تداوم یک نبرد مقدس: نگاهی جامع به ریشههای مبارزه از عصر نبوی تا امروز
نویسنده: محمدحسین فربهی| تداوم یک نبرد مقدس: نگاهی جامع به ریشههای مبارزه از عصر نبوی تا امروز
درک عمیق از نبردهای معاصر در منطقه و جهان اسلام، نیازمند عبور از تحلیلهای صرفاً سیاسی و نظامی است. این درگیریها اغلب تکرار الگوهایی ریشهدار از یک مبارزه دیرینه هستند که بنیانهای آن را در آموزههای قرآنی و سیره عملی پیامبر اکرم (ص) و اهلبیت ایشان میتوان یافت.
این نوشتار با تمرکز بر مفهوم محوری «دشمنشناسی» در متون مقدس اسلامی و تجلی آن در سیره پربار شهدا و مبارزان معاصر، تبیین میکند که اقدامات امروز پدیدهای خودجوش یا اتفاقی نیستند و تبلور عینی و عملی همان الگوها و راهبردهایی است که در صدر اسلام پیریزی شد و تا به امروز با همان ماهیت و اهداف ادامه یافته است.
۱. ریشههای اعتقادی یک دشمنی دیرینه: مثلث شرارت و درس اول قرآن
نخستین و بزرگترین هشدار الهی به انسان، بلافاصله پس از خلقت در قالب خبر دشمنشناسی تجلی یافت. پروردگار عالم، مختصات این دشمن قسمخورده را به گونهای دقیق و آشکار تبیین فرمود که حتی آدم ابوالبشر و حوا (سلام الله علیهما) به دلیل غفلت و فریبی که از این دشمن خوردند، از جایگاه رفیع بهشت اخراج شدند.
این واقعه، نمادی از اهمیت حیاتی شناخت دشمن برای بقا و رستگاری انسان است. قرآن کریم در آیات متعدد خود، این خطر آشکار را به عنوان یک هشدار دائمی و یک عهد و میثاق بندگی، گوشزد میکند: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ» (ای فرزندان آدم آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید، که او دشمن آشکار شماست؟). بلافاصله پس از این هشدار، انسان را به عبودیت و پرستش خود دعوت میکند: «وَأَنِ اعْبُدُونِی هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ» (و مرا بپرستید که این راه مستقیم است). این دو آیه در کنار هم، روشن میسازند که صراط مستقیم بندگی، مستقیماً در گرو نپذیرفتن سلطه شیطان و اطاعت محض از خداوند است، نه تبعیت از شیطانی که «وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ» (بسیاری از شما بنی آدم را گمراه کرد) و مسیر جهنم را برای آنان هموار ساخت.
در منظومه معارف قرآنی، این دشمن، دو شکل اصلی به خود میگیرد:
- شیاطین جنی و احزاب ابلیسی: این گروه شامل ابلیس و همکاران جنی اوست که خطر آنها از ابتدای آفرینش (با آدم ابوالبشر) تا قیامت به بنی آدم هشدار داده شده است. ابلیس با جسارت تمام، به عزت و جلال الهی قسم خورده است: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین» (به عزتت قسم، همگی را گمراه خواهم کرد). تمام تلاش او حتی جدا کردن یک نفر از دستگاه بندگی خدا و انس با اولیاء الهی است. اما قرآن، شیطان را موجودی وحشتناک و شکستناپذیر معرفی نمیکند تا بشر دچار اضطراب نشود و دست توسلش از خدا کوتاه نگردد؛ «ان کید الشیطان کان ضعیفا» (نیرنگ شیطان ضعیف است). خود شیطان نیز در قرآن اعتراف میکند: «ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم» (من بر شما تسلطی نداشتم، جز اینکه شما را دعوت کردم). این بدان معناست که شیطان تسلط جبری بر وجود مؤمنین ندارد و تنها کارش اغواگری و دعوت به باطل است، نه مجبور کردن انسان. مرحوم آیتالله حقشناس(ره) تعبیر طلایی داشتند که میفرمودند: «شیطان، شاگرد هوای نفس است.» یعنی مراقبت از هوای نفس، حتی از مراقبت در برابر شیطان مهمتر است، زیرا هوای نفس است که میتواند انسان را به مرز سقوطی برساند که ادعای الوهیت و خدایی کند: «أفرأیت من اتخذ إلهه هواه» (آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده است؟).
