نقد فیلم آخرین جلسه فروید Freud’s Last Session 2023 | قسمت سوم و آخر
فروید به روایت شاگردش آلفرد آدلر | نقد فیلم آخرین جلسه فروید
در نقد فیلم آخرین جلسه فروید لازم است خاطر نشان کنیم که فروید در رابطه با همکاران و منتقدان خود بهویژه آلفرد آدلر(Alfred Adler) برخوردی بسیار شدید و انتقادی داشت و حتی او را در مواردی به شدت تحقیر و طرد کرد. آدلر که ابتدا یکی از اعضای کلیدی حلقۀ وین بود و به عنوان یکی از پیروان نزدیک فروید شناخته میشد، بهتدریج از فرضیات فروید فاصله گرفت و دیدگاههای جدیدی را درباره اهمیت عوامل اجتماعی و احساس حقارت در روان انسان مطرح کرد.
این اختلاف نظر باعث شد که فروید، آدلر را از حلقه وین طرد کند و او را به شکلی آشکار و تمسخرآمیز تحقیر کند. در واقع فروید نسبت به انتقاد و جدایی از نظریاتش واکنشهای تندی نشان میداد که این به نوعی خودشیفتگی و نیاز به حفظ کنترل و تسلط بر همکاران و شاگردانش را نشان میداد.
این رفتار فروید در فیلم آخرین جلسه فروید نیز به خوبی مشهود است جایی که فروید با برخوردی تحقیرآمیز و سرسختانه با سی. اس. لوئیس رفتار میکند و میگوید ارتباط او با جینی، مادر دوستش صرفاً به خاطر این است که لوئیس مادر خود را در گذشته از دست داده و برای سرکوب درد و رنج آن اتفاق، جذب زنی بزرگتر از خود شده و همچنین این مسأله را به باورهای او دربارۀ دین ارتباط میدهد و آن را را به این شکل زیر سؤال میبرد.
در این فیلم، فروید نه تنها نظرات لوئیس را قبول نمیکند، بلکه با نگاهی از بالا به آنها نگاه میکند و از دین بهعنوان نوعی گریز از واقعیت یاد میکند. این رویکرد نشاندهندۀ همان خصیصهای است که فروید در برخورد با آدلر نشان داد؛ او به جای تحلیل و درک نظرات و اتفاقات طرف مخالف به طور مستقیم و با سرسختی به تحقیر و تمسخر میپرداخت و تفاوت دیدگاهها را تحلیل نکرده و بر نمیتابید.
از این دیدگاه رفتار فروید با آدلر، سی. اس. لوئیس، و حتی جینی نشاندهندۀ نوعی سوگیری، خودشیفتگی و عدم تحمل نظرات متفاوت است. فروید به عنوان فردی که خود را مرجع نهایی در زمینۀ روانکاوی میدید(از ترس از دست دادن جایگاه خود این اعمال را از خود نشان میداد)، نتوانست از بازنگری و پذیرش نظرات جدید بهرهمند شود.
شبهاتی با نقاب ناروانشناسی علیه دین
مشاهدۀ روابط پیچیده لوئیس در فیلم آخرین جلسه با فروید و تحلیلهای فروید از رفتارهای او میتواند بر نگرش مخاطب به دین و اعتقاداتش تأثیرات منفی چشمگیری بگذارد. فروید با تفسیر رفتار لوئیس بهعنوان واکنشی به نقصهای عاطفی و مشکلات روانی این پیام را به بیننده منتقل میکند که ایمان مذهبی تنها بهعنوان ابزاری برای فرار از واقعیتهای تلخ زندگی عمل میکند، این دیدگاه میتواند به تضعیف اعتبار دین به عنوان منبع آرامش و امید بینجامد.
همچنین لوئیس در تلاش برای ارضای نیازهای عاطفی خود به رابطهای نامتعارف گرایش مییابد که با آموزههای کلیسا در تضاد است. این تعارض میتواند احساس گناه و ناکامی در افراد مذهبی را افزایش دهد و آنها را در تلاشی بینتیجه برای حفظ ایمان و اصول مذهبیشان غرق کند. مخاطب با دیدن این وضعیت ممکن است به این نتیجه برسد که حتی افراد معتقد نیز ممکن است نتوانند از فشارهای روانی و اجتماعی فرار کنند درنتیجه بیشتر به خداوند و دینش وابسته میشوند و این امر میتواند منجر به کاهش اعتماد به دین و روحانیت شود.
توضیح و نقد لیبیدو در نقد فیلم آخرین جلسۀ فروید
فرضیه لیبیدو که توسط زیگموند فروید مطرح شد یکی از مباحث اصلی در فرضیات روانکاوی اوست. لیبیدو را میتوان بهطور تخصصی بهعنوان «انرژی روانی مرتبط با امیال جنسی» تعریف کرد که فروید آن را نیروی محرکهٔ اصلی در رفتارها، عواطف و حتی ساختار شخصیت انسان میداند. در این دیدگاه، لیبیدو نیرویی است که از ترجیح طبیعی تجربۀ زیستۀ انسانها به صورت ناهوشیار میآید و به انگیزههای جنسی و زیستی محدود نمیشود بلکه در مراحل مختلف رشد روانی جنسی انسان نیز تجلی مییابد. فروید، لیبیدو را به عنوان اساس رفتارهای انسانی میدید و اعتقاد داشت که این انرژی حتی در رفتارهای مذهبی، هنری، و فعالیتهای اجتماعی فرد تأثیرگذار است.
