انزوای اجتماعی بیگانگی فاصلهای میان ما و دیگران | قسمت یازدهم
بحران میانسالیِ زایایی و زندگی معنادار | قسمت دهم
طرحواره در رسانه | انزوای اجتماعی و بیگانگی
شناختوارۀ انزوای اجتماعی و بیگانگی(Social Isolation and Alienation Schema) یکی از طرحوارههای ناسازگار در حوزۀ اول(بریدگی و طرد) است که به احساسی عمیق از عدم تعلق به گروههای اجتماعی یا فرهنگی اشاره دارد. افراد مبتلا به این طرحواره باور دارند که با دیگران متفاوت هستند و نمیتوانند با آنها ارتباط معناداری برقرار کنند(Young and Klosko 70-85). این افراد معمولاً از اجتماع فاصله میگیرند و در نتیجه احساس تنهایی و انزوای عمیق در آنان تثبیت و درونیسازی میشود(Beck and Clark 130-145).
مفهوم نظری
شناختوارههای حوزۀ اول مخصوصاً طرحوارۀ انزوای اجتماعی بهعنوان الگوهای خود آسیبرسان پایداری از هیجانات، افکار، احساسات و رفتارها شناخته میشوند که در دوران کودکی شکل میگیرند و در بزرگسالی نیز بهشدت در رفتارهای فردی و اجتماعی تکرار میشوند(Young and Klosko 70-85). این شناختواره با نظریههای اجتماعی شناختی مرتبط است که در آنها فرد بهدلیل تجربیات گذشته و تعاملات ناکارآمد با دیگران احساس میکند که قادر به برقراری روابط معنادار نیست(Bandura 101-120). این افراد اغلب در محیطهایی رشد میکنند که تفاوتهای عمیق فرهنگی، اجتماعی یا هیجانی را تجربه کرده و در نتیجه به احساس جدایی و بیگانگی از دیگران دچار میشوند.
برقراری رابطۀ معنادار یعنی چی؟
در نظریۀ گشتالت(Gestalt) که توسط ورتهایمر(Max Wertheimer)، کافکا(Kurt Koffka) و کهلر(Wolfgang Köhler) بیان شد، برقراری رابطۀ معنادار به معنای تجربه و درک ارتباطات میان فرد و محیط به گونهای است که این روابط به شکلی هماهنگ و کلی در ذهن فرد ادراک میشوند(Wagemans et al. 10).
اصول گشتالت:
- کلیت(Whole over Parts): بر اساس نظریۀ گشتالت انسانها تمایل دارند محرکهای مختلف را به عنوان یک کل معنادار درک کنند نه صرفاً به صورت اجزای جداگانه. در رابطۀ معنادار نیز این اصل به کار میرود به این معنی که ما رابطهها را بهعنوان یک تجربۀ کلی و کامل ادراک میکنیم، نه صرفاً به عنوان مجموعهای از تعاملات منفرد.
- شکل و زمینه(Figure and Ground): یکی دیگر از اصول گشتالت تمایز میان شکل و زمینه است. در رابطۀ معنادار فرد باید بتواند به وضوح شکل یا بخشهای اصلی ارتباط را از زمینه یا جزئیات پیرامونی تمیز دهد. برای مثال در یک گفتوگو توانایی تمرکز بر معنا و احساسات پشت کلمات(شکل) و نادیده گرفتن عوامل محیطی مزاحم(زمینه) اهمیت دارد.
- اینجا و اکنون(Here and Now): گشتالتتراپی به اهمیت حضور در لحظه و تجربۀ اینجا و اکنون تأکید دارد. برقراری رابطۀ معنادار مستلزم این است که فرد کاملاً در لحظه حضور داشته باشد و تمام توجه و احساسات خود را در رابطه متمرکز کند. به عبارت دیگر تمرکز بر تجربۀ مستقیم و بدون قضاوت لحظههای رابطه، منجر به ایجاد ارتباط معنادارتر میشود.
- ادغام تجربیات(Integration of Experiences): برقراری رابطۀ معنادار همچنین به ادغام تجارب مختلف عاطفی، شناختی و رفتاری در رابطه مربوط میشود. در گشتالت، رابطۀ زمانی معنادار است که فرد بتواند تمام احساسات، افکار و نیازهای خود را در رابطه بیان و تجربه کند و این تجربهها به شیوهای هماهنگ درک و پردازش شوند.
