طرحواره ایثار و رسانه | بازی رسانهها با احساسات؛ ایثار نمایشی | قسمت بیست و دوم

ساختار طرحواره ایثار | مرز بین شجاعت و فریب تلهای در قاب تصویر
افرادی که طرحواره ایثار دارند معمولاً خود را توانمندتر از دیگران میبینند و ضعف دیگران را بیش از حد تخمین میزنند. این نگاه باعث میشود دلسوزی و کمک بیش از اندازه به دیگران در رفتارهایشان برجسته شود. آنها به دلیل احساس گناه ناشی از عدم برآوردهکردن خواستههای دیگران، اولویتهای شخصی خود را کنار میگذارند. تحمل رنج و ضعف دیگران برایشان دشوار است و اگر کسی درخواست کمکی داشته باشد حساسیت افراطی نشان میدهند و معمولاً بدون توجه به خواستهها و نیازهای خود و خانوادۀ خودشان به دیگران کمک میکنند.
ایثار سالم در مقابل ایثار ناسالم
ایثار سالم به این معناست که فرد در راستای اهداف شخصی و ارزشهای خود به دیگران کمک میکند؛ به شکلی که هم خودش سود ببرد و هم به دیگران را سود برساند. برای مثال فردی که جراح میشود با جراحی به دیگران کمک کرده و همزمان از حرفۀ خود بهره میبرد. اما در ایثار ناسالم اولویتها و اهداف شخصی کنار گذاشته میشود.
مثال ایثار ناسالم در والدگری
تصور کنید مادری برای خود تلفن همراه بیکیفیت خریداری کند اما به دلیل احساس توجه و محبت خود، فکر کند که ایثارگری کنم و تلفن همراه آیفون ۱۳ برای فرزندم تهیه کنم یا بهجای خرید لباس برای خود، تنها به خرید برای کودک بپردازد. چنین رفتاری کودک را به فردی ناسپاس و حتی متوقع تبدیل کرده و طرحوارۀ ایثار را در خود او نیز از طریق همانندسازی کودک با والدین ایجاد میکند. در این شرایط کودک نهتنها مادر را الگوی خود نمیبیند، بلکه ممکن است او را در مقایسه با باقی افراد چه در محیط پیرامون و چه در فضای مجازی بیارزش و کمعقل بداند.
برای جلوگیری از چنین پیامدهایی، والدین باید از افراط در خرید و رسیدگی به همۀ خواستههای کودک پرهیز کنند. بهعنوان مثال توصیه میشود وسایلی که برای کودک تهیه میشود دو سطح پایینتر از وسایلی باشد که والدین برای خود میخرند. این کار نهتنها به کودک کمک میکند واقعیتها را بهتر درک کند بلکه باعث میشود والدین به عنوان الگوی او باقی بمانند.
نقش محدودیت در رشد کودک
بسیاری از والدین تصور میکنند که فراهم کردن همهچیز برای کودک به رشد بهتر او کمک میکند. اما واقعیت این است که کودکان در شرایطی که محدودیت دارند هیچ آسیبی نمیبینند و سختی کشیدن معقول باعث درماندگی و شکست آموخته شده در کودک نمیشود. در مقابل دو عامل میتواند بیشترین آسیب را به آنها وارد کند:
- محافظت بیش از حد: والدینی که بیوقفه به خواستههای کودک پاسخ میدهند با خرید افراطی و جلوگیری از تجربۀ محدودیت، کودک را از رشد عزت نفس بازمیدارند؛ زیرا رشد عزت نفس پایدار وابسته به تجربههایی است که از تعامل با محیط پیرامون و محدودیتهای آن به دست میآید.
- تحقیر کردن کودک: هرچند ممکن است این رفتار در نقطۀ مقابل مورد اول به نظر برسد اما هر دو به یک اندازه مضر هستند.
برای پرورش کودکانی سالم و با عزت نفس، والدین باید به نیازهای کودک و نه به تکانههای او به شکلی متعادل پاسخ دهند. محدودیت را بخشی از زندگی کودک بدانند و اجازه دهند او با واقعیتها مواجه شود. در عوض بهجای تمرکز افراطی بر برآورده کردن خواستههای کودک، بر تقویت عزت نفس او تمرکز کنند. اگر کودک به دلیل نداشتن چیزی احساس شرمندگی کرد والدین باید به جای برطرف کردن سریع خواسته و تکانهاش به او بیاموزند که ارزش انسانها به اموال یا وسایل مادی نیست. برای مثال میتوان به او گفت: «هر خانوادهای قوانین خاص خود را دارد و ما طبق ارزشها و قوانین خود عمل میکنیم.»
والدینی که خود را در اولویت قرار دهند، بهتر میتوانند فرزندانی سالم تربیت کنند. این به معنای رسیدگی به نیازهای شخصی، حفظ مرزهای معقول در کمک به دیگران و اجتناب از افتادن در دام ایثار ناسالم است.
عوامل ایجادکنندۀ طرحواره ایثار
- جایگزینی نقشهای والدین توسط کودک
در مواردی که یکی از والدین(یا هر دو) ضعیف، بیمار یا بیکفایت هستند و توانایی مدیریت امور خانواده را ندارند کودک احساس میکند که باید جای خالی والدین را پر کند. چنین کودکی معمولاً از خواستهها و نیازهای شخصی خود صرف نظر میکند تا خانواده را سر پا نگه دارد. این کودکان بهجای تجربۀ کودکی نقش مدیر خانواده را ایفا میکنند و این الگوی رفتاری(طرحواره ایثار) را به بزرگسالی انتقال میدهد. حتی زمانی که از نظر موقعیتی دیگر نیازی به این نقش نیست، همچنان احساس میکنند که باید به دیگران کمک کنند.
این وضعیت را میتوان به مثابۀ شناگری در دریا توصیف کرد که در حال غرق شدن بوده و شنا یاد گرفته است؛ او حتی پس از رسیدن به ساحل نیز دیگر پایش را روی زمین نمیگذارد و همچنان به تلاش برای حفظ شناختواره و الگوی رفتاری خود به صورت ناهوشیار ادامه میدهد.
