از تکتک لحظاتش استفاده میکرد

نویسنده: یاوری
آن سالها سن و سال زیادی نداشتیم راهنمایی بودیم شاید هم اوایل دبیرستان. دلمان خوش بود که باز هم تابستان میشود و کلاسهای استاد فرجنژاد برقرار است.
الحق والانصاف که کلاسها عملی بود نه مثل خیلی کلاسهای دیگر تئوری و شعاری. اگه از مطالعه میگفت خودش مردش بود، یادم است یک بار در تماسی دربارۀ موضوعی پرسیدم گفتند خب پس این سیصد صفحه رو تا فردا بخون فعلاً و من داشتم فکر میکردم مگر میشود از یک آدم معمولی انتظار این همه مطالعه داشت؟!
اگه از فرصت کم و هدر ندادن زمانها صحبت میشد در عمل واقعاً از تکتک لحظاتش استفاده میکرد.
خیلی روی ما، نهتنها ما که در اکثر جلساتشان روی همه شاگردانش بیش از توانشان حساب میکرد. شاید هم از تواضع بیش از حدش بود که همه را در حد اعلا فرض میکرد و صحبت میکرد.
اگر کمکی از دستش برمیآمد که اکثراً هم بر میآمد، دریغ نمیکرد هرچه بلد بود میگفت خوب راهنمایی میکرد جوری که گاهی شرمنده میشدی که خودت اینقدر به کارت وقت و اهمیت ندادی که او برای تو وقت میگذارد.
خنده و امیدش همیشه الگو بود. بنبستی برایش وجود نداشت.
آن سالها و خیلی سالهای بعدترش هم گذشت تا حتی همین عید سال رفتنش و او مدام با عمل و حرفش به ما راه رسیدن میآموخت و ما با آنکه از خودش شنیدیم این آخرین جلسهای است که درخدمت شما هستم و من باید بروم، از این به بعد نوبت شماست، چه ساده فکر میکردیم همیشه هست!
گاهی خداوند نشانههایش را بین ما قرار میدهد تا راه را به ما نشان دهد حیف که یا دیر میفهمیم یا باورمان نمیشود.
دیدگاهتان را بنویسید