- بینش(Insight Learning): یادگیری در گشتالت معمولاً به واسطه «بینش» یا درک ناگهانی رخ میدهد. این لحظات بینش زمانی رخ میدهند که فرد بتواند اجزای پراکندهای از اطلاعات را کنار هم بگذارد و به درکی جامع برسد. در برقراری رابطۀ معنادار نیز افراد وقتی رابطه را معنادار تجربه میکنند که بتوانند رفتارها، احساسات و تعاملات مختلف را به شیوهای کلنگرانه تفسیر کنند و به «بینشی» در مورد معنای رابطه برسند.
در یادگیری گشتالتی توجه به کل و ایجاد رابطۀ معنادار میان اجزا کلید درک عمیقتر و یادگیری پایدارتر است. برخلاف شیوههای تجزیهگرا که موضوعات را به بخشهای جداگانه تقسیم میکنند اسلوب گشتالتی بر این باور است که ذهن انسان به طور طبیعی میل به درک و تجربه بهصورت کلی و منسجم دارد. یادگیری وقتی معنا دارد و اصلا یادگیری نامیده میشود که اجزا نه تنها به صورت پیوسته و یکپارچه درک شوند، بلکه با ایجاد ارتباطات منطقی و ساختاری میان آنها، تبدیل به تجربهای شخصی و معنادار شوند؛
البته مراد از تجربه فقط تجربۀ رفتاری نبوده و تجارب ذهنی نیز دخیل در آن هستند. در این نگاه انسان فراتر از دانستن محض به یادگیری یا تجربهای معنادار دست مییابد که زندگی روزمره و تصمیماتش را تحت تأثیر قرار میدهد. حال این تجارب میتوانند سازگار یا ناسازگار و مخرب نیز باشند.
رسانهها با بهرهگیری از اسلوب گشتالتی مفاهیم را بهصورت کلهای معنادار و جذاب ارائه میدهند و با استفاده از این راهکار پیامهای خود را به شیوهای غیرمستقیم و أثرگذار در ذهن مخاطب القاء میکنند. به عبارتی رسانهها میتوانند اجزای پیام را به گونهای در کنار هم بچینند که فرد به جای تجزیهوتحلیل هر بخش کل پیام را بهعنوان یک حقیقت کامل و پذیرفتنی قبول بکند. این رویکرد در برخورد با طرحوارههای ناسازگار افراد بسیار کاربردی است.
وقتی که رسانهها پیامهایی همسو با طرحوارههای ناسازگار(مثلاً باورهای عمیق و ناهوشیارانۀ اشتباه دربارۀ خود، دیگران و جهان) ارائه میدهند این طرحوارهها را فعال و در برخی موارد تقویت کرده و چون در راستای تأیید و تقویت طرحوارههای افراد که مسألۀ بنیادین حب و بغض انسان را هدفگذاری میکند گام بر میدارند نگاه انتقاد گرایانه مخاطب کاملاً از بین رفته و هر پیام اشتباه و غلطی که همسو با طرحوارۀ او باشد را به راحتی میپذیرد.
در زندگی روزمره این مسأله میتواند به ما کمک کند تا آگاهانهتر با پیامهای رسانهای و حتی درک خود از جهان برخورد کنیم. اگر متوجه شویم که چگونه رسانهها با ایجاد معانی کلی ما را در دام باورهای ناخواسته و ناکارآمد میاندازند میتوانیم آگاهانه این پیامها را بررسی و تحلیل کنیم. بدین ترتیب از تأثیرات منفی و مخرب طرحوارههای ناسازگار در زندگی خود کاسته و درک بهتری از روابط و رویدادهای پیرامون خود به دست آوریم. این رویکرد به ما امکان میدهد که یادگیریهای پایدار و معنادارتری داشته باشیم و به شکلی مؤثرتر با چالشهای زندگی و پیامهای خرب رسانه مواجه شویم.
در سطح نوروفیزیولوژیک، طرحوارۀ انزوای اجتماعی و بیگانگی با فعالیت ناقص و ناکارآمد مناطقی از مغز مانند سیستم لیمبیک، بهویژه هیپوکامپ و آمیگدال که با پردازش احساسات و پیوندهای اجتماعی در ارتباط است، مرتبط است(Schore 220-240). این نواحی نقش مهمی در ارزیابی تعاملات اجتماعی و پاسخ به آنها دارند و نارسایی در این سیستم میتواند به تقویت احساس بیگانگی و انزوای اجتماعی منجر شود.
