دکتر میرزایی: تلمود و دیگریستیزی در صهیونیسم | گزارش ششمین پیشنشست
نشست «انسانشناسی صهیونیسم» به عنوان ششمین پیشنشست سومین همایش ملی دشمنشناسی و مقاومت، صبح یکشنبه 8 تیرماه 1404، به همت موسسه فرهنگ رسانهای استاد محمدحسین فرجنژاد و رسانه فکرت برگزار شد. در این برنامه جمعی از استادان، دانشجویان و علاقهمندان حوزه اندیشه سیاسی و فلسفه حضور داشتند و دکتر علیرضا میرزایی—مترجم، پژوهشگر فلسفه و متخصص اندیشه هایدگر—به تبیین نسبت متافیزیک غرب، هویت ایرانی و مبانی انسانشناسی صهیونیستی پرداخت.

آغاز بحث: فلسفه، متافیزیک و تاریخ اندیشه
دکتر علیرضا میرزایی با اشاره به سابقه واژه متافیزیک در فلسفه غرب اظهار کرد این واژه برای نخستین بار توسط شاگردان ارسطو وضع شد و به درسهایی اطلاق میگردید که پس از مباحث «فیزیک» تدریس میشد. وی افزود که با گذر سدهها، فیلسوفان بزرگی چون مارتین هایدگر به معنی واقعی و ریشهای این واژه اندیشیدند و نشان دادند که معنای اصلی آن از ساحت هستی به قلمرو طبیعت تقلیل یافته است. دکتر میرزایی گفت: «در فلسفه یونان، فوسیس معادل طبیعت نبود، بلکه به معنی هستی بود. هایدگر تفسیر خود را بر همین تفاوت بنیادین استوار کرد.»
وی در ادامه مطرح کرد که ترجمه فوسیس به «ناچورا» توسط سیسرون هرچند تحول بزرگی در فلسفه غرب بود، اما معنای اصیل و معنوی فوسیس را از بستر هستی به طبیعت تغییر داد. او تصریح کرد که به همین علت، متافیزیک غربی پس از این ترجمهها، تماساش را با حقیقت گسست و وارد مرحلهای شد که هایدگر آن را «تاریخ فراموشی هستی» مینامد. دکتر میرزایی تأکید کرد این رخداد بنیادین به تاریخ فلسفه و نحوه مواجهه انسان غربی با هستی شکل داد.
دکتر میرزایی ادامه داد: «برای فهم کامل مسیر متافیزیک باید بازهای را که از افلاطون آغاز و تا نیچه امتداد دارد، در نظر بگیریم. این بازه، طبق نظر هایدگر، تاریخ فراموشی هستی(زاینفرگسنهایِت) نامیده میشود.» وی یادآور شد که فیلسوفانی نظیر هراکلیتوس به مفهومی نزدیک به «امر ایرانی» اشاره دارند؛ مفهومی که در بستر اندیشه ایرانی از بنیادیترین مفاهیم هستیشناختی محسوب میشود.

فلسفۀ «امر کلی» و هویت ایرانی
دکتر میرزایی افزود: هراکلیتوس را که همعصر با دوران کوروش و محدوده ایرانزمین میزیست باید یکی از نزدیکترین فیلسوفان به این «امر کلی» دانست. وی توضیح داد که در شاهنامه، اوستا و حتی تاریخ هرودوت، ایرانیان برای کل ایران دعا میکردند، نه صرفاً برای قبیله یا بخش مشخصی؛ امری که بیانگر گستردگی نگاه معنوی و لوگوسمحور در فرهنگ ایرانی است. او تأکید کرد حتی اصطلاح «پانتا» در هراکلیتوس و واژگانی نظیر «کل» ریشه در این سنت ایرانی دارند.
دکتر میرزایی بیان کرد:«این امر کلی نه صرفاً میراثی از گذشته، بلکه مسئلهای زنده و بنیادین برای هویت ایرانیان معاصر است. او مثال آورد که هرگاه ایران با تهدید بنیانبرانداز روبرو شده، پرسش بنیادین هستی دوباره خود را در فرهنگ عمومی و سیاسی احیا کرده است.» وی بهطور خاص به وقوع انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس اشاره کرد که در این دورهها مفهوم «اتحاد» «رفاقت» و بازگشت به امر کلی به اوج میرسد.
