تحلیل فیلم سولومون کین با نگاه به پروتستانها و پیوریتنها
فيلم سولومون كین فیلمی به ظاهر اکشن اما در باطن مذهبی و منجیمحور است. این فیلم در سال ۲۰۰۹ به کارگردانی «مایکل جی بست» توسط کمپانی «داویس فیلم» تولید شد. حوادث فیلم در سده ١٦٠٠ میلادی رخ میدهد. در این فیلم «سولومون» به عنوان قهرمان و منجی اروپا و غرب معرفی میشود.
خلاصۀ داستان فیلم سولومون کین
به روایت فیلم در آن زمان که همۀ دنیا تحت سلطۀ شیطان است، سولومون در کسوت یک قهرمان از جان گذشته برای نجات مردم انگلستان و با آرمان نجات غرب یا به عبارتی همان آمریکا از هیچ خدمتی فروگذار نمیکند.
کارگردان، گذشته از پرداختن به شاخصههای آخرالزمانی به خوبی توانسته شخصیت سولومون را به عنوان نمادی از تحولات و جریانهای شبهدینی و اجتماعی حاکم بر فضای اروپا و جهان غرب در قرنهای ١٦ و ١٧ میلادی مصادف با پدیدۀ رنسانس و نوزایی به تصویر بکشد. در این فیلم شاهدیم که «شیطان» سر برآورده از شمال آفریقا درصدد تسخیر روح سولومون که خوی وحشیگری و جنایتهایش از او شیطانی زمینی ساخته بر میآید.
اما سولومون غارتگر و سرکش به سبک تمام منجیان هالیوود یکباره متحول شده، از یاری شیطان سر باز میزند و میگوید: من هنوز برای جهنم آماده نیستم، خدا حافظ من است. شیطان پاسخ میدهد:«احمق اون تو رو رها کرده» در ادامه سولومون به کلیسایی در انگلستان پناه میبرد و توبه میکند. او مرد صلح میشود و دست از غارت و کشتن بر میدارد و به خدای مسیح ایمان میآورد؛ این گرایشهای سولومون در حقیقت با افکار دوران قرون وسطی و حاکمیت کلیسای کاتولیک منطبق است.
خدای بیاستفاده و بیفایده
اما دیری نمیپاید که شاخصههای عصر روشنگری با تأکید بر «پروتستانیزم» و فضای یهودزدۀ انگلستان سده ۱۶۰۰ میلادی در شخصیت و اعتقادات سولومون نمایان میشود و او در مییابد که خدای کلیسای مسیحی، خدایی بدون استفاده است و تعالیم انجیل نه قابل اعتماد است و نه هدایتکننده و راهگشا!
در سکانسی که او به دلیل تعهدش به مسیحیت و کلیسا به جای نجات جان «ساموئل» فرزند خانواده کراوتون و جنگیدن با یاران شیطان از خداوند کمک
میخواهد و به او توکل میکند. ساموئل کشته میشود و خدای مسیحی سولومون، هیچ کاری انجام نمیدهد و در این لحظه سولومون به خود آمده و علیه باورهای قبلیاش نسبت به خدا طغیان کرده و خطاب به یاران شیطان میگوید: اگر تو را بکشم راهی جهنم میشوم و من این هزینه را با خوشحالی میپردازم و البته در نهایت او هرگز به جهنم نمیرود، بلکه با استقامت و اتکای به خود، شیطان را از سرزمینش میراند و روح خود را از شر پلیدیها رها میسازد.
در حقیقت باید گفت معماران فلسفۀ روشنگری با رد اندیشه و اعتقادات مسیحی بیدین نمیشدند بلکه آیین جدید و متفاوتی را میپذیرفتند. این مذهب، دین بیخدایی نبود؛ بلکه غالباً دئیستها روشنفکرانی بودند که در عین اعتقاد به خالق و پدیدآورندۀ جهان هرگز به پیامبران و شریعت آنها و بهشت و جهنم اعتقاد نداشتند.
«اولیور کرامول» که در سال ١٦٤٩م مؤسس حکومت دیکتاتوری پیوریتنیسم در حمایت از یهود و همسانسازی بود نیز از چنین عقاید و نظریاتی حمایت میکرد. در حقیقت میتوان گفت در میان ادیان آسمانی تنها مذهبی که نشانی از آخرتگرایی ندارد یهودیت است، طوری که در عهد عتیق حتی یک نمونه از ایمان به آخرت وجود ندارد و هر چه هست در همین دنیاست و اساساً مفهوم بهشت زمینی متعلق به یهودیان است؛ لذا تمام تلاشها و انگیزۀ سولومون معطوف به برقراری آرامش و سعادت زمینی است.
ورنر سومبارت(١٨٦٣ – ١٩٤١) معتقد است پیوریتنیسم همان یهودیت است. او اندیشههای شبهدینی «اولیور کرومول» را کاملا مبتنی بر عهد عتیق میدانست. او مینویسد: در زمان انقلاب پیوریتنی همه چیز در انگلستان یهودی شد. بنابراین میبینیم که اعتقادات سولومون شکل تازهای به خود میگیرد و باورهایش نسبت به خدا و دین تغییر میکند. در سکانسی که در کلیسای مخروبهای با یک کشیش برخورد میکند، کشیش سعی دارد از روی ورق پارههای انجیل مطالبی را در مورد پایان دنیا پیدا کند، سولومون از او میپرسد: «واقعا به اون اعتقاد داری؟» مشابه چنین تردیدی را وقتی سولومون در کلیسا به رهبانیت و عبادت مشغول بود از زبان برادر توماس، کشیش جوانی که به تازگی به کلیسا آمده میشنویم؛
او از سولومون میپرسد واقعا فکر میکنی که این علامتها و نمادها – منظور علامت صلیب و نمادهای مقدس مسیحی است – در برابر شيطان محافظتت میکنند؟ در پایان فیلم در سکانسی سولومون و کشیش در کلیسا هستند. سولومون از مرگ نجات مییابد و کشیش که امید به لطف و رحمت خدا داشته توسط یاران شیطان کشته میشود.