- فقدان یا غیبت یکی از والدین
در شرایطی که یکی از والدین فوت کرده، جدا شده یا به هر دلیل حضور ندارد کودکی که همجنس با والد غایب است ممکن است تلاش کند نقش او را ایفا کند. بهعنوان مثال پسری که پدرش حضور ندارد ممکن است نقش او را برای سایر اعضای خانواده بر عهده بگیرد. این کودکان معمولاً از نیازها و لذتهای شخصی خود چشمپوشی میکنند و زمان و انرژی خود را برای دیگران صرف میکنند. برای جلوگیری از این الگوی ناسالم باید به این کودکان یاد داد که اهداف، علاقهمندیها و نیازهای شخصی خود را نیز در نظر بگیرند. - تشویق افراطی والدین به بخشش و ایثار
گاهی والدین با نیت خوب، کودک را به بخشش و ایثار افراطی تشویق میکنند. برای مثال اگر کودکی به خانه شما بیاید و اسباببازی فرزندتان را بخواهد، ممکن است از فرزند خود بخواهید اسباببازیاش را به او بدهد، حتی اگر این کار بر خلاف میل فرزندتان باشد. این رفتار به کودک القاء میکند که ارزش او در بخشیدن و گذشتن از خواستههای خود بوده و خود این گذشت را نیز ارزش تلقی میکند. این در حالی است که کودک مهمان نیز باید توسط والدینش یاد بگیرد که همهچیز در دسترس او نیست و باید به حقوق دیگران احترام بگذارد.
بهجای این کار، اگر کودک شما چندین اسباببازی دارد میتوانید از او بخواهید یکی از آنها را انتخاب و به مهمان بدهد. این رویکرد ضمن احترام به خواستههای کودک به مهمان نیز آموزش میدهد که محدودیتها را بپذیرد.
- همانندسازی با والدین ایثارگر
والدینی که بیش از حد به دیگران کمک میکنند و درگیر مسائل و بحرانهای خارجی هستند به جای تمرکز بر زندگی شخصی و خانوادگی خود، الگویی از ایثار افراطی برای فرزندانشان میسازند. کمک به دیگران باید به گونهای باشد که منجر به رشد فرد کمکگیرنده شود نه این که او را به فردی متوقع و وابسته تبدیل کند.
از سال ۱۳۸۵ به بعد در ایران، بانکها برنامههایی برای فقرزدایی و حمایت از اقشار کمدرآمد در حاشیه شهرها با اعطای تسهیلات اجرا کردند؛ یکی از این اقدامات ارائه وامهای کوتاهمدت یا کمکهای نقدی به ساکنان مناطق کمبرخوردار بود. با اینحال مطالعات و گزارشهای غیررسمی نشان میدهد که بخشی از این کمکها به دلیل نبود آموزشهای مرتبط با مدیریت مالی و نبود برنامهریزی ساختاری به مصرف در حوزههای غیرضروری توسط خانوادهها تخصص یافت.
این تسهیلات به منظور حمایت از اقشار کمدرآمد و در راستای کاهش فقر اقتصادی به خانوادهها ارائه شد اما بررسیها و گزارشهای مختلف نشان میدهد که برخی از این تسهیلات بهدرستی به مصارف ضروری یا بهبود زیرساختهای زندگی افراد تخصیص نیافت و در بسیاری از موارد برای خرید کالاهای لوکس یا غیرضروری مانند گوشیهای موبایل و تلویزیونهای ماهوارهای مصرف شدند.
همچنین بانک قرضالحسنه مهر ایران نیز در سالهای گذشته اقداماتی مشابه در راستای کمک به اقشار کمدرآمد انجام داده است. این بانک به ارائۀ تسهیلات قرضالحسنه برای بهبود وضعیت اقتصادی خانوادهها و ارتقای سطح رفاه اجتماعی پرداخته است اما همانطور که گفته شد بدون برنامهریزی صحیح و آموزشهای مالی این نوع حمایتها گاهی به خرید کالاهایی که ضرورتی برای آنها نبوده منجر میشود و نهتنها کمک چندانی به معیشت این مردم نکرده، بلکه باعث تخریب با طرحواره ایثار در آنها میشود!
این موارد نشاندهندۀ اهمیت آموزشهای مالی در کنار برنامههای حمایتی است تا از مصرف نادرست منابع جلوگیری شود و مردم بتوانند از این وامها به نحو احسن بهرهبرداری کنند.
برخی خانوادهها بهجای استفاده از این منابع برای تأمین نیازهای اساسی یا ایجاد زیرساختهای پایدار مانند تعمیر خانه یا سرمایهگذاری در آموزش فرزندان این وجوه را صرف خرید کالاهای غیرضروری مانند گوشیهای پیشرفته، تلویزیونهای ماهوارهای یا لباسهای گرانقیمت کردند. چنین رفتارهایی که در روانشناسی اجتماعی به مفهوم «مصرف نمایشی» نزدیک است از تلاش افراد برای پر کردن شکافهای اجتماعی یا پوشش حس عقبماندگی ناشی از فقر فرهنگی سرچشمه میگیرد. خانوادهای که سقف خانهشان از گل ساخته شده و فرش زیر پا نداشت با این کمکها و امتیازات برای خود گوشیهای چهار سیمکارتهای که تازه مُد شده بود خریداری کرد!
مؤلفههای طرحواره ایثار (Foolish Sacrifice)
مؤلفۀ شناختی
مؤلفۀ شناختی طرحواره ایثار شامل باورهای بنیادی و الگوهای فکری است که بر لزوم فداکاری و ایثار بهطور بیوقفه و افراطی تأکید دارد. افراد مبتلا به طرحواره ایثار اغلب بر این باورند که:
- ارزش فردی آنها در گرو فدای خود است: این افراد بهطور ناخودآگاه معتقدند که برای داشتن ارزش در جامعه یا در چشم دیگران باید نیازهای خود را فدای دیگران کنند. به عبارت دیگر آنها احساس میکنند که تنها از طریق ایثار و خدمت به دیگران میتوانند بهعنوان فردی ارزشمند شناخته شوند.
- نیاز به تأیید و رضایت دیگران دارند: این باور وجود دارد که اگر آنها در انجام وظایف یا خدمات به دیگران بهدرستی عمل نکنند ممکن است طرد شده یا بیارزش بهنظر برسند. در نتیجه بسیاری از زمان خود را بهجای برآوردهسازی نیازهای شخصی صرف جلب رضایت دیگران میکنند.
- کمبود خودآگاهی و انکار نیازهای شخصی: این افراد معمولاً بر این باورند که باید نیازهای خود را نادیده بگیرند یا حتی آنها را انکار کنند تا به نیازهای دیگران پاسخ دهند. آنها ممکن است احساس کنند که اگر به نیازهای شخصی خود توجه کنند خودخواه و بیفکر هستند.
- پذیرش از سوی دیگران بهعنوان معیار اصلی خوشبختی: افراد با طرحواره ایثار معتقدند که تنها زمانی احساس خوشبختی و آرامش میکنند که دیگران از آنها راضی باشند و آنان را تأیید کنند. این باور در ارتباطات میانفردی و در روابط خانوادگی بهشدت برجسته میشود.