وی تصریح کرد: «در شرایط کنونی نیز ما با تهدید وجودی مواجهیم. هم ایرانیان و هم متافیزیک غربی به گونهای این پرسش را طرح میکنند که چرا ایران هست، به جای اینکه نباشد؟»
دکتر میرزایی افزود این مفهوم، دغدغهای فلسفی و وجودی است که در مقاطع حساس ملی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
مسئله وجود ایران و جدال با ایدههای وارداتی
دکتر میرزایی گفت: «ما از دوران مشروطه تا امروز بارها با پرسش بنیادین از چیستی ایران روبرو بودهایم، اما متأسفانه در بسیاری از مواقع دچار غفلت از این پرسش ژرف شدهایم.»
وی اشاره کرد که در برخی دورهها، کنشگران سیاسی و نخبگان بیش از آنکه به چرایی وجود ایران توجه کنند، درگیر این شدهاند که ایران چگونه باید باشد و اغلب الگوهای موفق دیگر کشورها را بدون توجه به بافتار و هویت بومی اقتباس کردهاند.
وی افزود:«این تقلید محض و انتقال تجربههای دیگر کشورها، گاه نتیجهای معکوس به دنبال داشته است. به تعبیر شامبورگ، حقیقت هر قوم در واژگان ترجمهناپذیر اوست؛ در نتیجه، هر برنامه پیشرفت باید بر مبنای لوگوس و نامه قومی شکل گیرد.» دکتر میرزایی بر ضرورت بازگشت به سوالات اصیل و بومی تأکید کرد و تأیید نمود که فروکاست اندیشه ایرانی به نسخههای حاضر و آماده غربی، فاجعهای معرفتی به دنبال داشته است.
او ادامه داد: «تمامی جریان روشنفکری معاصر ایران غالباً به پرسش چگونگی ایران تمرکز داشتهاند و از چرایی غافل ماندهاند. غفلت از اصل مسئله، راه را برای مواجههای سطحی و ناکارآمد با مسائل تاریخی، سیاسی و فرهنگی باز میکند.» این استاد فلسفه افزود شرایط فعلی فرصت بازگشت به پرسشهای اصیل را فراهم کرده است.
متافیزیک غرب، فراموشی هستی و بحران معنا
دکتر میرزایی ادامه داد: به تحلیل هایدگر، سیر تاریخی متافیزیک غرب نوعی سقوط معنای هستی به امر محسوس و عینی است. وی توضیح داد: «هایدگر بر این باور است که اندیشه غربی پس از دوران افلاطون و بهویژه از طریق آموزه ایدوس، هستی را به امر دیدنی و قابل تصرف تقلیل داد. ما با دو نوع هستی مواجه شدیم: یکی عالم مثل و دیگری عالم واقع؛ هر دو در نهایت به موجودات عینی و محسوس محدود شدهاند.»
او افزود: «در نگاه هایدگر، آنچه از تاریخ متافیزیک غرب باقی مانده، صرفاً موجودها هستند؛ یعنی آنچه حاضر و قابل لمس است. آنچه از هستی به جا مانده، فقط امر حاضر در این لحظه است.»
دکتر میرزایی گفت این نگرش باعث شد حقیقت نیز فقط تحت عناوینی چون امر واقعی یا ملموس تعریف شود؛ همان چیزی که نیچه آن را عالیترین شکل واقعیت و حقیقت میدانست و همزمان با نهیلیسم به اوج خود رسید.
وی تأکید کرد: «مسئله اصلی آن است که فراموشی هستی چه پیامدی برای انسان غربی داشت؛ تاریخی که در نهایت به ارادۀ معطوف به قدرت و تسخیر هر چیز منتهی شد. حتی حقیقت، به امری تبدیل گردید که تنها تا زمانی اصالت دارد که من بتوانم آن را لمس کنم، در اختیار بگیرم و از آن بهره ببرم.»
