نقد فیلم آبستن | نمایش ناشیانۀ فلاکت ایرانی
نویسنده: اسداللهی
حضور سینما در ایران همچون بسیاری از هنرهای دیگر اصیل و بدیع نبوده است. یعنی اگر شعر و داستانسرایی در میان ایرانیها رواج داشته یا موسیقی را در قرون گذشته دانشمندی همچون فارابی به صورت علمی بررسی کرده و در کتابی به رشته تحریر در آورده و یا هنرهایی نظیر نقاشی و مینیاتور و …هنر فرهیختگان این آب و خاک بوده و حتی هنر نمایشی از قرون گذشته که به شکل تعزیه و روحوضی و خیمهشب بازی در کوچه پس کوچههای شهر و روستاها اجرا میشده است؛ اما بیگمان «سینما» با این شکل کنونی، هنری وارداتی برای سرزمین ماست.
در این مطلب به نقد فیلم «آبستن» که در جشنوارۀ فجر 43 اکران شد بر اساس رمزگان جانفیسک میپردازیم.
طبق دیدگاه فیسک، رمزها سه سطح دارند: «واقعیت»، «بازنمایی» و «ایدئولوژیک» به عبارت دیگر، واقعهای که قرار است به فیلم سینمایی تبدیل شود، قبلاً با رمزهای اجتماعی، رمزگذاری شده است.
| عناصر تحلیل رمزگان جان فیسک | رمزگان اجتماعی | گفتار | |
| محیط | |||
| لباس | |||
| رمزگان فنی | زمان و مکان | ||
| وسایل صحنه | |||
| بازیگران
|
نام بازیگران | ||
| انتخاب بازیگران | |||
| لباس بازیگران | |||
| اجرا یا شیوه رفتار | |||
|
صدا |
گفتوگو یا دیالوگ | ||
|
صدا |
گفتوگو یا دیالوگ | ||
| موسیقی | |||
| دوربین | نمای دوربین | ||
| زاویه دوربین | |||
|
رمزگان ایدئولوژیک |
مفهوم اصلی | ||
| دسته بندی مفاهیم | |||
| مفاهیم به حاشیه رفته | |||
معرفی عوامل فیلم
کارگردان: محمد تنابنده و مصطفی تنابنده
تهیهکننده: جلال تیموری
نویسنده: وحید جعفری
تاریخ نشر: بهمن 1403
بازیگران اصلی: توماج دانشبهزادی(افشین)، عباس غزالی(بهمن)، رها خدایاری(مهری)، سوگل خلیق(سحر)، مجتبی شفیعی(امیر)، تیما تقیزاده(مریم)، عماد درویش(سامان) و ملیسا چوپانی(غزل)
1. خلاصه داستان
«افشین» و «مهری» زن و شوهری که در منطقهای در شمال کشور در جایی آرام بهدور از هیاهو زندگی میکنند، و این دو فرزندی دارند به نام غزل. اما غزل دختر واقعی افشین نیست. شغل افشین صیادی و شکار است. او به خاطر هدفی، توبۀ پنج سالۀ خود را میشکند و چهار نفر را میخواهد از مرز عبور دهد و شرط او برای عبور، ضرورت وجود سحر هست تا از مرز عبور کنند، شخصیتهای داستان بهنام «سامان،امیر،مریم و سحر» هستند که میخواهند از مرز عبور کنند.
آنها در حین جمع کردن وسایل خود هستند که همسر سحر به نام «بهمن» که سحر بدون او میخواسته از کشور خارج شود وارد محوطۀ خانۀ افشین میشود و افشین که خود را از هدفش دور میبیند با کشانده بهمن به سمت کشتارگاه(آلونک) و با زدن ضربهای بر سر بهمن او را بیهوش میکند. داستان با نیامدن سحر به دلیلی بارداریاش به سمت مسیر دیگری حرکت میکند و اینجاست که آبستن بودن سحر جریان داستان را تغییر میدهد.
- رمزگان اجتماعی:
- گفتار:فیلم در شمال کشور در منطقۀ آستارا گرفته شده است و «افشین»و «مهری» که متعلق به آن منطقه هستند بدون هیچ گویشی محلی با یکدیگر صحبت میکنند.
- محیط: در کنار رودخانۀ آرام، در خانهای حقیرانه.