مؤلفه هیجانی
مؤلفه هیجانی طرحواره ایثار در افراد مبتلا به این طرحواره شامل احساسات عمیق و مستمر مرتبط با نیاز به تأیید اجتماعی و طردشدگی است. این هیجانات میتوانند شامل موارد زیر باشند:
- اضطراب در مواجهه با نیاز به کمک به دیگران: این افراد اغلب از اینکه نتوانند به دیگران کمک کنند اضطراب زیادی تجربه میکنند. این اضطراب ممکن است زمانی که فرد احساس کند که دیگران ممکن است از او درخواست کمک کنند و او نتواند پاسخ دهد افزایش یابد.
- خالی بودن و نارضایتی هیجانی: پس از اینکه فرد به دیگران کمک میکند اگر این کمکها باعث جلب توجه و تأیید دیگران نشود، احساس بیارزشی و خلأ عاطفی(طرحوارۀ محرومیت عاطفی و هیجانی) به سراغ او میآید. این احساسات زمانی بروز میکند که فرد علیرغم انجام کارهای زیاد و ایثارگرانه هیچ پاداش یا پذیرش عاطفی از طرف دیگران دریافت نمیکند.
- ترس از طرد اجتماعی: این افراد اغلب از طرد شدن یا نادیده گرفتن احساس میکنند که هویتشان تهدید میشود. آنها ممکن است بهطور مداوم از اینکه دیگران از آنها راضی نباشند یا با آنان ارتباط برقرار نکنند، نگران باشند.
- احساس ناکافی بودن و کمبود: در بسیاری از مواقع این افراد احساس میکنند که اگر به دیگران خدمت نکنند یا خود را فدای آنان نکنند به اندازۀ کافی خوب یا کافی نخواهند بود(طرحوارۀ وابستگی بیکفایتی– طرحوارۀ رهاشدگی بیثباتی)
مؤلفه رفتاری
افرادی که طرحواره ایثار را تجربه میکنند رفتارهایی را بهطور منظم و افراطی در تعاملات خود با دیگران نشان میدهند که در جهت جلب توجه و تأیید اجتماعی(طرحوارۀ پذیرش جویی جلب توجه و طرحوارۀ اطاعت) است. این رفتارها میتوانند شامل موارد زیر باشند:
- فداکاری بیشازحد: افراد مبتلا به این طرحواره تمایل دارند تا در هر موقعیتی که فرصت فداکاری به دیگران پیش بیاید نقش خود را ایفا کنند. این رفتارها شامل فداکردن زمان، انرژی و حتی منابع مالی برای دیگران است بدون اینکه به نیازهای خود توجه کنند. این نوع فداکاری ممکن است در مواقعی که فرد در موقعیتهایی قرار میگیرد که دیگران از او انتظار دارند کمک کند شدت یابد و نتواند نه بگوید.
- نمایشهای اجتماعی: این افراد ممکن است برای جلب توجه و تأیید دیگران اقدام به انجام کارهایی کنند که نه برای خود بلکه برای نشان دادن تواناییهایشان در کمک به دیگران است. برای مثال ممکن است پروژهها یا مسؤولیتهایی را که صرفاً بهمنظور جلب توجه دیگران است به عهده بگیرند.
- خودداری از بیان احساسات واقعی: برای جلوگیری از طرد شدن یا نقد شدن این افراد ممکن است بهطور مداوم احساسات و عقاید خود را سرکوب کنند و خود را بهطور کامل با انتظارات دیگران هماهنگ کنند(رهاشدگی بیثباتی و نقص و شرم). این رفتارها میتواند به شکل روابط سطحی و فاقد عمق منجر شود که در آن فرد خود را همیشه در معرض قضاوت یا ارزیابی دیگران میبیند.
- فقدان مرزهای مشخص در روابط: افراد مبتلا به این طرحواره معمولاً در تعیین مرزهای شخصی و ارتباطی مشکل دارند. آنها ممکن است در تلاش برای کمک به دیگران بهطور مفرط از مرزهای خود عبور کنند و این موضوع منجر به روابط ناسالم و استثمار عاطفی شود.
راهکارهای مقابلهای طرحواره ایثار
تسلیم
فردی که تحت تأثیر طرحواره ایثار قرار دارد در سبک تسلیم برای احساس نکردن درد و رنج ایثار به جذابیت طرحوارهای معمولاً خود را در شرایطی مییابد که بیش از حد به دیگران فداکاری میکند و از خودگذشتگی را در زمینههای مختلف به نمایش میگذارد. این افراد در برابر درد و رنج دیگران واکنشهای افراطی نشان میدهند و نمیتوانند تحمل کنند کسی در حال رنج کشیدن باشد؛ آنها سنگ صبور همه میشوند.
بهعنوان مثال والدینی که از این طرحواره تأثیر گرفتهاند ممکن است همیشه در تلاش باشند تا خواستههای فرزندشان را فوراً برآورده کنند و در برابر هر گونه ناراحتی او احساس گناه کنند. برای چنین والدینی حتی در مواقعی که ضروری است تا فرزندشان تجربههای طبیعی مانند تحمل ناراحتی یا تأخیر در برآورده شدن خواستهها را داشته باشد و انجام این کار بهشدت دشوار است.
این والدین به جای آنکه اجازه دهند فرزندشان با رنجهای طبیعی زندگی مواجه شود ممکن است بهطور افراطی به او دلسوزی نشان دهند و حتی از پذیرش درخواستهای منطقی امتناع کنند. مثلاً ممکن است بگویند: برویم پیتزا از هر جایی که بشود تهیه کنیم و بهش بدهیم تا از گریه و ناراحتی فرزند جلوگیری کنند حتی اگر این واکنشها بهطور غیرضروری سبب به تأخیر انداختن رشد استقلال کودک باشد.
اجتناب
در سبک اجتناب طرحواره ایثار، افراد بهطور معمول از روابط نزدیک و عاطفی اجتناب میکنند. این افراد در محیطهای اجتماعی یا روابط بین فردی احساس میکنند که باید همیشه آماده باشند تا به دیگران کمک کنند و از آنجایی که نمیتوانند درخواست کمک را رد کنند در چنین موقعیتهایی دچار اضطراب میشوند. احساس اینکه ممکن است برای رد درخواستهای دیگران احساس گناه کنند موجب میشود که فرد از حضور در موقعیتهایی که نیاز به کمک کردن هست اجتناب کند.