علل و پدیدایی
طرحوارۀ انزوای اجتماعی و بیگانگی معمولاً از طریق تعاملات پیچیدهای از عوامل ژنتیکی و محیطی شکل میگیرد. به عنوان مثال؛
شکلگیری ژنوم انزوای اجتماعی بیگانگی: مثال از فرهاد
فرض کنیم فرهاد در خانوادهای بزرگ میشود که بهدلیل مشغلههای روزمره توجه کافی به نیازهای عاطفی او ندارند و دکمۀ هر 4 طرحوارۀ اول حوزه یک(بریدگی و طرد) خورده میشود و انزوای اجتماعی بیگانگی ایجاد میشود؛ در واقع ایجاد انزوای اجتماعی بیگانگی به شدت تحت تأثیر 4 طرحوارۀ ناسازگار قبلی است. این بیتوجهی میتواند منجر به تجربۀ استرس مزمن و تنهایی شود.
در این شرایط، هورمون استرس یعنی کورتیزول، بهطور مداوم در بدن او افزایش مییابد. این افزایش سطح کورتیزول با تغییر در تنظیم بیان ژنها(Gene Regulation) مرتبط است و میتواند منجر به تغییرات اپیژنتیکی(Epigenetic Changes) شود. بهعبارتی تجربیات عاطفی منفی میتوانند با تغییرات شیمیایی در DNA بهویژه در نواحی مربوط به بیان ژنهای تنظیمکنندهی پاسخ به استرس و عواطف، همراه شوند. به این تغییرات که تأثیرات محیط بر بیان ژن را منعکس میکنند، «تغییرات اپیژنتیکی» میگویند و میتوانند از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند(Weaver et al., 2004)
فعالسازی مسیرهای عصبی و تغییرات نوروفیزیولوژیک
تجربیات منفی و استرسهای عاطفی، بهویژه در دوران کودکی، میتوانند تأثیرات عمیقی بر توسعۀ ساختارهای مغزی داشته باشند. در مغز فرهاد، آمیگدال که نقش کلیدی در پردازش عواطف و ترس دارد، بهطور مکرر در معرض فعالیت بالایی قرار میگیرد. این فعالیت میتواند به افزایش حجم آمیگدال و کاهش حجم قشر پیشانی(Prefrontal Cortex) منجر شود. قشر پیشانی که مسؤول کنترل خود و تنظیم عواطف است، بهطور معمول در افراد دچار انزوای اجتماعی بیگانگی، کوچک بوده و پیچ خوردگی زیادی ندارد و در نتیجه توانایی فرهاد در مدیریت هیجانات و روابط اجتماعیاش به شدت کاهش مییابد(Frodl & O’Keane, 2013).
تأثیرات بیوشیمیایی و چرخههای منفی
تجربیات عاطفی منفی فرهاد همچنین میتوانند به تغییرات بیوشیمیایی در سطح نوروترنسمیترها منجر شوند. بهعنوان مثال کاهش سطح سروتونین، که بهعنوان «هورمون خوشحالی» شناخته میشود، میتواند به ایجاد حالتهای افسردگی و اضطراب در فرهاد منجر شود. این تغییرات میتوانند به ایجاد چرخههای منفی(Negative Feedback Loops) منجر شود، بهطوری که هرچه فرهاد بیشتر در انزوا و بیگانگی باقی بماند، سطح استرس و اضطراب او افزایش مییابد و این فرایند به نوبۀ خود منجر به تشدید انزوای اجتماعی او میشود(Kendler et al., 2000). در نتیجه این تجربیات و تغییرات بیوشیمیایی منجر به شکلگیری ژنوم عاطفی خاصی در فرهاد میشود که بهطور خاص با انزوای اجتماعی بیگانگی مرتبط است.
