ابرمرد عرصۀ نفاق و نفوذ | قسمت دوم
سیرۀ دشمنشناسی استاد محمدحسین فرجنژاد | قسمت اول
در مطالعات ادیان پیشگام حوزه بود
شما یک دفعه میبینید کسی که مطالعاتش علوم اجتماعی است، مطالعاتش دربارۀ فلسفه است میآید دربارۀ ادیان مطالعه میکند. چه ضرورتی دارد که آقای فرجنژاد ادیان مطالعه کند؟ زمانی که ایشان ادیان مطالعه میکرد، مطالعۀ ادیان در حوزه اصلا عار و عیب بود.
به یاد دارم زمانی در حوزه چیزی به نام کلاس ادیان وجود نداشت، تیمها و بچههایی بودند که آمدند فعالیت کردند و با مراجع ارتباط برقرار کردند و آنها را قانع کردند که طلبۀ امروز باید گرایشها و انحرافهای ادیانی مختلف را بشناسد و الا فریب فرقههای نوظهور را میخورد.
اینجا بود که حوزه کمکم گرایش پیدا کرد، این را به عنوان یکی از رشتههای اصلی و درسهای رسمی حوزه معرفی کرد، تیمی برای تحقیق در این زمینه قرار داد، شبکههایی برای این تأسیس شد، خب میدانیم ما در حوزه حتی شبکههای اینترنتی برای مقولۀ ادیان توسط برخی دفاتر مراجع راه افتاد و پشتیبانی شد. ایشان از همان ابتدا این کارها را انجام میداد و ابایی هم در مطالعه کردن نداشت.
آخر شب که به خانه میرسید تازه وقت مطالعهاش بود
کاش فیلمی حداقل از کتابخانه و اتاق مطالعۀ ایشان تهیه میشد و در این همایشها به نمایش گذاشته میشد و دوستان حجم کتابهای ایشان را میدیدند. این طور نبود که مثل ما کتاب را بخرد و فقط در کتابخانه بگذارد. زمانی که کتابی ازکتابخانهاش برمیداری و نگاه میکنی ورقهای کتاب به چه شکل درآمده است، یعنی بسیار مطالعه کرده است، نه فقط مطالعۀ یکبار به صورت قصهواری و طوطیواری، بلکه اصلا پوست از کلۀ این کتاب برای مطالعه میکند.
بعضی وقتها بهش میگفتم دکتر جون تو که از صبح تا شب بیرون هستی و داری فعالیت میکنی، شب که میرسی خانه، ساعت 10 و 11 و 12 که خانه میرسی که اصلا بچهها خواب هستند، کی وقت میکنی مطالعه کنی؟ اما خدا وقتی ببیند کسی برایش خدمت میکند به وقتش هم برکت میدهد، میگفت اتفاقا وقتی به خانه میرسم و میبینم بچهها خواب هستند با راحتی مینشینم و مطالعه میکنم.
کتابهایی که در کتابخانهاش وجود داشت اگر شما میدیدید میگفتید یک طلبه این کتابها را میخواند؟ اینها چیست که دارد میخواند؟
زمانی واقعا اینطور گفته میشد. کتابهای مختلفی دربارۀ صهیونیسم و شیطانشناسی و یهود بود، کتابهای تاریخ اروپا و غرب و فلسفۀ غرب مطالعه میکرد. کتابهای اسپینوزا و هگل و مارکس، به چه درد طلبه میخورد؟ اصلا ابایی برای مطالعه و علمآموزی نداشت، میگفت تمام اینها را باید یاد گرفت تا ببینیم دشمن بر اساس چه مبنایی دارد بلا سر ما میآورد.
کارهایش تیمی بود
در بحث تقسیمبندی خودش که بر اساس قرآن صورت گرفته بود مقولۀ یهود از موضوعاتی بود که ایشان بیش از سایر ادیان رویش همت داشت، خصوصا مثلا بعضیموقعها میرسید به دوستانی که تقسیم کار میکرد برایشان، وقتی میدید که کار حجیم است، نمیآمد همهاش را خودش بخواند میگفت عزیزم شما این کار را بکن، دوستم شما این کار را بکن، نه اصلا تو متخصص این کار هستی و بیا این را به من یاد بده.