در این شرایط افراد ممکن است از شرکت در جمعهای اجتماعی یا تعاملات نزدیک پرهیز کنند تا از وقوع چنین فشارهایی جلوگیری کنند. این اجتناب ممکن است منجر به انزوا و فاصلهگیری از روابط عاطفی نزدیک شود؛ چرا که فرد ترجیح میدهد در این شرایط قرار نگیرد و از این رو نمیخواهد در موقعیتهایی باشد که از او برای کمک یا حمایت، درخواستی میشود.
جبران
در سبک جبران طرحواره ایثار، افراد ممکن است در نقطهای احساس کنند که دیگر توان یا ارادهای برای کمک کردن ندارند و بهطور ناگهانی تصمیم میگیرند که دیگر هیچ کمکی به کسی نکنند. این واکنش معمولاً به دلیل احساس فرسودگی و بیاعتنایی به نیازهای شخصی است که در طی زمان شکل گرفته است. در عین حال این افراد همچنان از نظر ذهنی و روانی نمیتوانند بهطور کامل از نیاز به جلب رضایت دیگران رهایی یابند و در پارادوکس بهسر میبرند؛ آنها از طرفی میخواهند که دیگران از آنها قدردانی کنند و از سوی دیگر بهطور ناگهانی از کمک به دیگران خودداری میکنند؛ زیرا احساس میکنند که تلاشهایشان بینتیجه یا قدرنشناسی شده است.
طرحواره ایثار با وسواس
در برخی موارد، افراد تحت تأثیر طرحواره ایثار ممکن است بهطور وسواسی و مداوم در تلاش باشند که به دیگران کمک کنند. در این حالت کمک به دیگران نهتنها به دلیل احساس گناه یا مسؤولیتپذیری انجام میشود بلکه بهطور ناگهانی و بیمنطق، فرد ممکن است تصمیم بگیرد که پول یا منابع خود را برای کمک به دیگران تخصیص دهد حتی اگر این کمکها در آن لحظه ضروری نباشد. این افراد احساس میکنند که باید برای جلب رضایت دیگران و کمک به آنها تلاش کنند، حتی اگر در این روند، خودشان دچار مشکلات مالی یا عاطفی شوند.
برای مثال، ممکن است فردی که بهطور مداوم به دیگران کمک میکند و بهطور ناگهانی تصمیم بگیرد که مبلغی بزرگ را به کسی بدهد، حتی اگر هنوز بدهیهای دیگری دارد. این نوع رفتار بهعنوان ایثارِ با وسواس شناخته میشود که در آن فرد برای کمک کردن به دیگران احساس فشاری بیوقفه و غیرمنطقی دارد. ریشۀ این وسواس از درد و رنج طرحوارههای دیگر مانند پذیرشجویی جلب توجه و طرحوارههای اساسی حوزۀ اول مانند رهاشدگی بیثباتی و محرومیت عاطفی هیجانی و نقص و شرم نشأت گرفته است.
این مؤلفههای مختلف در طرحواره ایثار میتواند تأثیرات عمیقی بر روابط فردی اجتماعی و حتی وضعیت روانی فرد بگذارد؛ چرا که فرد مبتلا به این طرحواره ممکن است هیچگاه نتواند نیازهای خود را اولویت قرار دهد و بهطور مستمر خود را فدای دیگران کند در حالی که در نهایت ممکن است دچار فرسودگی، ناراحتی یا احساس بیارزشی شود.
طرحواره ایثار و رسانه | وقتی رسانه هویت را میبلعد!
الگوهای غیرواقعی ایثارگری
رسانهها در فیلمها، سریالها و حتی تبلیغات، الگوهایی از ایثار را به نمایش میگذارند که بسیار دور از واقعیت است. در بسیاری از فیلمهای هالیوودی افراد برای «نجات جهان» یا انجام مأموریتهای بزرگ از تمام نیازها و منافع شخصی خود میگذرند. این نمایشهای اغراقشده میتوانند باعث ایجاد انتظارات غیرواقعی در بینندگان نسبت به وظایف و مسؤولیتهایشان شود.
هنگامی که این الگوهای ایثار در زندگی روزمره قابل تحقق نباشند فرد ممکن است احساس ناتوانی و شکست کند و طرحواره ایثار خود را در جهت افراط یا فداکاریهای بیپایان تقویت کند که در نهایت منجر به فرسودگی عاطفی و مشکلات روانشناختی خواهد شد.
معیارهای فرهنگی و اجتماعی غلط در رسانه
رسانهها معمولاً معیارهای اجتماعی و فرهنگی خاصی را ترویج میکنند که ایثارگری افراطی را به عنوان ویژگی مثبت و ارزشمندی معرفی میکنند اما اغلب این رسانهها به پیوستها و عواقب منفی این ایثارگری افراطی نمیپردازند. در جامعهای که رسانهها پیوسته در حال نمایش شخصیتهای فداکار هستند افراد ممکن است احساس کنند که در صورت عدم ایثار در موقعیتهای مختلف اجتماعی غیرمؤثر یا حتی بیارزش خواهد بود. این فشار اجتماعی میتواند به تقویت طرحواره ایثار ناسالم منجر شود بهطوریکه فرد به اشتباه تصور میکند برای اینکه دیگران او را بپذیرند باید از نیازهای شخصی خودش چشمپوشی کند.
نقش تبلیغات در ایجاد نیازهای غیرضروری
رسانهها از طریق تبلیغات به افراد القا میکنند که برای داشتن زندگی «بهتر» باید دائماً در حال خدمت به دیگران و یا در حال تحقق انتظارات اجتماعی باشند. این برانگیختگی باعث تخریب طرحواره ایثار میشود؛ چرا که فرد احساس میکند باید برای رسیدن به وضعیت مطلوب یا خرید اشیاء، آرامش اجتماعی خود را فدای خواستههای دیگران کند.
مثلاً خانمی که با خرید مایع ظرفشویی یا خوشبو کنندۀ هوا دیگر طعنهها و تیکههای فامیل را نمیشنود! البته که باید رفتارهای اشتباه دیگران را شناخت و به آنها تذکر داد اما این امر نباید از فیلتر طرحواره ایثار تفسیر شود.
بازار محصولاتی که رسانهها آنها را با جذابیتهای طرحوارهای برای مشتریانشان کاور میکنند داغتر شده و محصولات آنها بیشتر از قبل فروش میرود. مثلا مبلغی که از فروش لباس مرد عنکبوتی یا مرد آهنین یا دکتر استرنج برای همانندسازی مردم با آنها و ایجاد احساس خوب به عنوان شبیه ابرقهرمانها و عدالتخواهان به دست میآید! البته با تفسیر و تبیینی اشتباه از معنای عدالتخواهی در قالب ایثار افراطی که خود نیز باقی طرحوارههای حوزۀ اول را کاور میکند.
