مائده یا جونگ هیون؟ | نقد فیلم چشم بادومی

نقد فیلم چشم بادومی | جشنواره فجر 43
نویسنده: زهرا عزتینیا
مائده دختر شانزده سالۀ شیرازی محور فیلم درام اجتماعی ابراهیم امینی، کارگردان تازهکار اما راهبلد سینمای ایران است که در چشم بادومی به آن پرداخته است.
وقتی که قرعۀ تماشا و نقد این فیلم به نام من افتاد مشتاقانه آن را پذیرفتم و کنجکاو شدم بدانم چشم بادومی چه داستانی را دنبال میکند؟ و ابراهیم امینی کارگردانی که تاکنون در کسوت نویسندهای موفق در فیلمهایی همچون ایستاده در غبار، موقعیت مهدی، درخت گردو و…. هنرنمایی کرده است، اکنون، در ساحت کارگردان تازهکار چه اثری را به عنوان اثر اول خود در تاریخ سینمای ایران ثبت خواهدکرد؟
آیا فیلم او مانند خیلی از فیلمهای جشنوارۀ فجر فارغ از محتوایی غنی بدون آنکه همخوانی و تناسبی هر چند اندک با آرمانهای جشنواره داشته باشد صرفاً در صدد ربودن سیمرغ های خوشرنگ و لعاب آن ساخته شده است یا نه، امینی در قامت پاتولوژیست فرهنگی با آشنایی کامل و عمیق از آسیبهای فرهنگی و اجتماعی جامعۀ خود، بهدنبال ارائۀ نسخهای درمانی در قالب اثر هنری فاخر و توانمند خواهد بود…؟
بگذریم…
ساعت 18:30 روز 15 بهمن 1403 در غروبی نه چندان سرد بر روی صندلی 8 ردیف 5 سالن سینما تربیت قم با صندلی های تازه تعویض و جمعیت اندک اما مشتاق تماشا، در حالی به تماشای فیلم نشستم که خودکار، دفتر و گوشی موبایل خود را جهت ثبت نکات نهچندان کارشناسانۀ خود آماده کرده بودم.
و اما فیلم…
داستان فیلم حول محور دختر شانزده سالهای به نام مائده بود.
دختری که در دوران نوجوانی خود با تلاطمهای مقتضی این دوره از زندگی دست و پنجه نرم میکند، او که در خانوادۀ کوچک خود به همراه پدر(شاهرخ)، مادر(ملوک) و یک برادر کوچکتر از خود(متین) زندگی میکند، اکنون در اسارت احساس، عاطفه و هیجان این دورۀ بسیار خاص از زندگی به خوانندهای کرهای(جونگ هیون) دلبستگی شدیدی پیدا کرده است و خود را به هر آب و آتشی میزند که به وصال عشق صعبالوصول خود دست یابد. داستان از آنجایی حساستر میشود که جونگ هیونِ معشوق به صفحه شخصی مائدۀ قصۀ ما پیام محبتآمیزی ارسال میکند و از او میخواهد تا در یکی از کنسرتهایی که به زودی اجرا میشود حضور یابد.
از اینجای قصه یا به عبارتی فیلم، کشمکشهای گاه و بیگاه مائده با همه مخصوصاً با مادر و تا حدودی پدر خود آغاز میشود، چرا که خانوادۀ او کوچکترین درکی از اعمال و رفتارش ندارند و این واکنشهای احساسی و هیجانی برایشان پوچ و بدون توجیه است.
ساره بیات بازیگر و هنرمند خوشنقش و پرتوان کشورمان که نقش مادر مائده را بر عهده دارد، برای خارج کردن دخترش از این حالات ناآرام روحی به پدر و روستای پدری خود در هفتاد و پنج کیلومتری شیراز(اَنشان) پناه میبرد تا بلکه دوری از فضای پرتلاطم شهر التیامی باشد بر درد ناآشنای دلبندش.
اما این راهکار وی چارهساز نیست و به فرار مائده از خانه و واکنشهای جنجالیتر او منتهی میشود، وقتی مائده خود را از کنسرت جونگ هیون جامانده و از وصال معشوق خود ناکام میبیند، با چنان ضربۀ روحی مواجه میشود که دچار «اختلال تجزیه هویت» شده و و در اثر این اختلال روحی خود را جونگ هیون واقعی میپندارد.
مادر مائده به هر دری میزند تا سلامتی را به دختر خود بازگرداند اما وقتی به نتیجهای نمیرسد از شوهرش شاهرخ تقاضای تأمین پول و رفتن به سئول و دیدن جونگ هیون توسط مائده را میکند تا دخترش با دیدن جونگ واقعی هویت گم و فراموش شدۀ خود را بازیابد.
پدر،ماشین و مادر طلاهایش را میفروشد و هزینۀ سفر فراهم میشود.
از قضا حین سفر و در فرودگاه، مادر مائده با خبر خودکشی جونگ هیون مواجه میشود، خبری که مائده هیچگونه درکی از آن ندارد چرا که خود را جونگ هیون کذایی میداند و در صدد فهماندن این واقعیت به دیگران است که جونگ هیون نمرده و زنده است و جونگ واقعی خود اوست.