کتاب دین در سینمای شرق و غرب را اگر دقت بکنید، نویسندههای اصلی آن سه نفر هستند، چرا سه نفر هستند؟ چون حجم عظیمی از کار است، مباحث ادیان شرقی از جمله شینتو و هند وجود دارد؛ اصل کار این کتاب را سه نفر انجام دادند، هر کدام متخصص امری بودند از تخصص آن استفاده میکرد و بهره میبرد. ازش کمک میگرفت و بسیار در این طور مسائل شنوا بود.
تمرکز خودش را روی مطالعۀ یهود و صهیونیسم گذاشته بود
به یاد دارم زمانی که میخواست مسیحیت را مطالعه کند، ما در آن زمان در مسیحیت کار میکردیم، میگفت نمیخواهد من زیاد مطالعه کنم بیا تو در این زمینه مطالعه کن و بعد تمام همت خودش را روی یهود میگذاشت. البته نه یهود تاریخی، ما هم در کتابها وقتی دینی را مطالعه میکنیم دینِ تاریخی را مطالعه میکنیم، دین تاریخی را باید مطالعه کرد، سیر تحولات تاریخی یک دین را باید مطالعه کرد تا به امروز رسید اما نباید متوقف شد، ایشان بحث صهیونیسم را شاید از همۀ ما بهتر بلد بود، با مؤسساتی که در این زمینه کار میکردند بیش از همۀ ما فعالیت داشت آن هم نه اینکه خودش را منحصر کند و بگوید یک چیز بخور و نمیری به من میدهد، افتخار نمیکرد چون دنبال درآمدزایی نبود.
در شناخت یهود بسیار بسیار فعال بود، حتما شنیدید ایشان دورههای آموزش زبان عبری میرفت، بعد به ما میگفت بچهها شما هم بیایید بروید، میگفتیم بابا ما همان عربی و انگلیسیاش هم ماندهایم، عبری دیگر به چه دردمان میخورد، میگفت الآن متوجه نیستید بعدا میفهمید به چه به دردتان میخورد و بعد میآمد قشنگ برای ما توضیح میداد.
مثلا میگفت این کلمه را یاد گرفتم، جملههای عبری را میآمد جلوی ما میخواند، دوست داشت هر چند که فرصت نداشت این دورهها را به انتها برساند و روحیهاش این طور بود برخی کارهایی که فرصت نداشت تیمی را همراه خودش میکرد، وسط راه که کارها سنگین میشد گروهی راه میانداخت و میگفت شما بروید که من پشت سرتان هستم، من باید بروم کار دیگری را برسم.
در بحث یهود و صهونیسم بسیار سرمایهگذاری کرد و مطالعات جدی انجام داد، از اینجا بحث آمریکا، امپریالیسم، سوسیالیسم و بحثهای امروزی و جهان غرب و تفکرات فلسفی جهان غرب، فمینیسم، اومانیسم و انسانشناسی غربیها را آموخت. هم با اصطلاحات و هم در شناسایی تکتک گرایشها و منطقهایی که در این زمینه وجود داشت به شدت و دقت آشنایی داشت اما جالب اینجا بود که گفتم در آیات و روایات دربارۀ موضوع دشمنشناسی نشانهگذاری میکرد.
ابرمرد عرصۀ نفاق و نفوذ
یکی از دشمنها در نگاه قرآنی منافقان بود، غالبا در نگاه حوزویها – نه همۀ حوزویها – بلکه بخشی از قشر سنتی حوزوی، وقتی آیات قرآن راجع به نفاق مطرح میشود نگاه قدیمی دارند، میگویند نفاق زمان پیامبر و حتی تحلیل نمیکنند خب بعد از رحلت پیامبر این نفاق چه شد و کجا رفت، بعد از رحلت پیامبر شیعیان میدانند چه اتفاقی افتاد و این افراد در نهایت سکوت میکنند.
