نقد سریال مرهم ۱۴۰۳
نویسنده: محسن بنی احمدی | نقد سریال مرهم 1403
ایده اولیه؛ جذاب و مفید | نقد سریال مرهم 1403
پرداختن به زندگی روحانیون در قالب یک اثر نمایشی، از چند جهت ارزشمند است. گذشته از اینکه زندگی روحانیون برای بسیاری از مردم جذابیت دارد، آشنایی هرچه بیشتر عموم مردم با زندگی این قشر میتواند اثرات فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی داشته باشد و نه تنها پاسخگوی بسیاری از شبهات باشد که حتی از ایجاد شبهاتی پیشگیری کند که بیش از اینکه ریشه در ضعف اطلاعاتی داشته باشد، ناشی از بیگانگی حسی با قشر روحانی است.
مجموعه تلویزیونی «مرهم» گرچه نخستین ساختۀ نمایشی درباره قشر روحانی نیست، ولی از این جهت ممتاز است که زندگی یک روحانی را محور قصه قرار نداده است، بلکه داستان جمعی از روحانیان را روایت میکند که در کنار هم در یک مجتمع ساختمانی ویژه سکونت این قشر زندگی میکنند. نزدیکترین مجموعه نمایشی از این لحاظ مجموعه «پرده نشین» به کارگردانی «بهروز شعیبی» است، اما با تأسف باید گفت این کجا و آن کجا!
«مرهم» که مشخص نیست نامش را از کدام مفهوم الهام گرفته- آن قدر از جهات مختلف پر اشکال است که باید گفت ایده اصلی را به معنای واقعی کلمه تلف کرده است.
گنجینهای از اشکالات | نقد سریال مرهم 1403
اشکالات منطقی در خط داستان، عدم مطابقت با واقعیتهای زندگی طلاب به ویژه ساکنان شهرک پردیسان، ناتوان نشان دادن طلاب در اداره زندگی، قرائت نادرست آیات قرآن و روایات، ضعف در پرداخت شخصیتها و روابط فی مابین، کنش و واکنشهای نامعقول شخصیتها، کیفیت پایین دیالوگها و غیرمنطقی و احمقانه بودن در موارد متعدد، اجرای ضعیف و خندهدار بعضی صحنهها به ویژه صحنههای تعقیب و گریز و زد و خورد، چندی از سرفصلهای نقدهای وارد بر این مجموعه داستانی هستند که تغییر عجیب شعر عنوانبندی گنجینه اشکالات این اثر نمایشی را به شکل غیرقابل رقابتی کامل میکند.
منیژه و نرگس
مرهم یک یا دو خط داستانی اصلی دارد و چند داستان فرعی که یک به یک به موازات خط اصلی، آنها را پیش میبرد. در خط اول، «منیژه» که مادر سامان، یکی از طلاب مجتمع «ریحانه» است، وارد ایران میشود. او از پسرش خبر ندارد و «سامان» هم حتی نمیداند مادرش زنده است. «نرگس» همسر سامان، پزشک و باردار است. او در واقع پیردانا و حلال مشکلات همه است و در ماه مبارک رمضان، در نبود آقایان روحانی مدیریت مجتمع را به عهده دارد. نقش اول مجموعهای که قرار است از زندگی روحانیون بگوید، یک پزشک است. زیبا نیست؟!
رابطه نرگس با سامان قرار است خیلی عاشقانه به نظر بیاید، ولی به جز چند دیالوگ کلیشهای تلفنی، چیزی از این عشق و عاشقی نمیبینیم. همان گفتگوهای تلفنی هم بعضاً با قطعکردنهای ناگهانی تمام میشود که نسبتی با آن اداهای کلیشهای ندارد. نرگس هم وقتی میخواهد برای منیژه تعریف کند که چه طور آشنا و دلباخته شدند، هیچ چیزی نمیگوید جز اینکه «اون فقط یه بابای پیر داشت، من هم یه دایی پیر ازدواج نکرده». همین و بس.