فروید این انرژی را در مسیرهایی چون مراحل رشد روانی جنسی کانالیزه میکند. وی این مراحل را به پنج بخش تقسیم میکند: دهانی، مقعدی، آلتی، دورهٔ نهفتگی و مرحله تناسلی. هر یک از این مراحل نشاندهندۀ تمرکز خاصی از لیبیدو در نواحی مختلف بدن است که منجر به شکلگیری الگوهای مختلف شخصیتی و رفتاری میشود. سرکوب یا ناکامی در برآورده کردن نیازهای لیبیدویی در هر مرحله میتواند به مشکلات روانی و رفتاری در بزرگسالی منجر شود؛ این ایده زیربنای بسیاری از تفسیرهای فروید از رفتارهای انسانی است؛ از جمله نگرش او به دین.
در فیلم آخرین جلسه فروید، داستان با تأکید بر تفسیر فرویدی از دین تلاش میکند تا بهصورت غیرمستقیم فرضیۀ لیبیدو را تأیید کند. شخصیت لوئیس که بهعنوان فردی متدین معرفی میشود، با مشکلات و نیازهای عاطفی روبرو است که او را به سمت نوعی وابستگی به دین سوق میدهد. از منظر فروید دین میتواند پاسخی به این نواقص عاطفی و روانی باشد و به عنوان راهی برای فرار از درد و رنجهای زندگی عمل کند. فیلم با استفاده از چنین روایتی بهطور تلویحی بر این نکته تأکید میکند که دین و معنویت واکنشهایی ناهوشیار به نیازهای سرکوبشده و ناشی از ناکامیهای عاطفی هستند.
اما این روایت در واقع نوعی تقلیلگرایی و سادهسازی افراطی است؛ زیرا تمامی باورهای معنوی را تنها به نتیجه سرکوبهای لیبیدویی فرو میکاهد. علاوه بر این نمایش کلیشهای از شخصیت لوئیس که بهعنوان فردی مسنتر به روابط عاطفی نامتعارف روی میآورد تلاشی است برای تقویت این تصویر که مشکلات عاطفی عامل اصلی نیاز به دین هستند. در حالی که در واقعیت تمایل به داشتن ارتباط عاطفی در سنین بالاتر رفتاری طبیعی و حتی سازنده است و به هیچ وجه به نواقص یا مشکلات روانی محدود نمیشود.
بنابراین فیلم با روایت این داستان در تلاش است که فرضیههای فروید را تأیید کند ولی این رویکرد تقلیلگرا نهتنها تصویری غیرواقعی از دینداری ارائه میدهد بلکه باعث ایجاد سوءتفاهم در مورد نیازهای طبیعی و سالم عاطفی افراد در سنین بالاتر میشود.
در نهایت فروید بهعنوان نمایندهای از روانکاوی، هویت و ارزشهای معنوی انسان را تحتالشعاع نیازهای غریزی و روانی قرار میدهد. این برداشت میتواند به مخاطب القاء کند که ارزشهای معنوی و روحانی در برابر تمایلات جسمی نادیده گرفته میشوند و این میتواند منجر به کاهش تمرکز بر جنبههای معنوی زندگی و گرایش به ایدههای سکولار و مادی شود. در این راستا تأثیرات منفی بر نگرش افراد به دین و ایمان میتواند چالشهای عمیقتری را در فرآیند شکلگیری هویت شخصی آنها به همراه داشته باشد.
آنا در مقابل والد کنترلگر | نقد فیلم آخرین جلسۀ فروید
در فیلم آخرین جلسۀ فروید رابطۀ پیچیده و وابستۀ فروید به دخترش آنا بهوضوح به تصویر کشیده میشود و به نوعی میتواند به عنوان نمادی از نظریات خودش دربارۀ وابستگیها و اختلالات عاطفی دیده شود. آنا نهتنها به عنوان دختر بلکه بهعنوان موجودی وابسته و تحت تأثیر عمیق پدرش نمایش داده میشود. این وابستگی از سویی نشاندهندۀ آسیبپذیری شخصیتی آنا و از سوی دیگر نمایانگر ایدههای فروید دربارۀ روابط عاطفی و جنسی انسان است. همچنین تصمیمات آنا به شدت تحت تأثیر نظر و اجازۀ پدرش قرار دارد که به نوعی تأکید بر تسلط و کنترلی است که فروید بر زندگیاش دارد.
در واقع ساختارهای این فیلم به نحوی چیده شده است که مؤید فرضیات فروید باشد و او را در این مناظره پیروز جلوه دهد. پیش از این نقدهای جدی به فرضیات فروید بیان شد؛ فرضیاتی مشهور ولی فاقد بنیان علمی، در واقع فروید اگرچه ایدههایش موجب پیشرفت علم روانشناسی شد اما او صرفا شخصی مشهور و فاقد تفکر منطقی علمی صحیح است که فرضیاتش ریشه در مشکلاتش با پدر و مادرش هم دارد.
