خودانگیختگی چیست | شادی گمشده در مسیر کمالگرایی | قسمت بیست و سوم

خودانگیختگی چیست | نویسنده: احمدرضا مرادی
خودانگیختگی؛ حلقۀ گمشدۀ کودک درون
خود انگیختگی چیست؟ خود انگیختگی بهعنوان ویژگیای پایهای روانشناختی به نیرویی درونی اشاره دارد که فرد را به سمت تلاش برای دستیابی به اهداف شخصی، رشد و یادگیری مستمر هدایت میکند. بر خلاف انگیزههای ناشی از عوامل خارجی مانند پاداشهای مالی یا تحسین اجتماعی، خودانگیختگی از تمایلات و ارزشهای درونی ناشی میشود و به عنوان محرکی برای تلاش مستقل و پایدار خود اشخاص عمل میکند.
در واقع خودانگیختگی شامل مجموعهای از ویژگیها و فرآیندهای هیجانی و شناختی است که به فرد کمک میکند:
- تصمیمگیری مستقل: فرد با شناسایی علایق و ارزشهای شخصی، مسیرهای مناسب برای رشد و توسعه را انتخاب میکند.
- افزایش حس موفقیت و رضایت: موفقیتهای ناشی از تلاشهای درونی و دستیابی به اهداف مشخص عزت نفس و اعتماد به نفس را تقویت میکند.
- خلاقیت و نوآوری: انگیزۀ درونی باعث میشود که فرد به جستجوی راهحلهای خلاقانه برای مشکلات بپردازد و در مواجهه با چالشها از نوآوری بهره ببرد.
- پایداری و مقاومت: خودانگیختگی انگیزهای برای ادامۀ مسیر و غلبه بر موانع فراهم میکند و در برابر شکستهای احتمالی، استقامت فرد را تقویت میکند.
از دیدگاه نظری مدلهای مختلفی مانند نظریۀ خودتعیین(Self-Determination Theory) توسط دسی و ریان به تأکید بر اهمیت نیازهای درونی شامل نیاز به استقلال، شایستگی و ارتباط اشاره دارند که بر پایهٔ آنها خودانگیختگی رشد میکند. این نظریه بیان میکند که هرگاه این نیازهای بنیادی در فرد تأمین شود انگیزه و عملکرد درونی او تقویت شده و به رشد شخصی و حرفهای میانجامد.
در عمل، خودانگیختگی به عنوان عاملی کلیدی در موفقیتهای فردی و حرفهای محسوب میشود؛ زیرا فردی که به صورت درونی انگیزه دارد تمایل بیشتری به یادگیری، بهبود مهارتها و رویارویی مثبت با چالشهای محیطی دارد. به همین دلیل توسعۀ خود انگیختگی در تمامی مراحل رشد انسان از کودکی تا بزرگسالی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
در دوران کودکی تفریح کردن فراتر از فعالیت سرگرمکنندۀ ساده بهشمار میآید و از منظرهای بیولوژیکی، تکاملی و روانشناختی نقشی اساسی در شکلگیری شخصیت(هویت) و رشد جامع کودک در خودانگیختگی او دارد. در ادامه به بررسی چگونگی تأثیر بازی بر رشد شناختی، عاطفی و اجتماعی کودکان پرداخته و استدلالهای علمی و آماری موجود را ارائه میکنیم؛
ریشههای بیولوژیکی و تکاملی نیاز به تفریح در خودانگیختگی
فعالسازی سیستم پاداش مغز
هنگام بازی، سیستم پاداش مغز فعال شده و مواد شیمیایی مانند دوپامین آزاد میشود. این ماده احساس لذت ایجاد میکند و انگیزۀ کودکان برای کاوش و تجربۀ محیط اطراف را افزایش میدهد. فرآیند آزادسازی دوپامین به تقویت شبکههای عصبی مرتبط با یادگیری حافظه و تنظیم هیجانات کمک میکند(Schultz 2007)
یادگیری از طریق بازی
از دیدگاه تکاملی، تفریح ابزاری اولیه برای یادگیری است. کودکان از طریق بازیهای آزاد، مهارتهای حرکتی، اجتماعی و شناختی خود را توسعه میدهند. این فعالیتها زمینهای برای تعامل با محیط و تجربۀ فرآیندهای حل مسأله را فراهم میکند که در بقاء و سازگاری با شرایط محیطی نقش کلیدی دارد.