دایی نرگس نگهبان 24 ساعته! مجتمع است و در همان دفتر نگهبانی مغازهداری هم میکند. نرگس در نبود طلاب -که عازم تبلیغ رمضانی شدند- مدیریت ساختمان را به عهده دارد، اما پس از چند روز متوجه میشود با وجود بارداری توان ادامه مدیریت را ندارد و با نظر شخصی، دایی را با حفظ سمت، به جانشینی خودش منصوب میکند؛ همان دایی که متوجه ورود دزدهای موتورسوار به داخل مجتمع نشده و با رفتارهای کودکانهاش بار کمدی داستان را به دوش میکشد. از این جالبتر این است که در صحنهای که دایی مقام جدیدش را با بلندگو اعلان میکند، متوجه میشویم مجتمع «ریحانه» مرد هم کم ندارد، ولی عقل یک طلبه کجا و درایت یک پزشک کجا!
میثم و محبوبه
داستان میثم دومین داستان اصلی «مرهم» است. میثم، طلبهای است که مشخص نیست با کدام سابقه، متولی ساخت بزرگترین یتیمخانه ایران شده است. یک بنیاد خیریه که از سرمایههای وقف شده استفاده میکند حامی میثم در این کار است، اما پس از پی بردن میثم به مفاسد صورت گرفته در این بنیاد، برای او پروندهسازی میکنند. میثم را اولین بار در میدان آستانه در حال فرار میبینیم. او موفق میشود از دست مأموران قسر در برود، ولی چند ساعت بعد به راحتی در خانهاش دستگیر و زندانی میشود.
روند تبرئه میثم گرچه تا پایان مجموعه طول میکشد، ولی واقعاً کار پیچیدهای نیست؛ چرا که حتی اگر عمله باند فساد فلش حاوی اسناد و مدارک را روز روشن جلوی دادگستری از محبوبه بدزدند، یک کپی از مدارک جای دیگری هست. اگر بخواهند حسن، فرزند میثم را بدزدند، حسن از مجتمع بیرون نمیرود و جایش امن است و خودروی حامل رضا نوروزی که چندی پیش به قتل رسیده، در حیاط یکی از یتیمخانههای زیر نظر بنیاد، مخفی شده است!
اما داستانهای فرعی…
حسین و مرضیه
حسین پدرزنی دارد که با وجود علاقه زیاد به روحانیون، اقتضائات زندگی طلبگی را درک نمیکند. او دوست دارد دخترش در سالاریه زندگی کند، دامادش خودروی شاسیبلند داشته باشد و نوهاش با اسباببازیهای گران قیمت بازی کند. اصرار از حاج بابا و انکار از حسین و همسرش، آنها را دچار چالش کرده است.
با مشورت حاج اسدالله، روحانی مسن مجتمع، حسین با پدرزنش حرف میزند و مسئله حل میشود. اینجا باید پرسید چرا مسئلهای که با یک گفتگوی ساده چنددقیقهای میتوانست حل شود، این همه سال مایه چالش بوده است؟! و اساساً چهطور ممکن است حاج بابا که این همه سال در قم زندگی کرده و با روحانیون حشر و نشر داشته، این قدر از فضای زندگی روحانیان دور و از درک لوازم تعامل آنان با مردم دور باشد؟!
فروغ و احسان
فروغ، مشاور خانواده اسم و رسم داری است. گویا دست به دست شدن فیلمی از او در فضای مجازی که در آن درباره مسائل زناشویی حرف میزند، مایه آبروریزی شده است. کار به جایی میرسد که خانم مشاور تصمیم میگیرد در فاصله مجتمع تا صداوسیما که آن را با تاکسی میپیماید، ماسک بزند. آنچه از تکه فیلم پخش شده به مخاطب نشان داده میشود، حرفهای بسیار معمولی است و هیچ نسبتی با آن همه اضطراب خانم مشاور ندارد. اینکه فیلم سخنرانی کسی را تند کنند یا روی صورتش عینک سیاه بگذارند، کمترین و بیاهمیتترین اتفاقی است که میتواند در فضای مجازی رخ بدهد. جای تعجب است که مشاوری با این سطح از تجربه، این قدر نگران پخش شدن فیلمش در فضای مجازی است و واکنشش به این نگرانی، تماشای مداوم همین کلیپ زجرآور است!
