تنهایی نمیتونم! | نیاز به خودگردانی و عملکرد مستقلانه | قسمت دوازدهم
انزوای اجتماعی بیگانگی فاصلهای میان ما و دیگران | قسمت یازدهم
در قسمتهای گذشته بیان کردیم که نیاز به دلبستگی ایمن از اولین نیازهای روانشناختی کودک است که پایهگذار روابط اجتماعی سالم در آینده میباشد. اگر این نیاز به درستی تأمین نشود، کودک احساس ناامنی و اضطراب کرده و حوزۀ اول طرحوارهها تحت عنوان طرد و بریدگی در او ایجاد میشود.
برای مثال کودکی که از سوی والدین خود نادیده گرفته میشود یا توجه کافی دریافت نمیکند در بزرگسالی دچار اضطراب اجتماعی یا ترس از طرد شدن میشود. طبق مطالعات، حدود 35-45 درصد از کودکان به دلیل تعاملات ناپایدار والدین، دلبستگی ناایمن را تجربه میکنند(Ainsworth et al., 1978, p. 239). چنین کودکانی معمولاً در تعامل با دیگران دچار تردید در اعتماد به خود و دیگران میشوند و ممکن است از روابط صمیمی پرهیز کنند.
اکنون پس از بررسی حوزۀ اول و تأثیرات آن وارد بحث حوزۀ دوم یعنی نیاز به خودگردانی و عملکرد مستقلانه میشویم. این حوزه به نیاز کودک برای دستیابی به استقلال، کنترل فردی و احساس مالکیت بر اعمال و تصمیمات خود اشاره دارد. با رشد کودک و رسیدن به مرحلهای که تمایل به خودمختاری و اثبات فردیت پیدا میکند این نیاز اساسی فعال میشود.
در بخش حاضر به این موضوع میپردازیم که چگونه به خاطر برآورده نشدن درست این نیاز، طرحوارههای ناسازگار مربوط به حوزۀ عملکرد مختل و خود گردانی ایجاد شده و در بزرگسالی نمود پیدا میکند. همچنین قصد داریم علاوه بر توضیح جنبههای روانشناختی و طرحوارههای حوزۀ دوم، به بررسی نقش مهم رسانهها در فعالسازی و تقویت طرحوارههای آن نیز بپردازیم. رسانهها، بهویژه در عصر مدرن، تأثیر بسزایی در شکلگیری هویت فردی و حس استقلال کودکان و نوجوانان دارند.
نیاز به خودگردانی و عملکرد مستقلانه
بعد از دو سالگی، کودک شروع به ابراز فردیت و استقلال میکند. برای مثال اگر به او گفته شود چیزی را نخورد، عمداً آن را میخورد تا توانایی خود در کنترل شرایط را نشان دهد. این رفتارها هر چند ممکن است برای والدین چالشبرانگیز باشد، نشاندهندۀ رشد طبیعی و سالم کودک است. ژان پیاژه این دوره را مرحلۀ پیشعملیاتی مینامد جایی که کودک تلاش میکند مالکیت و کنترل خود بر محیط را بپذیرد (Piaget, 1952, p. 137). تقریباً 70 درصد از کودکان در این مرحله با رفتارهای مقاومتی نظیر «نه گفتن» به والدین، در حال تقویت حس استقلال خود هستند (Kopp, 1982, p. 205).
رشد عصبی و فیزیولوژیکی در کودکان
در سنین دو تا پنج سالگی، مغز کودک در اوج دورهی سیناپتوژنز(Synaptogenesis) قرار دارد. این فرآیند شامل رشد و تقویت ارتباطات سیناپسی(Synaptic) بین نورونهای مختلف مغزی است که به مرور زمان مهارتهای شناختی و رفتاری کودک را بهبود میبخشد. برای مثال در مطالعهای که توسطHuttenlocher (1979) انجام شد، نشان داده شد که حدود 20 درصد از سیناپسهای جدید در مغز کودکان دو ساله به تواناییهای تصمیمگیری و خودگردانی(Self-Regulation) مرتبط است(Huttenlocher, 1979, p. 422). این رشد سیناپسی به طور خاص در نواحی پیشپیشانی(Prefrontal Cortex)، که مسئول تصمیمگیری(Decision-Making) و کنترل اجرایی(Executive Control) است، بسیار مشهود است.