- ترغیب به همانندسازی افراطی با قهرمانان: رسانهها با بازنمایی قهرمانهایی مثل مرد عنکبوتی، مرد آهنین یا دکتر استرنج الگویی ارائه میکنند که در آن، قهرمانها برای نجات دیگران از هر چیزی که دارند میگذرند، حتی سلامت روانی یا فیزیکی خود. این امر تأثیر مخربی بر طرحواره ایثار داشته و ایثار افراطی افراد مستعد را تقویت میکند؛ زیرا آنها ممکن است احساس کنند که باید همانند قهرمانان برای جلب تأیید یا احساس ارزشمندی در مسیر دیگرجهتمندی از نیازهای خود بگذرند.
- بازتعریف اشتباه معنای عدالتخواهی: مفهوم عدالتخواهی در این رسانهها اغلب با ایثار غیرمنطقی گره میخورد. قهرمانها در این داستانها بهجای پیگیری عدالت واقعی(مانند ایجاد تعادل و انصاف) اغلب خود را قربانی میکنند یا به افراط در کمک به دیگران میپردازند. این بازتعریف میتواند به تحریف باورهای فرد دربارۀ کمک به دیگران یا حمایت از ارزشها منجر شود و ایثار افراطی را بهعنوان هنجاری ایدهآل معرفی کند.
- تقویت طرحوارههای حوزۀ اول: همانطور که اشاره کردیم این روایتها نهتنها طرحواره ایثار بلکه طرحوارههای دیگری از حوزۀ اول(مانند رهاشدگی، نقص و شرم یا خودتحولنیافته و گرفتار) را نیز تقویت میکنند. بهعنوان مثال:
- فرد ممکن است برای جلوگیری از احساس طرد شدن یا بیارزشی افراطاً برای دیگران فداکاری کند.
- یا درگیر همانندسازی بیشازحد با این قهرمانان شود، زیرا احساس میکند بدون این همانندسازی هویتی ندارد.
- جذابیتهای رسانهای و تقویت کلیشهها: رسانهها با استفاده از جذابیتهای تصویری، داستانپردازی و موسیقی، این پیامها را بهطور عاطفی و ناخودآگاه جذابتر میکنند. در نتیجه این باورها عمیقتر در ذهن مخاطب جا میگیرند حتی بدون اینکه فرد متوجه تأثیرگذاری آن باشد.
سیستم پاداش(Reward System)
رسانهها با استفاده از صحنههای بصری خیرهکننده، موسیقی هیجانانگیز و روایتهای عاطفی مستقیماً سیستم پاداش مغز را تحریک میکنند.
- فعالسازی دوپامین
وقتی تماشاگر صحنهای جذاب یا احساسی از قهرمان داستان(مثلاً دکتر استرنج در حال فداکاری) میبیند سیستم پاداش مغز که در نواحی ونترال تگمنتال اریا(VTA) و هسته اکومبنس(Nucleus Accumbens) قرار دارد فعال میشود. این نواحی با دریافت محرک(مانند صحنه یا موسیقی جذاب)، دوپامین ترشح میکنند که احساس لذت و پاداش در مغز ایجاد میکند.
- تحقیقی که توسط Daria Kuss و Mark Griffiths در سال 2017 منتشر شد نشان داد که رسانههای اجتماعی و بازیهای ویدیویی میتوانند به تحریک سیستم پاداش مغز و ایجاد وابستگی مشابه به مواد مخدر منجر شوند. این فرآیند باعث میشود که فرد به دنبال احساس لذت و رضایت بیشتر از مصرف محتوا در رسانهها باشد.
- مطالعهای که در مجله Psychology of Popular Media Culture در سال 2013 منتشر شد، به این نتیجه رسید که افراد نوجوان ممکن است هویت خود را بر اساس شخصیتهای داستانی و قهرمانان غیرواقعی بسازند. این تأثیرات اغلب باعث میشود که افراد الگوهای رفتاری و شناختی ناسالم مانند فداکاریهای غیرمنطقی یا خشونت را در دنیای واقعی تقلید کنند.
2. تکرار و تقویت
مغز بهطور طبیعی تلاش میکند رفتارها یا تجاربی که باعث ترشح دوپامین شدهاند را تکرار کند. به همین دلیل چون این همانندسازی به احساس پاداش منجر شده است فرد به صورت ناهوشیار به همانندسازی بیشتر با قهرمان داستان تمایل پیدا میکند.
تحریک سیستم پاداش مغز از طریق رسانهها با فعالسازی دوپامین به تقویت الگوهای رفتاری و شناختی ناسالم منجر میشود. افراد ممکن است هویت خود را بر اساس الگوهای غیرواقعی و افراطی قهرمانان داستانی شکل دهند و به فداکاریهای غیرمنطقی یا حتی توجیه خشونت روی آورند. علاوه بر این، وابستگی به تجربههای لذتبخش رسانهای فرد را از مواجهه با واقعیت و توسعۀ توانمندیهای واقعی بازمیدارد. در نهایت این چرخۀ مخرب منجر به بیثباتی هویتی، فرار از واقعیت و تضعیف سلامت روانی میشود.
- تحقیقی در American Journal of Preventive Medicine که در سال 2014 منتشر شد، نشان داد که وابستگی بیش از حد به رسانهها میتواند منجر به اضطراب، افسردگی و کاهش احساس رضایت از زندگی شود. به عبارت دیگر مصرف بیش از حد محتواهای رسانهای میتواند به از بین رفتن توانمندیهای واقعی فرد در مواجهه با مشکلات زندگی منجر شود.
- مطالعهای که Valkenburg و Peter در سال 2013 انجام دادند، نشان داد که رسانهها میتوانند به مکانیسم فرار از واقعیت تبدیل شوند. این مسأله میتواند موجب کاهش توانایی فرد در مقابله با مشکلات واقعی و ایجاد الگوهای فکری منفی در ذهن او شده و توان رقابت را از افراد بگیرد.
حافظۀ هیجانی و تثبیت در هیپوکامپ و آمیگدال
موسیقی احساسی و داستانهای عاطفی میتوانند تأثیر زیادی بر حافظۀ هیجانی در مغز بگذارند.
- آمیگدال(Amygdala) بخشی از مغز است که وظیفۀ پردازش هیجانات مثل ترس و شادی را دارد. وقتی صحنهای قهرمانانه با بار عاطفی بالا(مثلاً نجات دیگران با ازخودگذشتگی) تماشا میکنید آمیگدال این اطلاعات را پردازش کرده و با هیجان مرتبط میکند. به گفتۀ (2000)LeDoux آمیگدال مسؤول تشخیص و پردازش هیجانات اصلی است و تعامل آن با سایر بخشهای مغز از جمله هیپوکامپ میتواند بر چگونگی ذخیرهسازی و پردازش اطلاعات هیجانی تأثیر بگذارد.