قصه تا جایی پیش میرود که پدر و مادر مائده هیچ راهکاری جز بستری کردن دخترشان در بیمارستان روانی جهت طی کردن دوره درمان وی نمیبینند. مائده دختر جذاب و جسور داستان، اکنون بیصدا و آرام در بیمارستان روانی بستری میشود در حالی که آهنگهای جونگ را با خود زمزمه میکند، اینجاست که ابراهیم امینی، گرۀ کور داستان این فیلم و داستان این روزهای نوجوانانمان را باز میکند و پدربزرگ قصه، مردی از آن روزهای دور را به یاری نوۀ دوستداشتنی خود میرساند، کسی که تمام دنیا برایش تکراری است به جز مائده… کسی که درد مائده را زندگی کرده است، کسی که جونگ هیون نوهاش را در جیمز باروندین معشوق روزهای جوانی خود، زنده میبیند.
پدربزرگ مائده که مهدی هاشمی در نقش او هنرنمایی میکند با زنده کردن خاطرات جوانی و تغییر پوشش و ظاهرش و همراه کردن مائده با خود جهت حضور در مراسم بزرگداشتی که دوستداران جونگ در تهران برای وی تدارک دیده اند به مائده میفهماند که جونگ هیون و کسانی که خود را به شکل او درآوردهاند فراواناند و فقط مائده است که بیمانند است و تکراری ندارد و اینچنین است که در انتهای داستان، دختر چشم بادومیِ فیک، خود را با چشمهای واقعی در آینه میبیند. شاید دوای درد مائدۀ او و مائدههای ما در اندکی همزاتپنداری و درکهای متقابل است.
این فیلم به دلیل داستان و محتوای محوری آن قابل تحسین است. به راستی ابراهیم امینی چقدر زیبا درد این سالهای فرزندانمان را شناخت و با زبان هنر به بیانش پرداخت و چقدر و چه میزان و چه بیانتها جای اینچنین آثاری در سینمای ایران خالیست تا همین هنردرمانی، نسل اکنون را به نسلهای گذشته پیوند دهد و مفاهمهای از سر عشق و محبت ایجاد کند.
البته ممکن است در انتهای فیلم، مخاطب با علامت سؤال بزرگی مواجه شود و به نقش مؤثر و راهکار قابل اعتنایی برای پدر و مادرِ شخصیت اصلی فیلم دست نیابد، شاید هم کارگردان با نمایش دو سکانس متفاوت از غذا دادن اجباری و همراه با خشونت مادر به پسرش متین و سرکشی و عدم پذیرش خوردن از سوی او در ابتدای فیلم و غذا دادن توأم با آرامش به همراه دیالوگ «اگر نمی خواهی باشه نخور و هر وقت خودت خواستی بخور» توسط مادر و پذیرش خوردن توسط متین، مخاطب را به این نتیجه میرساند که این درک و همراهی و همزبانی از همان ابتدای کودکی میبایست حاکم بر روابط آنها باشد.
اگر بخواهم نقد منصفانهای به این اثر بکنم، چشم بادومی را برخوردار از فیلمنامهای نسبتاً قوی میبینم که به خوبی توانسته است با مخاطب خود ارتباط برقرار نماید. بازیگران فیلم توانستهاند احساسات و چالشهای شخصیتهای خود را به طور مؤثری به نمایش بگذارند. ساره بیات در نقش مادر، با بازی درخشان خود، نگرانیها و تردیدهای یک مادر ایرانی را به خوبی منتقل کرده است و نیز علی باقری در نقش پدری با شغل سادۀ کارگری به عنوان پدری دلسوز ظاهر گردیده است، ستایش دهقان و دیگر بازیگران جوان نیز با ارائه بازیهای طبیعی و واقعی، به جذابیت فیلم افزودهاند.
موسیقی فیلم چشم بادومی با آهنگسازی مسعود سخاوتدوست ترکیبی از عناصر موسیقی کرهای و ایرانی است. در تیتراژ پایانی فیلم قطعهای از موسیقی کرهای گنجانده شده است که نگاه انتقادی را بر آن وارد میدانم چرا که با توجه به هویت بازیافتۀ شخصیت اصلی در انتهای فیلم، استفاده از موسیقی ایرانی به جای موسیقی کرهای بر زیبایی اثر میافزود.
حسین جمشیدی گوهری، به عنوان تدوینگر این فیلم سعی کرده است با ترکیب مناسب صحنهها، حس و حال ملتهب داستان و چالشهای مورد مواجهه شخصیت اصلی را به خوبی منتقل کند.
سجاد نصراللهینسب به عنوان تهیهکنندۀ فیلم با داشتن آثار شاخصی همچون آپاراتچی و در آغوش درخت در این فیلم نیز خوش درخشیده است.
فیلم با برخورداری از پیرنگ مناسب و منطقی، به خوبی تضاد میان آرزوهای فردی و انتظارات فرهنگی را به تصویر میکشد و شخصیت مائده به عنوان نمایندهای از نسل جوان، با چالشهای واقعی و احساسی روبرو است که میتواند با بسیاری از جوانان همذاتپنداری نماید.
دیدگاهتان را بنویسید