ورود به بحث صهیونیسم: از متافیزیک تا تلمود
دکتر میرزایی گفت: «اکنون وقت آن است که این مقدمات را به موضوع بحث امشب، یعنی نسبت متافیزیک و صهیونیسم، متصل کنیم. آنچه در تاریخ متافیزیک غرب میبینیم، نوعی فراموشی هستی و فروکاستن حقیقت به امر محسوس است. اما این نگرش چگونه با اندیشه یهودی پیوند خورده است؟ پاسخ را باید در تلمود جستجو کرد.»
وی افزود: «تلمود در اصل مدل خاصی از تفسیر متون تورات و میراث شفاهی خاخامها را در خود جای داده است. مشابه همان الگویی که در اوستا و زند میبینیم یا مثلاً مینوی خرد نزد ایرانیان. این تفسیرها، در قرون وسطی گردآوری و از قرن پانزدهم میلادی حتی به چاپ رسیدند و به تدریج هسته سختی از مجموعه احکام، دستورها و تفسیرهای هویتی–اجتماعی را تولید کردند.»
دکتر میرزایی تأکید کرد: «در تلمود، دوگانهای بسیار مهم وجود دارد: یهودی و جنتیل. جنتیل معادل آنچیزی در فرهنگ یونان باستان است که «بربر» نامیده میشد؛ انسانی که از امر عقلانی، از لوگوس، محروم است و فقط وضعیتی حیوانی برای او متصور است. طبیعی است که پیامد چنین نگاهی در سنت یهودی، به نوعی بیگانههراسی بنیادین و نگرشی جانورشناختی بینجامد.»
تفسیر لوگوس، وحدت و شهادت در سنت اسلامی
دکتر میرزایی ادامه داد: «در مقابل این نگرش، فلسفه اسلامی و حتی نگاه قرآنی ما مبتنی بر لوگوس، امر گردهمآورنده، است. در اسلام، ورود به اجتماع ایمانی با شهادتین ممکن میشود؛ لوگوس در معنای هراکلیتوسی خود یعنی تجمع انسانی حول حقیقت و کلامی برین (اللهم اجعلنا من اهل کلامک).
او افزود: «در حقیقت امام حسین(ع)، در فراخوان خود در واقعه کربلا نگفت ای مردم من تنها ماندم؛ بلکه از دیگران خواست که به او بپیوندند و وارد مسیر حقیقت شوند. این پیوستن دقیقاً ورود به بستر لوگوس و جمع شدن حول امر واحد است، نه صرفاً یاری رساندن در یک موقعیت فردی. چنانکه صدای هل من ناصر ینصرنی نوعی دعوت همگانی و هستیشناسانه به سمت تحقق حقیقت است.»
دکتر میرزایی تأیید کرد:«در اندیشههای اسلامی، زبان خانه هستی است؛ لوگوس همان نسبتی است که هستی با زبان و اجتماع انسانی برقرار میکند و حقیقت تنها در جمع آشکار میشود. چنین دیدگاهی، تمایز بنیادینی با نگرش متافیزیکی یهودی و غربی دارد که بدن حیوانی را اصل قرار داده و هستی را در محدوده وجود فیزیکی و محسوس محصور میکند.»
تلمود، نگرش جانورشناختی، و پیدایش «دیگری»
دکتر میرزایی گفت: «از جمله اشکالات اساسی اندیشۀ تلمودی و صهیونیسم معاصر، تلقی غیر یهودیان بهمثابه «دیگری» (جنتیل) است؛ مفهومی که نه صرفاً ریشه در شریعت مذهبی، بلکه عمیقاً از متافیزیک فراموشی هستی و ایده جانورشناسی الگوبرداری کرده است.»
وی توضیح داد: «در تلمود، هویت یهودی نه بر پایه ورود و شهادت بر حقیقت، بلکه بر مبنای زاد و ولد است. یهودی کسی است که از مادری یهودی به دنیا آمده و این پیوند ژنتیکی و زیستی او را واجد لوگوس جماعت یهود قرار میدهد.»
