امروزه یکی از مهمترین مسائل بینالملل که بازار تحلیلگران جهان را داغ کرده، مسألۀ جنگ بین ایران و اسرائیل است. مسئلهای که باعث شد تا ریشههای اختلافات فکری در داخل و خارج از کشور در عرصۀ تحلیل نمایان شود. مسئله جنگ ایران و اسرائیل نقطه عطفی بود تا زاویه دید افراد به این ماجرا روشن و زاویه دیدهایی نیز تغییر کند.
در میان تحلیلهایی که از جنگ ایران و اسرائیل داده میشود، دو نوع نگاه وجود دارد:
1- عدهای از تحلیلگران این جنگ را جنگی سیاسی و در قالب مفاهیم ناسیونالیسم تبیین میکنند؛ از همین رو، آن را جنگ دو یا چند کشور با هم میشمارند.
2- عدهای دیگر نیز هستند که آنها نگاهی تمدنی، تاریخی و دینی به این مسأله دارند؛ از همین رو آن را جنگ میان دو یا چند کشور با هم نمیپندارند، بلکه نبردی در راستای دو خط حق و باطل در تاریخ ترسیم میکنند، از همین جهت رسالتی را برای هر دو جریان قائل میشوند.
اگر صرفاً نگاه نخست را بپذیریم، این جنگ با جنگهای دیگر که بر سر منافع ملیتی و ناسیونالیستی است، تفاوتی نخواهد داشت و در واقع هدف از آن کسب قدرت سیاسی، امنیتی، اقتصادی و… خواهد بود. این زاویه دید مبتی بر تعریفی است که از علم سیاست در دانشکدههای غربی صورت میگیرد.
آنها موضوع علم سیاست را «قدرت» تعریف میکنند؛ به عبارتی دیگرقائل هستند که سیاستمدار برای کسب قدرت فعالیت و کار میکند و اکنون نیز وقتی بر جنگ میان ایران و اسرائیل تطبیق داده میشود، آن را جنگی برای کسب قدرت میدانند و چنین میپندارند که ایران برای آنکه یکی از قطبهای جهان شود و قدرت منطقه را به دست گیرد، به جنگ با اسرائیل میشتابد.
این نگاه بر خلاف نگاهی است که رهبران جبهه حق از سیاست و حکومت دارند. در واقع آنها نیز طالب قدرت هستند اما مانند سیاستمداران غربی، اصالت را به قدرت نمیدهند. آنها قائل هستند که انسان آنگاه که در سیر انسانی و ملکوتی خود به غایت نهایی، یعنی خداوند رسید (سیر مِن الخلق الی الحق) در آن حالت خضوع و ساکن میشود و در آن غایت بینهایت سیر میکند (سیر مِن الحق الی الحق) و با این مبنا که عاشق خدا، عاشق جلوههای الهی نیز میشود، به سوی خلق باز میگردد (سیر مِن الحق الی الخلق) تا آنها را نیز هدایت کرده و به کمال انسانی رساند (سیر مع الخلق الی الحق). این سفیر الهی برای آنکه بتواند جامعه انسانی را به آن غایت نهایی رساند، نیاز به قدرت و حکومت دارد؛ بنابراین، در این نگاه اصالت با هدایت و توحید است و ابزار آن، قدرت است.
بر این مبنا، حکومت اسلامی که بر مبنای توحید بنا شده است، هیچگاه نگاه نخست را نمیپذیرد. هنگامی که مبنای توحیدی فوق پذیرفته شد، نبرد حکومت اسلامی ماهیت واحد دارد و به همین دلیل، حرکت برای تشکیل آن در یک سیر قرار میگیرد و مخالفان آن، در جریانی دیگر که به ادبیات قرآنی، به این دو جریان «حق» و «باطل» گفته میشود.