تجربههای دوران کودکی، بهویژه طرد اجتماعی، تمسخر یا عدم پذیرش از سوی همسالان، از عوامل کلیدی هستند که در شکلگیری این طرحواره نقش دارند. برخی از شرایط رایج که منجر به پدیداری این شناختواره میشوند، عبارتند از؛
طرد اجتماعی: کودکانی که مکرراً از سوی همسالان یا محیط اجتماعی خود طرد میشوند، به این باور میرسند که با دیگران متفاوت بوده و از لحاظ اجتماعی نامقبول هستند(Young and Klosko 70-85). این طرد ممکن است در قالب تمسخر، نادیده گرفته شدن یا حتی طرد مستقیم از گروههای اجتماعی بروز کند. تجربههای ناپایدار اجتماعی: کودکانی که بهطور مداوم در محیطهایی با تغییرات سریع اجتماعی یا فرهنگی زندگی میکنند، ممکن است احساس بیریشگی و تعلق نداشتن کنند(Bandura 101-120).
فقدان ارتباطات عمیق: افرادی که در دوران کودکی یا نوجوانی فرصت برقراری ارتباطات نزدیک و معنادار با دیگران را نداشتهاند، ممکن است بهتدریج از برقراری چنین روابطی در بزرگسالی ناتوان شوند(Beck and Clark 130-145).
نشانههای شناختی، هیجانی و رفتاری
شناختوارهی انزوای اجتماعی و بیگانگی سه مؤلفه اصلی شناختی، هیجانی و رفتاری دارد:
شناختی: باورهای مرکزی و درونی مبنی بر اینکه فرد با دیگران متفاوت است و نمیتواند به اجتماع تعلق داشته باشد. این باورها ممکن است منجر به احساس ناتوانی در برقراری ارتباطات اجتماعی و عدم تمایل به شرکت در فعالیتهای گروهی شود (Young and Klosko 70-85).
هیجانی: احساسات عمیق تنهایی، ناامنی، و اضطراب که ناشی از عدم ارتباط با دیگران است. افراد مبتلا ممکن است تجربههایی از افسردگی و احساس ناکافیبودن در برابر انتظارات اجتماعی داشته باشند. این افراد اغلب احساس میکنند که هیچکس آنها را درک نمیکند یا نمیتوانند جایگاه معناداری در گروههای اجتماعی پیدا کنند (Schore 220-240).
رفتاری: رفتارهایی مانند کنارهگیری از اجتماع، اجتناب از برقراری روابط نزدیک یا تلاش برای حفظ فاصلهی عاطفی و اجتماعی از دیگران (Beck and Clark 130-145). این افراد ممکن است در موقعیتهای اجتماعی احساس ناتوانی کنند و بهطور مداوم از تعاملات اجتماعی اجتناب کنند.
سبکهای مقابلهای طرحوارۀ انزوای اجتماعی و بیگانگی
تسلیم(Surrender)
در این سبک مقابلهای، افراد تسلیم شناختوارهی خود شده و آنرا به صورت ناهوشیار میپذیرند و بهطور ناخودآگاه وضعیت بیگانگی و انزوای اجتماعی خود را بازتولید میکنند. آنها ممکن است بهطور مداوم در گروهها یا روابطی شرکت کنند که در آن احساس طردشدگی و عدم تعلق دارند. چون افرادی که آنها را طرد کرده و عدم تعلق را در آنها فعال میکنند مانند پدر و مادرشان برایشان جذابیت طرحوارهای دارند.
نه تنها پدر و مادر بلکه هر ارگانیزم و محیطی بتواند احساس بد طرد شدن و نادیده گرفته شدن را به او بدهد برایش جذاب میشود؛ چرا؟ چون الگوی ناهوشیار ذهن او أمر خود کمبینی را پذیرفته و خود را بیارزشتر از دیگران میبیند. هرکسی که به من بیاعتنایی کند با عرضه و با جنم و باکلاس است. و اگر من هم با او تعامل کنم احساس بیارزشیام از بین میرود و مهم میشوم.
یک مرد به نام آرش که در دوران کودکی تجربۀ طرد از گروههای همسالان را داشته، ممکن است در بزرگسالی بهطور مداوم جذب محیطهایی شود که در آنها احساس بیگانگی میکند. او در گروهی کاری قرار دارد که اعضای آن او را نادیده میگیرند و با او ارتباط عمیق و معناداری برقرار نمیکنند. هر چقدر آرش بیشتر طرد شود بیشتر جذب آنها میشود؛
چرا؟ چون عقیدۀ ناهوشیار هیجانی شناختی ذهن او با فعالیت بیشتر سابکورتکس از قشر کورتکس بر این است که اشخاص طرد کننده باجربزه و باجنم و باعرضه هستند(همان افرادی که طرحواۀ انزوای اجتماعی و بیگانگی را در گذذشته در او ایجاد کردهاند) تنها تصویر آرش از انسان، مرد و زن طردکننده و بیاعتناست چون برخورد مؤثر دیگری با او در محیط پیرامونش در دوران حساس زندگیاش در زمان دلبسته ایمن شدن نشده. در نتیجه افراد باجربزه و باجنم و باعرضه فقط همین انسانها هستند و من هم باید کنار آنها بنشینم و با آنها مراوده کنم تا نقص ناهوشیار خودم را کاور کنم.