در فیلم آخرین جلسۀ فروید، رابطهی وابستۀ فروید با دخترش آنا بهوضوح نشاندهندۀ الگوهای شخصیتی است که خود او در دوران کودکی تجربه کرده است. فروید به عنوان شخصیتی کنترلگر نهتنها در روابطش با آنا بلکه در فرضیاتش نیز این ویژگی را به نمایش میگذارد(عقدۀ اُدیپ). این کنترلگری میتواند ناشی از تجربیات او در کودکی و تأثیراتی باشد که از والدینش دریافت کرده است.
فروید در دوران کودکیاش تحت تأثیر والدینش قرار داشت. طرد پدر و مادر در کنار محبت میتواند به احساس وابستگی و نیاز او به کنترل و تسلط بر دیگران منجر شده باشد. از طرف دیگر رابطۀ پیچیدۀ او با پدرش نیز ممکن است به شکلگیری الگوهای کنترلی در او کمک کرده باشد. این وابستگی و کنترل ممکن است بهعنوان راهی برای جبران فقدانهای عاطفی او در دوران کودکی شکل گرفته باشد.
طرحواره وابستگی بیکفایتی و زیگموند فروید
زیگموند فروید با تمام عظمتش در دنیای روانکاوی از منظر طرحوارۀ وابستگی کفایتی، دارای جنبههای شخصیتی و روانی آسیبدیدهای است که بیپروا میتوان آنها را کالبدشکافی کرد.
طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی بر احساسات و باورهای عمیق از ناتوانی فرد در اداره و کنترل زندگی خود و نیاز به وابستگی به دیگران برای برطرف کردن مشکلات تمرکز دارد. با بررسی شخصیت فروید در این چارچوب میتوان گفت که او تلاش میکرد بهطور افراطی از وابستگی فرار کند(ولی بدتر در سبک جبران درگیرش میشد) و خود را به عنوان یگانه منبع علم و قدرت معرفی کند، اما در حقیقت این نیاز عمیق به کنترل و سلطه بر دیگران ریشه در احساسات بیکفایتی و ناتوانی او داشت.
فروید در بسیاری از مراحل زندگیاش به شدت نیازمند بود که تنها منبع تفسیر و تعبیر روانکاوی باشد؛ او به نوعی تمامی روانکاوی را در شخصیت و فرضیات خود خلاصه کرد، گویی بدون حضور او این دانش بیاعتبار میشود. از این منظر طرحوارۀ وابستگی او را در یک مسیر افراطی از جبران بیش از حد قرار داد که وی را وادار کرد سیستم کاملی از روانشناسی را پایهگذاری کند تا نیازی به دیگران نداشته باشد و کسی جرأت نکند او را به چالش بکشد.
این نیاز به کنترل همواره در روابطش با همکاران، شاگردان و حتی خانواده مشهود بود. فروید نمیتوانست بپذیرد که دیگران او را نقد کنند؛ در نتیجه برای حذف هر نوع وابستگی ذهنی روابط خود را به شدت محدود و مختل کرد.
به عنوان مثال او به شدت از شاگردانی مانند کارل یونگ و آلفرد آدلر که به نوعی استقلال فکری داشتند فاصله گرفت و با آنها به نزاع پرداخت. دلیل این نزاع بیشتر از آنکه صرفاً تفاوتهای علمی باشد ناشی از ناتوانی فروید در پذیرش وابستگی یا همکاری فکری با دیگران بود و این مسأله در سوگیریهایی که او در فرضیاتش داشت کاملاً مشهود است. گویی هرگونه مخالفت تهدیدی بود برای پایههای روانی وی، چرا که طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی به او القا میکرد که تنها در صورتی میتواند بر شرایط مسلط باشد که دیگران کاملاً تابع او باشند.
چرا؟ چون طرحوارههای حوزۀ اول هستند که ریشه در طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی میدوانند، تصور کنید فروید با نمونههایی که از خاطراتش در زندگینامۀ او در قسمت دوم نقد آوردیم علاوه بر رهاشدگی بیثباتی تمام طرحوارههای حوزۀ اول را تجربه کرده است؛ حال که چنین است برای آنکه ترس از طرد شدن، بدرفتاری، تجربۀ بیاعتمادی، نقص و شرم و محرومیت عاطفی دارد بیکفایتی را احساس کرده و برای فرار از درد و رنج آن به صورت ناهوشیار خود تبدیل به والدی کنترلگر میشود.
فرضیات فروید دربارۀ جنسیت و روابط انسانی در مورد همجنسدوستی و وابستگیهای عاطفی میتواند ریشه در این تجربههای اولیهاش داشته باشد. بهعبارتی او بهجای توجه به تنوع و پیچیدگیهای روابط انسانی، بر اساس تجربیات شخصیاش به تحلیلی ساده و محدود از رفتارهای انسانی پرداخته است. این الگوهای کنترلی که او در زندگی شخصیاش بهویژه در رابطهاش با آنا اعمال میکند، نشاندهندۀ عدم توانایی او در دیدن و پذیرش تفاوتهای فردی و نیازهای انسانی بهطور کلی است.