- شیاطین انسی: این گروه از دشمنان، به مراتب خطرناکتر از شیاطین جنی هستند؛ زیرا در میان انسانها زندگی میکنند و با زبان، عمل و توطئه میتوانند انحراف را در جامعه گسترش دهند. قرآن کریم به مؤمنین هشدارهای دقیقی داده است که در تعاملات با انسانها و جوامع بشری، مراقب باشند که چه کسانی را دوست، یار و ولی خود قرار دهند و هرگز با چه گروههایی پیوند دوستی برقرار نکنند. این هشدارها بهخصوص در آیات و سور مدنی (پس از تأسیس حکومت اسلامی در مدینه) بسیار جدیتر میشوند و گاهی زبان به ملامت و سرزنش گشوده است که: ما تذکر و هشدار دادیم، اما شما جدی نگرفتید. مشکل جامعه ما این است که برخی را دشمن نمیپنداریم و دشمنان ثابتشده را نیز کوچک میشماریم، لذا از هر دو سو ضربه میخوریم. قرآن کریم به مؤمنان اطمینان میدهد: «ان الله یدافع عن الذین آمنوا» (خداوند از مؤمنان دفاع میکند) به شرطی که «ان تصبروا و تتقوا» (صبر و تقوا پیشه کنید) و «و لا تهنوا و لا تحزنوا انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین» (سستی نکنید و غمگین نباشید شما برترید اگر ایمان داشته باشید).
بر اساس قرآن «سرسختترین دشمنان مؤمنان، یهودیان هستند.» این دشمنی یک پدیده اتفاقی یا سیاسی صرف نیست و ریشه در یک باور عمیق نژادپرستانه و خودبرتربینی الهیاتی دارد که آنها را به بیاعتنایی به حقوق دیگران و نقض عهد و پیمانها سوق میدهد. این طرز فکر در طول تاریخ، منجر به خیانتهای متعدد شده است. برای مثال، تاریخ اسلام گواهی میدهد که پیامبر اکرم(ص) در مدینه با قبایل یهودی بنیقینقاع، بنینضیر و بنیقریظه پیمانهای صلح بست اما هر سه گروه، به خیانت و توطئه دست زدند. اوج این خیانتها در نبرد خندق نمایان شد؛ جایی که در بحرانیترین شرایط، بنیقریظه از پشت به مسلمین خنجر زدند؛ این قبایل با ایجاد فتنه، به طور مداوم به خیانت علیه حکومت نوپای اسلامی میپرداختند.
- خیانت بنی قینقاع: این قبیله که در صنعت طلاسازی و زرگری قدرتمند بودند با هتک حرمت یک زن مسلمان در بازار، پیمان صلح را شکستند. این عمل، نشان داد که تعهدی به قوانین جامعه جدید ندارند و حرمت مسلمانان را پاس نمیدارند.
- خیانت بنینضیر: این قبیله که ثروتمندترین گروه یهودی در مدینه بودند، به طور آشکار به دشمنان اسلام کمک میکردند و حتی برای ترور پیامبر(ص) نقشه کشیدند و آن حضرت را به بهانۀ مذاکره به محلی دعوت کردند تا سنگی بر سر ایشان بیفکنند.
- خیانت بنیقریظه: این قبیله در حساسترین شرایط نبرد سرنوشتساز خندق (احزاب) به پیمان خود پشت کردند و با سپاه مهاجم متحد شدند تا از پشت به مسلمانان حمله کنند و مدینه را از دو سو در محاصره قرار دهند. جنگ خندق که به آن جنگ احزاب نیز گفته میشود، یک رویارویی نظامی مهم در سال پنجم هجری (۶۲۷ میلادی) بود. این نبرد میان مسلمانان مدینه به رهبری پیامبر اسلام(ص) و سپاهی بزرگ از قبایل قریش و دیگر طوایف عرب و یهودی (مشهور به احزاب یا متحدان) رخ داد. ویژگی برجستۀ این نبرد، استراتژی دفاعی خلاقانه مسلمانان بود. با پیشنهاد سلمان فارسی، مسلمانان یک خندق عمیق و عریض را در بخش شمالی مدینه حفر کردند تا از حمله سوارهنظام دشمن جلوگیری کنند. این تاکتیک که در آن زمان در شبهجزیرۀ عربستان بیسابقه بود، سپاه بزرگ احزاب را غافلگیر کرد و آنان را پشت خندق متوقف ساخت.