اجتناب(Avoidance)
افراد با این سبک مقابلهای سعی میکنند برای احساس نکردن درد و رنج از موقعیتها یا افرادی که ممکن است احساس بیگانگی یا انزوا را در آنها فعال کنند، اجتناب یا جلوگیری کنند. آنها ممکن است از ورود به هر نوع رابطۀ عمیق یا حتی شرکت در موقعیتهای اجتماعی که نیاز به تعامل با دیگران دارد، خودداری کنند تا از احتمال آسیب روانی جلوگیری کنند.
مثلاً زنی به نام ندا که در دوران کودکی بهطور مکرر طرد شده است، در بزرگسالی از هر نوع موقعیت اجتماعی که ممکن است او را به دیگران(حتی دیگرانی که طرد کننده نیستند) نزدیک کند، اجتناب میکند. او روابط سطحی و کوتاهمدتی را با افراد برقرار میکند تا از احتمال تجربۀ بیگانگی جلوگیری کند.
جبران افراطی(Overcompensation)
در این سبک فرد سعی میکند با تلاش بیش از حد برای ایجاد روابط اجتماعی یا جذب توجه دیگران بر احساس بیگانگی خود غلبه کند. آنها ممکن است سعی کنند بهطور افراطی در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنند یا خود را بهشکل افرادی اجتماعی و پرانرژی نشان دهند، هرچند در درون خود احساس تنهایی و انزوا دارند. معمولا خود را شبیه افرادی میکنند که جذب آنها میشوند(ُتلفیق سبک تسلیم یا جبران).
مردی به نام امیر که در گذشته بهدلیل سفید بودن رنگ موها و مژههایش از سوی دیگران طرد شده ممکن است در بزرگسالی سعی کند در هر موقعیت اجتماعی که پیش میآید و هر گروه طردکنندهای که میبیند شرکت کند. او بهطور افراطی بهدنبال برقراری ارتباط با دیگران است و خود را شبیه آنها میکند، اما همچنان احساس میکند که هیچ ارتباط عمیقی برقرار نمیکند.
اگر طرحوارۀ انزوای اجتماعی و بیگانگی بدون مداخلۀ درمانی باقی بماند، میتواند به اختلالات روانی جدی مانند افسردگی مزمن، اضطراب اجتماعی و حتی اختلالات شخصیتی مانند پارانویا و شخصیت مرزی منجر شود(Young and Klosko 70-85). این شناختواره معمولاً به کاهش کیفیت زندگی، مشکلات در برقراری روابط پایدار و انزوای اجتماعی میانجامد. درمانهای شناختی رفتاری و طرحواره درمانی میتوانند به افراد کمک کنند تا الگوهای ناسازگار خود را شناسایی کرده و بهتدریج به سمت بهبود و بازسازی روابط اجتماعی حرکت کنند(Beck and Clark 130-145).
Kubo and the Two Strings 2016 کوبو و دوتار
در انیمیشن کوبو و دو تار، طرحوارۀ ناسازگار انزوای اجتماعی و بیگانگی بهخوبی به تصویر کشیده شده است و این موضوع نهتنها بر شخصیت کوبو تأثیر میگذارد، بلکه تأثیرات منفی نیز بر بیننده دارد. کوبو در انزوای اجتماعی رشد میکند و از کودکی تنها با مادر بیمار خود زندگی میکند. این محرومیت اولیه از پیوندهای اجتماعی و حمایتی، به ایجاد و تقویت طرحوارۀ انزوای اجتماعی در او و بیننده منجر میشود. خصوصاً بینندهای که رابطۀ سست و بیپایهای با پدر و مادر خود داشته و پدر و مادر نتوانسته باشند برای او حباب عاطفی و ایمنی را ایجاد کنند(فرزندان طلاق)
طبق تحقیقات، حدود 40 تا 50 درصد از کودکانی که در محیطهای بیتوجه و منزوی بزرگ میشوند، دچار طرحوارههای ناسازگار اولیه مانند انزوای اجتماعی میشوند(Young, Klosko 53-61). حال اگر این کودکان چنین انیمیشنی را با پیامهای ناهوشیار مشاهده کنند چه میشود؟ پاسخ به این واقعیت به بینندگان یادآوری میکند که انزوای عاطفی و عدم برقراری ارتباط مؤثر میتواند تبعات جدی در رشد عاطفی و اجتماعی فرد داشته باشد و احساس تعلق را در آنها تحت تأثیر قرار دهد.