- لباس: فقط لباس «مهری» که متعلق به شمال کشور است سعی بر این بوده که محلی باشد ولی با اینحال با لباس محلی زنان آستارا متفاوت است و لباس «افشین» تنها پوشش بارانی و چکمه بلند است که نشاندهدهندۀ زندگی در منطقه شمالی است. لباس «مریم» قشر متوسط جامعه را نشان میدهد و «امیر» که شخصِ پولدار این گروه است مناسبتر و بهتر است. لباس «سحر» با این که در فقر و بدبختی و کرایه خانهاش عقب افتاده است با کلاه و شالگردنش سِت و مرتب است و «بهمن» لباسی کهنهتر در مقایسه با دیگر افراد دارد.
- رمزگان فنی
2-1. زمان و مکان
سال نشر این اثر بهمن 1403 است ولی سال تولید آن نامشخص است. نشر این اثر در شرایط اخیر اقتصادی حائز اهمیت است. فیلم در آستارا، شمالیترین منطقۀ استان گیلان و در مرز ایران با جمهوری آذربایجان قرار دارد.
2-2. وسایل صحنه
یک اسب در بیرون خانه که موقع فریادِ شخصیتها احساس خطر میکند و شیهه میکشد گویی میخواهد نشان دهد آرامش طبیعت را بر هم نزنید و تعدادی مرغ که تنها صدای قُدقُد کردن آن شنیده میشود. خانۀ محقری با وسایلی ساده و محدودی که تنها بتوان در آن زندگی کرد. دیوارهای کثیف و کهنه و پردۀ سادهای که از پنجره آویزان است تا نمایش حقارت و بدبختی تنها در همین خانه باشد و کسی متوجه آن نشود، تور ماهیگیری برای صید ماهی و اسلحۀ شکاری و قایق موتوری پارک شده در کنارۀ رودخانه.
2-3. صدا:
گفت و گو: دیالوگها بین افراد تنها فریاد زدن و فحش و گریه و زاری و حتی گهگاهی که لبخند میزنند لبخندها تماماً تصنعی است.
موسیقی: صدای شیهۀ اسب، صدای حرکت پا روی زمین، صدای قُدقُد چند مرغ، صدای جیرجیرک، صدای دلهرهآور قایقی موتوری که ترس را به جان همه میاندازد و باعث میشود مسیر داستان جور دیگری رقم بخورد. صدای آهنگ خوفناک و آرامی که هنگامی که «بهمن» و «مهری» را تهدید میکند که در زمان گفتن دیالوگ اگر نگویی زنم کجاست از جایم تکان نمیخورم و صدای قوری روی گاز و جوش آمدن آن وقتی همه منتظر «سحر» هستند با کلی ابهامات صورت گرفته در ذهنشان تا او برگردد و قضایا مشخص شود.
- رمزگان ایدئولوژیک:
3-1. مفهوم اصلی: القای حجم زیاد بدبختی و نکبت به بیننده و نادیده گرفتن هویت و فراموشی سرزمین مادری «وطن». قصه با صدای یک نریشن و قایق و ماهی مرده و خون مختصر روی ماهی که ناشی از به قلاب انداختن ماهی است و سکوت طبیعتی که او هم انگار غالب شده بر داستان و بدبختی این افراد شروع میشود. اول گمان میکنی شاید صدایی که پشت این لحظهها در حال حرکت است تمام تلاش خود را میکند برای زندگی بهتر یک خانواده، ولی وقتی داستان جلو میرود میفهمیم که اینگونه نیست. القای پشیمانی و بدبختی به بیننده در هما ابتدای فیلم رقم میخورد.
در ابتدای فیلم وقتی افشین وارد خانه میشود چکمههای بلند پلاستیکی خود را در میآورد که به نشانۀ احترام به خانه و فضای آن و خانواده است، ولی وقتی همسر خود را که برای جشن تولد دخترانشان در حال آرایش میبیند خطاب به مهری میگوید، کافی است خوشگل شدی، این خطاب کردن او با تندی برای غیرت افشین نیست برای این است که زودتر داستان «تولد بازی» تمام شود. وقتی سامان از سرویس بهداشتی خارج میشود میگوید چطوری از آب سرد استفاده میکنید، انگار روح سرما همراه سردی هوا و سردی آب سرد و تظاهر علاقه «افشین به مهری» ؛تمام این سردیها دست به دست هم میدهد تا هرچه بیشتر داستان فیلم را به سمت بدبختی و فلاکت سوق دهد. توری خالی ماهیگیری که در ابتدای فیلم به درختان بسته شده است ولی رفتهرفته با رسیدن زمان رفتن؛ توری جمع میشود گویی اقتصاد خانواده برچیده میشود؛ زیرا امرار معاش این خانواده از راه ماهیگیری و شکار بود.