سلسله خیانتهای این قبایل نهایتاً به نبرد خیبر منجر شد. خیبر، قلعه مستحکم و مرکز توطئههای یهودیان بود که از آنجا به تحریک قبایل عرب علیه مسلمانان میپرداختند و پناهگاه اصلی دشمنان داخلی و خارجی اسلام به شمار میرفت. پیروزی در خیبر فقط یک پیروزی نظامی بزرگ نبود. این موضوع ضربهای قاطع بر پایگاه اصلی دشمنی بود که از درون جامعه اسلامی را تهدید میکرد و منبع اصلی فتنهها محسوب میشد.
این رفتارها نشان میدهد که ماهیت این درگیری، نبردی بر سر بقا بوده و ریشه در اعتقادات انحرافی دارد. باور آنها به اینکه «در مورد غیر اهل کتاب، هیچ وظیفهای بر عهدۀ ما نیست و خون و مال غیر یهودی حلال است»، به آنها اجازه میداد تا در معاملات نیز خیانت کنند و حتی به قولهایشان نیز عمل نکنند. همین نگاه الهیاتی است که ائتلافهای عجیب و غیرمنتظرهای را رقم میزند. با وجود اختلافات عمیق الهیاتی و تاریخی بین یهود و مسیحیت، این دو گروه در برابر اسلام متحد میشوند چرا که تنها هدف مشترک آنها، محو کامل این شریعت الهی است.
۲. سیره نبوی: مبارزه سازمانیافته، تأسیس حکومت اسلامی و فراتر از مرزها
دوران پیامبر اکرم (ص) در مکه، ۱۳ سال سراسر رنج و آزار بود. ایشان و یارانشان به قدری اذیت شدند که برخی به شهادت رسیدند، عدهای قریب به ۱۰۰ نفر از بهترین یاران پیامبر (۸۳ مرد و ۱۷ زن به رهبری جعفر بن ابیطالب) به حبشه هجرت کردند و عدهای نیز در شعب ابیطالب در یک محاصرۀ اقتصادی شدید، قرار گرفتند. پس از از دست دادن دو حامی بزرگ خود، حضرت ابوطالب(عموی پیامبر) و امالمؤمنین حضرت خدیجه(همسر بزرگوارشان)، پیامبر(ص) مأمور شد مکه را ترک کند. پس از پذیرفته نشدن در طائف و ممانعت مشرکین از بازگشت به وطنش، پیامبر شبانه و مخفیانه از مکه خارج شد و امیرالمؤمنین(ع) را در بستر خود خواباند که آیۀ ۲۷ سوره بقره در شأن این فداکاری بینظیر نازل شد. امام علی(ع) با جانفشانی، سه روز در مکه ماند تا امانتهای مشرکین را بازگرداند و سپس با فواطم ثلاث (فاطمه زهرا (س)، فاطمه بنت اسد (مادر امیرالمؤمنین) و فاطمه بنت زبیر (دخترعمۀ پیامبر)) در امنیت کامل به مدینه هجرت کرد.
پس از ۱۲ روز توقف در قبا، پیامبر به همراه امیرالمؤمنین(ع) وارد شهر یثرب شد که بعدها به قدوم مبارک ایشان مدینه الرسول نام گرفت. در مدینه، پیامبر سه کار اساسی انجام دادند:
- اخوت (برادری): اصحاب را دو به دو با هم برادر کردند.
- ساخت مسجد: با همکاری بیواسطه اصحاب و مؤمنین، مسجد النبی را بنا کردند که مرکز عبادی، سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی شد.
- تأسیس حکومت اسلامی: به محض شکلگیری این حکومت نوپا، دشمنیها از حالت پراکنده و فردی به یک مبارزه سازمانیافته تبدیل شد. درگیریها تا وقتی که پیامبر در مکه بود، فردی و پراکنده بود اما در مدینه به صورت یک نظام متشکل از هزاران سرباز و با هدف ریشهکن کردن اسلام آغاز شد. پیامبر در ۱۰ سال اقامت در مدینه (از سال دوم تا دهم هجری) قریب به ۸۰ مرتبه با دشمنان جنگیدند، یعنی تقریباً هر ۳۵ روز یک جنگ. این وضعیت نشان میدهد که دشمن هیچ فرصتی برای آرامش و توسعه به حکومت اسلامی نمیداد. علاوه بر مشرکین مکه، یهود (که ۳ مرتبه جنگهایی مانند خیبر را رقم زدند) و امپراتوری روم (که ۳ مرتبه با جنگهایی نظیر تبوک به مقابله با اسلام پرداختند) نیز جبهههای نبرد را گشودند. قرآن کریم، یهود را خطرناکترین و ریشهدارترین دشمن اسلام معرفی میکند و این حقیقت در طول تاریخ به اثبات رسیده است.