تنظیم استرس و هیجانات
تفریح به عنوان فعالیتی طبیعی باعث کاهش سطح استرس و بهبود تنظیم هیجانی در کودکان میشود. فعالیتهای بازیمحور باعث احساس آرامش در سیستم عصبی میگردد و کودکان را برای مواجهه با چالشهای عاطفی آماده میسازند.
مطالعات منتشر شده در مجلۀ Child Development نشان میدهند کودکانی که فرصتهای کافی برای بازی و تفریح داشتهاند در مواجهه با استرسهای محیطی و فشارهای روانی مقاومتر هستند. فراهم آوردن محیطهای بازیمحور به کودکان کمک میکند تا از سنین پایین با مهارتهای مقابلهای آشنا شوند و از تجربههای منفی جلوگیری به عمل آید(Pellegrini, A. D. 2005)
تأثیر تفریح بر توسعۀ شناختی، عاطفی و اجتماعی
- توسعۀ شناخت هیجانی
کودکان از طریق بازیهای گروهی و فردی میآموزند که چگونه هیجانات مختلف(مانند شادی، ترس، خشم و غم) را در درون خود شناسایی و ابراز کنند. نظریههای روانشناختی مثل نظریۀ اجتماعی فرهنگی ویگوتسکی بر اهمیت تعاملات اجتماعی در این فرآیند تأکید دارد(Vygotsky, L. S. 1987) - تقویت خلاقیت و نوآوری
تفریحهای آزاد فضایی برای تجربه، آزمون، خطا و خلاقیت فراهم میکنند. پژوهشهای انجام شده در دانشگاه استنفورد نشان میدهد که کودکانی که در محیطهای بازی آزاد فعالیت میکنند در تستهای خلاقیت عملکرد بهتری از خود نشان میدهند(بهبود عملکرد تا ۲۰-۳۰ درصد گزارش شده است). این تجربیات بستر مناسبی برای توسعۀ توانمندیهای حل مسأله و تفکر انتقادی فراهم میآورد(Ginsburg, K. R.2007).
پیامدهای برآورده نشدن نیاز به تفریح | خودانگیختگی چیست؟
اختلال در شناخت و ابراز هیجانات: عدم دسترسی به فرصتهای تفریحی باعث میشود که کودکان نتوانند به درستی هیجانات و احساسات خود را شناسایی و ابراز کنند(طرحوارۀ بازداری هیجانی و محرومیت عاطفی هیجانی). این موضوع میتواند در دوران بعدی زندگی به اختلالات عاطفی منجر شود.
کاهش خلاقیت و مهارتهای حل مسئله: محدودیت در فعالیتهای تفریحی فرصتهای تجربۀ و آزمون و خطا را کاهش داده و توانایی خلاقانۀ کودکان را محدود میکند، این کودکان کمتر از بقیۀ همسالان خود از قوۀ استدلال و تفکر تحلیلی برخوردار هستند.
افزایش حساسیت به استرس: پژوهشهای انجامشده توسط American Academy of Pediatrics نشان میدهد کودکانی که به اندازه کافی با بازی آزادانه مواجه نشدند، تا ۴۰درصد بیشتر در معرض اختلالات اضطرابی قرار میگیرند(Schultz, Wolfram 2007).