در طول سفر پرخطر کوبو او با تهدیدات و خطرات فراوانی مواجه میشود که احساس بیگانگی و قطع ارتباط او با دیگران را بیشتر میکند. این احساس میتواند در بینندگان احساس تنهایی و سردرگمی را تقویت کند، بهخصوص اگر آنها خود تجربههای مشابهی از انزوا یا فقدان حمایت اجتماعی داشته باشند. طبق تحقیقات، کودکان و نوجوانانی که در شرایط پرتنش و بدون حمایت اجتماعی قرار میگیرند تا 60درصد بیشتر در معرض توسعۀ طرحوارۀ انزوای اجتماعی و جدایی از دیگران هستند(Siegel 67-89). مشاهدۀ این انیمیشن میتواند احساس ناامیدی و غم را در بینندگان ایجاد کند و آن را به چالشهای عاطفی خود بیفزاید. با مشاهدۀ این انیمیشن طرحوارۀ محرومیت عاطفی در بینندگان فعال و یا تقویت میشود.
در پایان انیمیشن، چالشهای خانوادگی کوبو احساس ناامنی عاطفی را در او افزایش میدهد. بینندگانی که خود در تعارضات عاطفی و ناامنیهای تنشزای خانواده تربیت شدهاند با مشاهدۀ این انیمیشن تأثیر منفی عمیقی را در انزوا و بیگانگی با اجتماع پذیرفته و احساس تنهایی زیادی را تجربه خواهند کرد. بر اساس آمار بیش از 30درصد از افرادی که در خانوادههای دارای تعارضات شدید رشد میکنند، دچار انزوای اجتماعی و مشکلات مرتبط با احساس بیگانگی میشوند(Bowlby 125-145). این واقعیت میتواند بینندگان را به تفکر دربارۀ روابط خانوادگی خود و تأثیر آن بر احساسات عاطفیشان سوق دهد و موجب شود که آنها بهطور ناخواسته به احساس انزوا و بیگانگی دچار شوند.
Ralph Breaks the Internet 2018 رالف خرابکار 2
در انیمیشن رالف خرابکار 2، طرحوارۀ ناسازگار انزوای اجتماعی و بیگانگی بهطور واضحی در شخصیت رالف و تجربیات او در دنیای مجازی تجلی مییابد. رالف بهعنوان شخصیتی که همیشه در جستجوی پذیرش و دوستی است، با چالشهای جدی در برقراری ارتباط و احساس تعلق مواجه میشود. او در طول انیمیشن تلاش میکند تا با ونلوپه ارتباط برقرار کند و در عین حال از ترس از دست دادن او و به وجود آمدن حس انزوا رنج میبرد.
طبق تحقیقات افراد درگیر با احساسات انزوا معمولاً دارای سطوح بالاتری از اضطراب و افسردگی هستند که میتواند منجر به ایجاد طرحوارههای ناسازگار عاطفی گردد(Young, Klosko 53-61). این وضعیت بهوضوح در رفتار و احساسات رالف مشهود است و تأثیر منفی بر بیننده میگذارد. بیننده سرگردانی و تلاش رالف برای پذیرش و دوستی را همراه با طرد شدن او توسط بقیه مشاهده کرده و همین مشاهده با تداعی متغیرهای ناخوشآیندی که در گذشته توسط شخص در این طرحواره تجربه شده باعث تقویت طرحوارۀ انزوای اجتماعی میشود.