پیامبر اکرم(ص) در مبارزه با این دشمنان، تنها به دفاع در مرزهای خود اکتفا نکرد. در جریان نبرد تبوک، برای مقابله با تهدید فزایندۀ امپراتوری روم و یهودیان متحد، با آنکه از دور دستها قصد تهاجم داشتند، از مرزهای جغرافیایی خود فراتر رفتند تا با دشمن در خارج از سرزمین خود و پیش از رسیدن به مرزهای داخلی مقابله کنند. این اقدام راهبردی، یک اصل بنیادین را بنیان نهاد: مقابله با تهدید، پیش از آنکه به مرزهای داخلی و حیاتی جامعه اسلامی برسد. این سیرۀ نبوی، مبنای راهبرد دفاعی و تهاجمی اسلام در برابر دشمنان در طول تاریخ شد.
۳. شهدای معاصر: تجلی ایمان و عمل در میدان نبرد و بصیرت در برابر احزاب امروز
در دوران معاصر، شهدایی چون سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار ایزدی با همین منطق و بصیرت عمیق عمل میکردند. آنها مبارزه در سوریه، عراق، لبنان و فلسطین را صرفاً یک عملیات نظامی خارجی یا درگیریهای منطقهای نمیدانستند، بلکه آن را امتداد همان نبرد تبوک، خیبر و احزاب میپنداشتند که در طول تاریخ ادامه یافته است. این فرماندهان با درک عمیق از ماهیت دشمنی به این نتیجه رسیده بودند که دشمنی که با آن روبرو هستند، همان دشمن تاریخی اسلام است که با همان ماهیت، همان اهداف سلطهجویانه و همان روشهای فریبکارانه، به دنبال تهدید موجودیت جهان اسلام است.
فداکاری این شهدا، یک عمل نظامی صرف و تاکتیکی و از دل یک اعتقاد عمیق، روحانی و توحیدی سرچشمه میگرفت. سردارانی که علیرغم درگیریهای سخت و شرایط طاقتفرسا در خط مقدم نبرد، هرگز از نماز شب، تلاوت قرآن و دیگر اعمال مستحبی خود غافل نمیشدند. این عمق معنویت و اتصال به مبدأ هستی، به اقدامات نظامیشان یک بعد الهی و قدسی میبخشید و نشان میداد که آنها خود را مالک و صاحب این راه نمیدانستند، بلکه صرفاً سربازانی فداکار و مطیع امر الهی بودند که برای رضای خدا و دفاع از حق میجنگیدند.
روحیه بیادعا و گمنامی آنها نیز از همین باور نشأت میگرفت. آنها برای دیده شدن، کسب شهرت، یا منافع دنیوی نمیجنگیدند و هدفشان تحقق وعدههای الهی، دفاع از یک حقیقت ابدی و نجات مستضعفین بود. همین اخلاص و صداقت باعث شد که اقدامات آنها در میدان نبرد و در قلب مردم منطقه، به خصوص در فلسطین و لبنان، نیز جای بگیرد.
در مقابل این تواضع و اخلاص، تفکر دشمن را میتوان در کلام یک دختر هفت ساله یهودی دید که با غرور میگوید: «تمام دنیا مال ماست و ما در اینجا موقتاً زندگی میکنیم.» این مقایسه نشان میدهد که در یک سو، کسانی برای آرمانی الهی خود را سرباز میدانند و در سوی دیگر، کسانی خود را مالک و برتر از بقیه جهان میپندارند که این تضاد عمیق، ریشۀ اصلی نبرد را تشکیل میدهد.