وقتی این اطلاعات هیجانی در آمیگدال پردازش شد به هیپوکامپ(Hippocampus) ارسال میشود که نقش کلیدی در تثبیت حافظۀ بلندمدت ایفا میکند. Phelps (2004) نشان میدهد که هیپوکامپ بعد از پردازش اطلاعات در آمیگدال، این تجربیات هیجانی را در حافظۀ بلندمدت ذخیره میکند مخصوصاً زمانی که هیجانهای شدید مانند غرور یا ترحم در جریان باشند. در این حالت احتمال ذخیرهسازی و ماندگاری این خاطرات افزایش مییابد.
این فرآیند موجب میشود که باورها و رفتارهایی که در این صحنههای احساسی و عاطفی به نمایش گذاشته میشود، به بخشی از باورهای ناخودآگاه فرد تبدیل شود. مطالعات متعدد نشان دادهاند که حافظۀ هیجانی میتواند تأثیرات عمیقی بر شناخت و رفتار انسانها بگذارد. به عنوان مثال Bower (1981) به این نکته اشاره کرده که حافظۀ هیجانی نهتنها بر تجارب فرد تأثیر میگذارد بلکه میتواند باعث تغییر در نگرشها و رفتارهای فردی نیز بشود.
- هیپوکامپ این خاطرات هیجانی را در حافظه بلندمدت ذخیره میکند. مخصوصاً اگر این تجربه با هیجانهای شدید(مانند حس غرور یا ترحم) همراه باشد، احتمال ذخیره و ماندگاری آن افزایش مییابد. در نتیجه باورها و رفتارهایی که در این صحنهها نشان داده میشود به بخشی از باورهای ناخودآگاه فرد تبدیل میشود.
محور استرسHPA (Hypothalamic-Pituitary-Adrenal Axis) و طرحواره ایثار
صحنههای پرهیجان و پرتنش مخصوصاً آنهایی که با خطر یا تهدید همراه هستند محور استرس بدن را فعال میکنند و بهطور عمده از طریق محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-غدد فوقکلیه(HPA Axis) این واکنشهای فیزیولوژیک تنظیم میشوند.
طبق McEwen (2007)، فعالسازی هیپوتالاموس در مواجهه با تهدید یا تنش باعث ارسال سیگنالهایی به غدۀ هیپوفیز میشود که در نتیجه آن، غدد فوقکلیه تحریک شده و کورتیزول هورمون استرس آزاد میشود.

این فرآیند یکی از مکانیزمهای بقاء انسان است که از طریق آن بدن قادر است به سرعت به شرایط بحرانی واکنش نشان دهد. کورتیزول نقش حیاتی در تقویت حافظه و پاسخهای هیجانی ایفا میکند. طبق مطالعهای از Roozendaal et al. (2006)، کورتیزول با افزایش فعالیت آمیگدال که به پردازش احساسات ترس و اضطراب مربوط است، ارتباط دارد. این هورمون همچنین باعث تقویت فعالیت هیپوکامپ ناحیهای که مسؤول ذخیرهسازی حافظه بلندمدت و پردازش اطلاعات است میشود. بنابراین تجربیات هیجانی مخصوصاً آنهایی که با استرس یا خطر همراه هستند به شکل عمیقتری در مغز ذخیره میشوند.
در نتیجه استرس بهطور طبیعی میتواند حافظه و یادگیری هیجانی را برانگیخته کند اما اگر این تجربیات در شرایطی که با احساسات طرحواره محور(یعنی همراه جذابیتهای طرحوارهای) همراه شوند شرطیسازی آنها میتوانند تأثیرات مخرب و بلندمدت بر رفتار و باورهای فرد بگذارند. این فرآیندهای شرطیسازی میتوانند موجب ایجاد الگوهای فکری و رفتاری ناسالم و حتی آسیبزا شوند.
Schwabe و Wolf (2013) به این نکته اشاره کردهاند که استرس میتواند باعث تقویت یادگیری هیجانی شود که اگر بهدرستی مدیریت نشود، میتواند به شکلگیری الگوهای فکری اشتباه یا رفتارهای پرخطر منجر شود.
بتمن(Batman) در فیلم بتمن علیه سوپرمن(Batman v Superman: Dawn of Justice) بهطور عمیق تحت تاثیر خاطرات استرسزای کودکیاش قرار دارد. مرگ والدین او در دوران کودکی بهطور مستقیم بهعنوان یک تجربه استرسزا و تروماتیک در ذهن او ثبت شده است. وقتی او در بزرگسالی با تهدیدات جدید روبهرو میشود این خاطرات بهطور ناخودآگاه بر رفتارهای او تاثیر میگذارد. او معتقد است که باید خود را فدای دیگران کند؛ زیرا در گذشته شاهد مرگ والدینش بوده است و از آن زمان بهطور ناخودآگاه از استرسهای ناشی از فقدان استفاده کرده و آنها را در الگوی رفتاری خود بهعنوان راهحل فداکارانه گنجانده است.
به همین دلیل او در برخورد با سوپرمن همانطور که در گذشته برای مقابله با درد و استرس خود از خودگذشتگی کرده بود تصمیم میگیرد که خطراتی را به جان بخرد و با سوپرمن وارد جنگ شود.
ایجاد وابستگی به استرس
شرطیسازی استرس بههمراه احساسات طرحواره محور میتواند بهطور ناخودآگاه فرد را به استرس وابسته کند. این وضعیت در نهایت منجر به چرخۀ معیوبی میشود که در آن فرد به طور دائم به دنبال شرایط استرسزا میرود تا درد و رنج طرحوارهها را کاور کند. این أمر میتواند موجب افزایش اضطراب و استرس در زندگی روزمره شود و حتی به اختلالات روانی مانند اضطراب مزمن و افسردگی منجر گردد (Cohen, 2006).
افرادی که دائماً به شرایط استرسزا وابسته میشوند در مواجهه با شرایط دشوار واقعی ممکن است به جای مقابلۀ مؤثر با مشکل از آن فرار کنند یا رفتارهای غیرواقعی از خود نشان دهند. این امر میتواند باعث کاهش تابآوری روانی و ناتوانی در مدیریت چالشهای زندگی شود(McEwen, 2007). در بلندمدت این افراد ممکن است در برابر استرسهای زندگی واقعی آسیبپذیرتر شوند.