تحقیقات نشان میدهد که مغز کودک در سن دو سالگی تقریباً 50 درصد بیشتر از مغز بزرگسالان سیناپس دارد. طبق Kolb و Gibb (2011)، این افزایش سیناپسی در مغز به او کمک میکند تا مهارتهای اجتماعی و خودگردانی را در تعاملات روزمره توسعه دهد(Kolb & Gibb, 2011, p. 123). برای مثال کودکانی که در این سن با جملاتی مانند «این مال من است» یا «من میخواهم این کار را انجام دهم» ابراز وجود میکنند، نشاندهندۀ تواناییهای در حال رشد خود در مدیریت روابط و تقویت حس مالکیت خود هستند.
توسعۀ سیناپسی و پلاستیسیته عصبی در این دوره به طور مستقیم با رفتارهای مستقلانۀ کودکان مرتبط است. بر اساس مطالعهای کهKopp (1982) انجام داده حدود 70درصد از کودکان در این سن به شیوههای مقاومتی مانند «نه گفتن» به والدین، به نشان دادن رشد فردیت و استقلال خود میپردازند(Kopp, 1982, p. 205). این رفتارها بخشی از فرآیند یادگیری اجتماعی هستند که در آن کودک توانایی تصمیمگیری مستقل و تنظیم عواطف(Emotional Regulation) را تقویت میکند.
اثرات محیط بر رشد عصبی و فرآیند هرس سیناپسی
عوامل محیطی نیز نقش مهمی در این توسعه ایفا میکنند. مثلاً در مطالعۀ جامع در مورد خانوادهها مشخص شد که کودکانی که در محیطهای حمایتی و دارای تعامل مثبت با والدین بزرگ میشوند در سنین دو تا پنج سالگی، میزان بالاتری از خودگردانی(Self-Regulation) و تواناییهای اجتماعی را نسبت به همسالان خود که در محیطهای ناپایدار و پرتنش زندگی میکنند، نشان میدهند(Durlak et al., 2011, p. 406).
این تراکم بالای سیناپسی تا حدود سن چهار تا پنج سالگی ادامه مییابد و سپس با شروع فرایند هرس سیناپسی(Synaptic Pruning) به مرور کاهش مییابد. این فرآیند به معنای حذف سیناپسهای غیرضروری است که مغز برای بهینهسازی عملکرد خود و ارتقای کارایی ارتباطات عصبی انجام میدهد. بر اساس تحقیقات حدود 40درصد از سیناپسها در دوران ابتدایی کودکی از بین میروند تا کارایی شبکههای عصبی افزایش یابد(Huttenlocher, 1990, p. 122).
علاوه بر قشر پیشپیشانی، بخشهای دیگری از مغز نیز در کنترل رفتارهای مستقل کودک نقش دارند. برای مثال آمیگدال(Amygdala) به عنوان بخشی از سیستم لیمبیک، به پردازش احساسات و واکنش به تهدیدات کمک میکند در حالی که هیپوکامپ(Hippocampus) مسؤول ذخیرهسازی حافظه و ادغام اطلاعات جدید است. این نواحی با یکدیگر و قشر پیشپیشانی همکاری میکنند تا رفتارهای کودک در پاسخ به محیط و دستورالعملهای والدین تنظیم شود(Siegel, 2012, p. 87)
اثرات فرهنگی بر رشد خودگردانی
در برخی جوامع از جمله ایران، والدین با نادانی از شوخیهای اشتباه و تخریب کننده با کودکانی که در این مرحله هستند استفاده میکنند. برای مثال در فرهنگ ایرانی، معمولاً وقتی کودکی ادعا میکند «این بابای من است» بزرگسالان ممکن است او را دست بیاندازند و بگویند «نه، بابای من است». این شوخیهای مکرر میتواند حس مالکیت و احساس توانمندی و احساس ارزشمندی را از کودک سلب کند. در مطالعهای حدود 60درصد از والدین در ایران اعتراف کردند که در این مرحله با کودک خود شوخیهای تحقیرآمیز داشتهاند(Rezayi et al., 2019, p. 102). این رفتارها منجر به تضعیف عزت نفس و عدم توانایی کودک در ابراز فردیت میشود.