وقتی به اواسط فیلم میرسیم افشین تور ماهیگیری را جمع میکند که اگر از شیلات آمدند جریمه نشود، یعنی اشتباه روی اشتباه. منتهی برای توجیه کار خود و بدبختی خود مجبور به شکار و صید ماهی غیر قانونی میشود و تمام اینکارها را میکند تا بگوید اگر بدبخت هستند برای این است که باید پول دربیاورند به هر بهایی حتی جابهجایی انسان به خارج از کشور.
3-2. مفاهیم به حاشیه رانده شده:
الف) بیمهری مرد خانواده و نداشتن غیرت روی خانواده خود
وقتی درب آلونک قفل میشود جایی که «افشین» شکار خود را در آن قطعه قطعه میکرده و توری ماهیگیری جمع میشود یعنی اقتصاد و راه درآمد این خانواده نیز تمام میشود. وقتی «افشین» از پیش «سامان» بر میگردد سعی میکند با «مهری» و «غزل» و «مریم» عکس بگیرد گویی آخرین عکس خانوادگی این خانواده است. موقع جمع کردن تور ماهیگیری «مهری» به «افشین» میگوید چرا زمین را فروختی گویی حتی همان دارایی مختصر باقی مانده را فروخته است تا به هدف خود برسد و هدفی که «مهری» از آن بیخبر است.
وقتی «مریم» از «غزل» میخواهد آرزو کند و شمع کیک را فوت کند «غزل» میگوید آرزو چیست؟ گویی انگار بار اولی است که برایش تولد گرفتند، وقتی همه از آرزوهایشان میگویند. «امیر» میگوید: «دعا کن هیچوقت «ما » نشی» گویی تمام بدبختیهای دنیا در این افراد جمع شده است و تنها رفتن، آنها را به خوشبختی میرساند، در اینجا «افشین» به «غزل» میگوید دعا کن مامان:«هوودار شود یک هووی خوشگل» گویی ناخواسته کمی از هدف خود را آشکار میکند و در این حین ذهن مهری جرقه میزند.
وقتی خانه از شخصیتهای داستان خالی میشود «مهری» به «افشین» میگوید مرا با یک جنازه تنها میگذاری؛ «افشین» میگوید: «او نمرده است تنها بیهوشه» و اینجا «مهری» به «افشین» میگوید اگر غزل دختر خودت بود باز میرفتی و تمام داستان مشخص میشود که «افشین» هر بار به جان تنها دخترش قسم میخورد که اصلا تعلقی نسبت به او نداشته است.
و در در انتهای فیلم، چکمۀ پلاستیکی پای «افشین» است که با همان چکمه به داخل خانه روی فرش میرود و اسلحۀ شکاری خود را برمیدارد و دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست و موقع رفتن مهری تمام تکههای پازل را کنار هم چیده و برای افشین رو میکند و افشین که خود را در نهایت برزخ میبیند همه را با تهدید وارد قایق موتوری میکند.
ب)القای زندگی خوب و پُر زرق و برق در خارج از کشور
مهمانِ کوچکی که «مریم» برای جشن تولد «غزل» اضافه میکند یک لاکپشت است. لاکپشت موجودی دو زیست است که گاهی در خشکی و گاهی در آب زندگی میکند، و این افراد برای رهایی از بدبختی که خودشان از آن میگویند باید به دل آب بزنند. موقع آرزو کردن «مریم» از همه میخواهد که چشمان خودشان را ببندند و آرزو کنند. گویی با بستن چشم و تصور کردن خوشبختی خود در جایی که هنوز به آن نرسیدند برایشان لذتبخش است.
ج)نادیده گرفتن احساسات نزدیکترین افراد خانواده نسبت خود
آرزوی «مریم» خواننده شدن و رفتن روی استیج است که از کودکی آرزوی آن را داشته، انگار که تنها آرمانهای یک زن ایرانی برای محقق شدن خواننده شدن اوست که در این کشور به آن نمیرسد و باید خارج شود، حتی اگر به بهای اینکه تنها عضو خانوادهات که پدرت باشد و روی تخت بیمارستان در بستر افتاده باشد اهمیتی ندهد و حس و احساس دخترانه و پدرانه را به تمام آمال خود بفروشد و برود.