در مورد گرایش جنسی آنا به عنوان همجنسگرا، فروید فرضیات متعددی در این زمینه دارد که ممکن است به تضادهایی بین او و جامعۀ امروز منجر شود. این نگرش نهتنها منعکسکنندۀ محدودیتهای نظریههای اوست بلکه بیانگر ناکامی او در درک کامل و جامع زنان نیز هست.
تصورات عجیب و غیرعلمی فروید دربارۀ زنان
فرضیۀ «حسادت به آلت مردانه»: فروید در فرضیۀ روانکاوی خود مفهوم «حسادت به آلت مردانه» را به زنان نسبت داد و استدلال کرد که دختران به دلیل نداشتن آلت تناسلی مردانه احساس کمبود و حقارت میکنند. این فرضیه به خاطر پایهگذاری دیدگاهی جنسیتمحور که زنان را صرفاً به دلیل نداشتن ویژگیهای مردانه ناقص میپندارد، شدیدا مورد انتقاد جامعۀ علمی امروز است.
امروزه این دیدگاه به عنوان تفسیری از دنیای مردمحور و مردسالارانهای که فروید در آن زندگی میکرد تلقی میشود و نشان میدهد که او بهجای درک زنان به عنوان افراد کامل و مستقل آنان را فقط در سایۀ نیاز به مردان تعریف کرده است.
- عدم توجه به پیچیدگیهای روانشناسی زنانه: فروید فرض کرد که هویت و رشد روانی زنان صرفاً بر پایۀ مقایسه با ویژگیهای مردانه ساخته میشود. این دیدگاه باعث نادیده گرفتن تجربهها، نیازها و ظرفیتهای منحصربهفرد زنان میشود. امروزه تحقیقات در زمینۀ روانشناسی و علوم اجتماعی تأکید دارند که تجربههای زنان باید بهطور مستقل و بدون مقایسه با الگوهای مردانه تحلیل شوند.
- رد تئوریهای مبتنی بر تفاوتهای ذاتی جنسیتی: فرضیات فروید بر تفاوتهای ذاتی جنسیتی بین زنان و مردان تأکید دارند اما جامعۀ علمی کنونی با تأثیرات اجتماعی و فرهنگی بر جنسیت نشان میدهد که بسیاری از این تفاوتها بیشتر اجتماعی و تربیتی هستند تا بیولوژیکی(نه اینکه بیولوژیک مؤثر نباشد). به عنوان مثال پژوهشها نشان دادهاند که بسیاری از ویژگیهای شخصیتی و رفتاری به جنسیت وابسته نیستند و تحت تأثیر فرهنگ و تربیت شکل میگیرند.
- نظریههای جدید دربارۀ هویت و ارزشیابی خود: در تئوریهای جدید روانشناسی بر این نکته تأکید میشود که حس ارزشمندی و خودپذیری در افراد(چه زن و چه مرد) مستقل از جنسیت و ابزارهای جنسی است و از منابع درونی مانند خودآگاهی، پذیرش اجتماعی، و عزتنفس نشأت میگیرد. فرضیۀ فروید با محدود کردن احساس هویت و ارزشمندی زنان به جنبههای فیزیکی مردانه این موضوع را به شکلی سطحی و ناکامل تحلیل کرده است.
- انتقاد از فرضیۀ «حقارت جنسیتی»: فروید با این فرضیه که زنان به دلیل نداشتن آلت تناسلی مردانه احساس حقارت میکنند دیدگاهی جنسیتمحور و تبعیضآمیز را ترویج میکند. این موضوع نه تنها به زنان احساس نقص و کمبود میدهد، بلکه در دنیای اسلام که به ارتقای عزت نفس زنان اهمیت میدهد به شدت غیرقابلقبول و آسیبزا تلقی میشود. بسیاری از روانشناسان نوین این فرضیه را به عنوان دیدگاهی که نهتنها علمی نیست بلکه تبعیض و مردسالاری را تقویت میکند رد کردهاند.
- پژوهشهای مبتنی بر روانشناسی رشد و هویت جنسی: امروزه روانشناسان رشد تأکید دارند که هویت و جنسیت در فرایندهای پیچیدهای از تعاملهای اجتماعی، فرهنگی و فردی شکل میگیرد نه در تقابل یا کمبود نسبت به دیگری. پژوهشهای کنونی نشان دادهاند که هویت جنسی و روانی زنان و مردان بهشکلی مستقل و بدون نیاز به مقایسه با دیگری رشد میکند.
فرضیۀ سرکوب میل جنسی و مادر بودن: فروید معتقد بود که زنان برای رسیدن به بلوغ روانی باید نقش مادری را بپذیرند و تمرکز جنسی خود را از رابطه با پدر به همسر منتقل کنند. این تفسیر بر اساس نقشهای سنتی جنسیتی استوار بود و نشاندهندۀ باور فروید به ضرورت تسلیم زنان در برابر نقشهای خانوادگی است. چنین فرضیهای زنان را به چارچوبهای کوچک و تک نظرانۀ نقشهای جنسیتی محدود میکند و رشد هویت فردی آنها را با مسیرهایی که از طرف اجتماع مردسالار حقیر و بیکفایت تعیین شدهاند همسو میسازد.
