ناکام در روایت، ناتوان در شخصیتپردازی | نقد فیلم شمال از جنوب غربی

وقتی روایت قصه جدی گرفته نمیشود!
نویسنده: سید مهدی موسوی
«شمال از جنوب غربی» از آن دسته فیلمهایی است که علیرغم موضوع و سوژۀ جذاب و ایضاً تلاشهای صورت گرفته از سوی عوامل برای پرداخت مناسب، بار دیگر ثابت میکند که همچنان فیلمنامه پاشنه آشیل سینمای ایران است.
حمایت و پشتیبانی نهادهایی چون بنیاد فرهنگی روایت فتح و انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس از این قبیل آثار البته ضرورتی انکارناپذیر است اما واقعیت آن است که حمید زرگرنژاد به عنوان کارگردان نتوانسته حق مطلب را در این عرصه به درستی ادا کند و به عنوان مستندسازی پرسابقه و البته ساخت چند فیلم هنوز هم نیاز به دقت نظر در زمینۀ فیلمسازی دارد.
فیلم روایتگر مقطعی از دوران دفاع مقدس در اردیبهشت ماه سال 61 و قبل از فتح خرمشهر است که عراق قصد دارد کامیون پر از مواد منفجره را وارد ایران کرده و آن را در یکی از نقاط حساس کشور منفجر کند.
در عین حال که نیروهای اطلاعاتی کشور پس از مطلع شدن از این موضوع، کامیون را زیر نظر دارند اما بر اساس حوادثی از پیش تدارک دیده شده، وسیلۀ نقلیه در یکی از استانهای شمالی کشور مفقود میشود و دیگر قضایا که باید قاعدتاً تماشاچی این اثر بوده باشید تا متوجه سلسلۀ حوادث دیگر شوید.
الغرض آنکه ضعف فیلم از بُعد روایت قصه باعث شده که در شخصیتپردازی نیز اثر با مشکل جدی مواجه شود به نحوی که مخاطب عادی سینما که مطالعات لازم درباره قضایایی از این دست در مقطع مهم و حساس دهه شصت ندارد، به سختی با اثر ارتباط می گیرد کما اینکه شخصیتهای قهرمان و ضدقهرمان در این اثر به درستی و متناسب با فرم اینگونه فیلمها معرفی نمیشوند، کما اینکه در تبیین رابطۀ علی معلولی فی مابین شخصیتها و نوع روایت آنها نیز در نهایت شاهد روایتی الکن و مغشوش هستیم.
از سوی دیگر، نوشتۀ ابتدایی فیلم نیز گویا میخواهد ناخواسته القاء کند که در روایت قصه با مشکل برمیخوریم کما اینکه با وجود این تمهید نیز مخاطب آنطور که باید و شاید درگیر قصه نمیشود هر چند که سوژۀ آن به گونهای است که شاید بشود گفت با این موضوع خاص، تا کنون فیلمی در ساحت هنر هفتمِ وطنی ساخته نشده است.
به هر صورت باید توجه داشت که ضعف در فیلمنامه چیزی نیست که به راحتی بتوان از کنارش گذشت. از سوی دیگر ناظر به این فیلم باید مشخص شود که فرد نفوذی در بین جریان خودی چرا و چگونه شناسایی شده و اینکه چرا در انتهای فیلم در داخل بازداشتگاه به دست نیروی نفوذی دیگری، کشته میشود؟!
نوع فیلمبرداری و قاببندیهای کار نیز عمدتاً یادآور فیلم موفق ماجرای نیمروز است و در این زمینه به اعتقاد نگارنده، نیاز است که فیلمسازان و عوامل دخیل در تولید آثار، دست از تقلیدِ صرف برداشته و با نگاهی خلاقانه و البته توأم با فهم درست از سینما و کارکردهای آن به فعالیت هنری بپردازند.
البته از حق نگذریم، کارگردان و عوامل فیلم با حمایت خوبی که از سوی تهیهکننده و حامیان خود داشتهاند، توانستهاند به لحاظ فرمی تا حدی اقتضائات ساخت تریلر سیاسی و جنگی را برآورده سازند، آن هم با این توضیح که به هر حال تولید اثری آن هم در دل جنگل و دارای صحنههای اکشن جنگ، سختیهای خاص خود را به همراه دارد.