حال این تجربیات شرطیشده اگر بر اساس استرس و هیجان شدید شکل گرفته باشد میتواند باعث اختلال در هویت فردی شوند. فرد ممکن است باورهایی ایجاد کند که در آن شرایط، رفتارهای طرحوارهمحور و ایثار گرایانه از او انتظار میرود، و این باورها ممکن است به بخشی از هویت ناخودآگاه فرد تبدیل شوند(دیگرجهتمندی). این تغییرات میتوانند منجر به مشکلاتی در مدیریت زندگی شخصی و روابط اجتماعی شوند.
در فیلم Avengers: Age of Ultron بروس بنر(هالک) با مشکلی جدی در زمینۀ کنترل خشم خود روبهرو است. هر بار که بروس با استرس و تهدیدات شدید روبهرو میشود حالت هالک را بهطور غیرارادی فعال میکند. در این حالت استرس و ترشح کورتیزول موجب میشود که او کنترل خود را از دست بدهد و تبدیل به هالک شود. اما این تبدیل به هالک بهنوعی برای بروس بنر هم واکنشی دفاعی و هم روشی برای مقابله با درد و استرسهای روانی و فیزیکی است.
در واقع بروس بنر بهطور ناخودآگاه به وضعیت هالک وابسته میشود؛ زیرا در موقعیتهای استرسزا احساس میکند که تنها در این حالت است که میتواند از خود و دیگران دفاع کند و یا حتی در مواقع بحرانی به فداکاری و ایثار دست بزند. این وابستگی به هالک شدن به تدریج باعث میشود که او به شرایط استرسزا و تهدیدات شدید واکنش نشان دهد و در نتیجه این رفتار برای او تبدیل به حلقهای معیوب میشود. در طول فیلم او هرچه بیشتر با این استرسها دست و پنجه نرم میکند بیشتر به حالت هالک نیاز پیدا میکند تا بتواند با بحرانها مقابله کند.
این نشان میدهد که بروس بنر(هالک) بهطور ناخودآگاه به شرایط استرسزا وابسته میشود؛ زیرا این شرایط برای او فرصتی برای آزادی از محدودیتهای انسانیاش و تبدیل به یک ابرقهرمان است که میتواند دیگران را نجات دهد. به این ترتیب او با ارادۀ خود بهطور مکرر و قصدی در شرایطی قرار میگیرد که باید به این الگوی واکنش استرسزا و ایثارگرانه تکیه کند حتی اگر این امر بهطور غیرمستقیم موجب آسیبپذیری بیشتر و از دست دادن کنترل بر احساسات و رفتارهایش شود.
این مثال میتواند استعارهای نمادین از حالات وابستگی به واکنشهای خودمان در زمان استرس و اضطراب باشد که کارگردان این فیلم این پیام آسیبزا و مخرب را با زیرکی در شخصیت هالک جای داده است. مشاهدۀ این چرخۀ معیوب از رفتارهای خود آسیبرسان که تبدیل به عادت و راهکار مقابلهای برای فرار از درد و رنج میشود باعث ایجاد خود این چرخۀ معیوب در ما منتهی به صورت امری ارزشمند میشود.
نورونهای آینهای و یادگیری مشاهدهای در طرحواره ایثار
نورونهای آینهای گروه خاصی از نورونها هستند که هنگام مشاهدۀ رفتار دیگران یعنی وقتی فرد در حال انجام حرکت یا فعالیت است فعال میشوند. Rizzolatti و Arbib (1998) اولین بار این نورونها را در قشر پیشحرکتی(Premotor Cortex) میمونها شناسایی کردند که نشان دادند این نورونها نه تنها وقتی فرد خود بهطور فیزیکی یک عمل را انجام میدهد بلکه هنگام مشاهدۀ آن عمل توسط دیگران نیز فعال میشوند. این فرآیند بهشکلی مشابه در مغز انسانها نیز رخ میدهد.
در انسانها، این نورونها بهطور عمده در قشر پیشحرکتی و لوب آهیانهای(Parietal Lobe) فعال میشوند. قشر پیشحرکتی مسؤول برنامهریزی و هماهنگی حرکات است و لوب آهیانهای در پردازش اطلاعات مربوط به فضا و تعاملات اجتماعی نقش دارد. Iacoboni (2005) توضیح داد که وقتی فرد یک رفتار مشاهده میکند(مثل رفتارهای طرحواره محور شخصیتهای اصلی فیلم) این نورونها فعال میشوند و به مغز سیگنال میدهند که این رفتار را تقلید کند. این فرآیند باعث میشود که فرد بهطور ناخودآگاه و بدون انجام فیزیکی عمل بدون آنکه بخواهد و از آن آگاه باشد مغزش در ذهن خود آن را تمرین کند.
این نوع یادگیری، که به نام یادگیری مشاهدهای یا یادگیری اجتماعی شناخته میشود به فرد اجازه میدهد که رفتارها و واکنشها را از دیگران بیاموزد. این فرآیند در مواردی که رفتارهای مشاهدهشده بار عاطفی و هیجانی زیادی دارند، مانند رفتارهایی که طرحوارههای افراد را فعال میکنند شدیدتر میشود. هنگامی که فرد شاهد رفتارهای مقابلهای(تسلیم، جبران و اجتناب) در طرحوارهها باشد، نورونهای آینهای فعال شده و فرد بهطور ناهوشیار این رفتارها را شبیهسازی تمرین میکند.
مطالعات متعدد نشان دادهاند که نورونهای آینهای در فرآیندهایی مانند همدلی و شبیهسازی هیجانی نیز دخالت دارند. Gallese (2001) بیان کرد که این نورونها به فرد کمک میکنند تا احساسات و رفتارهای دیگران را درک کرده و نسبت به آنها واکنش نشان دهد، حتی زمانی که خود او این رفتار را انجام نمیدهد. این فرآیند باعث میشود که فرد نه تنها شاهد یک رفتار باشد بلکه این رفتار را بهطور ناهوشیار و هیجانی تجربه کند.
وقتی فرد بهطور مکرر چنین رفتارهایی را مشاهده و در ذهن خود تمرین میکند این رفتارها بهطور ناخودآگاه به هنجارهای درونیشده تبدیل میشوند. در این مرحله رفتارهای مشاهدهشده(مانند خشونت یا شکست عشقی) به بخش طبیعی هویت فرد تبدیل میشوند و فرد این رفتارها را بهعنوان الگوهای ارزشمند در زندگی خود در نظر میگیرد. این فرآیند میتواند منجر به شکلگیری باورها و نگرشهای جدیدی شود که رفتارهای مشابه را در موقعیتهای مختلف تقویت میکند.