او افزود: «این رویکرد نگرش جانورشناسانه و بایولوژیک به انسان است که در اندیشههای صهیونیستی و تفسیرهای متاخر تلمود کاملاً برجسته است. وجه تمایز آن با اسلام و تشیع دقیقاً در همین ورودی متفاوت به حقیقت جمعی است؛ اسلام با کلمه و شهادت، انسان را به عضویت در جامعه ایمانی فرا میخواند، حالآنکه صهیونیسم تلمودی، ذات یهودیت را صرفاً در خون و نژاد میبیند.»
دکتر میرزایی تأکید کرد این نگرش در متافیزیک غرب مدرن نیز به اشکال دیگر بازتولید شده است.
وی ادامه داد:«مفهوم «دیگری» یا «Other» در فلسفه معاصر غرب، بهویژه در آثار لویناس—که خود بهشدت متأثر از میراث صهیونیستی بوده—ریشه در همین روایت تلمودی دارد. این مفهوم در بسیاری ساحتهای نظری معاصر، حتی انسانشناسی مدرن و علوم اجتماعی، به صورت یک تقابل دائمی خودی–غیری و مناسبات مبتنی بر برتری بازتولید شده است.»
زبان، لوگوس و هویت جمعی: تفاوت اسلام و غرب
دکتر میرزایی افزود: «در سنت اسلامی، حقیقت نه در خون بلکه در سخن، زبان و لوگوس تحقق مییابد. برای مثال، اگر کسی بر وحدانیت خدا و رسالت پیامبر(ص) شهادت دهد، عضوی از امت اسلامی محسوب میشود. این مسئله امکان ورودی پیوسته و نامحدود به جامعه حقیقتجویان را فراهم کرده است.»
به باور او، این نگاه نهتنها مانع شکلگیری حصارهای نژادی میشود، بلکه بستری را فراهم میکند تا حقیقت همیشه زنده و جاری باقی بماند. وی در اشارهای به تحلیل هایدگر، اظهار کرد: «در تفسیر هراکلتوس، لوگوس به معنای امر گردهمآورنده مطرح میشود. دایره حقیقت در این پارادایم، بسته و موروثی نیست، بلکه هر زمان و هرکس میتواند با ورود به لوگوس و قبول حقیقت به جمع بپیوندد.»
وی تأکید کرد: «در اندیشه یهودی، چنین ورودیای عملاً بسته شده و هستیجمعی به سطح موجودیت زیستی تقلیل یافته است. در حالی که در نگاه اسلامی و حتی سنتهای ایرانی، لوگوس یک آتش گردهمآورنده و معنوی است؛ آتشی که الهام خود را از زرتشت میگیرد و جامعه را حول حقیقت به وحدت میرساند.»
شهادت، زندگی جاودان و مسئله مرگ در مقابل فرهنگ صهیونیستی
دکتر میرزایی گفت: «در این نقطه، باید تفاوت بنیادین دو گفتمان را از حیث مفهوم «مرگ» و «حیات» بررسی کنیم. در متافیزیک غربی و بهویژه روایت نهیلیستی که در قرآن نیز مورد نقد قرار گرفته، ملاک اصالت و ارزش، صرف حضور جسمانی و زندگی مبتنی بر قدرت و بقاست.»
او افزود: «هایدگر میگوید آدمی، حیات را فقط تا زمانی حقیقی میداند که بدنش حاضر باشد؛ فقدان، غیاب و نبودن، مساوی نابودی حقیقت تلقی میشود. به همین دلیل، صهیونیسم و ایدئولوژیهای مشابه، حفظ حیات جسمانی را ارزش مطلق قلمداد میکنند، حتی اگر برای آن دست به جنایتهایی چون کشتار کودکان فلسطینی بزنند.»
در ادامه دکتر میرزایی تأکید کرد: «در نقطه مقابل، شهادت در اسلام و سنت ایرانی، زیستن در راه حقیقت است؛ زندگی جاودانه از رهگذر حضور زبانی و شهادت بر سر حق معنا پیدا میکند. این نوع زیستن، تنها محدود به مفهوم فیزیکی حیات انسانی نیست، بلکه حتی پس از مرگ جسمانی، حقیقت همچنان در جامعه باقی میماند و زنده میماند.»