بر اساس یافتههای علمی و آمارهای موجود، تفریح در دوران کودکی نیازی حیاتی است که از جنبههای بیولوژیکی، روانشناختی و اجتماعی تأثیر مستقیمی بر رشد فرد دارد. فراهم آوردن محیطهای غنی از فرصتهای تفریحی به کودکان این امکان را میدهد که هیجانات و احساسات درونی خود را شناسایی و مدیریت کنند، خلاقیت و مهارتهای حل مسأله را تقویت کنند و پایههای محکمی برای رشد شخصیت و خود انگیختگی ایجاد نمایند. پس نتیجه میگیریم از منظر علمی و عملی سرمایهگذاری بر فراهم آوردن محیطهای مناسب تفریحی نهتنها به رشد سالم و پایدار فرد منجر میشود بلکه به تقویت خودانگیختگی و در نهایت سلامت روانی و اجتماعی جامعه کمک شایانی میکند.
اگر کودکان در این سنین حساس(تا 10 سالگی) با فشارهای روانی بیش از حد توان خودشان از جمله فقر، ورشکستگی، آسیبهای اجتماعی، بدبختی، طلاق و سایر مشکلات مشابه مواجه شوند، توانایی تجربۀ صحیح هیجانات و شادیای که مقتضی سنشان است را از دست داده و شرایط لازم برای شکوفایی استعدادهای فردی و ایجاد رفاهی نسبی برای آنها فراهم نخواهد شد.
از دلایلی که توصیه میشود کودکان قبل از ۱۸ سال وارد زندگی مشترک نشوند این است که آنان نباید زودتر از سن خود با آسیبها و موضوعات زمخت زندگی مواجه شوند. همچنین نباید کودکان را در محیطهای کاری یا مکانهایی قرار داد که در آنها با افراد بهشدت بیمار روبرو شوند؛ زیرا این تجارب اگرچه ممکن است به عنوان أمری عبرتآمیز تلقی شوند اما تأثیرات عمیقی بر روان کودک خواهند گذاشت.
به عنوان مثال زمانی که پدر بیان کند «ما دیگر پول نداریم، ما بدبخت شدیم» یا مادر با اظهاراتی مانند نه من میخواهم بروم و خانواده را ترک کنم، فضای روانی کودک تحت تأثیر قرار گرفته(با هیجانی بیش از حد توان ادراک خود روبرو میشود) و او ممکن است در زمان حضور در مدرسه یا انجام فعالیتهای روزمره دغدغۀ نگرانی از آسیب دیدن یکی از والدین را تجربه کند و از ارضای نیاز به خودانگیختگی و تفریح و هیجانات سن خودش باز بماند. این تجارب که میتوان آنها را تجاوزهای کوچک روانی تلقی کرد، فشارهایشان بیش از حد و اندازۀ تحمل اشخاص در کودکیشان محسوب میشود.
علاوه بر موارد فوق برخی آثار تلویزیونی و انیمیشنهایی مانند کوزت، بابا لنگدراز، بل و سباستین تأثیرات منفی بر کودکان دارند؛ زیرا این آثار تصاویر و پیامهایی که ارائه میدهند فقدان مادران در زندگی را به نمایش میگذارند و این أمر تأثیر روانی ناگواری با ایجاد فشار به روان ضعیف کودک که توانش کمتر از تجربۀ این اتفاقات تلخ است ایجاد کند.
در همین راستا میتوان به نمونهای از طرز فکر زندگی در بطن روستا توجه کرد که در آن فرد به گونهای زندگی میکند که باید به نعمتهای کوچک روزمره مانند داشتن دست و پا یا چشم شکرگزار باشد بهطوری که اگر دست و پا وجود نداشت ممکن بود سیل آمده و او در آب غرق شود؛ چنین نگرشهایی به کاهش احساس درست قناعت و سوگیری تصویر کودک از قناعت منجر میشود.