عدم تأمین مناسب نیاز به خودگردانی میتواند منجر به ایجاد طرحوارههای ناکارآمد در کودکان شود. برای مثال کودکی که به دلیل وابستگی شدید به والدین خود نتواند استقلال لازم را به دست آورد در بزرگسالی ممکن است احساس ناتوانی در انجام کارها بدون کمک دیگران داشته باشد. چنین افرادی اغلب در تصمیمگیریهای مهم زندگی خود به دیگران وابسته میمانند. طبق پژوهشهای بالینی، حدود 25-30 درصد از افراد بزرگسال که دارای طرحوارههای وابستگی هستند در کودکی دچار محدودیتهایی در تفرد و خودگردانی بودهاند(Schmidt, 2012, p. 178).
مدیریت تولد فرزند دوم
یکی از عوامل مهم در رشد سالم کودک، توجه به فاصلۀ سنی مناسب بین فرزندان است. برای مثال اگر کودکی هنوز وابستگی شدید به مادر خود داشته باشد و فرزند دوم وارد خانواده شود، کودک احساس میکند که با ورود دیگری کنار گذاشته شده و جایگاه خود را از دست داده است در نتیجه تا آخر عمر خود در زندگی استرس و اظطراب آموخته شدۀ این مسأله را دارد که شخصی قرار است بیاید و جای من را بگیرد(ترس از دست دادن و طرد شدن).
چنین شرایطی میتواند باعث رقابت شدید و رفتارهای بازگشتی، مانند درخواست مجدد شیر مادر، شود(Levy & Hobbes, 2005, p. 209). طبق پژوهشها، فاصلۀ سنی کمتر از دو سال بین فرزندان احتمال بروز مشکلات رشدی و رفتارهای رقابتی را تا 40درصد افزایش میدهد(Teti et al., 1996, p. 304). این کودکان در بزرگسالی با اشیاء نیز همینگونه برخورد میکنند؛ زمانی که قرار است پول خود را خرج نیازهای خود کنند احساس بدی دارند؛ احساس میکنند قرار است وقت و انرژی که قبلا برای به دست آوردن آن کردهام را فدا کنم(فدا کردن زندگی). چرا؟ چون ترس از دست دادن در آنها درونیسازی شده و به اضطراب از دست دادن آموخته شده گرفتار شدهاند.
افرادی که به دلیل عدم تأمین نیازهای خودگردانی در کودکی، دچار طرحوارههای ناکارآمد شدهاند، در بزرگسالی احساس ناتوانی در مدیریت زندگی بدون کمک دیگران را تجربه میکنند. برای مثال فردی که در کودکی هرگز به او اجازۀ تفرد داده نشده، ممکن است در بزرگسالی در انجام وظایف ساده مانند مدیریت مالی یا تصمیمگیریهای شخصی به دیگران متکی باشد. تحقیقات نشان دادهاند که حدود 15-20 درصد از افراد دارای این طرحوارهها، رفتارهایی مشابه کودکان از خود نشان میدهند، مانند تردید در تصمیمگیریهای مهم و وابستگی به دیگران(Calvete, 2014, p. 327).
طرحوارۀ اول وابستگی بیکفایتی
افرادی که طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی دارند، احساس میکنند توانایی لازم برای تصمیمگیری و مدیریت زندگی خود را ندارند. آنها معتقدند که نمیتوانند به تنهایی مشکلات روزمره را حل کنند و همواره به کمک دیگران نیاز دارند. این افراد اغلب احساس میکنند که بدون حمایت دیگران قادر به ادامۀ زندگی نیستند و تصمیمات مهم و حتی گاهی کوچک خود را به دیگران واگذار میکنند (Young et al., 2003, p. 55).