این نوع درونیسازی در نوجوانان و جوانان با حساسیت بیشتری همراه است، زیرا سیستم عصبی و شناختی آنها در حال شکلگیری است و به شدت تحت تأثیر مدلهای اجتماعی قرار میگیرد(Iacoboni, 2005).
زمانی که فرد رفتارهای مریض ایثارگرانه افراطی را در رسانهها مشاهده میکند مثلاً تونی استارک در نقش مرد آهنین که برای دیگران فداکاری میکند یا نیازهای خود را در زندگی شخصی و زناشوییاش بهطور مداوم با هدف کمک به جامعه نادیده میگیرد، نورونهای آینهای او فعال میشود.
این نورونها نهتنها موجب میشوند تا فرد رفتار را شبیهسازی کند بلکه به او این پیام را میدهند که این نوع رفتارها در جامعه ارزشمند هستند. با کمی دقت در فیلم مشاهده خواهید کرد که همسر تونی استراک از افسردگی و تنهایی رنج میبرد و تونی نتوانسته خواستهها و نیازهای زندگی مشترک خود را در این ایثار مریضگونه برطرف کند. به این ترتیب فرد ممکن است ناخودآگاه شروع به تکرار چنین رفتارهایی کند.
اگر فرد بهطور مکرر این رفتارها را مشاهده کرده و آنها را در ذهن خود تمرین کند ممکن است این رفتارها بهطور ناخودآگاه درونیسازی شوند. برای مثال اگر فرد مدام شاهد فداکاریهای دیگران باشد. چه در زندگی واقعی و چه در فیلمها یا داستانها- مثل داستانهای قهرمانهای دیسی همچون بتمن و سوپرمن ممکن است این رفتارها بهعنوان استانداردی اجتماعی در نظر گرفته شود و فرد شروع به شکل دادن هویت خود، از طریق ایفای نقش ایثار افراطی کند.
نقش احساسات در تقویت طرحواره ایثار: وقتی فرد شاهد احساسات شدید دیگری مانند درد، رنج یا عشق در شخص ایثارگر داستان همگام با رفتارها و داستان او باشد؛ نورونهای آینهای موجب میشوند که فرد تماشاگر نیز بدون اینکه اصل این اتفاقات را تجربه کند بهطور ناهوشیار در أثر مجاورت این احساسات با رفتارهای غیر منطقی و غیر عقلانی ایثارگری افراطی، تمامی رفتارها و اکتهای(کنشهای) کاراکتر ایثارگر را الگو قرار داده و از آنها به عنوان امری ارزشمند و مقدس یاد کند.
این تجربه میتواند باعث تقویت این رفتارهای بیمنطق در قالب ایثار برای بیننده شود؛ زیرا او احساس میکند که انجام چنین رفتارهایی نهتنها مطلوب است بلکه باعث ایجاد احساسات مثبت در خود و دیگران میشود. این فرآیند میتواند به تشدید طرحواره ایثار منجر شود.
ایجاد هنجارهای درونیشده و شکلگیری هویت ایثارگرانه: وقتی فرد تماشاگر در معرض مشاهدۀ مکرر این رفتارها با همین کیفیتی که ذکر شد قرار میگیرد این رفتارها بهطور ناخودآگاه تبدیل به هنجارهای درونی شده و کمکم به بخشی از هویت فرد در مسیر زندگی خودش تبدیل میشود.
در این مرحله فرد ممکن است بهطور غیرارادی به فدای خود و اولویتدادن به نیازهای دیگران ادامه دهد و خود را بهعنوان فردی ایثارگر و فداکار ببیند. این درونیسازی میتواند زمانی که فرد تحت تأثیر الگوهای اجتماعی و فرهنگی قرار دارد و به فداکاری و ایثار ارج مینهند آسیب بسیاری رسانده و او را در زندگی خویش دیگرجهتمند کند.
منابع:
Kuss, D. J., & Griffiths, M. D. (2017). Social Networking Sites and Addiction: Ten Lessons Learned. International Journal of Environmental Research and Public Health, 14(3), 311. https://doi.org/10.3390/ijerph14030311
Levine, M. P., Murnen, S. K., & Smolak, L. (2007). “Everybody knows that mass media are/are not [pick one] a cause of eating disorders”: A critical review of the evidence for a causal link between media, negative body image, and disordered eating in females. Journal of Social and Clinical Psychology, 26(1), 11-33. https://doi.org/10.1521/jscp.2007.26.1.11
Primack, B. A., Shensa, A., Sidani, J. L., Whaite, E. O., Lin, L., Rosen, D., Colditz, J. B., Radovic, A., & Miller, E. (2017). Social media use and perceived social isolation among young adults in the U.S. American Journal of Preventive Medicine, 53(1), 1-8. https://doi.org/10.1016/j.amepre.2017.01.010
LeDoux, J. E. (2000). Emotion circuits in the brain. Annual Review of Neuroscience, 23(1), 155-184. https://doi.org/10.1146/annurev.neuro.23.1.155
Phelps, E. A. (2004). Emotional memory and the brain. The Neuroscientist, 10(3), 304-314. https://doi.org/10.1177/1073858404264160
Bower, G. H. (1981). Mood and memory. American Psychologist, 36(2), 129-148. https://doi.org/10.1037/0003-066X.36.2.129
Rizzolatti, G., & Arbib, M. A. (1998). Language within our grasp. Trends in Neurosciences, 21(5), 188-194. https://doi.org/10.1016/S0166-2236(98)01261-6
Iacoboni, M. (2005). Motor imitation in the human brain. Current Opinion in Neurobiology, 15(6), 632-637. https://doi.org/10.1016/j.conb.2005.10.014
Gallese, V. (2001). The shared manifold hypothesis: From mirror neurons to empathy. Journal of Consciousness Studies, 8(5), 33-50.
Valkenburg, P. M., & Peter, J. (2013). Social consequences of the internet for adolescents: A decade of research. Current Directions in Psychological Science, 22(1), 18-22. https://doi.org/10.1177/0963721412463815
Schwabe, L., & Wolf, O. T. (2013). Stress and multiple memory systems: From ‘thinking’ to ‘doing’. Trends in Cognitive Sciences, 17(2), 60-68. https://doi.org/10.1016/j.tics.2012.12.001
Cohen, S. (2006). Psychological stress and susceptibility to the common cold. New England Journal of Medicine, 354(3), 242-245. https://doi.org/10.1056/NEJM200601193540308
McEwen, B. S. (2007). Physiology and neurobiology of stress and adaptation: Central role of the brain. Physiology, 22(5), 209-214. https://doi.org/10.1152/physiol.00041.2007
دیدگاهتان را بنویسید