بر اساس این مبنا، جنگ حکومت اسلامی ایران با اسرائیل، جنگ دو یا چند کشور با یکدیگر نیست، بلکه جنگ دو ابرجریان تاریخ، یعنی حق و باطل است. برای آنکه این جنگ تاریخی محسوستر و عینیتر شود، ناچار به بخشی از تاریخ یهود و تقابل آن با اسلام اشاره میکنیم.
یهود، اردوگاه جبهۀ باطل
هنگامی که بنیاسرائیل وارد فلسطین شدند، نیروی مرموزی که در طول تاریخ همواره از درون آنها جوشیده و فسادی را تحمیل کرده است، با لباس شریعتی که حضرت موسی(ع) در کوه سینا از خداوند دریافت کرده بود، ظهور میکند. این نیرو با این مبنا که بنیاسرائیل قوم برتر است و بقیه اقوام حیواناتی بیش نیستند، حکومت جهانی را ارمغانی برای این قوم میشمرد و در برای تحقق آن به تلاش و کوشش میپردازد.
رهبران جبهۀ حق در برابر این حرکت نژادپرستانه برخورد میکنند و ایستادگی به خرج میدهند. قطعا کسی که میخواهد به نبرد با کسی برخیزد، الزامات و لوازمات آن را میداند. یکی از لوازمات نبرد با این نیروی مرموز(همچنان که مبنای آن را در مقدمه عرض کردیم) به دست گرفتن حکومت بود؛ یکی از مبادی حکومت حضرت سلیمان و داوود(ع) همین است. یهود با این اقدامات جبهۀ حق برخورد میکند و از ابزارهایی چون قتل و عملیاتهای روانی، فرهنگی و اقتصادی بهره میگیرد.
رهبران جبهۀ حق در دو مرحله تغییر میکنند؛
1- مرحلۀ غدیر: در این مرحله، رهبری جبهۀ حق از نبوت به امامت تغییر میکند.
2- مرحلۀ غیبت: در این مرحله، رهبری جبهۀ حق از امامت به فقاهت(ولایت فقیه) تغییر میکند.
به همین جهت، دشمن در این دو نقطه تمام تلاشش را میکند تا تحول و انتقال رهبری صورت نگیرد. برای آنکه نقطۀ غدیر تحقق نیابد، از تولد پیامبر اسلام جلوگیری میکنند[1] و آنگاه که اراده خداوند بر تولد پیامبر محقق شد، ترور فیزیکی [2]، ترور شخصیتی [3] و ترور اقتصادی ایشان را در دستور کار قرار دادند [4].
ارادۀ خداوند بر قدرت گرفتن پیامبر بود، از همین رو هیچ دشمنی نتوانست در برابر این تقدیر الهی مقاومت کند. با در دست گرفتن حکومت توسط نبی اکرم(ص) اقدام به فتح قدس در دستور کار قرار گرفت. این اقدام دو ماهیت داشت؛
1- از بین بردن یهود: بر اساس مبنایی که در ابتدا گفتیم، آنکه عاشق خداست، عاشق جلوههای خدا نیز هست. انسان یکی از جلوههای خداست، بنابراین رهبران جبهه حق که از عشاق الهیاند، عاشق مردم و جامعه هستند. نبرد با دشمنان در واقع مبارزه با ویروسی است که ممکن است سلامت معشوق را در خطر اندازد، پس طبیعی است که رهبران الهی که عاشق مردماند، به مبارزه با دشمنان خدا بپردازند.
2- فتح عرضالمقدسة: برپایی حکومت اسلامی بر مبنای گفته شده، الزاماتی را به همراه میآورد که یکی از آنها، فتح اراضی مقدس است. برای مثال امکان ندارد کسی در «لس آنجلس» جامعۀ اسلامی بسازد اما «مکه» و «مدینه» که از شهرهای مقدس هستند، در اوج فساد و فحشا به سر ببرند. پس ابتدا میبایست جامعه اراضی مقدس را قدسی کرد تا به شهرها و سرزمینهای دیگر رسید. قدس یکی از اراضی مقدسی است که در قرآن کریم به ساحت قدسی آن توجه شده است [5].