بحث نفاق فراموش میشود، در جامعۀ خودمان اوایل انقلاب برخی آمدند گروهی را منافق نامگذاری کردند، برخی اصلا این تطبیق را نمیپذیرفتند و میگویند اینها معترض هستند، منافق نیستند، اما ایشان این طور نبود، بحث نفاق و در کنار آن بحث نفوذ را بسیار جدی میگرفت و میرفت جریانشناسی نفاق میکرد، نه فقط در کتاب مقدس و نه فقط در تاریخ و نه فقط در قرآن، بلکه جریانشناسی نفاق و نفوذ در زمان حاضر، در جامعۀ کنونی ما، بازخوردها و نتایج و ریشهها، اتصالات و ارتباطات و سرشاخهها را بررسی و تقسیمبندی میکرد.
همۀ اینها را بررسی میکرد و برای تکتک آنها دنبال درمان میگشت، میگشت راهکار پیدا کند که چطور بتواند در برابر آن ایستادگی کند. او در مقولاتی مثل نفاق و نفوذ برای خودش ابرمردی بود.
در هر موضوع علمی تیمسازی میکرد
حتی تیمهایی را تشکیل میدادیم و شروع به مطالعه میکردیم، ابایی نمیکرد مثلا به بحثی دربارۀ شهرسازی اسلامی بپردازد، مگر ایشان رشتهاش عمران و شهرسازی بود؟ نبود، اما ابایی نداشت و میگفت من باید این بحث را شروع کنم و بسپارم دست اهلش و تا آخر برود. بحث تاریخی و امروزیاش را کار میکرد.
مثلا در بحث فقه رسانه، فقه اقتصاد، فقه پزشکی چیزهایی که باقی مانده بود را به عنوان طلبه میگفت وظیفۀ من این است که در فقه کار کنم. کدام ابعاد فقه جا مانده؟ دنبال آنها میگشت، میگفت استارتش را من باید با تیمهایی که دور و اطراف من هستند بزنم، حتی مثلا آقایی را قانع میکرد که مؤسسهای راه بیندازد و کاری را شروع کند، بعد میرفت استارت تیم اولیه را هم میزد.
اگر آثار آقای فرجنژاد را بببینید میبینید در تمام اینها کتابهایی با همکاری ایشان بیرون آمده است، ممکن است خیلی از اینها نوشتۀ خود ایشان نباشد، اما با همکاری ایشان و استارت زدن ایشان باشد، مثلا دربارۀ امثال موضوع فقه رسانه چیزی کم نمیگذاشت و برای تکتک اینها با قدرتی که برای تیمسازی داشت کار را شروع میکرد و به دست اهلش میسپرد و تا انتها هم راهبری و حمایت میکرد.
یکی از دغدغههای جدی آقای فرجنژاد بحث علوم غریبه بود، علوم غریبه شاخۀ خطرناکی است که و خیلی چیزهایی که در آن مطرح میکنند درست نیست و کسانی دارند آن را مطرح میکنند که هیچ سوادی به علوم غریبه ندارند. ایشان حساسیت خاص و ویژهای در این مسأله داشت، مطالعات عام هم داشت.
من گزارشهایی از برخی دوستان شنیدم که برخی مطالعات خاص هم در این زمینه انجام داده بود اما عمدا وارد این بحث نمیشد؛ چون اعتقاد داشت که هر کسی باید کار خاص خودش را انجام دهد. در بحث علوم غریبه یکی از دوستان ایشان که با هم مطالعه در این زمینه را شروع کردند بهش گفت که تا آخرش برو و ایشان الآن یکی از متخصصان این زمینه است.
مثلا در بحث کابالیسم(عرفان یهود) تیمی از بچهها را داشت و با هم به مباحثۀ عرفان یهود شروع میکردند، آن هم نه کتابهایی که ما داریم به عنوان عرفی بحث میکنیم، نه، دقیق بودند.
همین پایاننامۀ دکتری ایشان در بحث عرفان یهود را نگاه کنیم میبینم که چه مطالعات دقیقی ایشان انجام داده است، این را با تیمهایی شروع میکرد و تا جایی که خودش فرصت داشت بیاید، جلو میآمد و بعد از آن میسپرد به تیمی که ساخته بود و به آنها میگفت که تا آخر جلو بیایند.