منتقدان بر این عقیدهاند که نظریات فروید بهویژه دربارۀ زنان، به شدت تحت تأثیر تجربیات شخصی او و محدودیتهای فرهنگی زمانهاش است.
در صحنهای که فروید به همجنسدوستی زنان اشاره میکند و آن را به رابطهشان با پدر نسبت میدهد، ما با یکی از بزرگترین نقدهای علمی به فرضیات او مواجه میشویم. اینجا بهطور غیرمستقیم نشان میدهد که فروید به جای توجه به عوامل متعددی که میتوانند بر گرایش جنسی افراد تأثیر بگذارند بر عامل پدر بهعنوان عامل اصلی تأکید میکند. این دیدگاه بهوضوح از بسیاری از پیشفرضهای نادرست او نشأت میگیرد و نشاندهندۀ محدودیتی بزرگ در نظریههای او در زمینۀ روانشناسی زنان است. به عبارتی این ایدهها نهتنها ناکافی بلکه گاهی اوقات اشتباه هستند و در دنیای امروز که در آن درک بهتری از بیماری گرایشهای جنسی و هویتی داریم(طرحوارهها) بهسختی میتوانند توجیه شوند.
سکانسی مؤید کنترلگری فروید بر دخترش
فروید معتقد بود که همۀ کودکان به نوعی با والد جنس مخالف خود رابطۀ عاطفی دارند و در عین حال احساسات رقابتی نسبت به والد همجنس خود دارند. این فرضیۀ که با نام عقدۀ ادیپ معروف است، فروید را به این نتیجه رساند که روابط والد-فرزندی همیشه با پیچیدگی و تنشهای عاطفی همراه است و نیاز به مدیریت روانکاوی دارد. با این حال چنین نگرشی بدون توجه به واقعیتهای ارتباط انسانی و همچنین نیازهای عاطفی واقعی آنا در رابطه با پدرش بیش از حد مکانیکی و آسیبزا بود.
در این سکانس زمانی که آنا از فروید طلب حمایت و توجه میکند فروید بهجای درک عاطفی او با دیدگاه تئوریک خشک خود پاسخ میدهد و این نیاز طبیعی و انسانی او را رد میکند. این نشان میدهد که فروید بیشتر به تایید فرضیات خود اهمیت میدهد تا به نیازهای عاطفی دخترش و این رویکرد نشانهای از کنترلگری شدید او و ناتوانیاش در درک عواطف دخترش دارد.
تأثیرات کنترلگری فروید و مادرش بر آنا
آنا، فروید بهعنوان روانکاوی برجسته و البته زنی همجنسگرا، در شرایطی پرورش یافت که تحت نفوذ عمیق و کنترل پدرش بود. فروید بهعنوان پدر و روانکاو آنا به جای آزاد گذاشتن او برای شناخت خود به نوعی او را در چارچوب فرضیات و اصول روانکاوی خود محصور کرد. فروید بر آنا کنترل زیادی داشت و از همین منظر میتوان کنترلگری او را(بدرفتاری مثبت) یکی از عوامل تأثیرگذار بر شکلگیری شخصیت و گرایشهای آنا دانست.
همچنین فضای خانوادۀ فروید با توجه به سلطۀ نظریات فروید و کنترلگری مادرش باعث شد تا آنا نتواند بهصورت طبیعی و مستقل هویت خود را کشف کند. با این شیوۀ تربیتی تمام طرحوارههای حوزۀ اول در آنا ایجاد و فعال شد و باعث شد که او در سنین حساس نوجوانی که اقتضای آن بحران هویت در برابر سردرگمی نقش است فرو برود. او در خانوادهای پرورش یافت که گرایشهای فردی و حتی گرایشهای جنسی او ممکن است تحت تأثیر شدید والدینش بهویژه کنترل پدرش، سرکوب و یا تحت تأثیر قرار گرفته باشد.
در فیلم رابطۀ فروید با دخترش آنا و کنترل شدید او بر زندگی وی بهخوبی نشان میدهد که فروید با وجود تمام نقدهایی که به دین و اعتقادات افراد دارد، خود نیز از همان الگوهای تدافعی استفاده میکند که در افراد مذهبی مشاهده میکند(اشکال او بر خودش وارد است).
فروید با وابستگی افراطی به دخترش و نیاز به کنترل او بهنوعی سعی میکند از ترسهای بنیادین خود مانند ترس از مرگ و ناپایداری زندگی فرار کند. این کنترلگری فروید بهنوعی راهحل روانی او برای مقابله با اضطرابهای عمیق درونیاش است که نشان میدهد حتی او نیز بهدنبال نوعی پناه برای مقابله با این ترسهاست.
با این حال، نقد فروید به لوئیس و ایمان مسیحی او نباید بهگونهای برداشت شود که گرایش به دین را نادرست یا صرفاً واکنشی تدافعی جلوه دهد. در حقیقت ایمان لوئیس به مسیحیت به او قدرت و پناهی داده که بهجای فرار از ترسها به آنها معنا ببخشد و از طریق ارتباط معنوی با خودش و خداوند به آرامش دست یابد.