همانطور که در تاریخ اسلام، منافقان در کنار یهود و مشرکان با تضعیف روحیه از درون، نفوذ و تحلیلهای غلط به دشمن کمک میکردند، شهدای ما نیز با بصیرت کامل درک کرده بودند که درگیری تنها با دشمنان خارجی نیست. برخی از خائنان داخلی و منافقان حرفهای با تحلیلهای غلط، تفرقهافکنی و شبههافکنی، سعی در تضعیف جبهه مقاومت و استحکامات درونی نظام دارند. این شهدا با بصیرت کامل این دشمنان داخلی را نیز به درستی شناخته بودند و نسبت به آنان هشدار میدادند. آنها همزمان که با دشمن بیرونی در میدان نبرد میجنگیدند، نسبت به توطئههای داخلی نیز هوشیار بودند و این، یکی از کلیدهای پیروزی در این نبرد طولانی و پیچیده است.
۴. کربلا: تکرار تاریخ، درس عبرت و ضرورت بیداری امروز
حتی در سال ۵۸ هجری(حدود سه سال قبل از قیام کربلا و واقعه عاشورا) امام حسین(ع) در خطبۀ روشنگرانه منا به ۲۰۰ صحابی و ۸۰۰ تابعی(یعنی حدود ۱۰۰۰ نفر از خواص و نخبگان جامعه) که پای منبر ایشان در منا حضور داشتند، هشدارهایی جدی دادند. امام(ع) در آن خطبه، با اشاره به انحرافات و کوتاهیهای علمای بنیاسرائیل در گذشته، خواص جامعه زمان خود را به بیدار شدن از سستی، بیغیرتی و بیتفاوتی نسبت به رهبریت خود (که امام مفترض الطاعه است) و جامعه اسلامی فراخواندند.
ایشان با گلایه از عدم انجام فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر توسط خواص، پیامدهای شوم این بیعملی را گوشزد کردند. اما متأسفانه این هشدارها و نصیحتها زیر پا گذاشته شد و ابیعبدالله(ع) به مسلخ کربلا برده شد. خواص جامعه، بیتفاوت از کنار امام گذشتند و ایشان را به مقتل بردند و به طرز فجیعانهای به شهادت رساندند.
این واقعۀ دردناک حادثهای صرفاً تاریخی نبود درسی بزرگ شد برای امروز ما و نشان میدهد که تاریخ تکرار میشود و ما نباید بارها و بارها یک خطای تاریخی را تجربه کنیم. قریب به ۵۰ سال از شیطنتها و توطئههای آمریکاییها و همپیمانانشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد. با وجود سیلیها و فریبهای متعدد، برخی همچنان از این تجربیات درس عبرت نمیگیرند و به دشمن اعتماد میکنند. دشمن، ۱۰۰ قدم جلوتر از ما، فتنهها را طراحی میکند و ما همچنان در چاههای تکراری میافتیم. این حقیقت، یک درس عبرت دائمی و روزآمد است.
نتیجهگیری: تداوم یک نبرد الهیاتی و وظیفۀ امروز ما
مبارزات امروز با رژیم صهیونیستی و حامیان جهانیاش، یک جنگ بر سر خاک، هستهای یا منافع سیاسی محدود نیست و تکرار الگوی دشمنی است که قرآن از آن سخن گفته و در طول تاریخ اسلام، تجلی یافته است. شهدای معاصر ما، با درک عمیق از این واقعیت ریشهدار، از خاک میهن خود فراتر رفته و در خط مقدم نبرد با دشمن مشترک ایستادند. آنها با عمل، بینش و فداکاری خود نشان دادند که مبارزه با «سرسختترین دشمنان» اسلام، یک وظیفه تاریخی، الهی و وجودی است که به هیچ زمان و مکانی محدود نمیشود و همواره ادامه دارد. این نبرد، میدان آزمایش ایمان، بصیرت و استقامت امت اسلامی است و پیروزی در آن در گرو هوشیاری دائمی و عدم غفلت از دشمن و توطئههای اوست. ما نیز باید از تاریخ درس بگیریم، دشمن را بشناسیم و از غفلت و بیتفاوتی دوری کنیم تا در تکرار تاریخ، شکستخورده جریانهای مرموز و دشمنان تاریخی اسلام نباشیم و بتوانیم نقش خود را در این نبرد مقدس به درستی ایفا کنیم.
این مطلب بر اساس سخنان حجت الاسلام میرزامحمدی در شب دوم و سوم محرم امسال تنظیم شده است.
دیدگاهتان را بنویسید