این مسأله که ما شکرگزار نعمتهایمان باشیم بسیار خوب است اما نکته قابل توجه این است که چرا باید این شکرگزاری در مجاورت با مفاهیم اشتباهی از قناعت(به کم راضی شدن به دلیل فرار از تنشها و هیجانات منفی آنها) به صورت نادرست قرار بگیرد و از فیلتر آن در ذهن ما تفسیر شود؟ آیا نمیشود شکرگزاری را همراه قناعتهای درست تفسیر کرد. آیا راه بهتری برای فهماندن و درس دادن شکرگزاری وجود ندارد؟ آیا باید تفریح و خودانگیختگی را از دریچۀ فهم اشتباه از مفهوم قناعت تفسیر کنیم؟ تفسیر اشتباه از مفهوم قناعت در سنین کودکی بر مسیر خودانگیختگی و تفریح تأثیری منفیای میگذارد. چگونه؟
به کودک میآموزد که بهجای کشف، تجربه و تلاش برای رشد باید به کمترین سطح ممکن از نیازهای خود رضایت دهد. این نوع نگرش نهتنها تفریح را بهعنوان ضرورتی روانشناختی نادیده میگیرد بلکه بر توانایی فرد در مدیریت هیجانات، خلاقیت و حتی استقلال شخصیتی او در آینده تأثیر منفی میگذارد. در نتیجه ضروری است که مفهوم قناعت بهدرستی آموزش داده شود بهطوری که با ارزشهایی مانند رشد فردی، خودانگیختگی و تلاش برای بهبود زندگی در تعارض قرار نگیرد.
این مطالب بیانگر ضرورت فراهم آوردن محیطی مناسب برای کودکان است؛ محیطی که در آن از مواجهه با فشارها و نگرانیهای ناشی از مسائل بزرگسالی پیشگیری شده و امکان تجربۀ صحیح هیجانات، شادی و رشد خلاقانه متناسب با همان سن فراهم گردد.
برخی انیمیشنها مانند بینوایان، سرشار از نمایش رنج و بدبختی هستند. کودکان بهطور ناخودآگاه با این داستانها همانندسازی میکنند و در معرض مواجهۀ زودهنگام با سختیها قرار میگیرند. این آثار به دلیل جذابیت در جوامعی که دچار ضعف و مشکلات اقتصادی اجتماعی هستند محبوبیت بیشتری دارند. خانوادهها و جوامعی که هنوز به رفاه و ثبات نرسیدهاند بهواسطۀ همذاتپنداری با چنین داستانهایی نوعی احساس تسکین روانی را تجربه میکنند(Smith 2021, p. 45).
بسیاری از این انیمیشنها در دورۀ پس از جنگ جهانی دوم ساخته شدهاند، زمانی که اروپا و سایر کشورهای درگیر جنگ درگیر بحرانهای اقتصادی و اجتماعی بودند. شخصیتهایی مانند اوشین نماد تحمل سختی و امیدواری در میان مشکلات هستند. در واقع امیدواری و پشتکار در سریال اوشین از پرده و فیلتر رنج و سختی تفسیر میشود و به طور ناهوشیار این پیام به مخاطب القاء میشود که برای داشتن پشتکار حتماً اول باید بدبختی و رنج را تجربه کرد و سپس تلاش کرد تا ما پشتکار داشته باشیم؛
این شرایط باعث میشود که کودکان بهجای تجربۀ دوران طبیعی از شادی و بازی درگیر اضطرابهای عمیق ناشی از همذاتپنداری با رنج دیگران شوند(Brown & Taylor 2019, ch. 3). در بزرگسالی نیز این افراد اغلب به دنبال داستانهای غمانگیز و افراد رنجدیده میروند تا نوعی ارتباط ناخودآگاه با تجربیات کودکی خود برقرار کنند(Johnson 2020, p. 88).
این سبک روایتها میتوانند بر شکلگیری طرحوارههای ناسازگار اولیه تأثیر بگذارند. چهار طرحوارۀ اصلی که در این زمینه مطرح میشوند در فرزندان اول خانواده بیشتر دیده میشوند؛ زیرا این کودکان معمولاً مسؤولیتهای بیشتری را از سنین کم تجربه میکنند و زودتر در معرض سختیهای زندگی قرار میگیرند(Young et al. 2003, p. 112).