بر خلاف فروید که از طریق کنترلهای ناخودآگاه بهدنبال کاهش اضطرابهایش است، در دین اسلام با ایمان به خدا با روشی آگاهانه و معنوی میتوان بهدنبال رویارویی با چالشها و ابهامهای زندگی رفت و شجاعانه با آنها روبرو شد که البته این معنا ریشه در واقعیت دارد و معنایی خودساخته و جعلی نیست.
گرایش به دین بر خلاف برداشت فروید که لوئیس را نیز قانع میکند؛ میتواند نه تنها پناهگاهی از ترسها بوده بلکه ابزاری فعال و مثبت برای یافتن معنا و آرامش در برابر ناپایداریهای زندگی نیز باشد. ایمان به خدا اگرچه به تقویت آرامش روانی کمک میکند اما در دین به عنوان رویکردی صحیح و معنادار برای مقابله با مشکلات زندگی و نه صرفاً واکنشی تدافعی معنا شده است.
تأثیرات مثبت مذهب بر روان انسان
برخلاف دیدگاه فروید که مذهب را به عنوان توهم یا واکنشی دفاعی برای تسکین روانی در برابر سختیهای زندگی میبیند، مطالعات علمی جدید نشان دادهاند که دینداری و معنویت میتوانند تأثیرات مثبتی بر روان و سلامت فرد داشته باشند. این تأثیرات هم از لحاظ فیزیولوژیکی و هم از منظر روانشناختی بسیار عمیق هستند و در ادامه به بررسی آنها میپردازیم.
البته باید دقت داشت که دین برای تأیید خود نیازی به روانشناسی ندارد و دلایل عقلی و نقلی بسیار محکمی برای پذیرش دین وجود دارد اما این بخش به این جهت آورده شده است که بگوییم حتی از منظر علم مادیگرای روانشناسی نیز دین و مذهب دارای کارکردهای مثبت روانی شناخته شده است؛
- کاهش استرس و تقویت سیستم ایمنی: تحقیقات نشان میدهد که فعالیتهای مذهبی و معنوی میتواند استرس را کاهش داده و سطح هورمونهای استرس مانند کورتیزول را تعدیل کند. کاهش کورتیزول به تقویت سیستم ایمنی کمک میکند و بدن را در برابر بیماریها مقاومتر میسازد. بررسیهای مختلف بیان میکنند که مراسم مذهبی و نیایشها به تقویت سیستم عصبی پاراسمپاتیک و کاهش پاسخ بدن به استرس کمک میکنند(Koenig et al., 2012؛ VanderWeele, 2017).
- تقویت مناطق خاصی از مغز: پژوهشها نشان دادهاند که اعمال مذهبی میتوانند نواحی از مغز مانند قشر پیشپیشانی و مناطق مرتبط با همدلی و خودکنترلی را تقویت کنند. این تأثیرات ممکن است به بهبود توانایی فرد در مدیریت عواطف و تصمیمگیریها کمک کند(Seeman et al., 2003؛ Kruk & Aboul-Enein, 2024).
- افزایش تولید اندورفین و بهبود حس خوشبختی: نیایش و اعمال مذهبی میتوانند ترشح اندورفین و دوپامین را افزایش دهند که با بهبود حس رضایت و آرامش به کاهش افسردگی و اضطراب کمک میکنند(Aggarwal et al., 2023).
- ایجاد حس معنا و هویت فردی: داشتن باورهای مذهبی میتواند به افراد حس معنا و هدف در زندگی بدهد که این حس بهطور خاص در مقابله با مشکلات و چالشهای زندگی مفید است و احساس پوچی و بیهدفی را کاهش میدهد(Koenig, 2012؛ VanderWeele, 2017).
- کاهش علایم اضطراب و افسردگی: پژوهشها نشان دادهاند که دینداری به عنوان عاملی حمایتکننده عمل کرده و اضطراب و افسردگی را کاهش میدهد. باور به قدرتی فراتر و امید به لطف الهی میتواند تابآوری افراد را افزایش دهد(Basu-Zharku, 2011؛ Svensson et al., 2020).
فیلمی برای تطهیر فروید
انتخاب آنتونی هاپکینز برای نقش فروید در فیلم آخرین جلسه فروید حاوی نکته مهمی است. این انتخاب نه تنها به دلیل توانایی بازیگری هاپکینز، بلکه بهعنوان ابزاری برای ایجاد تصویری جدید از فروید تفسیر میشود. با توجه به نظریه قانون اثر ثرندایک شخصیتهایی که هاپکینز معمولاً بازی میکند، افراد آرام، صبور و خردمند هستند؛ نقشهایی که در آنها او همواره حس همدلی و اعتبار را به شخصیتهای پیچیده القاء میکند. این امر باعث میشود که مخاطب بهمرور زمان هر کاراکتری را که توسط هاپکینز ایفا شود، مثبتتر درک کند و از او انتظارات والاتری داشته باشد.
