حسین فرجنژاد در متن خانواده
نویسنده: دکتر محمد محمدینیا
این زن و شوهر، نمونۀ خانوادهای بودند که باهم میساختند. همسر حسین(خانم بابایی) به هنر و کار فرهنگی خیلی علاقه داشت، حسین کاملاً شرایط را برای هر دو علاقهی همسرش آماده میکرد. تعریف میکرد که چه هزینههایی کرده تا همسرش در کلاسهای هنری مورد علاقهاش شرکت کند و یا لوازم مورد نیاز آن را تهیه نماید، با اینکه درآمد خیلی بالایی نداشت، البته همسرش هم صرفاً یک هنرجوی مصرفکننده نبود، او با فروش تولیدات هنریاش مبلغ اندکی به دخلوخرج خانه کمک میرساند.
کمی بعدتر، علایق همسرش در تربیت و آموزش نونهالان شدت گرفت و دوست داشت مربی مهد یا دبستان باشد. حسین در این مقطع، بر خلاف تصویر رایج از مردی جهادی در ایران، نصف روز در خانه میماند، مطهرۀ کمسنوسال را با دو برادر شیطانش نگه میداشت تا مادر خانه بتواند دورههای آموزشی و آزمایشی مربی مهد و معلم دبستان را بگذراند.
این برشها از زندگی حسین را دیگران نگفتند؛ لذا وادار شدم اشاره کنم، این زن و شوهر، نمونۀ جالبی برای خانوادهای ساده و بیدنگ و فنگ ایرانی بودند، بالاخره مثل همۀ زن و شوهرها سر یکسری مسائل بحثشان میشد؛ اما باهم میساختند.
تحمل کردنِ شرایطِ مردی با گستردگی فعالیت حسین فرجنژاد کار آسانی نیست؛ اما خانم بابایی کاملاً شرایط را فراهم میکرد، اگر این همکاری زنانه و مادرانه نبود، امکان نداشت حسین بتواند حسین فعلی باشد و متقابلاً حسین کاملاً در خدمت خانواده بود.
علاوه بر همراهی کامل در راستای اشتغال خانم بابایی، برای بچهها پدر بود، نه یک فعال جهادی که نمیشناسند.
تمام طول هفته شاید تا نصفهشب جلسۀ رسمی و خانگی برای کار انقلاب داشت؛ اما همیشه به من میگفت که عصر جمعهها تا جایی که بتوانم هیچ کاری قبول نمیکنم، این چند ساعت برای بچههاست.
سادهترین کاری هم که میکردند این بود که با این موتورِ علیه ما علیه میرفتند و در بیابانهای پردیسان و جادۀ کهک، آتش «بزرگ» درست میکردند. تأکید هم داشت که آتش خیلی بزرگ است، چون بچهها بیشتر کیف میکنند.
الان که مینویسم حالم دگرگون شده است، بیشتر از این نمیتوانم ادامه بدهم؛ اما گفتن از «حسین فرجنژاد در متن خانواده» را یک ضرورت میدانم، درحالیکه دختر و پسر انقلابیِ ما خوب نمیتواند خانوادهداری کند و از زندگی مشترک به خدا برسد و بهشت بخرد.
در شرایطی که آمار طلاق و تنش بین خانوادههای مذهبی روزبهروز بیشتر و نگران کنندهتر میشود، باید این جنبهها را هم گفت، ای کسانی که قلم شیوا و صدای رسا دارید و میخواهید از حسین فرجنژاد یک الگو در جبههی انقلاب بسازید، بیان این ویژگیها و جنبههای زندگی یک مرد جهادی و انقلابی هم ضرورت دارد.
فعل ماضی چقدر تلخ است، وقتی آن را به عزیزانت نسبت میدهی: بود، میگفت، میرفت … این افعال ماضی بر حسب احوال ماست که خودمان را زنده و آنها را درگذشته و ناپیدا فرض میکنیم، درحالیکه برعکس است. بهقول شهید آوینی، حقیقت این است که زمان ما را برده و این که آنها با ابدیت ماندگار شدند. ما از آن لحظۀ ابدیت درگذشتیم و بهسوی اجل خودمان در حرکت هستیم. آنها هستند حتی بیشتر از ما هم هستند.
دیدگاهتان را بنویسید