این نوع بیکفایتی، متفاوت از طرحوارهی نقص و شرم است؛ چرا که در اینجا فرد نه از بیارزش بودن خود بلکه از ناتوانی در مدیریت امور روزمره رنج میبرد. به عنوان مثال ممکن است فردی با این طرحواره برای رفتن به باشگاه یا حتی خرید کردن به حضور یا نظر شخص دیگری نیاز داشته باشد و به ندرت فعالیتی را به تنهایی آغاز کند. چنین فردی از مسؤولیتپذیری اجتناب کرده و معمولاً تلاش میکند تا دیگران را به عنوان منبع حمایت خود در تصمیمات و وظایف مختلف روزانه درگیر کند(Schmidt et al., 1995, p. 312).
این طرحواره معمولاً در افرادی ایجاد میشود که در دوران کودکی فرصت کافی برای تجربۀ نیاز استقلال و خودمختاری نداشتهاند یا والدین بیش از حد مراقب بودهاند و فرصت کشف و تجربۀ خودگردانی را از آنها گرفتهاند.
افرادی هم که از طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی و هم از وسواس رنج میبرند(ریشه وسواس در طرحوارهای حوزۀ اول زده شد)، بهطور خاص ممکن است دچار وسواس انتخاب(decision-making obsession) شوند. در چنین شرایطی این افراد نهتنها به توانایی خود در تصمیمگیری اعتماد ندارند، بلکه به دلیل ماهیت وسواسشان، هر انتخابی را با شک و تردید فراوان بررسی میکنند و احساس میکنند هر تصمیم ممکن است پیامدهای فاجعهباری داشته باشد.
این افراد برای هر انتخاب سادهای به تأیید دیگران متکی هستند و به دلیل وجود هر دو ویژگی در کنار این نیاز وابستگی ماهیت وسواس موجب میشود که هیچ انتخابی برایشان به اندازه کافی مطمئن نباشد. در نتیجه فرآیند تصمیمگیری میتواند ساعتها یا حتی روزها طول بکشد؛ زیرا در هر مرحله از تصمیم به جزئیات بیاهمیت توجه میکنند و دائماً بین گزینههای مختلف مردد میشوند(Frost & Shows, 1993, p. 74).
به عنوان مثال فردی که از این طرحواره رنج میبرد ممکن است نتواند از والدین خود، به ویژه پدر، جدا شود و به تنهایی نفر اول خانواده باشد. این افراد احساس میکنند که از پس چالشهای زندگی بر نمیآیند و به دلیل همین احساس بیکفایتی، حتی از یادگیری مهارتهای روزمرهای مانند رانندگی نیز دوری میکنند. نهایتِ این طرحواره اختلال شخصیت وابسته است(Dependent Personality Disorder).
پدیدایی و علتهای اصلی شکلگیری
- والدین بیش از حد کنترلگر یا حمایتگر(Overprotective Parenting): والدینی که بهطور افراطی به کودک کمک میکنند یا او را از هر گونه تجربۀ تصمیمگیری و استقلال محروم میکنند، زمینهساز شکلگیری طرحوارۀ وابستگی میشوند. این والدین به جای اینکه به کودک اجازه دهند در محیط کنترلشدهای نیاز تجربۀ انتخاب و شکست را بیازماید، همه چیز را برای او انجام میدهند و او را از فرصتهای خودمختاری محروم میکنند(Barber, 2002, p. 186).
- انتقاد و عیبجویی بیش از حد(Excessive Criticism): والدینی که بهطور مداوم از تلاشها و تصمیمات کودک انتقاد میکنند، پیام غیرمستقیم به کودک میدهند که او توانایی تصمیمگیری و مدیریت امور را ندارد. این نوع انتقاد مداوم باعث کاهش احساس ارزشمندی و توانمندی کودک میشود و او احساس میکند برای موفقیت و تصمیمگیری به دیگران نیاز دارد(Beck et al., 2015, p. 135).