در دهههای اخیر هاپکینز بیشتر به ایفای نقشهایی پرداخته که حاوی الگوهای آرامش، خرد، و حتی انساندوستی بودهاند، از جمله فیلمهایی مانند پدر(The Father) و دو پاپ(The Two Popes) که در آنها مخاطبان به شخصیتهایی عمیقاً پیچیده اما در نهایت قابل احترام و صبور دسترسی پیدا میکنند. این نقشها بهعنوان مقدمهای روانی برای تماشای فیلم آخرین جلسه فروید عمل میکنند و ذهن بیننده را به پذیرش فروید بهعنوان شخصیتی قابلاحترام و پیچیده هدایت میکنند.
از نظر روانشناسی اجتماعی این انتخاب میتواند نوعی نرمسازی روانی برای تغییر تصویر ذهنی عموم نسبت به فروید باشد. فروید که بسیاری از فرضیات او مانند فرضیه عقدۀ ادیپ و دیدگاههای جنسیتمحور از گذشته تا امروز مورد انتقاد علمی و اجتماعی بوده، در این فیلم بهعنوان شخصیتی کمتر تعصبی آرام و منطقی و باادب بازنمایی شده است. این امر بهطور غیرمستقیم به تغییر نگرش جامعه نسبت به نظریات و خود او کمک میکند؛ در واقع مخاطبان با تصویری جدید از فروید مواجه میشوند که احتمال پذیرش و حتی تحسین او و نظریاتش را افزایش میدهد.
به عبارت دیگر این انتخاب بازیگر برای آخرین جلسۀ فروید به عنوان روش اغوای مخاطب محسوب میشود تا تصویری متفاوت و حتی مقبولتر از فروید ارائه شود. این استراتژی روانشناختی و رسانهای بر اساس ایجاد پیوند بین پیشزمینه ذهنی مخاطب از شخصیتهای دیگر هاپکینز و شخصیت فروید در این فیلم به ساخت یک روایت جدید کمک میکند که تعصبات و جنبههای جنجالی فروید را کمرنگتر و وجهۀ پدرانه و دلسوزانهای از او را برجسته میسازد.
نگاهی به آثار ساخته شده دربارۀ فروید
شخصیت فروید موضوعی برای ساخت آثار متعدد رسانهای بوده است. با کنکاش در میان آثار به لیستی بلندبالا از مجموعه آثاری که با موضوع زیگموند فروید بود رسیدیم. لازم به ذکر است که جریان یهودی حاضر در آثار رسانهای به دنبال اسطورهسازی از این روانکاو یهودی است و در تلاش است با استفاده از مطالب مشهور و غیر علمی او پا را از حیطۀ روانشناسی فراتر گذاشته و در زمینۀ دین دخالت کند و سعی کند با این سخنان زیرآب دین را بزند.
آثار سینمایی و سریالی مرتبط با موضوع شخصیت فروید
Freud (1962)
قالب: فیلم سینمایی
کارگردان: جان هیوستون
توضیحات: روایت سالهای اولیه فعالیت فروید و نظریات او در مورد ضمیر ناخودآگاه و رؤیاها.
A Dangerous Method (2011)
قالب: فیلم سینمایی
کارگردان: دیوید کراننبرگ
توضیحات: بر رابطه پیچیده بین فروید، کارل یونگ و شاگردشان سابینا اشپیلراین تمرکز دارد.
Freud (1984)
قالب: سریال تلویزیونی (چند قسمتی)
محصول: بریتانیا
توضیحات: این سریال زندگی و نظریات فروید را از دیدگاهی روانشناختی و تاریخی بررسی میکند.
Freud (2020)
قالب: سریال تلویزیونی (نتفلیکس)
توضیحات: داستانی تخیلی که فروید را به عنوان روانکاو و کارآگاه نشان میدهد.
The Secret Passion of Sigmund Freud (1984)
قالب: فیلم تلویزیونی
کارگردان: دن کورتیس
توضیحات: به جنبههای عاطفی و حرفهای زندگی فروید میپردازد.
When Nietzsche Wept (2007)
قالب: فیلم سینمایی
توضیحات: داستانی تخیلی بر اساس رمان اروین یالوم که به دیدار فرضی نیچه و دکتر بروئر میپردازد. اگرچه فروید مستقیماً در این داستان حضور ندارد اما ایدههای او مورد اشاره قرار میگیرد.
The Seven-Per-Cent Solution (1976)
قالب: فیلم سینمایی
توضیحات: فروید به عنوان روانکاو به شرلوک هلمز کمک میکند تا با اعتیادش مقابله کند. این فیلم تخیلی است و فروید را در داستانی معمایی قرار میدهد.
Love, Freud (2000)
قالب: فیلم کوتاه
توضیحات: به جنبههای عاطفی زندگی فروید میپردازد و برخی از ابعاد روانکاوی او را به تصویر میکشد.
مستندهای مرتبط
Freud Under Analysis (2009)
قالب: مستند
توضیحات: زندگی و تأثیرات فروید بر روانشناسی و فرهنگ عامه را از دیدگاه روانشناسان معاصر مورد بررسی قرار میدهد.
The Freud/Jung Letters (2001)
قالب: مستند
توضیحات: نامهنگاریهای بین فروید و یونگ و تفاوتهای نظری آنها را تحلیل میکند.