د)برجسته کردن قشر پولدار جامعه برای دستیابی آنها به هر آنچه می خواهند
تنها کسی که میگوید آرزویی ندارد «امیر» است زیرا کسی که از لحاظ مالی وضع خوبی دارد اوست، و چون در عیش و … و پول غوطهور بوده آرزویی ندارد و میخندد ولی الان که او تصمیم به رفتن گرفته است آن هم به صورت پنهانی تنها و تنها بهخاطر کار اشتباهی است که کرده. با شنیده شدن صدای قایق موتوری، افشین میگوید إنشاءلله از شیلاتاند و من پولی کف دستشان میگذارم و میروند، تمام روایت داستان پول است و پول و پول. همه را میخواهد با پول بخرد، گویی پول حلال تمام مشکلات است.
و باز «افشین» وقتی میبیند «مهری» میخواهد او را از هدف خود دور کند، بهانۀ سر زدن به «سامان» را پیش میکشد و از «مهری» میخواهد به او سر بزند و «سامان» حالش بد شده و کف از دهانش خارج میشود و چشمانش سفید شده و توی هیاهوی این دعواها و داد و بیدادها «امیر» که شخصی پولدار است، علاقۀ خودش را به «مریم» ابراز میکند و علامت تتوی روی گردن او نشان از بی قیدی و رهایی از بند(دو بال در حال پرواز) را نشان میدهد.
هـ) نابودی رکن اصلی جامعه با کنار گذاشتن خانواده
خانهای که تنها راه اقناع کردن همدیگر با داد و فریاد و فحش و میگذرد و با افراد غریبهای که سعی در حفظ آرامش خود دارند. وقتی «افشین» ماهیها را روی میز داخل کشتارگاه میگذارد و با چاقو، شکم آن را باز میکند نشان میدهد هیچ ترسی از چاقو و برش و شکار و کشتن و ندارد و چاقو را به عنوان تهدید به طرف «بهمن» نشانه میگیرد ولی هنگام خروج «بهمن» از کشتارگاه با یک ضربه بهمن را نقش زمین میکند و درب کشتارگاه را قفل میکند و چون «افشین» عصبی شده حتی زن خودش رو هول میدهد و به باقی بچهها میگوید بروید وسایل خودتان را جمع کنین تا هرچه زودتر از باتلاقی که داخلش گرفتار شده رهایی یابد.
و) عادی جلوه دادن خون و خونریزی و کشتار
زمانی که «افشین» در کشتارگاه را باز میکند که در ابتدا ماهیها را از روی جعبه آویزان شده کنار درخت برداشته و با خود به داخل کشتارگاه میبرد داخل کشتارگاه سرهای حیوانات شکارهای سابق که «افشین» انجام داده روی دیوار آلونک نصب است و حتی به «بهمن» میگوید او را میبینی و اشاره به سر یک گوزن میکند و میگوید: «در 13 سالگی شکار کردم و بوی خونش در بینی من هست» گویا از 13 سالگی با بوی خون بزرگ شده است.
نتیجهگیری نقد فیلم آبستن 1403
تمام داستان حول محور بدبختی و فلاکت و بیچارگی میچرخد و پول محور اصلی تمام خوشبختیهاست.
در این فیلم تنها تصویری از زندگی فلاکتبار چند قشر از افرادِ جامعهای که به اصطلاح خودشان مجبور شدند برای فرار از بدبختی و بیچارگی تن به این سفر بدهند، فلاکتی که بارها با تکرار جملۀ من توبۀ 5 ساله خودم را شکستم از طریق «افشین» و حتی «مهری»(زن افشین) به گوش میخورد.
منتهی فارغ از تمام این موارد، داستان از عشقی قدیمی و کهنه و یکطرفۀ «افشین» به «سحر» حکایت میکند که برای رسیدن به آن هر کاری میکند حتی به بهای فروش زمین و خرید مواد و جاسازی مواد داخل شکم «سحر» برای رسیدن به استانبول تا هم به «سحر» برسد و هم با پول باد آورده که از راه خلاف در آمده، زندگی جدیدش را در استانبول با عشق قدیمی خود شروع کند که عشقی یک طرفه است.
این فیلم چند داستان و روایت نیمهتمام را را نه تنها تمام نمیکند و حتی شخصیتهای داستان را بر اساس کارهای اشتباهی که خود مرتکب شده و برای رهایی خود از گناهان و اشتباهاتشان تنها راه را فرار میبینند و هر کاری میکند تا به هدف خود برسد. حتی زندگی زیبا در کلبۀ حقیر کنار آب و طبیعت را به قدری حقیرانه جلوه میدهد که گویی بیننده حتی از طبیعت و صدای زیبای او متنفر شود و زندگی ساده و محقرانه را هیچوقت به تجملات خارج از کشور و زندگی پر زرق و برق استانبول نفروشد.