مثلا دربارۀ عرفانهای نوظهور شروعکنندۀ بسیاری از این کارها بود، برای شروع این کار هم باید پشتیبانی علمی داشته باشید و هم آن هیمنۀ مدیریتی داشته باشید که تیمی بتوانید راه بیندازید و وسط بیاورید و همین که بتوانید بعدا پشتیبانی کنید، این سه تا را در کنار هم آقای فرجنژاد داشت.
یکی از خوبیهای ایشان این بود که با بهرهگیری از همۀ اینها این مسیر را فعال میکرد و جلو میبرد، البته اینطور نگوییم که مثلا اینها را از قبل داشته و نمیشود به اینها رسید و ماها که مثل ایشان نیستیم و مثل ایشان جهادگر نیستیم، نه ایشان هم فردی کامل ساده، طلبۀ ساده و معقول و بسیار خندهرو و مردمی بود اما همت داشت و در قبال هدف و کاری که در نظر میگرفت با ایمان وارد میشد و تمام وقت خودش را میگذاشت.
از خستگی میافتاد ولی از فعالیت نه
به کرات من میدیدم که میآمد و از شدت خستگی مطالعه یا کار اجتماعی که انجام داده بود نمیتوانست حتی درست نفس بکشد، یعنی اینقدر خسته میشد. میافتاد گوشهای و حتی نمیتوانست برود یک لیوان آب بخورد، اما دست برنمیداشت، همانطور که افتاده بود و از خستگی نمیتوانست از جایش تکان بخورد شروع میکرد همان طور توضیح دادن که دارم در حال حاضر چه کار میکنم و اگر میتوانی بیا این کار را بگیر و پیش ببر.
نشستی دربارۀ مستندی محرمانه داشتیم که با همکاری ایشان ساخته و داشت اکران میشد، ما هم دعوت بودیم. آمدم دیدم خیلی خسته است، گفتم داری چه کار میکنی؟ گفت باورت بشود از دیروز تا حالا یک لقمه نان هم دهانم نگذاشتهام، به بچهها گفتم بروند از سوپرمارکتی این نان را بگیرند این را آوردهاند، بیا بخور که خیلی خوشمزه است، بعد هم یک لقمه نان دهانش میگذاشت و میدوید میرفت کارش را انجام میداد، میگفتم داری چه کار میکنی؟ میگفت تو نمیدانی این مستند چقدر مهم است و چقدر میتواند اطلاعات به مسؤولان انتقال بدهد.
این باید اتفاق بیفتد و باید بهشان خبرش برسد. روحیهای این چنینی داشت، یعنی خستگیناپذیری که همان روحیۀ جهادی است که غالبا در مجاهدان فی سبیلالله مشاهده میکنیم در وجود ایشان بود و در هیچ کاری کم نمیگذاشت و احساس خستگی نمیکرد با اینکه نهایت خستگی را به خودش میخرید.
شما میدانید که ایشان از لحاظ بدنی هم بدن چالاکی نداشت، مقداری فربه و تپل بود و خب سخت بود و مشکلاتی مثل مشکل معده داشت، هر غذایی را نمیتوانست راحت بخورد اما با این حال در مسؤولیتش کوتاهی نمیکرد که مثلا بگوید گرمی هوا باعث شود من این کار را انجام ندهم. در همین گرمی هوا سوار موتورش میشد و از این جلسه به آن جلسه زیر آفتاب حرکت میکرد و میرفت و هیچ موقع هم خسته نمیشد؛ بهش میگفتم بابا زیر آفتاب میسوزی، میگفت بابا بیشتر از اینکه سوختهتر نمیشوم، سوختم دیگر، بگذار بروم کارم را برسم. میگفتم با ماشین برو میگفت فایده ندارد، میافتی توی ترافیک و نمیتوانم سریع به کارم برسم، با موتورم زیگزاگ میکشم و جاهایی میروم که با ماشین نمیشود رفت، داخل کوچهها میروم و خودم را سریعتر به هدف میرسانم و کارم دیر نمیشود، یکی از دلایلی که ماشین نمیخرید این بود؛ چون دوست داشت سریعتر به کارش برسد و کارش زمین نماند و با موتور کار را راحت انجام میدهد.
سیرۀ دشمنشناسی استاد محمدحسین فرجنژاد | قسمت سوم و آخر
401/401
دیدگاهتان را بنویسید