رالف در طول سفر با دنیای مجازی و چالشهای جدیدی روبرو میشود که احساس بیگانگی او را تقویت میکند. این دنیای جدید با پیچیدگیهای اجتماعی خاص خود در ارتباط با هویت و تعلق به رالف حس جدایی و عدم ارتباط مؤثر با دیگران را منتقل میکند. این احساس میتواند در بینندگان حس همذاتپنداری منفی را با تداعی محرکهای ناخوشآیند از تجارب گذشتهشان ایجاد کند، بهخصوص اگر آنها خود تجربههای مشابهی از انزوای اجتماعی یا عدم حمایت را شبیه به موقعیت رالف داشته باشند.
بر اساس تحقیقات، کودکان و نوجوانانی که در محیطهای بدون حمایت اجتماعی رشد میکنند بهطور قابل توجهی بیشتر در معرض خطر انزوای اجتماعی و مشکلات عاطفی قرار دارند(Siegel 67-89). مشاهدۀ انیمیشن ممکن است این تجربیات را برای بینندگان یادآوری کند و احساس ناامیدی و غم را در آنها تقویت نماید.
بینندگان ممکن است این تعارضات را در زندگی خود یا دیگران شناسایی کنند و متوجه شوند که فشارهای اجتماعی و عدم توانایی در برقراری ارتباط مؤثر میتواند تأثیرات منفی عمیقی بر سلامت روانی افراد داشته باشد. بر اساس آمار، بیش از 40درصد از افرادی که در شرایط اجتماعی پرتنش قرار دارند، دچار احساس انزوا و بیگانگی میشوند(Bowlby 125-145). این واقعیت میتواند بینندگان را به تفکر در مورد چالشهای ارتباطی خود و تأثیر آن بر احساسات عاطفیشان سوق دهد و موجب شود که آنها بهطور ناخودآگاه به احساس انزوای اجتماعی دچار شوند.
WALL-E 2008 وال ای
انیمیشن والای به وضوح نشاندهندۀ طرحوارۀ ناسازگار انزوای اجتماعی و بیگانگی است که در سفر احساسی شخصیت والای تجلی مییابد. والای، رباتی که برای جمعآوری زباله طراحی شده، در دنیای متروکۀ زمین به تنهایی زندگی میکند و این انزوا تأثیر عمیقی بر احساسات او دارد. طبق تحقیقات، افرادی که احساس انزوا میکنند، معمولاً در معرض سطوح بالاتری از اضطراب و افسردگی قرار دارند که میتواند به شکلگیری طرحوارههای ناسازگار عاطفی منجر شود(Holt-Lunstad et al., 2015). تنهایی والای به طور مؤثری عواقب منفی انزوای اجتماعی را به تصویر میکشد و ممکن است بینندگان را به تفکر درباره تجربیات خود در این زمینه وادار کند.
تجربۀ والای از انزوا و بیگانگی در محیطی که هیچ ارتباط انسانی وجود ندارد، نمایانگر عدم ارتباطات اجتماعی است. این تصویر احساس جدایی و عدم ارتباط با دیگران را در بینندگان ایجاد میکند و حس همذاتپنداری منفی را در آنها تقویت میشود. به بیان دیگر دکمۀ طرحوارۀ انزوای اجتماعی آنها میخورد. بر اساس مطالعات، 35درصد از نوجوانان در ایالات متحده دچار احساس تنهایی هستند که میتواند عواقب جدی بر سلامت روان آنها داشته باشد(Valkenburg & Peter, 2011). مشاهدۀ فکتها و ارتباطهای والای در انیمیشن، این تجربیات را برای بینندگان یادآوری کرده و احساس ناامیدی و غم را در آنها تقویت میکند.
چالشهای ارتباطی والای با شخصیتهای دیگر مثل شخصیت ایو، نشاندهندۀ تلاش او برای برقراری ارتباط و جستجوی محبت و تعلق است. این تلاشها بیانگر نیاز انسانی به پیوندهای اجتماعی هستند. افرادی که خودشان طرحوارۀ انزوای اجتماعی بیگانگی را دارند با دیدن این انیمیشن شخصیت والای برایشان جذابیت طرحوارهای پیدا کرده و از کارها و سبک زندگی او با همذاتپنداری از طریق مشاهده برای احساس نکردن درد و رنج این طرحواره در سبک تسلیم آهنگ عمل میزنند.