اما روند رسیدن به عامل پخش این فیلم محیرالعقول است. فروغ متوجه میشود محتوای کلیپ تنها در دو نشست مطرح شده و از روی بررسی فیلم نشستی که در مجتمع برگزار شده، به «پروانه» که یکی از همسایگان است شک میکنند. با بررسی دوربین مداربسته دفتر فروغ متوجه میشوند پروانه صوت جلسه را از منشی گرفته و شکشان تقویت میشود؛ در حالی که طبق اطلاعاتی که به مخاطب داده شده، چیزی که پخش شده، فیلم است، نه صوت. علاوه بر این، پروانه صوت را پس از کسب اجازه منشی از فروغ گرفته، نه مخفیانه. به این پرسش هم پاسخ داده نمیشود که چرا همسایه فایل صوتی را باید از دفتر بگیرد، نه از خود فروغ؟! با همین بدگمانی، خانم مشاور بدتر از یک خانم بیسواد پشت کوهی، پروانه را پیش چشم دخترانش متهم میکند به ساخت و پخش کلیپ به خاطر حسادت!
شوهر فروغ هم البته انسان چندان خردمندی نیست. احسان سفر تبلیغی را رها کرده و به خانه میآید تا اولاً با زیر سؤال بردن همسرش در ایفای وظیفه مادری و همسری، روحیه او را بیشتر خراب کند و بعد مانند یک مرد بیسواد پشت کوهی به نیروی انتظامی مراجعه کند و بخواهد خیلی فوری جلوی پخش کلیپی که فضای مجازی را پر کرده است، بگیرند.
اوج این ماجرای پلیسی آنجاست که احسان به فروغ میگوید: «چه لزومی داشت اون مسائل خصوصی رو با اون خانوم مطرح کنی؟». چهطور ممکن است فروغ برای فهمیدن اینکه فایل گفتگوی دونفرهاش لو رفته این همه پلیسبازی کند؟! و چرا احسان که این مسئله را میداند، باید این طور دست به دامن پلیس شود؟! و از این جالبتر اینکه آن خانم مجرد است!!!
اشتباه در تلفظ
یکی از مشکلات بزرگ «مرهم» که با کمی دقت قابل حل بود، تلفظ اشتباه بعضی آیات و روایات است. شیخ اسدالله در قسمت دوم برای طلاب در سخنرانی -که از سطح یک طلبه سال اول حوزه هم پایینتر است- روایت معروف «کونوا دعاه النّاس بغیر السنتکم» را با یک لام اضافه، «کونوا دعاهً لِلناس…» میخواند. در نمونه دیگر، محبوبه که وقت بازداشت شوهرش «ان یکاد» نخوانده، هنگام ورود به دادگستری! آیه الکرسی را این جور میخواند: «… ولا یحیطون بالشّیء».
پردیسان کجاست؟
در داستان هیچ استفادهای از محیط شهرک پردیسان نشده است. تنها نقش پردیسان این است که مجتمع داستان ما در آن واقع شده است. نه اشارهای به دوری نسبی از مرکز قم و حرم مطهر میشود، نه محیط خلوت و آرام آن به نسبت خود شهر، نه مساجد فعالش را میبینیم، نه نمازجمعه، نه فروشگاههایی که عموماً طلاب از آنها خرید میکنند؛ حتی نشانی نانوایی هم که دایی به طلبه تازه وارد میدهد، درست نیست.
اجرای بسیار ضعیف
به دو نمونه اشاره میکنیم:
1. در صحنه فرار میثم از دست مأموران، او از آستانه (منطقه روبهروی حرم مطهر به سمت مسجد امام حسن عسگری علیهالسلام) به سمتی فرار میکند و -پس از گذشتن از کوچههایی که در منطقه دیگری است!- از سمت مخالف، دوباره وارد همان قسمت از آستانه میشود و پس از اینکه دوربین 360 درجه میچرخد و خلوت بودن آنجا را به خوبی نشان میدهد، از چشم مأموران پنهان میشود.
2. صحنهای از حرکت خودروها در بلوار شهید سلیمانی را میبینیم. صدای ترمز گرفتن شدید خودرویی شنیده میشود. سپس خودروی شاسی بلند حسین را میبینیم که به خودروی روبهرویی چسبیده. در نتیجه این برخورد شدید، پلاک خودروی جلویی بدون کوچکترین آسیبی و با همان شکلی که از انبار نیروی انتظامی بیرون آمده، کنده شده است؛ همین.
