیم، او دوباره به حالت اعتیاد برمیگردد؛ در واقع اصلا اتفاقی نیفتاده است. توی جلسات درمان گروهی مانند اِناِی(NA) افراد چطور ترک میکنند؟ به آنجا رفته و مهمترین نیازهای تامین نشده در گذشته خود را دریافت میکنند.
راهنما با آنها تماس میگیرد تا رنجش طرحواره را حس نکنند؛ چون اگر این رنج طرحواره را دوباره احساس کنند میروند مواد میزنند و لغزش میکنند. ممکن هم هست که در آهنگ عمل اینها، خودزنی و زیادهروی در مشروب را مشاهده کنیم یعنی اجتناب و فرار روانشناختی از رنج. حتی سعی میکنند توی جلسات درمانی نیایند یا در جلسهای دیر میکنند یا ناتمام جلسهای را رها میکنند، چرا؟ چون موضوع خود آن رنج است، آنها نمیخواهند در جلسه هم با رنج مواجه شوند. پس فرار میکنند تا اصلا با رنج مواجه نشوند.
-
جبران
در سبک جبران افراد میخواهند به گونهای با محیط برخورد کنند که رنج طرحواره را احساس نکنند و علاوه بر آن نشان بدهند که خلاف آن مدل رفتار تکانشگر طرحواره هم هستند؛ به گونهای با طرحواره میجنگد که اصلا طرحواره را احساس نمیکند.
اما این شکلی که برخورد میکند، هم بهنجار نیست و هم باعث آسیب رساندن به دیگران میشود. آرامشی را که در این سبک دنبالش است و باید داشته باشد را نداشته و به دستش نمیآورد.
این افراد گوش به زنگ هستند تا کسی چیزی نگوید که موجب فعال شدن رنج طرحوارۀ آنها شود. گوش به زنگ هستند که کسی از فرارهای روانشناختی آنها انتقاد نکند. نخواهد نصیحتش کند؛ چون باید حتما جوابش را بدهند، در نتیجه این افراد خیلی درگیر جر و بحث میشوند.
این سبک، سبک مطمئنتری از سبک اجتناب است، چرا؟ چون در اجتناب شخص باید سیگار به سیگار و مواد به مواد باشد تا رنج طرحواره را احساس نکند. مثلا باید دائم بخوابد.
آیا تا به حال افرادی را دیدهاید که خواب زیادی دارند؟ میگوید من صبح بلند میشوم درسم را میخوانم ولی دوباره میخوابد، چرا؟ چون درس خواندن برای او دردی را تداعی میکند و میخواهد با فرار روانشناختی مثل خواب جلوی احساس آن رنج را بگیرد.
یا اینکه نه! رنج از خود درس نیست؛ بلکه به دلیل احساس درد و رنج از چیز دیگری نمیتواند درس بخواند. پس برای فرار از رنجش طرحواره از اهمالکاری استفاده میکند. یعنی خیلی میخوابد، خیلی بازی میکند، خیلی میخورد، خیلی با رفقایش میچرخد، به خودش میگوید بگذار فیلمی ببینم حالم خوب شود و بعدش میآیم درسم را میخوانم.
چرا سراغ فیلم میرود؟ چون فیلم باعث میشود تزها و آنتیتزهای کنش طرحوارهای او متعادل بشوند در نتیجه رنجش طرحواره را احساس نکند، و به همین دلیل فیلم را که میبیند کمی رنجش طرحواره کاسته شده اما به محض تمام شدنش رنجش کمی بعد در اثر ترشح دوباره کورتیزول(Cortisol) فعال میشود و نمیتواند دوباره درس بخواند.
همۀ این امور نوعی اهمالکاری(Procrastination) دورهای هستند؛ اهمالکاری خودداری از انجام وظیفهای است که قرار است تا موعد مشخصی انجام شود. میخوابد، اینترنت را جست و جو میکند، قمار میکند و اعتیاد به خرید دارد. خرید بیش از حد منظورمان نیست؛ اعتیاد به خرید منظور است. یعنی میخرد که لذت ببرد؛ بعد چیزی رو که خریداری کردند کنار میگذارند یا به شخص دیگری هدیه میدهند تا هم بخشش کرده باشند و هم دوباره مجال خرید برای آنها فراهم شود. اصلا فعل خریدن لذت بخش است، نه خود شیء. لذتی را از خود خرید به دست میآورند تا به واسطۀ آن رنج طرحواره را احساس نکنند.
حتی پوستکنی، خوردن ناخن، خط انداختن روی پوست، مو کندن و با صورت ور رفتن هم نوعی از اهمالکاری این اشخاص برای احساس نکردن رنج طرحواره است.
نکتۀ قابل توجه این است که عادتهایی که در اثر رنجش طرحوارههای ناهوشیار برای فرد ایجاد میشود زمانی که فرد دیگر رنج طرحواره را احساس نکند هم عادتها را با خود به همراه دارد. مثل کسی که معتاد مواد شده و ناخنخوری و موکنی هم پیدا کرده؛ اگر بعدا بتواند مواد را ترک کند، هنوز موکنی و ناخونخوردن در او مشاهده میشود. چرا؟ چون کاملا ناهوشیار با لذت انجام دادن این پوستکنی یا موکنی رنجش طرحواره را احساس نمیکند.
در مطالب بعدی ضمن بیان انواع طرحوارهها ریشه چگونگی لذت بردن موکنی و پوستکنی از نظر فیزیولوژی مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛ با ما همراه باشید.
منابع:
1. Kant, Immanuel (1999). Critique of Pure Reason (The Cambridge Edition of the Works of Immanuel Kant). Translated and edited by Paul Guyer and Allen W. Wood. Cambridge University Press2
2. فندایک، شری. رفتار درمانی دیالکتیکی. مترجمان جواد نجم آبادی، محمدجواد پیرامن. تهران: نشر ارسباران، 1401.
3. یانگ، جفری. زندگی خود را دوباره بیافرینید. ترجمه حسن حمید پور. تهران: نشر ارجمند، 1393.
نام نویسنده: احمدرضا مرادی
هرگونه استفاده و بهرهبرداری از این نوشته خارج از قالب این سایت، منوط به دریافت اجازه از ناشر یا پدیدآورندهٔ آن است و پیگرد قانونی دارد.
/201/201