جمعبندی: صهیونیسم و بحران معنای جمعی در جهان معاصر
دکتر میرزایی در جمعبندی سخنان خود گفت: «ما امروز وارث متافیزیکی هستیم که مرز میان حقیقت و واقعیت را به نفع امر محسوس درنوردیده و تنها امر حاضر را به عنوان حقیقت مطلق میپذیرد. نتیجه تاریخی این رویکرد، برآمدن نظامهایی چون صهیونیسم است که هویت و موجودیت را صرفاً با معیار بقا و حضور فیزیکی تبیین میکنند.»
وی افزود: «در عصر ما، این نزاع دیگر فقط نزاع بر سر قلمرو یا زمین نیست؛ بلکه نزاعی است بر سر معنا، حقیقت و نسبت با هستی. صهیونیسم تلمودی با برساختن «دیگری» و حذف لوگوس، بر جانور بودن و برتری خون تأکید میکند؛ حال آنکه مقاومت اسلامی و ایرانی، همواره با احیای لوگوس جمعی—چه در قالب شهادت، چه ایستادگی بر حقیقت—پاسخی تاریخی به این بحران داده است.»
دکتر میرزایی ادامه داد: «در این ساحت، ایران جدید تنها برپایه هویت تاریخی، نژادی یا حتی سیاسی نمیتواند پایداری کند. نیازمند بازیابی لوگوس جمعی و اتصال به حقیقت فراتاریخی هستیم—همان چیزی که در لحظات بحران واقعی خود را آشکار میکند. بیرق مقاومت نه تنها نماد اراده به زندگی، بلکه مایه بازگشت به افق معنا و حقیقت است.»
نقش بالقوه رسانه در بازسازی لوگوس ایرانی-اسلامی
او گفت: «مقاومت، پیش از آنکه وجهی نظامی یا سیاسی داشته باشد، فرآیندی عمیق و ریشهدار در بنیان زبانی و اندیشهای ملت ایران است؛ این مقاومت جز با بازتولید لوگوس یعنی زبان حقیقتیاب و گردهمآورنده پایدار نخواهد ماند.»
وی تصریح کرد: «امروزه، نبرد اصلی در جبهه رسانه و روایت رقم میخورد. هر ملتی که بتواند نقشه روایت ملی خود را بازنویسی کند و امر کلیاش را دوباره معنا کند، صاحب آینده خواهد شد. بنابراین بازگشت به زبان بومی، شور جمعی و نمادهای پیونددهنده بیش از هر زمان دیگری ضرورت یافته است.»
دکتر میرزایی تأکید کرد: «اگر ایران بتواند از بستر هجمه رسانهای و فرودآمدن بار سنگین روایت تحمیلی، لوگوس و امر کلی خود را احیا کند، بار دیگر به نقش پیشگام در منطقه و جهان بدل خواهد شد. این، نه فقط وظیفه دولتی یا حکومتی، بلکه رسالتی بر دوش اندیشهورزان و رسانهگران قرار میدهد.»
آینده هویت؛ افق مقاومت و بازنمایی حقیقت
دکتر میرزایی ادامه داد: «مسئله اصلی ما در قرن جدید، مقاومت در برابر فراموشی لوگوس است. اگر مردم ما نسبت خود را با حقیقت بازشناسند و از خطر فرورفتن در دنیای صرفاً محسوس، مصرفی و بقاگرایانه آگاه شوند، آنگاه میتوان به فردایی متفاوت برای ایران، منطقه و حتی جهان اندیشید.»
وی افزود: «بازتعریف امر کلی، اتحاد، حقیقت و لوگوس جمعی، نیازمند پروژهای مستمر و فکری است؛ پروژهای که هم ریشه در سنت ایرانی-اسلامی دارد و هم افقهای جدید تمدنی را میگشاید.»
در جمعبندی پایانی، دکتر میرزایی تأکید کرد که امروز بیش از هر زمان دیگر، مقاومت فکری، فرهنگی و رسانهای بنیان استواری برای ایستادگی ملی و فراملی است و همین افق است که ایران را به جایگاه الهامبخش تمدن آینده بدل میکند.
دیدگاهتان را بنویسید