- فشارهای کمالگرایانه(Perfectionistic Parenting): والدینی که از کودک خود انتظار دارند همه چیز را به بهترین شکل انجام دهد و هیچگونه اشتباهی نداشته باشد، به او این احساس را منتقل میکنند که هر گونه شکست یا ناتوانی قابل قبول نیست. در نتیجه کودک به جای اینکه بهطور مستقل عمل کند، از تصمیمگیری یا مواجهه با مسؤولیتها میترسد و به دیگران وابسته میشود تا از شکست جلوگیری کند(Young et al., 2003, p. 63).
- تجربۀ فقدان استقلال در دوران کودکی(Lack of Autonomy in Childhood): کودکانی که در محیطی بزرگ شدهاند که نیاز استقلال آنها سرکوب شده یا فرصت کمی برای تجربۀ خودگردانی داشتهاند، به احتمال زیاد طرحوارۀ وابستگی را در بزرگسالی نشان میدهند. این محیط ممکن است ناشی از سبک تربیتی والدین یا شرایط محیطی دیگر مانند محدودیتهای فرهنگی یا اجتماعی باشد(Schmidt et al., 1995, p. 318).
- وابستگی به والدین مسن یا بیمار(Dependent Parental Modeling): اگر والدین خود نیز دچار وابستگی شدید به دیگران بوده باشند(مثلاً به دلیل سن بالا، بیماری، یا مشکلات روانی)، کودکان ممکن است از این الگو تبعیت کرده و رفتارهای وابسته را یاد بگیرند. چنین محیطی باعث میشود کودک وابستگی را به عنوان یک هنجار بپذیرد و نتواند نیاز خودمختاری را بهدرستی توسعه دهد(Barber, 2002, p. 192).
سبکهای مقابلهای طرحواره وابستگی بیکفایتی
سبک تسلیم(Surrender Style)
افرادی که این سبک مقابلهای را اتخاذ میکنند، در هر موقعیتی که طرحوارۀ آنها فعال میشود، به شدت به تأیید و همفکری دیگران نیاز دارند. این افراد نمیتوانند تصمیمهای مهم و حتی گاهی تصمیمات روزمره را بهتنهایی بگیرند و به همین دلیل دچار اضطراب و ترس از اشتباه میشوند. آنها از اضطراب مداوم ناشی از احساس ناتوانی و ترس از شکست رنج میبرند. تصمیمگیری برای آنها همراه با درد و ترس از مسؤولیتپذیری است، به این دلیل که همیشه فکر میکنند در تصمیمگیری به اندازۀ کافی توانمند نیستند.
اضطراب، ناشی از ناتوانی در مدیریت زندگی و وابستگی به دیگران، منجر به تجربه دائمی ناتوانی در کنترل امور میشود. برای فرار از این اضطراب و رنج، آنها به دیگران وابسته میشوند تا برایشان تصمیمگیری کنند. و این نیاز به دیگران بهعنوان یک مکانیزم تسلیم، موقتاً به آنها احساس امنیت میدهد. به این ترتیب درد ناشی از تصمیمگیری برایشان کمتر میشود و دیگر لازم نیست با مسؤولیتهای احتمالی خودشان روبهرو شوند. برای مثال فردی که برای شرکت در یک کلاس یا باشگاه، همواره به دنبال همراه میگردد، حتی در مواردی که کاملاً میتواند بهتنهایی شرکت کند.
سبک اجتناب(Avoidance Style)
در سبک اجتناب به دلیل ترس از مسؤولیتپذیری و اشتباه کردن، به طور افراطی از موقعیتهایی که نیاز به تصمیمگیری یا پذیرش مسؤولیت دارد، فرار میکنند. آنها از مواجهه با موقعیتهای جدید یا چالشبرانگیز خودداری میکنند و به اهمالکاری روی میآورند. درد و رنجشانها از ترس از اشتباه، ناکامی و قضاوت دیگران نشأت میگیرد. مسؤولیتپذیری برای آنها به معنای امکان اشتباه و شکست است که بهشدت از آن وحشت دارند. به دلیل این ترس آنها احساس ناتوانی در تصمیمگیری میکنند و نمیخواهند با مسؤولیتهای جدید مواجه شوند.