و طبق معمول آرزوی بر باد رفته را ابتدا در زندگی کردن در کشور ترکیه به وطن و سرزمین مادر و هویت و آب و خاک خود ترجیح میدهد. تماشای این فیلم برای ببیننده یعنی نادیده گرفتن تمام ریشههای وطنپرستی و خانواده و حقارت تمام عیار شحصیتهای داستان که زندگی در ایران را نشانه گرفته است.
این فیلم حتی طبیعت را خدشهدار کرده است، طبیعتی که حتی «افشین» را نتوانست از بوی خون و … دور کند و نشان داد «افشین» که مجبور است برای پول هر کاری بکند و اصلا اهمیتی ندارد که آیا این دستیابی به پول و زندگی پر زرق و برق را باید به تمام ارکان اصلی خانواده فروخت که حتی به بهای از دست دادن زندگی آرام پنجسالۀ خود با «مهری» میانجامد.
برجسته کردن آرزوهای دنیوی و بیان کردن آن و تکرار مکررات این فیلم برای این جریان و نادیده گرفتن انگارههای مذهبی و اخروی در این فیلم به وضوح مشخص است. برجسته کردن شانس و اقبال تنها با مهاجرت و ترک سرزمین وطنی، نادیده گرفتن خاک وطن یعنی نادیده گرفتن خون موجود در شریانهای بدن که این موضوع، بارها و بارها در فیلم به آن اشاره شده است.
جملۀ دیگری که «افشین» بارها به آن اشاره میکند پوشیدن بارانی است که گویی که با پوشیدن آن و رفتن آنها و بارش باران بتوان گناهان خود را بشویند و ببرنند و بعد از پاکی به زندگی تجملاتی و جدید خود برسند. در واقع کثافت و لجنزار چیزی است که در حال حاضر آنها گرفتارش شدند و تمام اینها را ناشی از این است که وجود خود را در میهن میبینند در صورتی که گناهانی که خود مرتکب شدهاند نادیده گرفتهاند.
در کل فیلم، بهخصوص در جاهای حساس تماماً با داد و فریاد و صدای بلند و فحش و به نتیجه نرسیدن پیش میرود. حقارت و بدبختی و خدشهدار کردن غیرت مرد ایرانی در این فیلم کاملاً مشخص است. «امیرِ» داستان 500 میلیارد از پدرش میدزدد و باز دنبال عشق و حال در ترکیه است. بیان کردن بیزاری و تنفر حتی نسبت به نزدیکترین افراد خودشان و بیاعتنایی نسبت به نزدیکترین افراد خانواده خودشان. پسر سر پدر کلاه بگذارد و دختر پدر در بستر بیماری خودش را تنها بگذارد و «سحری» که قتل کرده و همسرش قتل را به گردن گرفته و عشق یک طرفۀ «افشین» به «سحر» مانع زندگی معمولی و سر به راه شدن «افشین» نمیشود تا آنجا که «مهری» با تفنگ شکاری خود «افشین» را هدف قرار میدهد، گویی چارهای جز شلیک به «افشین» را نداشته است.
تمام داستان فیلم آبستن روایت بدبختی، بیچارگی و حقارت خانواده ایرانی و نشانه گرفتن هویت ایرانی و بی غیرتی مرد ایرانی است، زمانی که صاحبخانۀ «سحر» حتی میداند شوهرش در زندان است به او پیشنهادی بیشرمانه میدهد و فیلم این را نشان میدهد.
و حتی عشق آبکی سابق «افشین» به «سحر» که به «بهمن»می گوید شکم زنت را پاره کن و امانتی مرا بده و هرجا خواستید بروید. فیلم آبستن، فیلم خستهکنندهای است که این خستگی نشأت گرفته از فیلمنامه ضعیف آن است که تمام داستانهای بیپایه و ناتمام و پایانی اشتباه را نشان میدهد. با مرگ و مردن و امتحان کردن شانس خود تنها با مهاجرت صورت میگیرد. و این است نمایش فیلم آبستن در جشنوارۀ فیلم فجر 1403.
مطالب مرتبط
۱۴۰۴-۰۹-۰۳
دیدگاهتان را بنویسید