The Mind of Sigmund Freud (1962)
قالب: مستند
توضیحات: به نظریات فروید درباره ضمیر ناخودآگاه و تأثیرات او بر روانشناسی میپردازد.
Sigmund Freud: Analysis of a Mind (1995)
قالب: مستند
توضیحات: به بررسی کامل زندگی فروید و فرضیاتش از آغاز تا پایان میپردازد و تأثیرات او بر روانشناسی مدرن را تحلیل میکند.
Freud: The Hidden Nature of Man (1970)
قالب: مستند
توضیحات: به فلسفه و رویکرد فروید در کشف ناخودآگاه و نقش او در پیشرفت روانکاوی پرداخته است.
Freud and C.S. Lewis: The Question of God (2004)
قالب: مستند تلویزیونی (PBS)
توضیحات: این مستند به مقایسه دیدگاههای فروید و سی.اس. لوئیس درباره دین و معنای زندگی میپردازد.
Freud: His Secret Passion (1984)
فرمت: فیلم مستند
توضیحات: به روابط فروید با افراد نزدیک و تأثیر این روابط بر نظریات او پرداخته است.
برنامههای تلویزیونی و مستندهای کوتاه
Freud’s Vienna
فرمت: مستند کوتاه
توضیحات: این مستند کوتاه به بررسی زندگی و آثار فروید در وین میپردازد و تأثیر شهر و محیط فرهنگی آن زمان بر روانکاوی را نشان میدهد.
Freud’s Mistress (2014)
فرمت: برنامه تلویزیونی
توضیحات: به زندگی عاشقانه و احتمالی فروید و روابطش با همسر و اطرافیان پرداخته و به گمانهزنیها درباره این موضوع میپردازد.
Young Dr. Freud (2002)
فرمت: مستند تلویزیونی
توضیحات: به بررسی سالهای اولیه زندگی فروید و شکلگیری نظریاتش میپردازد و نحوه شکلگیری دیدگاههای او را به تصویر میکشد.
Freud’s Last Session
فرمت: مستند/برنامه تلویزیونی
توضیحات: به جلسات آخر فروید و صحبتهای او با دوستان و همکارانش پرداخته، و تفکرات و دغدغههای او در پایان عمر را بررسی میکند.
Freud and Faeries (1994)
فرمت: مستند
توضیحات: به نقش تخیل در نظریات فروید و تأثیرات او بر روانشناسی تخیلی و کاربرد آن در فرهنگ عامه پرداخته است.
منابع:
Aggarwal, Neha, et al. “Religious Engagement and Neurophysiological Responses.” Psychological Medicine, vol. 53, no. 8, 2023, pp. 1359-1372. This article examines the physiological and psychological effects of religiosity on endorphin release and stress reduction, focusing particularly on Chapter 4.
Basu-Zharku, Iulia O. “The Influence of Religion on Health.” Journal of Religion and Health, vol. 50, no. 4, 2011, pp. 807-818. This study analyzes the relationship between religiosity and mental health, especially regarding its impact on reducing anxiety and depression (Chapter 2, p. 812).
Koenig, Harold G., et al. “Handbook of Religion and Health.” Oxford University Press, 2012. This comprehensive reference explores the effects of religiosity on mental and physical health, particularly in Chapter 2 and 4, discussing its role in reducing cortisol and strengthening the immune system (pp. 157-169).
Kruk, Edward, and Hassan Aboul-Enein. “Spirituality and the Brain: Neurophysiological Effects of Religion.” Journal of Religion and Spirituality in Social Work, vol. 43, no. 2, 2024, pp. 227-242. This article highlights the reinforcement of the prefrontal cortex and areas associated with empathy through religious activities (Chapter 3, pp. 233-236).
VanderWeele, Tyler J. “Religion and Health: A Synthesis of Research and Evidence.” Oxford Handbook of Psychology and Spirituality, edited by Lisa J. Miller, Oxford University Press, 2017, pp. 111-125. This research compiles the effects of religiosity on mental and physical health, focusing on the importance of religiosity in stress reduction in Chapter 2.
Svensson, Tobias, et al. “Psychological Resilience and Religious Beliefs.” International Journal of Psychiatry in Clinical Practice, vol. 24, no. 1, 2020, pp. 25-31. This article discusses the supportive role of religiosity in coping with anxiety and depression, covered in Chapter 1 (pp. 26-27).
Jones, Ernest. The Life and Work of Sigmund Freud. Basic Books, 1953.
Freud, Sigmund. An Autobiographical Study. W. W. Norton & Company, 1952.
Gay, Peter. Freud: A Life for Our Time. W. W. Norton & Company, 1988.
Bowlby, John. Attachment and Loss. Basic Books, 1969.
Geertz, Clifford. The Interpretation of Cultures. Basic Books, 1973.
Popper, Karl. The Logic of Scientific Discovery. Routledge, 1959.
Westen, Drew. “The Scientific Legacy of Sigmund Freud: Toward a Psychodynamically Informed Psychological Science.”
Psychological Bulletin, vol. 124, no. 3, 1998, pp. 333–371.
201/201/201/201
دیدگاهتان را بنویسید