این افراد با اجتناب از پذیرش مسؤولیتها و به تأخیر انداختن تصمیمگیریها، بهطور موقت از اضطراب و ترس فرار میکنند. آنها با نپذیرفتن مسؤولیت، از مواجهه با اشتباهات احتمالی و قضاوت دیگران جلوگیری میکنند که برایشان احساس راحتی موقتی به ارمغان میآورد. برای مثال فردی که از پذیرش مسؤولیتهای مدیریتی یا حتی وظایف روزانه مانند خرید یا رسیدگی به کارهای شخصی امتناع میکند یا فردی که حتی به سؤالهای سادهای که در جمع از او میشود پاسخ نداده و أمر پاسخدهی را به گردن دوست خود میاندازد.
سبک جبران(Overcompensation Style)
در این سبک مقابلهای، افراد بهطور افراطی تلاش میکنند تا کاملاً مستقل و غیروابسته به نظر برسند. آنها حتی زمانی که باید از دیگران کمک بگیرند این کار را نمیکنند. هدف آنها نشان دادن این است که نیازی به کسی ندارند و میتوانند بهتنهایی همهچیز را کنترل کنند. این افراد از ترس شدید از وابستگی و نیاز به دیگران رنج میبرند. در واقع رنج آنها از اینجاست که احساس میکنند اگر از دیگران کمک بگیرند، این وابستگی نشانهای از ضعف و ناتوانی در آنها است در نتیجه در تلاشاند تا این احساس ضعف را نادیده بگیرند و از این رو، بهطور افراطی تلاش میکنند تا به تنهایی تصمیم بگیرند.
برای کاهش این احساس ضعف و درد ناشی از ترس وابستگی، آنها بهطور افراطی از دیگران فاصله میگیرند و سعی میکنند خود را کاملاً مستقل نشان دهند. این رفتار به آنها احساس موقتی از قدرت و کنترل میدهد، حتی اگر در واقعیت این تصمیمات نادرست یا ناکارآمد باشد. به عنوان مثال فردی که حتی در خرید کردن نیز حاضر نیست نظر دیگران را جویا شود و بهطور افراطی تصمیمگیریهای خود را به تنهایی انجام میدهد حتی اگر تصمیم درستی نباشد یا همسری که در امور مالی نظر همسر خود را نمیپرسد و زمانی که علت را جویا میشویم میگوید به زنها رو بدهی پرروتر میشوند.
تأثیر رسانه در طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی
The Pursuit of Happyness- 2006
این فیلم به زندگی واقعی کریس گاردنر(با بازی ویل اسمیت) میپردازد که با چالشهای مالی و خانوادگی جدی مواجه است. شخصیت اصلی در تلاش است تا از یک زندگی پر از مشکلات و ناپایداری به موفقیت برسد. این فیلم بهویژه بر ناتوانیهای انسانی و وابستگی عاطفی به همسر تأکید دارد که در آن کریس نمیتواند به تنهایی از پس مشکلات برآید و به دلیل احساس بیکفایتی، همواره به تأیید دیگران نیاز دارد. این احساس وابستگی به خانواده و همسر در نهایت منجر به فشار عاطفی و اضطراب در شخصیت اصلی میشود.
علاوه بر این در فیلم به تدریج مشاهده میشود که او برای تأمین نیازهای فرزندش درگیر تنشهای عاطفی و استرسهای شدید میشود. این تنشها میتواند به دیدگاه منفی نسبت به والدین و نقش آنها در زندگیاش منجر شود. کریس با احساسات منفی نسبت به نقش حمایتی پدران و مادران روبهرو میشود و ممکن است در نهایت به این نتیجه برسد که والدینش نتوانستهاند به خوبی از او حمایت کنند که این موضوع میتواند احساس ناتوانی و عدم اعتماد به نفس را در او تقویت کند.