بر اساس پژوهشها 30 تا 40درصد از افرادی که در شرایط انزوا قرار دارند دچار مشکلات روانی میشوند(Cacioppo et al., 2010). بینندگان ممکن است این چالشها را در زندگی خود شناسایی کنند و درک کنند که فشارهای اجتماعی و عدم توانایی در برقراری ارتباط مؤثر میتواند تأثیرات منفی عمیقی بر سلامت روانی افراد داشته باشد. این واقعیت بینندگان را به تفکر در مورد چالشهای ارتباطی خود و تأثیر آن بر احساسات عاطفیشان سوق میدهد و موجب میشود که آنها بهطور ناخودآگاه به احساس انزوای اجتماعی دچار شوند.
این مسأله میتواند تأثیر بسیاری بر کودکان تک فرزند و خانوادههای کم جمعیت یا خانوادههایی که احساس تعلق و محبت در فضای ارتباطی آنها کمتر دیده میشود بگذارد. دادهها نشان میدهد که حدود 30 تا 40درصد از کودکان تکفرزند احساس تنهایی و انزوا میکنند که این عدد نسبت به کودکانی که در خانوادههای بزرگتر زندگی میکنند بیشتر است(Cohen & Janicki, 2010). این احساس انزوا در شکلگیری طرحوارههای ناسازگار عاطفی و رفتاری در آینده کودکان تأثیرگذار است.
منابع:
Wagemans, Johan, et al. The Oxford Handbook of Perceptual Organization. Oxford University Press, 2015, pp. 1-45, Chapter 1-3.
Frodl, T., & O’Keane, V. (2013). The potential of neuroimaging in the diagnosis and treatment of depression. The British Journal of Psychiatry, 203(3), 162-164.
Kendler, K. S., Gardner, C. O., & Prescott, C. A. (2000). Stressful life events and genetic liability in their causation of major depression. The American Journal of Psychiatry, 157(5), 748-753.
Weaver, I. C., et al. (2004). Epigenetic programming by maternal behavior. Nature Neuroscience, 7(8), 847-854.
Beck, Aaron T., and David A. Clark. Anxiety and Depression: The Cognitive Perspective. 2nd ed., Allyn & Bacon, 1997. Chapter 7, pp. 130-145.
Bowlby, John. Attachment and Loss: Volume I: Attachment. Basic Books, 1969. Chapter 6, pp. 125-145.
Schore, Allan N. Affect Regulation and the Origin of the Self: The Neurobiology of Emotional Development. Routledge, 1994. Chapter 9, pp. 220-240.
Siegel, Daniel J. The Developing Mind: How Relationships and the Brain Interact to Shape Who We Are. 2nd ed., The Guilford Press, 2012. Chapter 4, pp. 67-89.
Young, Jeffrey E., and Janet S. Klosko. Reinventing Your Life: The Breakthrough Program to End Negative Behavior and Feel Great Again. Dutton, 1994. Chapter 3, pp. 53-61.
Young, Jeffrey E., and Janet S. Klosko. Reinventing Your Life: The Breakthrough Program to End Negative Behavior and Feel Great Again. Dutton, 1994. Chapter 3, pp. 70-85.
Bowlby, John. Attachment and Loss: Volume I. Attachment. Basic Books, 1969. (pp. 125-145)
Siegel, Daniel J. The Developing Mind: How Relationships and the Brain Interact to Shape Who We Are. Guilford Press, 2012. (pp. 67-89)
Holt-Lunstad, Julianne, et al. “Loneliness and Social Isolation as Risk Factors for Mortality: A Meta-Analytic Review.” Perspectives on Psychological Science, vol. 10, no. 2, 2015, pp. 227-237.
Valkenburg, Patti M., and Jochen Peter. “Online Communication among Adolescents: An Integrated Model of Its Attraction, Opportunities, and Risks.” Journal of Adolescent Health, vol. 48, no. 2, 2011, pp. 121-127.
Cacioppo, John T., et al. “Social Isolation.” Annual Review of Psychology, vol. 61, 2010, pp. 91-119.
Young, Jeffrey E., and Janet S. Klosko. Schema Therapy: A Practitioner’s Guide. Guilford Press, 2003. (pp. 53-61)
Cohen, S., & Janicki, D. (2010). Childhood Loneliness and the Role of Peer Relationships. Child Development Perspectives, 4(1), 3-8.
202/201/201
دیدگاهتان را بنویسید