ساحرهای قدرتمندتر از خدا
خدای سولومون آنقدر ضعیف و ناکارآمد است که حتی وقتی وی بیمار و مجروح است کاری از دستش برنمیآید و این نیروی جادو است که او را نجات میدهد؛ زن درمانگری که زخمهای سولومون را شفا میدهد، جادوگری است که سحرش معجزه میکند و در جواب اعتراض سولومون که جادوی او را پلید میخواند، میگوید این جادوی من بود که مداوایت کرد، نیروی من بیشتر از نیروی خدای مسیحی نو است! در نهایت سولومون به تفسیری جدید از خدا جهان و هدف پیش رویش میرسد. این دقیقاً همان رویکردی است که جنبش اصلاح مذهبی همگام با نهضت روشنگری و پیوریتنیسم افراطی اصولگرا در قرنهای ١٦ و ١٧ میلادی در انگلستان به آن دامن میزد.
همراه با پروتستانیزم، دین از مفهوم حقیقی خود جدا شده به کاتالیزوری اجتماعی تبدیل شد که اهداف نظام فکری سکولار را تقدیس نمود و بدین ترتیب پیشاهنگ حرکتی گردید که حیات دنیوی را به اساسیترین هدف انسان بدل ساخت. در آن زمان، آیین پروتستان به ایدۀ بازگشت به اصول مسلح گردید که همان متون كتاب مقدس عهد عتیق بود، کتابی که از نظر آنها منبع مسیحیت یا یکی از پایههای اصلی این آیین است.
مطابق بررسیها، تمامی رهبران شاخص و مهم اصلاحگرایی مسیحی با زبان عبری آشنایی داشتند و منابع یهودی را مورد مطالعه قرار میدادند و بدون استثنا تمامی آنها به تئولوژی عهد عتیق بازگشتند. این رویکرد که در انگلستان و در سدۀ ١٦ میلادی توسط «ویلیام تیندل» هدایت و رهبری میشد، چیزی جز گرایش به یهودیت نبود.
در نتیجه پیوریتنیزم تنها مذهبی بود که به طور گسترده در قرنهای ١٦ و ۱۷ میلادی در میان کشورهای انگلیسی زبان رشد کرد و توسعه یافت. در دایرة المعارف یهود، پیوریتنیزم چنین معرفی شده است: پیوریتنیزم که ساختار هنجارهای اخلاقی آن تماماً منبطق با تورات است، به عنوان یهودیگری انگلیسی نامیده میشود. به گواهی تاریخ در نیمۀ اول سده هفدهم اقبالی وسیع به آثار عبری زبان در میان پیوریتنهای انگلیسی پدیدار شد.
علاوه بر این، پیوریتنها به شدت بر حفظ آداب رسوم و سنن عبرانی تأکید داشتند و مذهب آنها به مثابه احیای روح یهودیت کهن بود. حتی برخی از اندیشمندان جنبش اصلاح مذهبی عنوان کردند که این جنبش، جنبشی عبرانی یا یهودی است و هدف آن یهودی کردن تمام جهان است. پیوریتنها چنان به همسانسازی خود با یهودیان اصرار داشتند که حتی نام فرزندان خود را «ساموئل»، «آموس»، «سارا» و «جودیت» میگذاشتند و تمامی اصول و سنتهای یهودی را به اجرا در میآوردند.
همچنان که در فیلم هم نام یکی از فرزندان خانواده «کراوتون» نیز «ساموئل» است از همین رو ایدودن، نویسنده انگلیسی در کتاب خود «پیوریتن و انگلیکن» مینویسد: «پیوریتنیزم هویت و شخصیت توراتی را بر روح و قلب انگلیسیها مستولی ساخت.» در نگاهی کلی، فیلم تمام مشکلات و بدبختیها را از ناحیۀ دین و شیطان میداند.
موفقیت و سعادت را – با تأکید بر برتری و نجاتدهندگی مسیحیت با تفسیر پروتستانی آن – در سکولاریسم و برداشتهای فردی از دین و خداوند یا همان قرائت جدید از مسیحیت تعریف میکند. به هر روی، سیر فیلم به خوبی توانسته پیچ تاریخی و آیندهساز تاریخ اروپا، آمریکا و در صدر آنها اسرائیل و صهیونیسم را تصویر کند.
چنان که صهیونیسم امروز به همان اندازه که موجودیت و قدرت خود را مدیون امپریالیسم است، مدیون محیط فرهنگی که از قرن شانزدهم بر مسیحیت اصولگرا حاکم بود نیز هست.
این فیلم در انتها تصریح میکند که شیطان هنوز نابود نشده و ما باز هم باید با او بجنگیم. سولومون اینک سودای رفتن به غرب را در سر دارد و شاید این یک یادآوری دیگر است به واقعیت تاریخی که پیوریتنها جایگاه یک متحد استراتژیک را نزد یهودیان پیدا کرده و نقشی تاریخی را به دست آورده بودند. هدف اصلی این مأموریت تاریخی، کشف مأمن و مأوایی مناسب برای یهودیان و ایجاد یک منبع قدرت بود که بتوان با آن معبد سلیمان را مجدداً بازسازی کرد و این چیزی نبود جز کشف دنیای جديد.