در صورتی که کودک فرصت تجربههای طبیعی، ایمن و خودانگیخته را نداشته باشد حوزه پنجم طرحوارهها یعنی گوشبهزنگی و بازداری بیشازحد در او شکل میگیرد چنین افرادی همواره در انتظار وقوع اتفاقی بد هستند و احساسات و تکانههای خود را سرکوب میکنند. در بزرگسالی این الگوها در رفتارهای اقتصادی و اجتماعیشان نیز منعکس میشود. آنها ممکن است ثروتمند باشند اما نتوانند از دارایی خود استفاده کنند لباسهای جدید داشته باشند اما آنها را نپوشند زیرا احساس میکنند مصرف آنها نوعی هدررفت است. این افراد حتی زمانی که از موقعیتهای دشوار عبور کردهاند همچنان درگیر ذهنیت بحرانزدۀ قبل خود باقی میمانند گویی که همچنان در حال تقلا برای بقا در شرایط دشوار گذشتهاند(Klosko & Weishaar 2012, p. 132).
این گوشبهزنگی افراطی معمولاً ریشه در دوران کودکی دارد زمانی که کودک در محیطی پر از سختگیری و تنبیه رشد کرده و به او القاء شده است که نباید خواستههای خود را بیان کند و همواره باید فداکار باشد. در چنین شرایطی، ارزشهای لذت شادی و تفریح جای خود را به جدیت و ریاضت میدهد(Freeman et al. 2004, ch. 5).
این طرحوارهها موجب میشوند که فرد در بزرگسالی نیز همچنان با همان نگرانیها و الگوهای فکری دستوپنجه نرم کند. افراد دارای این طرحوارههای حوزۀ پنجم، زندگی را طاقتفرسا میبینند همواره در حالت آمادهباش هستند و در نهایت ممکن است به بیکاری، اعتیاد یا مشکلات ارتباطی دچار شوند. برای مثال آنها اشیای غیرضروری را نگه میدارند چون گمان میکنند یک روز ممکن است به کار بیاید. این رفتارها هم ناشی از ترس از آیندهای نامعلوم است و هم بازتابی از تجربههای ناخوشایند گذشته(Leahy et al. 2011, p. 56).
منابع
Schultz, W. (2007). Behavioral theories and the neurophysiology of reward. Annual Review of Psychology, 58, 483-516.
Vygotsky, L. S. (1978). Mind in Society: The Development of Higher Psychological Processes. Harvard University Press.
Ginsburg, K. R. (2007). The importance of play in promoting healthy child development and maintaining strong parent-child bonds. Pediatrics, 119(1), 182-191.
Pellegrini, A. D. (2005). The role of play in human development. Oxford University Press.
Schultz, Wolfram. “Behavioral Theories and the Neurophysiology of Reward.” Annual Review of Psychology, vol. 58, 2007, pp. 483–516.
Beck, Aaron T. Cognitive Therapy and the Emotional Disorders. Penguin, 2015, p. 76.
Brown, J., & Taylor, S. Children and Media Influence: A Psychological Perspective. Routledge, 2019, ch. 3.
Freeman, Arthur, et al. Clinical Applications of Cognitive Therapy. Springer, 2004, ch. 5.
Johnson, Mark. Childhood Trauma and Adult Psychological Patterns. Cambridge University Press, 2020, p. 88.
Klosko, Janet S., & Weishaar, Marjorie E. Schema Therapy: A Practitioner’s Guide. Guilford Press, 2012, p. 132.
Leahy, Robert L., et al. Cognitive Therapy Techniques: A Practitioner’s Guide. Guilford Press, 2011, p. 56.
Smith, Rachel. Media, Culture, and Childhood Development. Oxford University Press, 2021, p. 45.
دیدگاهتان را بنویسید