در خصوص بازیها، آنچه مشهود است این که سازندگان ریسک نکرده و از بازیگران شناخته شده و کاربلد سینما و تلویزیون بهره بردهاند و به نظر میرسد حداقل از این حیث شاهد بازیهای یکدست و قابل قبول هستیم، منتهای مراتب، کماکان مشکل اصلی از ناحیۀ فیلمنامه و بهخصوص شخصیتپردازی ناقص است.
بازی مصطفی زمانی، امیر آقایی، علی دهکردی و تا حدی سیامک صفری در این فیلم قابل قبولتر است اما در خصوص بهناز جعفری باید گفت که نتوانسته از عهدۀ نقش با وجود اهمیتش برآید.
به عنوان مثال، نگرانی شخصیت بابک با ایفای نقش امیر آقایی در این فیلم از بابت نبود فرزندش بهروز و اینکه به نوعی گرفتار طرح عملیاتی گروهک منافقان شده و هنوز هم نمیداند همسرش زهره به چه جهت از او فرار کرده و در دل جنگل به گروهکیها پیوسته، مشخص نیست و برای مخاطب، فهم این موضوع و دلیل آن سخت است.
در جایی از فیلم «زهره» با بازی نهچندان خوب بهناز جعفری خطاب به یکی اعضای شاخص گروهک که کالدوها نامیده میشوند با اشاره به اینکه من برای سازمان، خانوادهام را به لبۀ پرتگاه آوردهام، میگوید؛«نذار چیزی دست و پاتو ببنده…» و بعد ناظر به انقلابیها که آنها را مرتجع توصیف میکند بیان میدارد: «ما باید دست و پاشونو ببندیم و جنگل بشه براشون جهنم سبز»
به هر صورت باید بر این نکته تأکید کرد که مشکل این فیلم و آثاری از این قبیل، ضعف و نقص در باورپذیری در جریان روایت قصه است و چون در اینجا با لکنت داستانگویی مواجه هستیم، این مشکل با تدارک صحنههای اکشن و ایجاد تعلیق قابل رفع نیست.
اینکه برخی اندیشمندان حوزۀ سینما بر این نکته تأکید کردهاند که در جریان روایت، اصالت با داستان است، نشاندهندۀ اهمیت فوقالعاده بحث فیلمنامه است؛ خاصه اثری که میخواهد ذهن و دیدگاه مخاطب را با خود همراه نماید آن هم ناظر به مقطعی حساس از تاریخ معاصر ایران که دربارۀ آن، البته روایتهای دیگری گاه ناصواب و غلط وجود دارد.
از سوی دیگر با وجود ریتم خوب بسیاری از سکانسها در معدود سکانسهایی، فیلم از ریتم میافتد و این نشان میدهد که فیلم برای پخش عمومی در سینماها نیاز به تدوین مجدد دارد، ضمن آنکه برخی نماها و سکانسها نیز در صورت حذف شدن هیچ خللی به فیلم وارد نمیکند.
وجود برخی سکانسها نیز با نوع فیلمبرداری اثر، گویا بیشتر خاصیت احساسی شدن یک فیلم اکشن جنگی را دارد، بهخصوص صحنۀ کشتار زن و بچه بیگناه در روستا اما مثلاً نشان دادن صحنۀ گرفتار شدن یکی از سران گروهکی در باتلاق جنگل بیشتر کارکردی نمادگرایانه دارد که ممکن است شعاری هم به نظر برسد یا سکانس پایانی که بعد از اعلام آزادسازی خرمشهر، کودکی در کنار سواحل دریای خزر در حال بازی است و فیلم در همینجا به پایان میرسد.
واپسین نکتۀ این نوشتار هم آنکه تولید فیلم و سریال دربارۀ دهه شصت و دوران دفاع مقدس و مبارزات انقلابی همچنان یک ضرورت است و ای کاش دراینباره به لحاظ فرمی و محتوایی، آثاری با حمایت نهادها و ارگانها تولید و عرضه شوند که در عین قوی بودن بتواند بر مخاطب عام نیز اثرگذاری لازم را داشته باشد؛ چرا که بیشک، سینما هم هنر است، هم صنعت است و هم بهخصوص رسانه.
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سلام
با خواندن این متن اطلاعات خوبی به دست آوردم.
روان و پر از نکته