در برابر این اقدام، یهود موانع مستحکمی را در برابر حرکت پبامبر اسلام از مدینه به سوی قدس بنا میکند. نبرد موته آخرین مانع یهود در برابر این حرکت موحدانه بود و آنگاه که پیامبر سپاه اسامه را برای آن آماده میکرد به شهادت رسید [6]. به عبارتی دیگر، یهود پیغمبر را در یک قدمی فتح قدس به شهادت رساند و بار رسالت به دست امامت افتاد. نفوذ و نفاق و ارعاب از جمله عواملی بود که اجازه حرکت رهبران جبهه حق در دوره امامت را نداد؛ از همین رو رهبران جبهه حق به تشکیلاتسازی رو آوردند.
انقلاب اسلامی، رسالت را به دوش کشید
همانطور که گفته شد، در نقطۀ غیبت ولی معصوم خدا، ولایت و رهبری بر عهدۀ فقاهت افتاد. در طول دوران غیبت تا به حال، هیچ یک از رهبران جبهۀ حق حکومت را به دست نگرفتند. حضرت امام(ره) اولین رهبر جبهۀ حق بود که به این دوران خفتبار و ذلتآفرین پایان داد و حکومت اسلامی بر محوریت ولی خدا را بنا نهاد.
انقلاب اسلامی با جمهوری اسلامی تفاوتی کوتاه دارد. انقلاب اسلامی به منزلۀ روحی است که در کالبد حکومت اسلامی تبلور یافته؛ بنابراین محدودیت جغرافیایی در آن معنایی ندارد. امروز افرادی که در فلسطین و یمن و لبنان و سوریه به نبرد با یهود برخاستهاند، در واقع شاگردان مکتب روحالله هستند که دور تا دور خانۀ عنکبوت را فرا گرفتهاند.
یکی از رسالتهای پیغمبر(ص) فتح قدس و نابودکردن یهود بود. امروز شاگردان مکتب انقلاب اسلامی پشت دیوارهای قدس در حال شهید دادن هستند؛ به عبارتی دیگر، نسلی که دیروز در جنگ موته در حال فرو ریختن بنیاد یهود بود، امروز قلب حیفا و تل آویو را هدف گرفته و گامهای نابودی بزرگترین اردوگاه دشمن، یعنی یهود صهیونیسم را بر میدارد.
بنابراین نگاهی که باید به جنگ میان ایران و اسرائیل داشت، جنگ دو کشور بر سر قدرت گرفتن نیست؛ بلکه جنگی است که از اول تاریخ تا به امروز امتداد داشته و امروز سنگربان جبهۀ حق، حکومت اسلامی به محوریت ولایت فقیه است. جنگی که روزگاری حضرت آدم با شیطان داشت و در ادامه حضرت ابراهیم با نمرود و حضرت یوسف با فرعون و بقیۀ اولیاء با اردوگاه جدید باطل، یعنی یهود داشتند و همین اردوگاه امروز وسط منطقه مقدس، اسرائیل را بنا نهاده و مبارزه با آن، وظیفه هر کسی است که خود را در جبهه حق میداند؛ بنابراین، این جنگ، ایران و لبنان و یمن و… نمیشناسد، بلکه دو مفهوم را در خاطر دارد که ممکن است محدوده جغرافیایی آن تا قلب واشنگتن هم برسد و آن، «حق» و «باطل» است.
پینوشتها
1- ر.ک: بحارالانوار، ج15، صص 101-90.
2- ر.ک: تاریخ طبری، جلد2، صفحه 34-33.
3- طائب، مهدی، دشمن شدید، قم: انتشارات شهید کاظمی، صفحه 226.
4- اشاره به ماجرای شعب ابی طالب.
5- سوره مائده، آیه 20.
5- ر.ک: تفسیر العیاشی، جلد1، صفحه 200.
/204