افرادی که طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی دارند، با تماشای این فیلم ممکن است خود را در موقعیتهای مشابه تصور کنند و احساس کنند که نمیتوانند به تنهایی با مشکلات زندگی خود روبرو شوند(دکمۀ طرحوارۀ آنها خورده شده و طرحواره فعال میشود.). این احساسات منفی میتواند رنج و درد آنها را افزایش دهد و به عدم توانایی در اتخاذ تصمیمات مستقل منجر شود، که خود به تشدید این طرحوارهها کمک میکند.
Aladdin- 1992
در انیمیشن «علاءالدین» شخصیت اصلی با چالشهای عمیق روانی روبرو است که ریشه در طرحوارههای وابستگی و بیکفایتی دارد. علاءالدین در ابتدا در شرایطی قرار دارد که برچسب اجتماعی «دزد» و «بیخانمان» را بر دوش دارد و این امر بر تصویر خود از ارزشمندیاش تأثیر منفی میگذارد. نظریههای مربوط به دلبستگی نشان میدهد که این احساسات منفی ممکن است ناشی از عدم دلبستگی ایمن و تأیید در دوران کودکی باشد. به عنوان مثال عدم وجود والدینی حامی یا ناتوانی در ارائه عشق و توجه به او، احساس بیکفایتی و وابستگی را در شخصیت ایجاد کرده است که در تلاش او برای اثبات خود به جاسمین به وضوح دیده میشود.
در این راستا علاءالدین در موقعیتهایی قرار میگیرد که به تأیید دختری که عاشق اوست وابسته است. او بهطور مکرر از جنی برای دستیابی به عشقش استفاده کرده و خود را در این رابطه ذلیل میکند و این باعث ایجاد چرخۀ معیوب از وابستگی میشود. افرادی که طرحوارههای وابستگی را تجربه میکنند، اغلب تمایل دارند تا برای پیشرفت و موفقیت به دیگران متکی باشند، در حالی که این وابستگی به تأیید میتواند به افزایش احساس بیکفایتی و اضطراب منجر شود و این مسأله در داستان زمانی روشنتر میشود که علاءالدین به جنی وابسته میشود تا هویت خود را بسازد و در نهایت در جستجوی هویت واقعیاش با درد و رنج عاطفی مواجه میشود.
علاوه بر این، قدرت جنی به عنوان منبعی تأثیرگذار در زندگی علاءالدین بهطور همزمان میتواند نشانهای از خودکارآمدی باشد. جنی به علاءالدین کمک میکند تا به آرزوهایش برسد و این کمک میتواند به شکلگیری باورهای نادرست درباره توانمندیهای شخصی منجر شود. بهعنوان مثال وقتی که علاءالدین موفق میشود، او ممکن است این موفقیت را نه به خاطر تواناییهای خود بلکه به خاطر وجود جنی در کنار خود بداند. این موضوع میتواند احساس رنج و درد ناشی از عدم توانایی در دستیابی به موفقیت مستقل را در او بیدار کند.
Beauty and the Beast- 1991
در انیمیشن «دیو و دلبر» شخصیت بل دختر اصلی داستان، از همان ابتدا در فضایی زندگی میکند که تحت فشار انتظارات و مسؤولیتهای خانوادگی است. این فشارها میتواند بر احساس خودارزشمندی و استقلال او تأثیر منفی بگذارد. بل در جستجوی هویت و خودگردانی بهطور مداوم در تلاش است تا از هویت اجتماعی محدود خود فرار کند و در عین حال به خانوادهاش نیز وفادار بماند. این دوگانگی میتواند به شکلگیری طرحوارههای وابستگی و بیکفایتی در او منجر شود؛ زیرا او همواره با این حس دست و پنجه نرم میکند که آیا میتواند برای خود تصمیمگیری کند یا خیر.
از سوی دیگر دیو به عنوان شخصیتی مورد قضاوت و طرد شده نمایانگر بیکفایتی عاطفی است. او به دلیل شرایط زندگیاش، حس تنهایی و ناکامی عمیقی دارد که به شدت بر روابطش با دیگران تأثیر میگذارد. در واقع دیو در تلاش است تا به بل وابسته شود تا از تنهایی و درد عاطفیاش فرار کند. این وابستگی میتواند موجب تقویت احساس بیکفایتی در او شود؛ زیرا او برای پذیرش و تأیید به بل وابسته میشود و این امر ممکن است به عدم توانایی در ایجاد روابط سالم و مستقل منجر گردد.