دستکاری در ترانه عنوان بندی
ترانه پایانی مجموعههای تلویزیونی جایی است که میشود حتی با وجود ضعف هنری در زمینه نمایشی، فارغ از پیچیدگیهای نویسندگی و کارگردانی، حس خوبی برای مخاطب ایجاد کرد، اما عوامل «مرهم» در این مقام هم زخمی کاری به یادگار گذاشتهاند. ترانه پایانی شامل دو قطعه شعر است. قطعه اول، سه بیت منتخب از یکی از غزلهای عبدالجبار کاکایی است که چیرهدستی او بر اهالی شعر پوشیده نیست. چه طور ممکن است چنین شاعری غزلی سروده باشد که چهار قافیه را پشت هم ردیف کرده باشد؟! با مراجعه به اصل شعر درمییابیم بیت پایانی غزل به عنوان بیت دوم استفاده شده و قافیه بیت بعدی نیز عوض شده است. چنین خرابکاری خارقالعادهای میتواند ناشی از ندانم کاری باشد؟!
رئوفیها نماد کدام قشرند؟ انقلابی یا متحجر
در «مرهم» شخصیتی به نام خانم «رئوفی» داریم که نماد تحجر و تنسک به ظواهر است. جالب است که یکی از بانوان ساکن مجتمع، شبیه نوچهها او را همراهی میکند. این خانم تنها خانم از اهالی است که مقنعهاش را تا چانه جلو کشیده است. در واقع فیلمساز دارد به این ترتیب به بیننده این پیام را میدهد که بانوانی که به این شکل حجابشان را رعایت میکنند نماد تنسک و تحجر هستند. این نمادسازی غیرمنصفانه در حالی است که درصد قابل توجهی از بانوان مذهبی، به ویژه بانوان طلبه یا همسران طلاب چنین پوششی دارند. همین خانم یکی از کسانی است که به فروغ با استفاده از عبارت «حجاب استایل» نیش و کنایه میزند. هدف فیلمساز یا نویسنده از استفاده بیربط از این واژه و تأیید ضمنی «حجاب استایل»ها چیست؟
شیطنت دیگری نیز در همین راستا در متن اعمال شده که عجیب است. خانم رئوفی در بخشی از قسمت بیست و نهم در جمع خانمها میگوید: «اونا الآن در کفر خودشون متحد شدند. توجه کنیم که در ایمانمون بیشتر متحد بشیم. یدالله مع الجماعه. تفرقه بلای جان مسلمانه». این ادبیات بیشتر مورد استفاده کدام قشر است؟ چرا باید در حالی که حذف این جملات هیچ خللی به داستان وارد نمیکند در دهان خانم رئوفی قرار بگیرد؟
رنگ بازی نویسنده
مسئله عجیب دیگر این است که ارادت نویسنده به سرخ پوشان پایتخت به طرز کودکانهای در این مجموعه بروز داده شده است. در «مرهم» دایی نرگس که رفتارهای کودکانه دارد، استقلالی است. در مقابل، جوانی فروتن و دوست داشتنی به نام «علی انتصاری» که در جریان دفاع از یک دختر مجروح شده و شهید میشود، پرسپولیسی است. او آن قدر متعصب است که در نامهای که در آخرین روزهای زندگیاش به یکی از کودکان نوشته است، به سه وجه تشابه بین خودش و او اشاره میکند که یکی از آنها پرسپولیسی بودن است. همین کودک وقتی در قسمتهای اول به خاطر عمل آپاندیس قرار است جراحی شود، در پاسخ به پرستار که با توجه به طرح لباسش او را استقلالی میداند، میگوید استقلالی نیست؛ پرسپولیسی است و این لباس کهنه پسرخالهاش بوده که به تنش کوچک شده و حالا او میپوشد. بخش آخر این نمایش کودکانه جایی است که در زندان شهرآورد از تلویزیون زندان پخش میشود و ما بدون ذرهای ارتباط با خط داستانی، در چند ثانیه تماشاچی گل پیروزی پرسپولیس هستیم. این در حالی است که موقعیت زمانی در ماه مبارک رمضان است و شهرآورد پیش از ماه مبارک برگزار شده است.
آب از کجا گل آلود است؟
آنچه نگاشته شد، البته تمام سخن در نقایص این مجموعه نبود. چنین اثری با این همه عیب و نقص بارز با سوءاستفاده از کدام نقص ساختاری به مرحله تولید و سپس پخش میرسد و استعدادهای بالفعل در نویسندگی و فیلمسازی را پشت درهای بسته جا میگذارد؟
مطالب مرتبط
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
جامع الاحادیث
الکافی ج ۲، ص ۷۸
امام صادق (علیه السلام)
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَجَّالِ عَنِ اَلْعَلاَءِ عَنِ اِبْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