بل، با وجود احساس محبت به دیو در نهایت باید تصمیماتی برای خود بگیرد. این تصمیمگیریها در واقع بیانگر تلاش او برای دستیابی به خودگردانی و استقلال عاطفی است. اما وابستگی دیو به بل و نیاز او به تأیید و محبت میتواند احساسات رنجآوری از بیکفایتی و عدم اعتماد به نفس را در او بیدار کند. زمانی که بل از دیو فاصله میگیرد دیو احساس طرد و بیکفایتی عمیقی میکند که این امر میتواند به شکلگیری یک چرخه معیوب از وابستگی و اضطراب در تصمیمگیری منجر شده و همین تصاویر را به صورت ناهوشیار در ذهن مخاطب گنجانده و طرحوارۀ او را بیدار کند.
منابع:
Huttenlocher, P. R. (1979). Synaptic Density in Human Frontal Cortex—Developmental Changes and Effects of Aging. Brain Research, 163(2), 195-205.
Kolb, B., & Gibb, R. (2011). Brain Plasticity and Behavior. Annual Review of Psychology, 62, 151-177.
Kopp, C. B. (1982). Antecedents of Self-Regulation: A Developmental Perspective. Developmental Psychology, 18(2), 199-214.
Durlak, J. A., Weissberg, R. P., Dymnicki, A. B., Taylor, R. D., & Schellinger, K. B. (2011). The Impact of Enhancing Students’ Social and Emotional Learning: A Meta-Analysis of School-Based Universal Interventions. Child Development, 82(1), 405-432.
Huttenlocher, P. R. (1990). Morphometric Study of Human Cerebral Cortex Development. Neuropsychologia, 28(6), 791-801.
Siegel, D. J. (2012). The Developing Mind: How Relationships and the Brain Interact to Shape Who We Are. Guilford Press.
Bowlby, J. (1969). Attachment and Loss: Vol. 1. Attachment. Basic Books.
Ainsworth, M., Blehar, M., Waters, E., & Wall, S. (1978). Patterns of Attachment: A Psychological Study of the Strange Situation. Lawrence Erlbaum.
Piaget, J. (1952). The Origins of Intelligence in Children. International Universities Press.
Kopp, C. B. (1982). Antecedents of Self-Regulation: A Developmental Perspective. Developmental Psychology, 18(2), 199-214.
Sadeghi, H. (2017). The Role of Cultural Factors in Child Development. Tehran University Press.
Rezayi, R., et al. (2019). Parental Behaviors and Their Impact on Child Development in Iran. Iranian Journal of Child Psychology, 15(2), 98-105.
Young, J. E. (1999). Cognitive Therapy for Personality Disorders: A Schema-Focused Approach. Professional Resource Press.
Schmidt, N. B. (2012). Schema Therapy: A Practitioner’s Guide. Guilford Press.
Teti, D. M., et al. (1996). Sibling Relationships in Early Childhood: Influences of Birth Order and Family Dynamics. Journal of Family Psychology, 10(3), 290-312.
Levy, H., & Hobbes, M. (2005). Developmental Challenges of Early Childhood Sibling Rivalry. Child Development Research, 22(4), 198-215.
Calvete, E. (2014). Early Maladaptive Schemas and Personality Disorder Features in Young Adults: A Five-Year Prospective Study. Psychology Press.
Young, J. E., Klosko, J. S., & Weishaar, M. E. (2003). Schema Therapy: A Practitioner’s Guide. New York: Guilford Press.
Schmidt, N. B., Joiner, T. E., & Young, J. E. (1995). The construct validity of schema therapy scales. Behavior Research and Therapy, 33(3), 315-322.
Frost, R. O., & Shows, D. L. (1993). The nature and measurement of compulsive indecisiveness. Behaviour Research and Therapy, 31(7), 683-692.
201/201/201
دیدگاهتان را بنویسید